گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در مدح شاهزاده پریخان خانم بنت شاه طهماسب صفوی

دارم از گلشن ایام درین فصل بهار
آن قدر داغ که بیرون ز حسابست و شمار
اولین داغ تف آتش و بیداد سپهر
کز تر و خشک من زار برآورده دمار
داغ دیگر روش طالع کج‌رو که شود
کشتی نوحم اگر جای نیفتد به کنار
داغ دیگر نظر دوست به دشمن که از آن
دلم از رشگ فکار است و رخ از اشک نگار
داغ دیگر ستم‌اندیشی اعدا که نیند
راضی الا به هلاک من آزرده زار
داغ دیگر غم افتادگی از پا که مدام
به عصا دست و گریبانم ازو نرگس وار
داغ دیگر اسف و قر خود آن کوه گران
که شدش از سبب فقر سبک قدر و عیار
داغ دیگر سبب انگیختن از بهر طلب
که ازین شغل خسیس‌اند عزیزان همه خوار
اثری مانده ز هر داغ وزین داغ عجب
این اثر مانده که نگذاشته از من آثار
کاش صد داغ دیگر بودی و بر دل نبدی
زخم این داغ کزو جان عزیز است فکار
ای فلک این چه بهارست که از بوالعجبی
می‌نماید به من از هیات گل هیبت خار
غنچه در دیدهٔ من اخگر و گل آتش تیز
ارغوان بر سر آن شعلهٔ ریزنده شرار
لالهٔ پیراهنی آلوده به خونابهٔ داغ
چاک چون جیب شکیب من بی‌صبر و قرار
می‌نماید به نظر سایهٔ سرو و چمنم
روز پرنور چو گیسوی شب صاعقه بار
بر لب آب روان سبزه شبنم شسته
مژه اشک فشانیست به چشم من زار
نیست در گوشه باغم متمیز در گوش
بانگ زاغ و زغن و نغمهٔ قمری و هزار
کرده از سلسله جنبانی سلطان جنون
صبر و آرام و قرار از من دیوانه فرار
از ثریا به ثری برده فرو بخت نگون
مهجه رایت اقبال مرا از ادبار
از ریاض طرب آورده به دشت تعبم
چرخ غدار که بر کینه نهاده‌ست مدار
دهر مشکل که ازین پستیم آرد بیرون
دور هیهات کزین ورطه‌ام آرد به کنار
مگر از زیر و زبر کردن بنیاد غمم
قدرت خویش کند آینهٔ دهر اظهار
مریم ثانیه کز رابعهٔ چرخ اسیر
سجده خواهند کنیزان وی از استکبار
آسمان کوکبه شهزاده پریخان خانم
کاسمان راست به خاک در او استظهار
آفتابی که اگر از تتق آید بیرون
ظلمت اندر پس صد پرده گریزد به کنار
کامیابی که اگر طول بقا در خواهد
بر حیاتش کشد ایزد رقم استمرار
حفظ او گر نبود دست بدارد از هم
چون حباب این کروی قلعه روئینه حصار
حرف تانیث گر از آینه گردد منفک
نیست ممکن که برو عکس فتد زان رخسار
ز جهان راندنش از غیرت هم نامی خود
گر پری همچو بشر جلوه کند در ابصار
از نگارین صور جاریه‌های حرمش
صورتی را که کشد کلک مصور به جدار
ز اقتضای قرق عصمت او شاید اگر
روی برتابد و از شرم کند در دیوار
در ریاض حرم او که دو صد گلزار است
نکند آب و هوا تربیت نرگس زار
که مبادا فتد از هیات نرگس چشمی
به گل عارض آن شمسهٔ خورشید عذار
گر به سیمای وی از روزن جنت حوری
خفته خواب عدم را به نماید دیدار
تا نگوید که چه دیدم فلکش گرچه ز نو
بدهد جان ولی از وی بستاند گفتار
گر زمین حرمش از نظر نامحرم
روز و شب مخفی و مستور ندارد ستار
سایه زان پیکر پر نور بی‌فتد به زمین
نه به اعجاز به میراث رسول مختار
قصد ایثار ذخایر چکند در یک دم
بحر ذخار برآرد ز کف او زنهار
بهر یک تن چو کند قافلهٔ جود روان
نگسلد تا به دم صور قطارش ز قطار
عدل او چون شکند صولت سر پنجهٔ ظلم
خنده بر باز زند کبک دری در کوهسار
سایهٔ بخت سیاه از سر خصمش نرود
