قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - این قصیدهٔ را به جهت محمد نامی گفته
به ساحل خواهد افتادن دگر بار
دری از جنبش دریای اسرار
بنان در کشف رازی خواهد آورد
زبان کلک را دیگر به گفتار
حدیث لطف و بیلطفی مولی
لب تقریر خواهد کرد اظهار
چه مولی آن که در بازار معنی است
سخن را بهترین میزان و معیار
بلیغی کاندر اوصاف کمالش
به عجز خود بلاغت راست اقرار
مهین دستور اعظم رای اکبر
کز اخلاصند شاهانش پرستار
سمی نیر اوج رسالت
محمد مهرانور نور انوار
که بر روی زمینش خالقالارض
ز آفات زمان بادا نگهدار
به بازارش سه در برد از من ایام
یکی فرد و دو از نسبت بهم یار
چه درها گنجهای خسروانه
ز حمل هر یکی گیتی گران بار
ولی از همت آن فرزانه گنجور
چو از من آن در را شد خریدار
دو در را ثلث یک در داد قیمت
وزین خاطر نشینم شد که این بار
در این بازار از بخت بد من
از آن سودا به غایت بود بیزار
خدا را ای صبا در گوش آصف
بگو آهسته کای دانای اسرار
شناسای دم و نطق گهر ریز
خداوند دل و دست درم بار
شنیدم از بسی مردم که داری
به مروارید و گوهر میل بسیار
و گر گاهی به دست در فروشی
به کف میآیدت یک در شهوار
چو باد گلفشان میریزی از دست
زر سرخش بپا خروار خروار
بفرما کز گهرها چیست حالی
تو را در مخزن ای دریای ذخار
که مینازد به آنها گوش شاهان
جز آنها کت من آوردم به بازار
به تخصیص آن چنان کز بهر شهرت
بر آن نام خوشت کندم نگینوار
خموش ای محتشم کز بالغان است
به غایت خود ستائی ناسزاوار
درین سان سرزمینی تخم دعوی
نمیآرد به جز شرمندگی بار
در نظم تو را با این زبونی
بهائی داد آن رای جهاندار
که در چشم دل از صد گنج بیش است
به قیمت نه به عظم و قدر و مقدار
سراسر تحفههای برگزیده
علم از بینظیریها در انظار
اگر دیگر دری داری بیاور
کزین به نیست در عالم خریدار
شروع اندر ثنایش کن که چون او
کریمی نیست در بازار اشعار
زهی برگرد قصرت پاسبانوار
بسر تا روز گردان چرخ دوار
زهی اعظم وزیری کز شکوهت
وزارت راست از شاهنشهی عار
زهی گردون سریری کز سرورت
ابد سیر است چنگ زهره بر تار
تو آن مسند نشینی کایستاده
ز تعظیمت به خدمت چرخ سیار
تو آن آصف نشانی کاوفتاده
ز توصیف سلیمانی در اقطار
اگر بالفرض باشد رای امرت
برون آید چو تیغ از جلد خودمار
و گر در جنبش آید باد نهیت
بره سیل نگون ماند ز رفتار
کنی گر منع وحشت از طبایع
به شهر آیند یک سر وحش کوهسار
چراغ دین چو گردد از تو ذوالنور
بسوزد کافر صد ساله زنار
اگر جازم شود دهقان سعیت
دماند در جبل ز احجار اشجار
نیابد در پناه حفظت آسیب
حریر برگ گل از سوزن خار
و گر ماه از تو پوشد کسوت نور
شود از روز روشنتر شب تار
اگر یکبار خواهی رفع ظلمت
برآرد خور سر از ظلمات ناچار
گر از حکمت زنی دم در زمانت
چه عنقا و چه اکسیر و چه بیمار
اگر حیز طلب گردد جلالت
برون تازد فرس زین چار دیوار
دو عالم بر در و گوهر شود تنگ
شوی غواص چون در بحر افکار
ز گل گر پیکری سازی و در وی
دمی یک نفخه گردد مرغ طیار
جهان را سر به سر این قابلیت
نبود ای قیصر اسکندر آثار
که گرد خوب و زشتش باشد از حفظ
حفیظی چون تو گردانندهٔ پرگار
اگر کس از سر ملکت گزینی
جرون را حالیا تالار سالار
و گرنه گر بدی در بسته از تو
همهٔ انصار بیاعوان و انصار
چنان حفظش نمودی کز دل مور
ضمیر انورت بودی خبردار
سرای جغد هم گشت از تو معمور
چو گردیدی درین ویرانه معمار
گر از مرغان این گلشن مرا نیز
که جز شکر نمیریزم ز منقار
دهی زین بیش ره در گلشن خویش
شود شکرستان این طرفه گلزار
وز اوصافت چنان عالم شود پر
که بر امسال صد حسرت برد پار
