قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - تجدید مطلع
ای به فر ذات بیهمتا دو عالم را مقر
سایهٔ خورشید عونت هفت گردون را سپر
بهر حمل بار حملت کاسمان هم سنگ اوست
کوه میبندد خیال اما نمیبندد کمر
چرخ کاندر ضبط گیتی نیست رایش را نظیر
نسخهٔ قانون تدبیر تو دارد در نظر
از تو عالم کامرانست ای کریم کامکار
چون زبان از نطق و گوش از سامعهٔ چشم از بصر
آسمان عظم تو سنجید و شکستی شد پدید
در یکی از کفههای اعظم شمس و قمر
هیئتت وقت ظفر چون جبنبش آرد در زمین
گوید از دهشت زمین با آسمان این المفر
کاروان سالار فتحت چون رسد از گرد راه
از سپاه خصم بربندد ظفر بار سفر
دولتت نخلی است کز خاصیت فطری مدام
نصرتش شاخ است و فتحش برگ و اقبالش ثمر
گر پناه محرمان گردی نباشد هیچ جا
فتوی آزارشان از هیچ مفتی معتبر
گر کنی استغفرالله قصد تا مجرم کشی
گردد اندر هفت ملت خون معصومان هدر
از کمال افزائی اکسیر حکمتهای تو
میتوان نقص جمادیت بدر برد از مدر
ز اقتضای عهد استغنا خواصبت میشود
حالت جر زود در ترکیب رفع از حرف جر
دیدهٔ جن و ملک کم دیده در یک آدمی
ای خدیو نامدار نامجوی نامور
این همه فر و جلال و این همه شان و جمال
این همه لطف مقال و این همه حسن سیر
گردد از افراط مالامال نعمت صد جهان
توشمالت بهر یک مهمان چو آرد ماحضر
بر درت کانجا مکرر گنجها را برده باد
نیست در چشم گدا چیزی مکررتر ز زر
وقت زر بخشیدنت گردد زمین هم پر نجوم
بس که شهری را درد دامن سپاهی را سپر
شهریارا سروران عالم مدارا داورا
ای ضمیرت با قضا در کشتی دانش قدر
دارم از کم لطفیت در دل شکایت گونهای
ز اعتماد عفوت اما میکنم از دل بدر
در تمام عمر امسال این شکست آمد مرا
کز ممر مسکنت شد خانهام زیر و زبر
وز سموم فاقه در کشت وجود من نماند
یک سر مو نشاهٔ نشو و نما در خشک و تر
وز ضرورت بر درت هرچند کردم عرض حال
از جوابی هم نشد گوش امیدم بهرهور
در چه دوران رشک نزدیکان شدند امسال و پار
از درت من دورتر هر سال از سالی دگر
چشم این کی از تو بود ای داور کی اقتدار
کاندرین حالت به خویشم واگذاری این قدر
من نه آخر آن ثناخوانم که در بزم تو بود
مسندمنصوب من از همگنان مرفوع تر
زر برایت در قطار اهل دعوت داشتند
بختیان من به پیشآهنگی از گردون گذر
وین زمان هم هر شب از شست دعایم بهر تو
قاب و قوسین است آماج سهام کارگر
دشمن از بیمهریت آرد اگر روزم به شام
پشت من گرم است ازین ای آفتاب بحر و بر
کانکه میداند که شبها در چه کارم بهر تو
باز شامم میتواند کرد از مهرت سحر
هست چون زیب لب اطناب مهر اختصار
بر دعای او کن ای داعی سخن را مختصر
تا ز اخیار است رضوان روضهٔ آرای جنان
تا ز اشرار است مالک آتش افرزو سقر
از سعادت دوستانت را جنان بادا مکان
وز شقاوت دشمنانت را سقر بادا مقر
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - ایضا فی مدح: وقت کم بختی که مرغ دولتم میریخت پرقصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - ایضا در مدح شاهزاده پریخان خانم فرماید: گشت در مهد گران جنبش دهر آخر کار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای به فر ذات بیهمتا دو عالم را مقر
سایهٔ خورشید عونت هفت گردون را سپر
هوش مصنوعی: ای که وجودت بینظیر است و به همه جهانیان پناه میدهی، تو مانند سایهی خورشید به دیگران یاری میرسانی و از بلندای آسمانها محافظت میکنی.
بهر حمل بار حملت کاسمان هم سنگ اوست
کوه میبندد خیال اما نمیبندد کمر
هوش مصنوعی: برای برداشتن سنگینی بار، کاسهها هم به اندازهی آن سنگینی میشوند. خیال انسان مثل کوه میماند، اما نمیتواند بر کمر او فشار بیاورد.
چرخ کاندر ضبط گیتی نیست رایش را نظیر
نسخهٔ قانون تدبیر تو دارد در نظر
هوش مصنوعی: جهان و زمانه مانند چرخوفلک است و در آن هیچ چیز به دائمی ندارد. اما تدبیر و اندیشه تو همانند نسخهای است که میتواند در این آشفتگیها راهنمایی کند.