گر شود فی‌المثل از مرتبهٔ خورشید سوار
سروراوندی دلشاد که از مرتبه است
فرش روبندهٔ کنیزان تو را ز آنها عار
وز دل و دست تو بر دست و دل با ذلشان
بیش از آنست تفاوت که زیم بر انهار
یافت از جایزه مدحت ایشان سلمان
آن قدر رتبه که گردید سلیمان مقدار
من که سلیمان زمان توام از طبع سلیم
وز در مدح تو بر بحر و برم گوهربار
وز سخنهای قوی خلعت پر زور مدام
بختیانم به قطارند و روان در اقطار
وز جواهر کشی بار دواوین منست
حاملان را همه‌جا گرم‌تر از من بازار
با چنین قدر رفیعی که درین قصر وسیع
بر دل تنگ حسود آمده آشوب گمار
آن چنانم که اگر حال مرا عرض کند
به جناب تو خبیری به سبیل اخبار
دهی انصاف که اعجاز بود ناکردن
با چنین خاطر افکار خطا در افکار
طرفه حالی است که گر خاک مرا باد برد
از تبرک به خطا و ختن و چین و تتار
دور نبود که ز انصاف سپهر کحلی
توتیا وار عزیزش کند اندر انظار
وندرین ملک اگر راه کنم در بزمی
یا به راهی ابدالدهر نشینم چو غبار
به سخط کس نکند با من بیچاره سخن
به غلط کس نکند بر من افتاده گذار
گرچه از بی‌بدلی مرکز نه دایره‌ام
نیست دیار به من یار درین طرفه دیار
قصد کوته ملکا بلبل خوش لهجهٔ تو
محتشم نادره اندیشهٔ شیرین گفتار
دارد آزرده درونی ز وضیع و ز شریف
دارد اشفته دماغی ز صغار و ز کبار
حال خود عرض نمی‌دارد از آن رو که مباد
طبع علیا کشد از رهگذر آن آزار
یک دعا می‌کند اما و دعا این که ز غیب
فکند در دل الهام پذیرت جبار
که ز افراد بشر پیش ز فوق بشری
کیست مشغول دعایت به عشی و ابکار
وز غلامان تو آن بندهٔ بی‌همتا کیست
که مباهیست به او دور سپهر دوار
وز کدامین فدوی چاکر کار آمدنی
خواهد آمد به زبان تو ز یاد از همه کار
وز کجا نظم که خواهد به میان باقی ماند
نام نواب معلی تو تا روز شمار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دارم از گلشن ایام درین فصل بهار
آن قدر داغ که بیرون ز حسابست و شمار
هوش مصنوعی: در این فصل بهار، از زیبایی‌های زندگی و خاطرهایم آن‌چنان لذت می‌برم که قابل سنجش و شمارش نیست.
اولین داغ تف آتش و بیداد سپهر
کز تر و خشک من زار برآورده دمار
هوش مصنوعی: نخستین زخم آتش و ظلم زمانه بر همه چیزم، چه خشک و چه تر، چنان آثار نابی به جا گذاشته که مرا به شدت تحت تاثیر قرار داده و نابود کرده است.
داغ دیگر روش طالع کج‌رو که شود
کشتی نوحم اگر جای نیفتد به کنار
هوش مصنوعی: اگر قسمتم به طوری باشد که برایم مشکل‌ساز شود، کشتی نجات من (نوح) هم به جایی نمی‌رسد و به تخته سنگ می‌خورد.
داغ دیگر نظر دوست به دشمن که از آن
دلم از رشگ فکار است و رخ از اشک نگار
هوش مصنوعی: نگاه دوستانه دیگری به دشمن باعث می‌شود که دل من از حسادت به درد آید و چهره‌ام از اشک پر شود.
داغ دیگر ستم‌اندیشی اعدا که نیند
راضی الا به هلاک من آزرده زار
هوش مصنوعی: دردی که از ظلم دشمنان به من می‌رسد، به قدری عمیق است که آنها فقط با نابود کردن من راضی خواهند شد و این وضعیت مرا بسیار غمگین و ناتوان کرده است.
داغ دیگر غم افتادگی از پا که مدام
به عصا دست و گریبانم ازو نرگس وار
هوش مصنوعی: درد دیگری از غم زمین‌گیر شدنم به من چنگ انداخته که پیوسته به عصا تکیه کرده‌ام و مانند نرگسی که سر به پایین دارد، گرفتارم.