غرض کز بهر ترتیب ثنایت
من از بحر ضمیر معجز آثار
کشم در رشتهٔ فکرت لالی
ز آغاز لیالی تا به اسحار
خموش ای دل که از بسیارگوئی
دل نازک دلان مییابد آزار
عنان تاب از ره افکار شو هان
که شد ز اطناب پای خامهٔ افکار
به تنگ آمد ثنا از دست نطقت
دعا نوبت طلب شد دست بردار
درین سطح از پی رسم دوایر
بود تا گردش پرگار در کار
ز امرت هر که در دوران کشد سر
چو پرگارش فلک سازد نگونسار
بود تا ملک جسم از خسرو روح
بود تاسر بر آن اقلیم سردار
تو سردار جهان باشی و دایم
بود جای سر خصمت سر دار
به کینت هر که بر بالین نهد سر
نگردد تابه صبح حشر بیدار
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در مدح شاهزاده پریخان خانم بنت شاه طهماسب صفوی: دارم از گلشن ایام درین فصل بهارقصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - ایضا من نتایج طبعه فی مدح سلطان الافهم محمد امین سلطان ترکمان: بیماریی به پای حضورم شکسته خار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به ساحل خواهد افتادن دگر بار
دری از جنبش دریای اسرار
هوش مصنوعی: دریای اسرار دوباره به ساحل میرسد و منتشر میشود.
بنان در کشف رازی خواهد آورد
زبان کلک را دیگر به گفتار
هوش مصنوعی: بنان به زودی رازی را فاش خواهد کرد و دیگر نیازی به گفت و گو با قلم نیست.
حدیث لطف و بیلطفی مولی
لب تقریر خواهد کرد اظهار
هوش مصنوعی: گفتار در مورد مهربانی و بیمحبتی آقا در آینده بیان خواهد شد.
چه مولی آن که در بازار معنی است
سخن را بهترین میزان و معیار
هوش مصنوعی: چه کسی مولایی است که در میان مردم، بهترین سنجش و معیار برای سخن را ارائه میدهد؟
بلیغی کاندر اوصاف کمالش
به عجز خود بلاغت راست اقرار
هوش مصنوعی: به راستی که در توصیف کمالات او، ناتوانی من نیز به خویشتن اقرار میکند که بلاغت واقعی در وصف اوست.
مهین دستور اعظم رای اکبر
کز اخلاصند شاهانش پرستار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که در مقام بالا و رهبری قرار دارد، بر اساس نیت خالص و صداقت به انجام وظایفش میپردازد و کسانی که در اطراف او هستند، از او حمایت و پشتیبانی میکنند.
سمی نیر اوج رسالت
محمد مهرانور نور انوار
هوش مصنوعی: چراگاه رسالت محمد، مظهر نور و زیبایی است که در اوج ستم و ناخوشیها، روشنایی بخش دلها و افکار میشود.
که بر روی زمینش خالقالارض
ز آفات زمان بادا نگهدار
هوش مصنوعی: خداوندی که زمین را بوجود آورده است، از آسیبها و بلاهای زمان، از آن مکان مراقبت کند.
به بازارش سه در برد از من ایام
یکی فرد و دو از نسبت بهم یار
هوش مصنوعی: به بازارش سه روز پیش من آمدهام؛ یکی از روزها فردا است و دو روز دیگر از نسبت ما دوستیمان به یکدیگر میگذرد.
چه درها گنجهای خسروانه
ز حمل هر یکی گیتی گران بار
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و ارزشمندی گنجینههای عظیم و باارزشی اشاره شده است که هر کدام از درها نمایانگر آنهاست و از بار سنگین و دشواریهای جهانی میآیند. به نوعی به ارتباط بین ثروت و چالشهای زندگی اشاره شده است.
ولی از همت آن فرزانه گنجور
چو از من آن در را شد خریدار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر اراده و تلاش آن فرد فرزانه، کسی که ارزش و مناسبتهای آن را درک کرده، توانسته است به آن در دسترسی پیدا کند، همانطور که من هم توانستم آن را به دست آورم.
دو در را ثلث یک در داد قیمت
وزین خاطر نشینم شد که این بار
هوش مصنوعی: دو در به قیمت یک در نصف شد و به این خاطر، احساس راحتی و آرامش بیشتری پیدا کردم که این بار.
