قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در مدح و منقبت حضرت امیرالمؤمنین علیابن ابیطالب علیهالسلام
باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک
میزند نوبت من ادر که البرد هلک
باز لشگر کش برد از بغل قلهٔ کوه
میدواند به حدود از دمه چون دود برگ
باز از پرتو همسایگی شعلهٔ نار
میفرستد ز دخان تحفهٔ سمندر به ملک
برف طراحی باغ از رشحات نمکین
آن چنان کرده که میبارد از اشجار نمک
بحر مواج چنان بسته که هر موجی از آن
اره پشت نهنگی شده بر پشت سمک
نکشد تا زیخ آهنگر بردش در غل
دست و پا میزند از واهمه در آب اردک
آب گرمابه چنان گشته مزاجش که از آن
نتوان تا ابد انگیخت بخار از آهک
یخ زجاجی شده از برد که میباید اگر
خردسالی کندش ضبط برای عینک
جمرات از دمه بر قله منقل زرماد
پشت گرمند بمانائی سنجاب و قنک
کف دریا شده از شدت سرما مشتاق
به گرانی که گر آید ز سر آب به تک
برف گسترده بساطی که زد هشت ننهند
پا به صحن چمن اطفال ریاحین به کتک
شده آن وقت که از خوف ملاقات هوا
به صد افسون نشود دود ز آهک منفک
سپه برد بهر بوم که تازد ز قفا
لشگر برف چو مور و ملخ آید به کمک
دمه سر کرده به یک سردمه بگریزاند
خیمهپوشان خزان را ز بساتین یک یک
برد چون قصد ریاحین کند اندازد پیش
چشم خود نرگس و دزدیده رساند چشمک
گر نهد موسی عمران ید و بیضا در آب
چون کشد جانب خود باشدش از یخ انجک
به مقر خود از آسیب هوا گردد باز
مهرهای کاتش داروش جهاند ز تفک
روبهی را که شود پشت به جمعیت موی
ذره گرم شود بر سر شیران شیرک
کرده یخ استره چرخ که گردیده از آن
حرف امید بهار از ورق بستان حک
کوه ابدال که از سبزهٔ پژمرده و برف
پوستین میکشد آن روز به زیر کپنک
مجمعی ساخته وز قهقهه انداختهاند
هرزهٔ خندان جبل جمله به او طرح خنک
نزهت انگیز هوائی که ز محروسهٔ باغ
کرده بیرون یزک لشگر بردش به کتک
رجعتش نیست میسر مگر آرد سپهی
از ریاض چمن شوکت مولی به کمک
آفتاب عرب و ترک و عجم کهف ملوک
پادشاه طبقات به شر و جن و ملک
حجةالله علی الخلق علی متعال
که در آئینه شک شد به خدائی مدرک
آن که چون گشت نمازش متمایل به قضا
بهر او تافت عنان از جریان فلک فلک
آن که بعد از دگران روی به خیبر چو نهاد
آسمان طبل ظفر کوفت که النصرة لک
بسته بر چوب ز اعجاز ظفر دست یلان
کرده هرگاه برون دست ولایت ز ملک
گاو از بیم شدی حمل زمین را تارک
خصم را ضربت اگر سخت زدی بر تارک
گر کشد بر کرهٔ مصمت خورشید کمان
همچو چرخش کند از ضربت ناوک کاوک
در پناهش متحصن ز ممالک صد ملک
در سپاهش متمکن ز ملایک صد لک
حکم محکم نهجش قوس قضا را قبضه
امر جاری نسقش تیر قدر را بیلک
او خدا نیست ولی در رخ او وجهالله
میتوان یافت چو خطهای خفی از عینک
پیش طفل ادب آموز دبستان ویست
با کمال ازلی عیسی مریم کودک
بهر جمعیت خدام مزارش هر صبح
فکند سیم کواکب فلک اندر قلک
ای به جاهی که درین دایرهٔ کم پرکار
درک ذات تو به کنه آمده فوق المدرک
در زمان سبق عالم و آدم بوده
حق سخنگوی و تو آئینه و آدم طوطک
