قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ در مدح مرتضی نظام شاه بحری
زهی محیط شکوه تو را فلک معبر
سفینهٔ جبروت تو را زمین لنگر
ضمیر خازن رای تو را ز دار قضا
زبان خامهٔ حکم تو هم زبان قدر
ز نعل رخش تو روی زمین پر از خورشید
ز عکس تیغ تو سطح زمین پر از جوهر
ز قبهٔ سپرت لامع آسمان شکوه
ز مهجه علمت طالع آفتاب ظفر
ز خاکروبی کاخ تو کام جو خاقان
ز پاسبانی قصر تو نام جو قیصر
ز آفتاب اگر نیم شب سراغ کنی
به جذبهٔ تو ز تخت الثری برآرد سر
و گر به بزم گه عیش طول شب خواهی
فلک چدار کند دست و پای توسن خور
ز ابر لطف تو گر رشحهای رسد به جماد
هزار گونه ثمر سر بر آورد ز حجر
و گر رسد اثری از صلابتت به نبات
به جای میوه برآید حجر ز شاخ شجر
کند چو ساقی لطفت می کرم در جام
شود به آن همه زردی رخ طمع احمر
نظر به جود تو بخلی ز حد بود بیرون
اگر دهی به گدائی خراج صد کشور
و گر به شورهٔ زمین بگذری ز رهگذرت
سر از سراب برآرند زمزم و کوثر
و گر به چشمهٔ حیوان نهد عدوی تو رو
به غیر خاک سیه هیچ نایدش به نظر
میان مردم و یا جوج ظلم دیواری
کشیده عدل تو مانند سد اسکندر
چو اشبهت گه جولان جهد به شکل شهاب
ز عرصه گرد رساند به هفتمین اختر
تبارکالله ازین پیکر پری تمثال
که مثل او نکشیده است دست صورتگر
کجا رسد به عقاب براق پویهٔ تو
اگر گرنک فلک چون ملک برآرد پر
ز گوش تا سردم نازکی و حسن سکون
ز کوهه تا کف سم چابکی و لعب و هنر
بلند کوهه و کوتاه پشت و کوه سرین
کشیده گردن فربه تن میان لاغر
پلنگ مشرب و آهو تک و نهنگ شکوه
جبال گرد و بیابان نورد و بحر سپر
سبک تکی که اگر هم سمند و هم او را
بروی بحر دوانی سمش نگردد تر
گه روش که ملایم رود چو آب روان
نیابد از حرکت کردنش سوار خبر
گه شتاب که چون برق گرم قهر شود
بود میان عرق آتشی جهنده شرر
اگر به دعوی با مهر تازیش دم صبح
رسد به مغرب و بر پیکرش نتابد خور
خلا محال نباشد گه دویدن او
کز التفای هوا سیر اوست چابکتر
به پیش رو فکند راکبش اگر تیری
رسد ز پویه بر نشانه از پی سر
به چشم وهم نماید به سرعتش ساکن
چو وقت پویه سر اندر پیش نهد صرصر
چنان بره رود آزاد کش نلغزد پای
چو آسمان گره گر ببیند از مه و مهر
اگر بسان بشر حشر وحش کردندی
به نیم چشم زدن کردی از صراط گذر
به قدر رتبه اگر خطبهات بلند کنند
بر آسمان فکند سایه پایهٔ منبر
کمیت ناطقه در عرصهٔ ستایش او
بماند از تک و وصفش نگفته ماند اکثر
شهنشها ملکا داورا جهان دارا
زهی ز داوریت در جهان جهان دگر
به صعوهٔ تو بود باز را هزار نیاز
ز روبه تو بود شیر را هزار خطر
چنان شده است جهان فراخ بر من تنگ
که در بدن نفسم را نمانده راه گذر
اگر نیافتی از منهیان عالم غیب
دلم ز لطف تو در عالم مثال خبر
مثال نال شدی در مضیق ناکامی
من گداخته جان را تن بلا پرور
غریب واقعهای بود کز وقوعش شد
دل مرا غرفات نشاط و عیش مقر
قصیدهای دگر از بهر شرح آن گویم
که بر ضمیر منیرت سخن شود اظهر
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح بلقیس زمان بریخان خانم صبیهٔ شاه طهماسب صفوی: دی قاصدی به کلبهٔ این ناتوان رسیدقصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - تجدید مطلع: شبی به دایتش از روزگار هجر به تر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی محیط شکوه تو را فلک معبر
سفینهٔ جبروت تو را زمین لنگر
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت تو در آسمان به قدری است که گویی آسمان مسیر حرکت کشتی قدرت و جلال تو است و زمین نیز به عنوان جایگاهی برای استقرار و آرامش تو عمل میکند.