داغ دیگر اسف و قر خود آن کوه گران
که شدش از سبب فقر سبک قدر و عیار
هوش مصنوعی: درد و رنج دیگری که از فقر به وجود آمده است، به گونه‌ای احساس می‌شود که به کوهی سنگین تبدیل شده و ارزش و اعتبار آن را کاهش داده است.
داغ دیگر سبب انگیختن از بهر طلب
که ازین شغل خسیس‌اند عزیزان همه خوار
هوش مصنوعی: درد و رنج جدید باعث تحریک و خواست ما می‌شود، زیرا عزیزان ما که در این کار بی‌ارزش مشغولند، همه بی‌حرمت و خوار شده‌اند.
اثری مانده ز هر داغ وزین داغ عجب
این اثر مانده که نگذاشته از من آثار
هوش مصنوعی: هر زخمی که از یک درد به جا مانده، نشان و اثری در دل دارد. این نشان به قدری عمیق است که نتوانسته‌ام از خود آثار و نشانه‌های دیگری به جا بگذارم.
کاش صد داغ دیگر بودی و بر دل نبدی
زخم این داغ کزو جان عزیز است فکار
هوش مصنوعی: ای کاش که صد تا زخم دیگر بر دلم می‌بود و این زخم که جان عزیزم به خاطر آن رنج می‌برد، وجود نداشت.
ای فلک این چه بهارست که از بوالعجبی
می‌نماید به من از هیات گل هیبت خار
هوش مصنوعی: ای آسمان، این چه بهاری است که زیبایی‌اش با شگفتی، من را به یاد گل می‌اندازد، در حالی که در واقع خارهایش را می‌بینم؟
غنچه در دیدهٔ من اخگر و گل آتش تیز
ارغوان بر سر آن شعلهٔ ریزنده شرار
هوش مصنوعی: در نگاه من، غنچه مانند شعله‌ای داغ و گل ارغوانی، آتش پر سرعتی است که بر روی آن شعله کوچک می‌درخشد.
لالهٔ پیراهنی آلوده به خونابهٔ داغ
چاک چون جیب شکیب من بی‌صبر و قرار
هوش مصنوعی: لاله‌ای که بر روی پیراهن نقش بسته، مانند لکه‌ای از خون داغی است که چاکی را به هم می‌زند. این تصویر نشان‌دهنده‌ حالتی مضطرب و بی‌قرار است که در جیب صبر من باقی مانده است.
می‌نماید به نظر سایهٔ سرو و چمنم
روز پرنور چو گیسوی شب صاعقه بار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد سایه‌ی سرو و چمن در روز روشن، مانند موهای شب که با صاعقه زینت یافته، زیبا و درخشان است.
بر لب آب روان سبزه شبنم شسته
مژه اشک فشانیست به چشم من زار
هوش مصنوعی: در کنار آب جاری، علف‌ها به خاطر شبنمی که بر رویشان نشسته، زیبا و تازه به نظر می‌رسند و در چشمان من اشک‌هایی مانند باران جاری هستند.
نیست در گوشه باغم متمیز در گوش
بانگ زاغ و زغن و نغمهٔ قمری و هزار
هوش مصنوعی: در باغم هیچ چیز مشخصی وجود ندارد، از صدای زاغ و زغن گرفته تا آهنگ قمری و هزاران دیگر.
کرده از سلسله جنبانی سلطان جنون
صبر و آرام و قرار از من دیوانه فرار
هوش مصنوعی: جنون سلطنت خود را آغاز کرده و به خاطر این حالت، صبر و آرامش را از من دیوانه گرفته و فراری داده است.
از ثریا به ثری برده فرو بخت نگون
مهجه رایت اقبال مرا از ادبار
هوش مصنوعی: از اوج موفقیت به پایین‌ترین نقطه سقوط کرده‌ام، در حالی که سرنوشت شوم من، پرچم پیروزی‌ام را از دسترسی به فرصت‌ها دور کرده است.
از ریاض طرب آورده به دشت تعبم
چرخ غدار که بر کینه نهاده‌ست مدار
هوش مصنوعی: من از خوشی‌های زندگی به این دشت پر زحمت وارد شدم، اما چرخ روزگار با نیرنگ و بی‌رحمی، بر خشم و کینه‌اش چرخش را بنا کرده است.
دهر مشکل که ازین پستیم آرد بیرون
دور هیهات کزین ورطه‌ام آرد به کنار
هوش مصنوعی: زندگی پر از چالش‌ها و مشکلات است و هرگز نمی‌توان به آسانی از آن‌ها رهایی یافت. به همین دلیل، امکان ندارد که از این وضعیت سخت و دشوار به راحتی نجات پیدا کنیم.