پایهٔ عون تو گردیده درین تیره مغاک
این مخیم فلک بی سر و بن را تیرک
پیلبانان قضا تمشیت جیش تو را
چرخ از اکرام به دست مه نوداده کچک
گر نیابد ز تو دستوری جستن ز کمان
در کمان خانه کند چله نشینی ناوک
دو جهانند یکی عالم فانی و یکی
عالم قدر تو کاندر کنف اوست فلک
واندرین دایره در پهلوی آن هر دو جهان
چرخ بسیار بزرگ است به غایت کوچک
گر کند نهی سکون امر تو در پست و بلند
تا دم صبح نه شور ای ملک انس و ملک
نستد آب ز رفتار و نه باد از جنبش
نه فتد مرغ ز پرواز ونه آهو از تک
با سهیل کرمت در چمن ار تیغ غرور
نشکافد سپر لالهٔ حمرا سپرک
رتبهٔ ذات تو را شعلهٔ انوار ظهور
تا به حدیست که بیمدر که گردد مدرک
داندت بیبصری همسر اغیار که او
تاج شاهی نشناسد ز کلاه ازبک
صیت عدل تو و آوازهٔ اوصاف عدوت
غلغل کوس شهنشاهی و بانگ تنبک
هم ترازوی تو در عدل بود آن که چو تو
سر نیارد به زر و سیم فرو چون عدلک
گر شود پرتو تمییز تو یک ذره عیان
زرد روئی کشد از پیشهٔ خود سنگ محک
از درت کی به در غیر رود هرکه کند
فهم لذات جنان درک عقوبات درک
بک فی دایرةالارض و ما حادیها
طرق سالکها فی کنف الله سلک
هر که ریزد می بغض تو به جام آخر کار
از سر انگشت تاسف دهدش دور گزک
به میان حرف تو در صفحهٔ دل کرده مقام
دگران جا به کران یافته چون نقطهٔ شک
پرکم از سجدهٔ اصنام نبد خصم تو را
نصب بیگانه به جای نبی و غصب فدک
از ازل تا به ابد بهره چه باید ز سلوک
سالکی را که ره حب تو نبود مسلک
محتشم صبح ازل راه به مهرت چون برد
لقد استعصم والله به واستمسک
گرچه هستش ز هوا و هوس و غفلت نفس
جرم بسیار و خطا بیحد و طاعت اندک
غیر از آن عروه وثقی و از آن حبل متین
نیست چیز دگرش در دو جهان مستمسک
دست چوبک زن تقریر به آهنگ رحیل
چون زند در دروازهٔ عمرش چوبک
به دعا بعد ثنا عرض چو شد خواهد بود
هرچه گویم بس ازین غیر دعا مستدرک
تا نهد شاهد روز از جهت سیر جهان
هر سحر بر جمل چرخ زر اندود کلک
آن فلک رتبه که شد باعث این نظم بلند
در فلک باد عماریکش او دوش ملک
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - وله ایضا من لطف انفاسه فی مدح اعتمادالدوله میرزا سلمان جابری: در وثاق خاص خود گرد یساق افشاند بازقصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - فی مدح خلاصه الوزراء میرزا عبدالله جابری: همایون باد شغل آصفی بر آصف عادل
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک
میزند نوبت من ادر که البرد هلک
هوش مصنوعی: در روزی دوباره، نوبت زن دی به افق آسمان میرسد و دوباره باید منتظر باشم که زمان من چه زمانی خواهد بود.
باز لشگر کش برد از بغل قلهٔ کوه
میدواند به حدود از دمه چون دود برگ
هوش مصنوعی: یک لشگر عظیم از کنار قلهٔ کوه حرکت میکند و به آرامی مانند دود به سمت دوردستها میرود.
باز از پرتو همسایگی شعلهٔ نار
میفرستد ز دخان تحفهٔ سمندر به ملک
هوش مصنوعی: از روشنایی همسایگی، شعلههای آتش تند و شدیدی بهوجود میآید که دود آن، مانند هدیهای از سمندر به سرزمین میرسد.