ضمیر خازن رای تو را ز دار قضا
زبان خامهٔ حکم تو هم زبان قدر
هوش مصنوعی: خودت را از قضا و سرنوشت رها کن و به قدرت کلمات و احکام تو اعتماد کن.
ز نعل رخش تو روی زمین پر از خورشید
ز عکس تیغ تو سطح زمین پر از جوهر
هوش مصنوعی: از اثر نشستن اسب تو روی زمین، زمین پر از نور و روشنایی شده است و به دلیل تابش تیغ تو، زمین پر از زیبایی و جلاست.
ز قبهٔ سپرت لامع آسمان شکوه
ز مهجه علمت طالع آفتاب ظفر
هوش مصنوعی: از دامن آسمان، نور و زیبایی تو میدرخشد و علم تو همچون خورشید پیروزی میتابد.
ز خاکروبی کاخ تو کام جو خاقان
ز پاسبانی قصر تو نام جو قیصر
هوش مصنوعی: از زبالهگردی کاخ تو سودی نبر، زیرا خاقان از نگهبانی قصر تو میفهمد که تو قیصر هستی.
ز آفتاب اگر نیم شب سراغ کنی
به جذبهٔ تو ز تخت الثری برآرد سر
هوش مصنوعی: اگر در نیمه شب به دنبال آفتاب بروی، به خاطر جاذبهٔ تو، ستارهها از آسمان به سوی تو خواهند آمد.
و گر به بزم گه عیش طول شب خواهی
فلک چدار کند دست و پای توسن خور
هوش مصنوعی: اگر به جشن و شادی شبانه علاقهمندی، آسمان دست و پای اسب خوشبختیات را خواهد گشود.
ز ابر لطف تو گر رشحهای رسد به جماد
هزار گونه ثمر سر بر آورد ز حجر
هوش مصنوعی: اگر از مهربانی تو کمترین قطرهای به مادهای بیفتد، هزاران نوع محصول و ثمره از سنگ سخت هم به وجود میآید.
و گر رسد اثری از صلابتت به نبات
به جای میوه برآید حجر ز شاخ شجر
هوش مصنوعی: اگر تأثیری از استقامت تو به گیاه برسد، به جای میوه، سنگ از شاخه درخت خواهد رویید.
کند چو ساقی لطفت می کرم در جام
شود به آن همه زردی رخ طمع احمر
هوش مصنوعی: وقتی که ساقی با لطافت خود مرا به مینوشاند، آن زردی رنگ چهرهام به خاطر آرزوی سرخی تغییر میکند.
نظر به جود تو بخلی ز حد بود بیرون
اگر دهی به گدائی خراج صد کشور
هوش مصنوعی: نگاه به بخشندگی تو نشاندهندهای از بزرگی است، اگر دستت را به سمت گدا دراز کنی، میتوانی مالیاتی به اندازه صد کشور ببخشی.
و گر به شورهٔ زمین بگذری ز رهگذرت
سر از سراب برآرند زمزم و کوثر
هوش مصنوعی: اگر از زمینی خشک و بیابانی عبور کنی، در کنار راهت، چشمههای شاداب و آبهای زلال به چشم میخورند.