مگر از زیر و زبر کردن بنیاد غمم
قدرت خویش کند آینهٔ دهر اظهار
هوش مصنوعی: آیا می‌تواند آینه روزگار، با آشفتن اساس غم‌های من، توانایی خود را نشان دهد؟
مریم ثانیه کز رابعهٔ چرخ اسیر
سجده خواهند کنیزان وی از استکبار
هوش مصنوعی: مریم دوم که در آسمان‌ها مانند رابعه به عبادت و سجده مشغول است، کنیزانی از خود دارد که به خاطر بزرگی و مقامش، به او سجده می‌کنند.
آسمان کوکبه شهزاده پریخان خانم
کاسمان راست به خاک در او استظهار
هوش مصنوعی: آسمان زیبا و باشکوه مانند یک شهزاده است که بر روی زمین در حال نیایش و دعا برای کاسمان خانم است.
آفتابی که اگر از تتق آید بیرون
ظلمت اندر پس صد پرده گریزد به کنار
هوش مصنوعی: اگر آفتاب از پس تاریکی بیرون بیاید، تمام تاریکی‌ها و پرده‌ها به سرعت از بین می‌روند و کنار می‌روند.
کامیابی که اگر طول بقا در خواهد
بر حیاتش کشد ایزد رقم استمرار
هوش مصنوعی: کسی که بهره‌مندی‌اش از زندگی و موفقیت اگر زیاد شود، خداوند عمر طولانی برایش مقدر کرده است.
حفظ او گر نبود دست بدارد از هم
چون حباب این کروی قلعه روئینه حصار
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند از او محافظت کند، مانند حبابی که به آرامی در دنیای خود حرکت می‌کند و از حصاری که او را احاطه کرده، جدا نمی‌شود.
حرف تانیث گر از آینه گردد منفک
نیست ممکن که برو عکس فتد زان رخسار
هوش مصنوعی: اگر حرف نرمی که در آینه مشاهده می‌شود از آن جدا گردد، غیر ممکن است که دیگر تصویری از آن چهره بر آن بیفتد.
ز جهان راندنش از غیرت هم نامی خود
گر پری همچو بشر جلوه کند در ابصار
هوش مصنوعی: اگر چه از جهان راندنِ دیگران به خاطر غیرت خود عوضی از نام اوست، اما اگر فرشته‌ای مثل بشر در دیدگان ظاهر شود، همگان او را می‌بینند.
از نگارین صور جاریه‌های حرمش
صورتی را که کشد کلک مصور به جدار
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های دلربای حرم، صورتی را که نقاشی به دیوار می‌کشد، توصیف می‌کند.
ز اقتضای قرق عصمت او شاید اگر
روی برتابد و از شرم کند در دیوار
هوش مصنوعی: شاید به خاطر پاکی و عصمت او، اگر سرش را پایین بیندازد و از خجالت به دیوار نگاه کند.
در ریاض حرم او که دو صد گلزار است
نکند آب و هوا تربیت نرگس زار
هوش مصنوعی: در باغ‌های حرم او که پر از گل‌های زیبا است، آب و هوا به تنهایی نمی‌تواند نرگس‌های خوشبو و زیبا را پرورش دهد.
که مبادا فتد از هیات نرگس چشمی
به گل عارض آن شمسهٔ خورشید عذار
هوش مصنوعی: مبادا که از زیبایی چشم‌های نرگس، نگاهی به چهره گل از چهره خورشید بیفتد.
گر به سیمای وی از روزن جنت حوری
خفته خواب عدم را به نماید دیدار
هوش مصنوعی: اگر از روزنه‌ی بهشت به چهره‌ی او نگاه کنی، حتی خواب بی‌خبری را هم می‌توانی در دیدار او ببینی.
تا نگوید که چه دیدم فلکش گرچه ز نو
بدهد جان ولی از وی بستاند گفتار
هوش مصنوعی: هرچند که سرنوشت ممکن است دوباره زندگی را به من ببخشد، اما از او نمی‌توانم کلامی را بگیرم که چه چیزهایی را تجربه کرده‌ام.
گر زمین حرمش از نظر نامحرم
روز و شب مخفی و مستور ندارد ستار
هوش مصنوعی: اگر زمین حرم او را نامحرمی نبیند و از نظرها پنهان نباشد، ستار و پوشش‌دهنده‌ای در کار نیست.