از تو عالم کامرانست ای کریم کامکار
چون زبان از نطق و گوش از سامعهٔ چشم از بصر
هوش مصنوعی: از توست که دنیا خوشبخت و کامیاب است ای بزرگوار و رئوف، زیرا زبان از گفتار، و گوش از شنیدن، و چشم از دیدن بهره میبرد.
آسمان عظم تو سنجید و شکستی شد پدید
در یکی از کفههای اعظم شمس و قمر
هوش مصنوعی: آسمان بزرگی تو را اندازهگیری کرد و با این کار، عظمت تو را در یکی از کفههای مهم خورشید و ماه نشان داد.
هیئتت وقت ظفر چون جبنبش آرد در زمین
گوید از دهشت زمین با آسمان این المفر
هوش مصنوعی: وقتی که تو در زمان پیروزی خودت را به جلو حرکت میدهی، زمین از وحشت میگوید که این حالت به مانند برخوردی میان زمین و آسمان است.
کاروان سالار فتحت چون رسد از گرد راه
از سپاه خصم بربندد ظفر بار سفر
هوش مصنوعی: وقتی کاروان سالار پیروزیاش را در راه به دست آورد، از لشکر دشمن آمادگی میگیرد تا بار سفر را با کامیابی بردارد.
دولتت نخلی است کز خاصیت فطری مدام
نصرتش شاخ است و فتحش برگ و اقبالش ثمر
هوش مصنوعی: سعادت تو همچون درختی است که به خاطر ویژگیهای طبیعیاش همواره با پیروزیهای جدیدی همراه است؛ پس پیروزیهایش مانند برگهایش و خوشبختیاش مثل میوههایش است.
گر پناه محرمان گردی نباشد هیچ جا
فتوی آزارشان از هیچ مفتی معتبر
هوش مصنوعی: اگر به دوستان و عزیزان خود پناه ببری، هیچکجا نمیتوانند به تو آسیب برسانند، حتی اگر از معتبرترین مقامات هم فتوا بدهند.
گر کنی استغفرالله قصد تا مجرم کشی
گردد اندر هفت ملت خون معصومان هدر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با گفتن «غفران خدا» از زیر بار مسئولیت فرار کنی، به این ترتیب میتوانی مرتکب قتلهای بیمعنی شوی و در نتیجه خون بیگناهان را در جوامع مختلف هدر کنی.
از کمال افزائی اکسیر حکمتهای تو
میتوان نقص جمادیت بدر برد از مدر
هوش مصنوعی: از ویژگیهای ارزشمند و عمیق دانایی تو میتوان محدودیتهای جسمانی را کنار زد و از حالت نامناسب خارج شد.
ز اقتضای عهد استغنا خواصبت میشود
حالت جر زود در ترکیب رفع از حرف جر
هوش مصنوعی: این مصراع بیان میکند که به دلیل ضرورت و نیاز به عهد و پیمان، حالتی خاص ایجاد میشود که در آن عناصر زودتر از آنچه انتظار میرود، به شکل مناسبی با یکدیگر ترکیب میشوند و از حرفهای جر به راحتی ارتقا پیدا میکنند.
دیدهٔ جن و ملک کم دیده در یک آدمی
ای خدیو نامدار نامجوی نامور
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به عظمت و اهمیت انسانی اشاره میکند که ویژگیهای خاص و قابل توجهی دارد. او میگوید که در این فرد، مشاهدهٔ جن و فرشته بسیار کم است، و این نشان از برتری و برجستگی این شخص دارد. به عبارتی، این آدم با شخصیت و نامدار، خیلی فراتر از موجودات دیگر است.
این همه فر و جلال و این همه شان و جمال
این همه لطف مقال و این همه حسن سیر
هوش مصنوعی: این همه زیبایی و عظمت، این همه شکوه و دلفریبی، این همه مهربانی و کلام دلنواز، و این همه طراوت و جذابیت.
گردد از افراط مالامال نعمت صد جهان
توشمالت بهر یک مهمان چو آرد ماحضر
هوش مصنوعی: اگر به زندگی خودتان افراط و زیادهروی کنید و برای دیگران نیز نیکی و بخشش کنید، به قدری ثروت و نعمت جمع میشود که انگار دنیای دیگری را در اختیار دارید، چرا که برای یک مهمان، همه چیز را آماده و فراهم میکنید.
بر درت کانجا مکرر گنجها را برده باد
نیست در چشم گدا چیزی مکررتر ز زر
هوش مصنوعی: در روزگاری که بر در تو گنجهای بسیار وجود دارد، در نظر گدایان چیزی آنقدر تکرار نمیشود که خود طلا باشد.
وقت زر بخشیدنت گردد زمین هم پر نجوم
بس که شهری را درد دامن سپاهی را سپر
هوش مصنوعی: زمانی که زمان بخشش و رحمت فرا برسد، زمین هم مملو از ستارگان میشود، زیرا به قدری درد و رنج در میان مردم و میان سربازان وجود دارد.