در این بازار از بخت بد من
از آن سودا به غایت بود بیزار
هوش مصنوعی: در این بازار به خاطر بدشانسی، من از آن معامله به شدت متنفر هستم.
خدا را ای صبا در گوش آصف
بگو آهسته کای دانای اسرار
هوش مصنوعی: ای نسیم، برای خدا به آصف بگو که آهسته بگوید؛ او دانای رموز و اسرار است.
شناسای دم و نطق گهر ریز
خداوند دل و دست درم بار
هوش مصنوعی: شناسایی زمان و سخن، گوهرهایی است که از دل و دست خداوند نشأت میگیرند.
شنیدم از بسی مردم که داری
به مروارید و گوهر میل بسیار
هوش مصنوعی: شنیدهام که بسیاری از مردم تو را به سنگهای قیمتی و مروارید بسیار علاقهمند میدانند.
و گر گاهی به دست در فروشی
به کف میآیدت یک در شهوار
هوش مصنوعی: اگر گاهی به کسی کم و کاستی نشان بدهی، ممکن است در عوض یک لذت اندک به تو برسد.
چو باد گلفشان میریزی از دست
زر سرخش بپا خروار خروار
هوش مصنوعی: مانند بادی که گلها را پراکنده میکند، تو از دست خودت دانههای زرین را به وفور میپاشی.
بفرما کز گهرها چیست حالی
تو را در مخزن ای دریای ذخار
هوش مصنوعی: بیا و بگو که حال تو چیست، در این مخزن پر از گوهرها، ای دریای پر از گنجینهها.
که مینازد به آنها گوش شاهان
جز آنها کت من آوردم به بازار
هوش مصنوعی: من به بازار رفتم و کت زیبایی را برای خودم خریدم که حتی گوش شاهان هم به آن میبالد.
به تخصیص آن چنان کز بهر شهرت
بر آن نام خوشت کندم نگینوار
هوش مصنوعی: من به خاطر شهرت و نام نیک تو، به گونهای خاص و ویژه به تو علاقهمند شدم و تو را مانند نگینی ارزشمند در نظر میگیرم.
خموش ای محتشم کز بالغان است
به غایت خود ستائی ناسزاوار
هوش مصنوعی: سکوت کن ای محتشم، زیرا که بالاتر از تو، خودستایی از حد خود فراتر است و شایسته نیست.
درین سان سرزمینی تخم دعوی
نمیآرد به جز شرمندگی بار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که هیچ چیزی از این سرزمین جز شرم و ننگ به وجود نمیآید. این بیانگر ناامیدی و یأس از شرایط موجود است.
در نظم تو را با این زبونی
بهائی داد آن رای جهاندار
هوش مصنوعی: به دلیل ناتوانیام در بیان و توضیح زیباییهای تو، زندگی تو را ارزشمند کرده است.
که در چشم دل از صد گنج بیش است
به قیمت نه به عظم و قدر و مقدار
هوش مصنوعی: در دل و چشم عاشق، ارزشها و زیباییها بیشتر از هر گنجی هستند و این ارزشها به قیمت و اندازه مربوط نمیشوند.
سراسر تحفههای برگزیده
علم از بینظیریها در انظار
هوش مصنوعی: تمام هدایای ارزشمند علم، به خاطر ویژگیهای منحصر به فردشان، در دید عموم قرار دارند.
اگر دیگر دری داری بیاور
کزین به نیست در عالم خریدار
هوش مصنوعی: اگر در عالم کسی دیگر میخواهد، بیاورید، چرا که دیگر چیزی در این دنیا خریدار ندارد.
شروع اندر ثنایش کن که چون او
کریمی نیست در بازار اشعار
هوش مصنوعی: در آغاز به ستایش او بپرداز، زیرا در میان شاعران مانند او کسی با بخشندگی و کرامت وجود ندارد.
زهی برگرد قصرت پاسبانوار
بسر تا روز گردان چرخ دوار
هوش مصنوعی: به به! ای محافظ کاخ تو، برگرد و شب را مانند نگهبان سپری کن تا روزی که چرخ فلک به حرکت خود ادامه میدهد.
زهی اعظم وزیری کز شکوهت
وزارت راست از شاهنشهی عار
هوش مصنوعی: به راستی که تو بزرگترین وزیر هستی که به خاطر شکوه و عظمت تو، وزارت از شاهان نیز خود را کوچک میبیند.