برف طراحی باغ از رشحات نمکین
آن چنان کرده که میبارد از اشجار نمک
هوش مصنوعی: برف به گونهای باغ را شبیهسازی کرده که درختان بهجای میوه، نمک میبارند.
بحر مواج چنان بسته که هر موجی از آن
اره پشت نهنگی شده بر پشت سمک
هوش مصنوعی: دریای طوفانی به قدری متلاطم است که هر موجی به مانند ارهای بر پشت نهنگی که در آن گرفتار شده، عمل میکند.
نکشد تا زیخ آهنگر بردش در غل
دست و پا میزند از واهمه در آب اردک
هوش مصنوعی: اگر آهنگر او را نکشد، او آزاد خواهد شد و از ترس در آب مانند یک اردک دست و پا میزند.
آب گرمابه چنان گشته مزاجش که از آن
نتوان تا ابد انگیخت بخار از آهک
هوش مصنوعی: آب حمام به قدری تغییر وضعیت داده که دیگر نمیتوان به راحتی بخار از آن گرفت، مانند آهکی که نمیتوان از آن بخار تولید کرد.
یخ زجاجی شده از برد که میباید اگر
خردسالی کندش ضبط برای عینک
هوش مصنوعی: یخ بلورین و صاف شده، به خاطر گرما، اگر کودکانه با آن بازی کند و آن را برای عینک خود بگیرد، خراب خواهد شد.
جمرات از دمه بر قله منقل زرماد
پشت گرمند بمانائی سنجاب و قنک
هوش مصنوعی: با وزش باد ملایم، آتش روی منقل در بالای تپه به آرامی میسوزد و شعلههای آن به زیبایی میرقصند. این لحظه یادآور سرما و آرامش سنجابها و زیبایی طبیعت است.
کف دریا شده از شدت سرما مشتاق
به گرانی که گر آید ز سر آب به تک
هوش مصنوعی: کف دریا به خاطر شدت سرما به گرما نیازمند است، چون اگر آب از سطح خارج شود، زندگی و تکان خوردن آغاز میشود.
برف گسترده بساطی که زد هشت ننهند
پا به صحن چمن اطفال ریاحین به کتک
هوش مصنوعی: برف سفید و وسیعی که روی زمین نشسته، مانع از این شده که بچهها پا به چمن بگذارند. این برف مانند یک مانع در مسیر بازی و شادی کودکان قرار گرفته است.
شده آن وقت که از خوف ملاقات هوا
به صد افسون نشود دود ز آهک منفک
هوش مصنوعی: در زمانی که از ترس دیدار، هوا به طرز عجیبی مختل میشود و دود از آهک جدا نمیشود.
سپه برد بهر بوم که تازد ز قفا
لشگر برف چو مور و ملخ آید به کمک
هوش مصنوعی: نیروها برای دفاع از سرزمین آماده شدهاند؛ به گونهای که اگر دشمن از پشت حمله کند، مانند گروهی از مور و ملخ به یاری میشتابند.
دمه سر کرده به یک سردمه بگریزاند
خیمهپوشان خزان را ز بساتین یک یک
هوش مصنوعی: هوا به شدت سرد شده و با وزش باد، گروهی از کسانی که در خیمهها زندگی میکنند، در حال فرار از این فصل سال و سختیهای آن هستند. باغها و زمینهای سبز به تدریج از زیبایی خود فاصله میگیرند و نشانههای پاییز بر آنها نمایان میشود.
برد چون قصد ریاحین کند اندازد پیش
چشم خود نرگس و دزدیده رساند چشمک
هوش مصنوعی: وقتی که به گلها نگاه میکند، نرگس را جلوی چشمش میگذارد و به طور پنهانی به او نگاهی میاندازد.