و گر به چشمهٔ حیوان نهد عدوی تو رو
به غیر خاک سیه هیچ نایدش به نظر
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو به چشمهٔ حیات نزدیک شود، حتی خاک سیاه هم برای او قابل مشاهده نخواهد بود.
میان مردم و یا جوج ظلم دیواری
کشیده عدل تو مانند سد اسکندر
هوش مصنوعی: درگذر زمان، میان مردم و مشکلات، حایل یا مانعی ایجاد شده است که با عدالت تو مانند سدّی محکم و استوار عمل میکند.
چو اشبهت گه جولان جهد به شکل شهاب
ز عرصه گرد رساند به هفتمین اختر
هوش مصنوعی: زمانی که به پرواز در میآیی، با سرعتی همچون شهاب، به اوجهای بلند برس و به دورترین ستارهها نزدیک شو.
تبارکالله ازین پیکر پری تمثال
که مثل او نکشیده است دست صورتگر
هوش مصنوعی: ستایش خداوند را به خاطر این بدن زیبا که بیشباهت است و هنرمند نتوانسته مانند آن را بیافریند.
کجا رسد به عقاب براق پویهٔ تو
اگر گرنک فلک چون ملک برآرد پر
هوش مصنوعی: کجا میتواند پویایی تو به عقاب براق برسد، اگر که در آسمان مانند پادشاه، از قدرت پرواز کند؟
ز گوش تا سردم نازکی و حسن سکون
ز کوهه تا کف سم چابکی و لعب و هنر
هوش مصنوعی: از سر تا پا نازکی و زیبایی در من وجود دارد، و از کوه تا نوک سمها، چابکی و بازیگوشی و هنر در وجودم به وضوح نمایان است.
بلند کوهه و کوتاه پشت و کوه سرین
کشیده گردن فربه تن میان لاغر
هوش مصنوعی: کوهی بلند و پس زمینهای کوتاه دارد، در حالی که بر روی کوه، گردنی کشیده و بدنی چاق به نظر میرسد، در وسط آن، بدنی لاغر وجود دارد.
پلنگ مشرب و آهو تک و نهنگ شکوه
جبال گرد و بیابان نورد و بحر سپر
هوش مصنوعی: در این جهان، هر موجودی با ویژگیهای خاص خود زندگی میکند؛ پلنگی خشن و مستقل، آهویی لطیف و آرام، و نهنگی که با قدرت و عظمت در دریاها حرکت میکند. هر یک از این موجودات در زیستگاه خود، چه کوهستان باشد و چه بیابان یا دریا، نمایانگر زیباییها و رازهای خاصی هستند.
سبک تکی که اگر هم سمند و هم او را
بروی بحر دوانی سمش نگردد تر
هوش مصنوعی: سبکی که اگر سوار بر اسبی هم شتاب کنی، دیگر نخواهد شد که او را به مانند دریا ببرانی.
گه روش که ملایم رود چو آب روان
نیابد از حرکت کردنش سوار خبر
هوش مصنوعی: گاهی که چون آب روان به آرامی حرکت میکند، هیچکس از حرکت او آگاهی پیدا نمیکند.
گه شتاب که چون برق گرم قهر شود
بود میان عرق آتشی جهنده شرر
هوش مصنوعی: گاهی انسان با سرعت و قهر و خشم عمل میکند، مانند صاعقه که ناگهان تابیده میشود؛ در این حالت، احساسات و حرارت درونش مانند آتش از او شعلهور میشود.
اگر به دعوی با مهر تازیش دم صبح
رسد به مغرب و بر پیکرش نتابد خور
هوش مصنوعی: اگر کسی در صبح زود به میدان و دعوا برود، ولی آنجا با بیتوجهی و بیاعتمادی مواجه شود و هیچ حمایتی از او نشود، در واقع به جایی نخواهد رسید و در تنهایی قرار میگیرد.