زهی گردون سریری کز سرورت
ابد سیر است چنگ زهره بر تار
هوش مصنوعی: ای آسمان، تو همچون یک تخت سلطنت هستی که از زیبایی و لطافت بینهایت پر است و صدای چنگ زهره (یا شاید صدای دلنشین موسیقی) بر تارهای آن نواخته میشود.
تو آن مسند نشینی کایستاده
ز تعظیمت به خدمت چرخ سیار
هوش مصنوعی: تو در جایگاه بزرگی نشستهای که ایستادن در برابر احترام تو به خدمت آسمان گردان است.
تو آن آصف نشانی کاوفتاده
ز توصیف سلیمانی در اقطار
هوش مصنوعی: تو همان شخصی هستی که مانند آصف، در تعریف و توصیف سلیمان در تمام دنیا معروف هستی.
اگر بالفرض باشد رای امرت
برون آید چو تیغ از جلد خودمار
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که نظر تو برملا شود، همانند تیغی که از غلاف خود بیرون میآید.
و گر در جنبش آید باد نهیت
بره سیل نگون ماند ز رفتار
هوش مصنوعی: اگر باد در حرکت بیفتد، باران و سیل باعث میشود که همه چیز به هم بریزد و به مسیر دیگری برود.
کنی گر منع وحشت از طبایع
به شهر آیند یک سر وحش کوهسار
هوش مصنوعی: اگر مانع از ترس و وحشت در میان طبیعتها شوی، موجودات وحشی کوهستان به شهرها خواهند آمد.
چراغ دین چو گردد از تو ذوالنور
بسوزد کافر صد ساله زنار
هوش مصنوعی: زمانی که نور ایمان و دین از تو ساطع شود، حتی کافرانی که سالها به گمراهی ادامه دادهاند نیز به دنبال روشنایی هدایت خواهند آمد.
اگر جازم شود دهقان سعیت
دماند در جبل ز احجار اشجار
هوش مصنوعی: اگر کشاورز محکم و مصمم باشد، تلاش او در کوهها از سنگها و درختان نشأت میگیرد.
نیابد در پناه حفظت آسیب
حریر برگ گل از سوزن خار
هوش مصنوعی: هیچ آسیبی به حریر نرم برگ گل نمیرسد وقتی که زیر حمایت توست، حتی اگر سوزن خار به آن نزدیک شود.
و گر ماه از تو پوشد کسوت نور
شود از روز روشنتر شب تار
هوش مصنوعی: اگر ماه هم لباس نور را بر تن کند، شب تار به روشنی روز خواهد بود.
اگر یکبار خواهی رفع ظلمت
برآرد خور سر از ظلمات ناچار
هوش مصنوعی: اگر یک بار بخواهی تاریکی را برطرف کنی، خورشید ناچاراً از دل تاریکی برمیخیزد.
گر از حکمت زنی دم در زمانت
چه عنقا و چه اکسیر و چه بیمار
هوش مصنوعی: اگر در زمانهی خود به حکمت و دانایی سخن بگویی، نه تنها به دستاوردهای بزرگ و ارزشمندی مانند پرندهی mythical و مایههای زندگی میرسی، بلکه همچنین به درمان دردهای عاطفی و جسمی دیگران میپردازی.
اگر حیز طلب گردد جلالت
برون تازد فرس زین چار دیوار
هوش مصنوعی: اگر مقام و عظمت تو مورد درخواست باشد، مانند اسبی که از زین خود میتاخت و از میان چهار دیوار بیرون میآید.
دو عالم بر در و گوهر شود تنگ
شوی غواص چون در بحر افکار
هوش مصنوعی: اگر انسان به عمق افکار خود برود و در آنجا سیر کند، متوجه میشود که در دنیای ذهنی و شخصیت خود، گنجینههای ارزشمندی وجود دارد که در ابتدا شاید به نظر پنهان بیاید. در واقع، وقتی به درون خود نفوذ میکند، دریچهای به دو دنیای داخلی و خارجی برایش باز میشود.
ز گل گر پیکری سازی و در وی
دمی یک نفخه گردد مرغ طیار
هوش مصنوعی: اگر از گل پیکری بسازی و در آن دمیدن کنی، آن وقت پرندهی پرواز کنندهای خواهد شد.
جهان را سر به سر این قابلیت
نبود ای قیصر اسکندر آثار
هوش مصنوعی: ای اسکندر، جهان به طور کلی این توانایی را نداشت که به شکل و زیبایی آثار تو باشد.
که گرد خوب و زشتش باشد از حفظ
حفیظی چون تو گردانندهٔ پرگار
هوش مصنوعی: شخصی مانند تو که همیشه مراقب و باهوش است، باید در دایرهی زندگی خود، قضاوت و تصمیمگیری دربارهی خوبیها و بدیها را با دقت انجام دهد.