سایه زان پیکر پر نور بی‌فتد به زمین
نه به اعجاز به میراث رسول مختار
هوش مصنوعی: سایه این بدن پرنور بر زمین نمی‌افتد، نه به خاطر معجزه، و نه به خاطر ارثی از رسول مختار.
قصد ایثار ذخایر چکند در یک دم
بحر ذخار برآرد ز کف او زنهار
هوش مصنوعی: در یک لحظه، فردی که تصمیم به بخشیدن چیزهای گرانبها دارد، ممکن است در نتیجه، به طرز ناگهانی همه آنچه را که در اختیار دارد از دست بدهد. بنابراین، باید مراقب باشد و از این کار پرهیز کند.
بهر یک تن چو کند قافلهٔ جود روان
نگسلد تا به دم صور قطارش ز قطار
هوش مصنوعی: هرگاه که گروهی از افراد با نیکی و بخشش پیش بروند، این حرکت و تلاش آنها تا زمانی ادامه خواهد داشت که به هدف بزرگتری برسند و از آن مسیر جدا نخواهند شد.
عدل او چون شکند صولت سر پنجهٔ ظلم
خنده بر باز زند کبک دری در کوهسار
هوش مصنوعی: زمانی که عدالت خداوند لطمه‌ای ببیند، قدرت ظالم به سخره گرفته می‌شود و مانند کوکبی که در کوه‌ها آزادانه پرواز می‌کند، روحیه و آزادی حق خواهی در دل‌ها زنده می‌شود.
سایهٔ بخت سیاه از سر خصمش نرود
گر شود فی‌المثل از مرتبهٔ خورشید سوار
هوش مصنوعی: حتی اگر کسی به اندازهٔ خورشید در اوج قدرت قرار بگیرد، باز هم سایهٔ بدبختی و شکست از سر دشمنش کنار نمی‌رود.
سروراوندی دلشاد که از مرتبه است
فرش روبندهٔ کنیزان تو را ز آنها عار
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که شخصی خوشحال و باعظمت است که به مقام و مرتبه‌ای بلند دست یافته، به‌طوری‌که دیگران به او حسادت می‌کنند و از مقام او خجالت می‌کشند. او مانند فرشی زیبا است که به دیگران افتخار می‌دهد و کسانی که در خدمت او هستند، باید بر خود ببالند.
وز دل و دست تو بر دست و دل با ذلشان
بیش از آنست تفاوت که زیم بر انهار
هوش مصنوعی: دوستی و محبت تو به من به قدری عمیق و متفاوت است که قابل مقایسه با هیچ چیزی نیست، حتی با تغییراتی که در آب‌ها رخ می‌دهد.
یافت از جایزه مدحت ایشان سلمان
آن قدر رتبه که گردید سلیمان مقدار
هوش مصنوعی: سلمان به خاطر ستایش و مدحی که از این بزرگواران کرده، به مقام و مرتبه‌ای دست یافت که به اندازه سلیمان درخشان و بزرگ شده است.
من که سلیمان زمان توام از طبع سلیم
وز در مدح تو بر بحر و برم گوهربار
هوش مصنوعی: من در این زمان مانند سلیمان هستم و با دل پاکم، در مدح و ستایش تو، گنجینه‌ای از گوهر و زیبایی را در دریا و زمین ارائه می‌دهم.
وز سخنهای قوی خلعت پر زور مدام
بختیانم به قطارند و روان در اقطار
هوش مصنوعی: سخنان پرمحتوا و قوی، همیشه من را در مسیر موفقیت و خوشبختی قرار می‌دهند و به سرعت مرا در دنیای وسیع زندگی پیش می‌برند.
وز جواهر کشی بار دواوین منست
حاملان را همه‌جا گرم‌تر از من بازار
هوش مصنوعی: بار دیگر، در اینجا اشاره به جواهراتی است که در اشعار و آثار من وجود دارد. حاملان این اشعار در هر جایی، بهتر و پرشورتر از من، به فروش و معرفی آن‌ها می‌پردازند.
با چنین قدر رفیعی که درین قصر وسیع
بر دل تنگ حسود آمده آشوب گمار
هوش مصنوعی: با ویژگی‌های برجسته‌ای که در این مکان بزرگ وجود دارد، حسودان در دل‌های تنگ خود دچار اضطراب و بلوا شده‌اند.
آن چنانم که اگر حال مرا عرض کند
به جناب تو خبیری به سبیل اخبار
هوش مصنوعی: من به قدری در دلم حالت خاصی دارم که اگر کسی حال مرا برای تو بگوید، تو به روشنی از آن باخبر خواهی شد.