گر نهد موسی عمران ید و بیضا در آب
چون کشد جانب خود باشدش از یخ انجک
هوش مصنوعی: اگر موسی ابن عمران عصای خود را در آب بیندازد و معجزه کند، دلیلی ندارد که این معجزه به او آسیب برساند، چون او خود را از خطرات دور کرده است.
به مقر خود از آسیب هوا گردد باز
مهرهای کاتش داروش جهاند ز تفک
هوش مصنوعی: انسانی که در برابر مشکلات و چالشهای زندگی قرار میگیرد، باید به سمت محلی امن و آرامشبخش برگردد تا از آسیبها و سختیها در امان بماند. در این موقعیت، او میتواند با آتش درون خود و انگیزههایی که دارد، به مقابله با مشکلات و یافتن راهحلهای مناسب بپردازد.
روبهی را که شود پشت به جمعیت موی
ذره گرم شود بر سر شیران شیرک
هوش مصنوعی: اگر گراز بیتوجهی به جمعیت پشت کند، موهایش در گرما به مانند موی شیران در میآید.
کرده یخ استره چرخ که گردیده از آن
حرف امید بهار از ورق بستان حک
هوش مصنوعی: چرخ گردون مثل یخ شده و از آنجا امید بهار به سراغ ورقهای درختان باغ آمده است.
کوه ابدال که از سبزهٔ پژمرده و برف
پوستین میکشد آن روز به زیر کپنک
هوش مصنوعی: کوهی که همیشه سرسبز است، حالا در روزی از برف پوشیده شده و به نوعی در حال استراحت و آرامش به نظر میرسد.
مجمعی ساخته وز قهقهه انداختهاند
هرزهٔ خندان جبل جمله به او طرح خنک
هوش مصنوعی: جمعی گرد هم آمدهاند و با خندههای شادیآور خود، فضایی سرشار از خوشحالی و نشاط ایجاد کردهاند. جایی که همهچیز به خوبی و خوشی پیش میرود و نشان از صفا و سرزندگی دارد.
نزهت انگیز هوائی که ز محروسهٔ باغ
کرده بیرون یزک لشگر بردش به کتک
هوش مصنوعی: هوا آنقدر خوشایند و دلانگیز است که از باغی که به زیبایی معروف است بیرون آمده و مانند لشگری است که با ضربات چوب به تهاجم میآید.
رجعتش نیست میسر مگر آرد سپهی
از ریاض چمن شوکت مولی به کمک
هوش مصنوعی: بازگشت او ممکن نیست مگر اینکه سپاهی از باغهای سرسبز به یاری شوکت مولا بیاید.
آفتاب عرب و ترک و عجم کهف ملوک
پادشاه طبقات به شر و جن و ملک
هوش مصنوعی: خورشید عرب، ترک و عجم، پناهگاه پادشاهان و حکمرانان در مقابل شر و جن و ملک است.
حجةالله علی الخلق علی متعال
که در آئینه شک شد به خدائی مدرک
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم وجود مقدس و الوهیت اشاره دارد. به نوعی بیان میکند که نشانههای خداوند در خلقت و آفرینش به وضوح قابل مشاهده است و انسانها میتوانند با تأمل در این نشانهها به حقیقت وجودی خدا پی ببرند. به عبارتی دیگر، آیات و نشانههای الهی به مانند آینهای هستند که وجود خدا را به ما نشان میدهند.
آن که چون گشت نمازش متمایل به قضا
بهر او تافت عنان از جریان فلک فلک
هوش مصنوعی: او که وقتی نماز او به سمت قضا رفت، در این حال، آسمان از حرکت خود بازایستاد.
آن که بعد از دگران روی به خیبر چو نهاد
آسمان طبل ظفر کوفت که النصرة لک
هوش مصنوعی: آن کسی که پس از دیگران، در خیبر به میدان آمد، آسمان به صدا درآورد و پیروزیاش را اعلام کرد که تو را یاری کنیم.
بسته بر چوب ز اعجاز ظفر دست یلان
کرده هرگاه برون دست ولایت ز ملک
هوش مصنوعی: دستی که از قدرت و شگفتی پیروزی بهوجود آمده، هر زمان که قدرت فرمانروایی از سرزمین بیرون میآید، بر چوبی بسته شده است.