اگر کس از سر ملکت گزینی
جرون را حالیا تالار سالار
هوش مصنوعی: اگر کسی از سرزمین خود برود، به حاکم و سرپرست مملکت، دیگر اعتماد نخواهد داشت.
و گرنه گر بدی در بسته از تو
همهٔ انصار بیاعوان و انصار
هوش مصنوعی: اگر بدی از تو نمیآید، پس همهی یاران و حامیان تو به بیکمکی بیمعنا هستند.
چنان حفظش نمودی کز دل مور
ضمیر انورت بودی خبردار
هوش مصنوعی: تو به گونهای از او محافظت کردی که انگار دل موجودی کوچک درون تو از او مطلع بود.
سرای جغد هم گشت از تو معمور
چو گردیدی درین ویرانه معمار
هوش مصنوعی: آشیانه جغد هم به خاطر تو پر از نشاط و زندگی شد، زمانی که تو به عنوان معمار در این ویرانه حضور پیدا کردی.
گر از مرغان این گلشن مرا نیز
که جز شکر نمیریزم ز منقار
هوش مصنوعی: اگر از پرندگان این باغ به من هم، که تنها شیرینی به دیگران میبخشم، بیفکنند.
دهی زین بیش ره در گلشن خویش
شود شکرستان این طرفه گلزار
هوش مصنوعی: اگر درختان و گلهای این باغ به خوبی پرورش یابند، این مکان به جایی شیرین و خوشبو تبدیل میشود.
وز اوصافت چنان عالم شود پر
که بر امسال صد حسرت برد پار
هوش مصنوعی: از ویژگیهای او، جهانی پر از حسرت ایجاد میشود که در سالهای آینده تأثیر آن باقی خواهد ماند.
غرض کز بهر ترتیب ثنایت
من از بحر ضمیر معجز آثار
هوش مصنوعی: من برای نظم و ترتیب دادن به ستایش تو، از عمق وجود خود الهام میگیرم.
کشم در رشتهٔ فکرت لالی
ز آغاز لیالی تا به اسحار
هوش مصنوعی: من در تنگنای فکر خود، بیصدا و بیگفتار، از آغاز شبها تا سحرگاهان، خود را در بند فکر میبینم.
خموش ای دل که از بسیارگوئی
دل نازک دلان مییابد آزار
هوش مصنوعی: ای دل، سکوت کن؛ زیرا که اگر زیاد صحبت کنی، دلهای حساس و نازک را آزار میدهی.
عنان تاب از ره افکار شو هان
که شد ز اطناب پای خامهٔ افکار
هوش مصنوعی: سریعاً کنترل ذهن خود را از دست نده و به دام افکار سنگین نیفت.
به تنگ آمد ثنا از دست نطقت
دعا نوبت طلب شد دست بردار
هوش مصنوعی: مدح و ستایش به زبان تو کم آمده و دعا به درخواست نوبت رسیده است، پس از این کار را رها کن.
درین سطح از پی رسم دوایر
بود تا گردش پرگار در کار
هوش مصنوعی: در این دنیا، به دنبال شکلگیری دایرهها هستیم، تا مانند حرکت پرگار در طراحی، پیش برویم.
ز امرت هر که در دوران کشد سر
چو پرگارش فلک سازد نگونسار
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگیاش به دستور و اراده تو عمل کند، مانند پرگار که به دور یک نقطه میچرخد، سرنوشتش بر اثر تقدیر خداوند تغییر خواهد کرد و ممکن است به سرنوشتی نامطلوب برسد.
بود تا ملک جسم از خسرو روح
بود تاسر بر آن اقلیم سردار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تا زمانی که وجود جسمانی به تأثیر روح و نیروهای آن ادامه دارد، تأثیرات و برکات آن بر جهان باقی خواهد ماند. در واقع، ارتباط عمیقی بین جسم و روح وجود دارد که موجب میشود که یکی از دیگری تأثیر بپذیرد. اگر روح قوی و فعال باشد، جسم نیز میتواند به قاعدهای شکوفا و مؤثر باشد.
تو سردار جهان باشی و دایم
بود جای سر خصمت سر دار
هوش مصنوعی: اگر تو رهبر جهان باشی، همیشه جایگاه دشمن تو روی دار خواهد بود.
به کینت هر که بر بالین نهد سر
نگردد تابه صبح حشر بیدار
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر کینهات سر بر زمین بگذارد، تا روز قیامت بیدار نخواهد شد.