دهی انصاف که اعجاز بود ناکردن
با چنین خاطر افکار خطا در افکار
هوش مصنوعی: وقتی که با وجود افکار نادرست و اشتباهات، بتوانی به انصاف و عدالت عمل کنی، این کار خود معجزه‌ای بزرگ به حساب می‌آید.
طرفه حالی است که گر خاک مرا باد برد
از تبرک به خطا و ختن و چین و تتار
هوش مصنوعی: عجیب است که اگر باد، خاک من را به اشتباه از کشورهایی مثل چین، ختن و تاتار ببرد، چه اتفاقی خواهد افتاد.
دور نبود که ز انصاف سپهر کحلی
توتیا وار عزیزش کند اندر انظار
هوش مصنوعی: بسیار دور نیست که آسمان، تو را مانند یک سنگ قیمتی و با انصاف در دید مردم گرانبها سازد.
وندرین ملک اگر راه کنم در بزمی
یا به راهی ابدالدهر نشینم چو غبار
هوش مصنوعی: اگر در این دنیای فانی به مهمانی یا جایی بروم، یا به مدت طولانی مثل غباری در آن جا بمانم.
به سخط کس نکند با من بیچاره سخن
به غلط کس نکند بر من افتاده گذار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس با من بدبخت صحبت نمی‌کند و هیچ‌کس هم بابت اشتباهاتش بر من وقوفی ندارد.
گرچه از بی‌بدلی مرکز نه دایره‌ام
نیست دیار به من یار درین طرفه دیار
هوش مصنوعی: هر چند که من در این مکان و به دور از همتای خودم هستم، اما به من یاری در این سرزمین وجود دارد.
قصد کوته ملکا بلبل خوش لهجهٔ تو
محتشم نادره اندیشهٔ شیرین گفتار
هوش مصنوعی: پادشاهان کم‌قابل و کوچک، جوجه‌تیغی با صدای خوش تو را می‌بینند که اندیشه‌ای نادر و شیرین در کلامت نهفته است.
دارد آزرده درونی ز وضیع و ز شریف
دارد اشفته دماغی ز صغار و ز کبار
هوش مصنوعی: کسی در درونش آزردگی و ناراحتی دارد، چه از افراد بی‌مقدار و چه از افراد با اعتبار. هم‌چنین به خاطر کوچک‌ترها و بزرگ‌ترها در ذهنش آشفتگی وجود دارد.
حال خود عرض نمی‌دارد از آن رو که مباد
طبع علیا کشد از رهگذر آن آزار
هوش مصنوعی: حالت خود را بیان نمی‌کند، زیرا نگران است که وجود والا و بلندمرتبه‌اش تحت تاثیر آن درد و رنج قرار بگیرد.
یک دعا می‌کند اما و دعا این که ز غیب
فکند در دل الهام پذیرت جبار
هوش مصنوعی: یک شخص دعا می‌کند و درخواستش این است که از دنیای پنهان، الهام و انگیزه‌ای قوی به دل او القا شود.
که ز افراد بشر پیش ز فوق بشری
کیست مشغول دعایت به عشی و ابکار
هوش مصنوعی: در میان انسان‌ها، چه کسی است که در صبح و شام مشغول دعا و طلب حاجت از خداوند باشد و خود را فراتر از بندگی انسان‌ها ببیند؟
وز غلامان تو آن بندهٔ بی‌همتا کیست
که مباهیست به او دور سپهر دوار
هوش مصنوعی: از میان خدمتگزاران تو، آن بنده‌ای که هیچ همتایی ندارد و به او می‌بالند، کیست که در برابر چرخ گردان آسمان، افتخار می‌کند؟
وز کدامین فدوی چاکر کار آمدنی
خواهد آمد به زبان تو ز یاد از همه کار
هوش مصنوعی: کدام خدمتگذاری خواهد آمد که به خاطر تو از یاد تمام کارهایش بگذرد و به زبان تو اظهار وفاداری کند؟
وز کجا نظم که خواهد به میان باقی ماند
نام نواب معلی تو تا روز شمار
هوش مصنوعی: از کجا می‌تواند شعر و نظم موجود باقی بماند، در حالی که نام باارزش تو تا روز شمار در یادها خواهد ماند؟

حاشیه ها

1395/03/04 19:06
سعید اسکندری

در بیت هفتم وقر به معنی وقار و سنگینی درست است و فاصله ی بین واو و قر باید برداشته شود