گاو از بیم شدی حمل زمین را تارک
خصم را ضربت اگر سخت زدی بر تارک
هوش مصنوعی: گاو به خاطر ترسش زمین را میزند و اگر ضربهای محکم به دشمن بزنید، او را از پا میاندازید.
گر کشد بر کرهٔ مصمت خورشید کمان
همچو چرخش کند از ضربت ناوک کاوک
هوش مصنوعی: اگر خورشید کمان را به سمت کرهای بیصدا بکشاند، مانند چرخشی که در اثر ضربه تیر میافتد، چنین میشود.
در پناهش متحصن ز ممالک صد ملک
در سپاهش متمکن ز ملایک صد لک
هوش مصنوعی: در پناه او، از ترس کشورهای مختلف محفوظ هستیم و در سپاهش، توانایی و قدرت از ملائک بالایی داریم.
حکم محکم نهجش قوس قضا را قبضه
امر جاری نسقش تیر قدر را بیلک
هوش مصنوعی: این بیت به بیان قدرت و اطمینان در کنترل سرنوشت و تقدیر اشاره دارد. در آن، بیان شده است که ارادهی خداوند به طوری قوی و مستحکم است که تمامی امور دنیا در دستان او قرار دارد و هیچ نقصی در آن وجود ندارد. به نوعی، مفهوم این است که همه چیز طبق یک نظم مشخص و از پیش تعیینشده در جریان است و هیچ چیزی نمیتواند مانع از تحقق سرنوشت باشد.
او خدا نیست ولی در رخ او وجهالله
میتوان یافت چو خطهای خفی از عینک
هوش مصنوعی: او خدا نیست، اما در چهرهاش میتوان نشانههایی از خدا را یافت، مانند خطوط پنهانی که از زیر عینک نمایان میشوند.
پیش طفل ادب آموز دبستان ویست
با کمال ازلی عیسی مریم کودک
هوش مصنوعی: در نزد کودک، آموزگار مدرسه، با کمالات الهی مریم و عیسی، را میآموزد.
بهر جمعیت خدام مزارش هر صبح
فکند سیم کواکب فلک اندر قلک
هوش مصنوعی: هر صبح، به خاطر جمعیت خدام، او (مزار) را با نقرهای مانند ستارههای آسمان تزیین میکنند و آن را در قلکی میریزند.
ای به جاهی که درین دایرهٔ کم پرکار
درک ذات تو به کنه آمده فوق المدرک
هوش مصنوعی: ای کسی که در این دایرهٔ کوچک و محدود، با تلاش و کار زیاد، توانستهای به عمق وجودت پی ببری و حقیقت خود را درک کنی؛ این شناخت، فراتر از آن چیزی است که دیگران میتوانند بفهمند.
در زمان سبق عالم و آدم بوده
حق سخنگوی و تو آئینه و آدم طوطک
هوش مصنوعی: در زمانهای گذشته، قبل از به وجود آمدن انسان و دیگر موجودات، فقط خداوند بود که سخن میگفت و تو به عنوان یک موجود، همچون آیینهای بازتاب دهنده این سخنان هستی، و انسان مانند طوطکی که فقط سخنان دیگران را تقلید میکند.
پایهٔ عون تو گردیده درین تیره مغاک
این مخیم فلک بی سر و بن را تیرک
هوش مصنوعی: در این دنیای تاریک و بیپایان، تو به عنوان پشتیبان و کمک من قرار گرفتی، در حالی که این دنیا همچون مکانی بیسر و بیپایه به نظر میرسد و من تنها راهی را که در آن قرار دارم، به تو وابسته میبینم.
پیلبانان قضا تمشیت جیش تو را
چرخ از اکرام به دست مه نوداده کچک
هوش مصنوعی: چرخ زمان به خاطر بزرگداشت و احترام به تو، به خوبی در حال گردش است و تقدیر الهی تو را در مسیر مناسب قرار داده است.