شهریارا سروران عالم مدارا داورا
ای ضمیرت با قضا در کشتی دانش قدر
هوش مصنوعی: ای شهریار، تو رئیس و سرور دیگران هستی. با مدارا و تحمل بر دشواریها غلبه کن. ای جان تو، با سرنوشتت در دریای دانش، قدر و ارزش خود را بشناس.
دارم از کم لطفیت در دل شکایت گونهای
ز اعتماد عفوت اما میکنم از دل بدر
هوش مصنوعی: من از بیمحلیات در دل کمی ناراحتم و از اعتماد به خوبیات شکایت دارم، اما با این حال از دل فراموش میکنم.
در تمام عمر امسال این شکست آمد مرا
کز ممر مسکنت شد خانهام زیر و زبر
هوش مصنوعی: در تمام عمرم، امسال این شکست به سراغم آمد و خانهام که به سختی ساخته بودم، به هم ریخت.
وز سموم فاقه در کشت وجود من نماند
یک سر مو نشاهٔ نشو و نما در خشک و تر
هوش مصنوعی: نسیمهای شدید فقر بر زندگی من چنان تأثیر گذاشته که حتی یک تار موی خُشک و تر هم در آن باقی نمانده است. دیگر هیچ نشانهای از رشد و نمو در من یافت نمیشود.
وز ضرورت بر درت هرچند کردم عرض حال
از جوابی هم نشد گوش امیدم بهرهور
هوش مصنوعی: از روی ضرورت هرچند به درگاه تو درخواست خود را بیان کردم، اما از پاسخی خبری نبود و امیدم ناامید شد.
در چه دوران رشک نزدیکان شدند امسال و پار
از درت من دورتر هر سال از سالی دگر
هوش مصنوعی: در این سال، نزدیکان من بیشتر از همیشه حسادت میکنند و من هر سال فاصلهام از در تو بیشتر میشود.
چشم این کی از تو بود ای داور کی اقتدار
کاندرین حالت به خویشم واگذاری این قدر
هوش مصنوعی: ای داور، چشم من از کی اعتماد کرده است بر تو؟ تو که در این وضعیت اختیار و قدرت خود را به من سپردهای، این همه به خودم مربوط است.
من نه آخر آن ثناخوانم که در بزم تو بود
مسندمنصوب من از همگنان مرفوع تر
هوش مصنوعی: من نه از آن دسته افرادم که در مجلس تو مورد تمجید قرار بگیرم، بلکه جایگاه من از دیگران بالاتر است.
زر برایت در قطار اهل دعوت داشتند
بختیان من به پیشآهنگی از گردون گذر
هوش مصنوعی: در میان کسانی که برای دعوت جمع شده بودند، سرنوشت من به گونهای بود که از آسمان با هدایت پیش میرفتم و به سمت هدفم میرفتم.
وین زمان هم هر شب از شست دعایم بهر تو
قاب و قوسین است آماج سهام کارگر
هوش مصنوعی: هر شب زمان به یاد تو دعایی میکنم که در آن، آرزوهایم به سمت تو نشانه رفته است و تلاشهایم به سوی تو معطوف شده است.
دشمن از بیمهریت آرد اگر روزم به شام
پشت من گرم است ازین ای آفتاب بحر و بر
هوش مصنوعی: اگر دشمن از نادانی و بیتوجهی من بهرهبرداری کند و روز من را به شب تبدیل کند، ولی از این موضوع ناراحت نیستم، چرا که در هر حال، پشت من گرم و پشتیبان من، مانند آفتاب است.
کانکه میداند که شبها در چه کارم بهر تو
باز شامم میتواند کرد از مهرت سحر
هوش مصنوعی: کسی که میداند شبها برای تو چه میکنم، میتواند به خاطر محبتش در صبح، من را دوباره خوشحال کند.
هست چون زیب لب اطناب مهر اختصار
بر دعای او کن ای داعی سخن را مختصر
هوش مصنوعی: زیبایی لبانش چنان است که طولانی بودن محبت را مختصر میکند. ای سخنسرا، در دعایش کوتاه بگو.
تا ز اخیار است رضوان روضهٔ آرای جنان
تا ز اشرار است مالک آتش افرزو سقر
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خوبیها و نیکیها گرایش داشته باشیم، به بهشت و خوشیها دسترسی خواهیم داشت، اما اگر به بدیها و ناپاکیها تمایل پیدا کنیم، دچار عذاب و جهنم خواهیم شد.
از سعادت دوستانت را جنان بادا مکان
وز شقاوت دشمنانت را سقر بادا مقر
هوش مصنوعی: از خوشبختی، دوستانت به بهشت بروند و از بدبختی، دشمنانت به جهنم بروند.
حاشیه ها
1398/11/15 09:02
بیژن آزاد
شهریارا سرورا
عالم مدارا داورا
ای ضمیرت با قضا در کشتی دانش قدر