گر نیابد ز تو دستوری جستن ز کمان
در کمان خانه کند چله نشینی ناوک
هوش مصنوعی: اگر از تو دستوری نگیرد، تیر از کمان میافشاند و در کمان خانه مینشیند.
دو جهانند یکی عالم فانی و یکی
عالم قدر تو کاندر کنف اوست فلک
هوش مصنوعی: دو جهان وجود دارد: یکی دنیای فانی که زودگذر است و دیگری عالم با ارزشی که حقیقت و عظمت در آن نهفته است. تو در دنیای ارزشمند مثل نقطهای در زیر سایهی آسمان هستی.
واندرین دایره در پهلوی آن هر دو جهان
چرخ بسیار بزرگ است به غایت کوچک
هوش مصنوعی: در کنار هم، جهانهای مختلف در حال گردش هستند و این گردش به رغم وسعت بسیار بزرگ آنها، در واقع به گونهای کوچک و ناچیز به نظر میرسد.
گر کند نهی سکون امر تو در پست و بلند
تا دم صبح نه شور ای ملک انس و ملک
هوش مصنوعی: اگر فرمان تو در همه جا، چه پایین و چه بالا، حالت سکون را بگیرد، تا دم صبح، نه شور و هیجانی باقی میماند، ای پادشاه انس و جان.
نستد آب ز رفتار و نه باد از جنبش
نه فتد مرغ ز پرواز ونه آهو از تک
هوش مصنوعی: آب به دلیل حرکاتش آرام نمینشیند، باد به خاطر جنب و جوشش ثابت نمیماند، پرنده به خاطر پروازش از حرکت بازنمیماند و آهو نیز از دویدن نمیکاهد.
با سهیل کرمت در چمن ار تیغ غرور
نشکافد سپر لالهٔ حمرا سپرک
هوش مصنوعی: اگر با دوستی مهربان و خوش قلب همچون سهیل در گلزار باشیم، حتی اگر تیغ غرور نتواند بر لالههای قرمز آسیب بزند، باز هم سپر ما در برابر مشکلات محفوظ خواهد ماند.
رتبهٔ ذات تو را شعلهٔ انوار ظهور
تا به حدیست که بیمدر که گردد مدرک
هوش مصنوعی: رتبهٔ وجود تو از شدت درخشش نورهایی که وجودت را احاطه کرده، به اندازهای است که حتی کسی که به علم و فهم رسیده، نمیتواند به طور کامل آن را درک کند.
داندت بیبصری همسر اغیار که او
تاج شاهی نشناسد ز کلاه ازبک
هوش مصنوعی: او میداند که حتی اگر نابینا باشد، همسر دیگران نمیتواند ارزش تو را درک کند، چرا که او تاج و مقام واقعی را از یک کلاه ساده نمیتواند تشخیص دهد.
صیت عدل تو و آوازهٔ اوصاف عدوت
غلغل کوس شهنشاهی و بانگ تنبک
هوش مصنوعی: شهرت عدالت تو و آوازهٔ ویژگیهای دشمن تو، مانند صدای طبلهای سلطنتی و نواهای تنبک به گوش میرسد.
هم ترازوی تو در عدل بود آن که چو تو
سر نیارد به زر و سیم فرو چون عدلک
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این میپردازد که شخصی به اندازهی ترازوی عدالت رفتار میکند و قدرت خود را از زر و سیم (ثروت) نمیگیرد. در حقیقت، او به هیچ قیمتی حاضر نیست به بیعدالتی روی آورد و همواره بر اساس انصاف و عدل عمل میکند.
گر شود پرتو تمییز تو یک ذره عیان
زرد روئی کشد از پیشهٔ خود سنگ محک
هوش مصنوعی: اگر نور فهم و شعور تو اندک روشن شود، به زودی زردی و ناپاکی از کار و شغل خود را برملا خواهی کرد.
از درت کی به در غیر رود هرکه کند
فهم لذات جنان درک عقوبات درک
هوش مصنوعی: هر کسی که از در تو خارج شود، در حقیقت از لذتها و زیباییهای بهشتی بیبهره مانده و عواقب بدی را تجربه خواهد کرد.
بک فی دایرةالارض و ما حادیها
طرق سالکها فی کنف الله سلک
هوش مصنوعی: در انگشت شماری از زمین، همواره راههایی وجود دارد که سالکین میتوانند با آرامش و امنیت در پناه خداوند از آنها عبور کنند.
هر که ریزد می بغض تو به جام آخر کار
از سر انگشت تاسف دهدش دور گزک
هوش مصنوعی: هر کسی که از می عشق تو بنوشد، در نهایت اندوه و پشیمانی به سر میبرد و حسرتی بر دلش خواهد ماند.
به میان حرف تو در صفحهٔ دل کرده مقام
دگران جا به کران یافته چون نقطهٔ شک
هوش مصنوعی: در دل من، سخن تو جایگاهی ویژه دارد و دیگران در آن کمتر به چشم میآیند، مانند نقطهای کوچک که در کنار وسیعی از شک و تردید قرار گرفته است.
پرکم از سجدهٔ اصنام نبد خصم تو را
نصب بیگانه به جای نبی و غصب فدک
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من از سجده کردن به بتها (اصنام) کمتر نیستم، و دشمن تو (پیامبر) حق ندارد بیگانگان را به جای پیامبر قرار دهد و فدک (زمین اختصاصی حضرت زهرا) را غصب کند.
از ازل تا به ابد بهره چه باید ز سلوک
سالکی را که ره حب تو نبود مسلک
هوش مصنوعی: از آغاز تا ابد، چه فایدهای دارد که سالکی به دنبال سلوک باشد در حالی که راه و رسم او عشق تو نباشد؟
محتشم صبح ازل راه به مهرت چون برد
لقد استعصم والله به واستمسک
هوش مصنوعی: در صبح نخستین، هنگامی که به عشق تو گام برداشتم، بهحق میگویم که به تو چنگ زدم و از تو حمایت گرفتم.
گرچه هستش ز هوا و هوس و غفلت نفس
جرم بسیار و خطا بیحد و طاعت اندک
هوش مصنوعی: با وجود اینکه انسان به واسطه آرزوها و غفلتهای نفس خود مرتکب گناهان و اشتباهات بسیار میشود، اما در عوض اعمال نیک و اطاعت او بسیار کم است.
غیر از آن عروه وثقی و از آن حبل متین
نیست چیز دگرش در دو جهان مستمسک
هوش مصنوعی: جز آن رشته محکم و دستاویز استوار، چیز دیگری در این دو جهان وجود ندارد که بتوان به آن تکیه کرد.
دست چوبک زن تقریر به آهنگ رحیل
چون زند در دروازهٔ عمرش چوبک
هوش مصنوعی: صداهای چوبکزنی که در دروازه عمر شنیده میشود، گویی ندا میدهد که زمان رفتن و تغییر در حال نزدیک شدن است. این صدا به نوعی خبر از پایان یک دوره و آغاز جدیدی میدهد.
به دعا بعد ثنا عرض چو شد خواهد بود
هرچه گویم بس ازین غیر دعا مستدرک
هوش مصنوعی: پس از ستایش، دعا را به زبان میآورم و همه آنچه که میخواهم، به جز دعا، ناپدید خواهد شد.
تا نهد شاهد روز از جهت سیر جهان
هر سحر بر جمل چرخ زر اندود کلک
هوش مصنوعی: هر صبح، خورشید به عنوان نشانهای از حرکت و گردش جهان بر فراز آسمان میتابد و زندگی دوبارهای را برای همه موجودات به ارمغان میآورد.
آن فلک رتبه که شد باعث این نظم بلند
در فلک باد عماریکش او دوش ملک
هوش مصنوعی: آسمان که باعث این نظم زیبا و بلند شده، در دیروز دارای قدرتی بود که به اوج شکوه رسیده است.