خلا محال نباشد گه دویدن او
کز التفای هوا سیر اوست چابکتر
هوش مصنوعی: خلا نمیتواند جایی خالی و بدون حرکت باشد، زیرا در آنجا نیز حرکتی وجود دارد که ناشی از تأثیرات و تغییرات محیطی است و این حرکت باعث میشود که کسی یا چیزی سریعتر از قبل شود.
به پیش رو فکند راکبش اگر تیری
رسد ز پویه بر نشانه از پی سر
هوش مصنوعی: اگر راکب به جلو نگاهی بیندازد و تیرش به هدفی برسد، باید از پی نشانهاش برود.
به چشم وهم نماید به سرعتش ساکن
چو وقت پویه سر اندر پیش نهد صرصر
هوش مصنوعی: در این عبارت، به نظر میرسد که ما با تصوری خیالانگیز و وهمآلود مواجه هستیم که در آن چیزی که به سرعت در حال حرکت است، به طور ناگهانی آرام و ساکن به نظر میرسد. همچنین، ممکن است اشاره به زمانی باشد که باد سرد و تندی به نام "صرصر" برمیخیزد و در پیشرفت یک بحران یا موقعیت خاص، خود را به نمایش میگذارد. در کل، این متن به تضاد بین حرکت و سکون و تأثیرات آن بر حالتهای مختلف اشاره دارد.
چنان بره رود آزاد کش نلغزد پای
چو آسمان گره گر ببیند از مه و مهر
هوش مصنوعی: چنانکه برهای در جوی آزاد میدود و پایش لغزش نمیخورد، اگر آسمان را ببیند و نشانههایی از مه و خورشید ببیند، همینطور با اطمینان و بیهیچ ترسی ادامه میدهد.
اگر بسان بشر حشر وحش کردندی
به نیم چشم زدن کردی از صراط گذر
هوش مصنوعی: اگر انسانها به اندازهی یک نگاه به طرف طبیعت مینگریستند، مانند Wild Animal (وحش) رفتار میکردند، به راحتی از مسیر زندگی خود عبور میکردند.
به قدر رتبه اگر خطبهات بلند کنند
بر آسمان فکند سایه پایهٔ منبر
هوش مصنوعی: اگر به اندازهای که مقام تو بالا رفته است، خطبهات را بلند کنند، مانند سایهای بر آسمان خواهد افتاد که پایههای منبر را زیر سایه میگیرد.
کمیت ناطقه در عرصهٔ ستایش او
بماند از تک و وصفش نگفته ماند اکثر
هوش مصنوعی: توان بیان ما در ستایش او ناتوان است و بیشتر ویژگیهای او گفته نشده و در وصفش کم آوردیم.
شهنشها ملکا داورا جهان دارا
زهی ز داوریت در جهان جهان دگر
هوش مصنوعی: ای پادشاهانی که در جهان فرمانروایی میکنید، چقدر خوشا به حال شما از عدالت و حکمتی که در دنیا دارید! شما را در جهانی دیگر هم مسلط و سرپرست قرار دهد.
به صعوهٔ تو بود باز را هزار نیاز
ز روبه تو بود شیر را هزار خطر
هوش مصنوعی: به خاطر تو، هزاران نیاز زنده میشود، و از نگاه تو، هزار خطر بر شیر وارد میشود.
چنان شده است جهان فراخ بر من تنگ
که در بدن نفسم را نمانده راه گذر
هوش مصنوعی: جهان برای من به قدری وسیع و گسترده شده که احساس میکنم در بدنم جا برای نفس کشیدن ندارم.
اگر نیافتی از منهیان عالم غیب
دلم ز لطف تو در عالم مثال خبر
هوش مصنوعی: اگر از رازهای پنهان جهان غیب چیزی نیافتم، قلبم به برکت تو در عالم مثال آگاهی دارد.
مثال نال شدی در مضیق ناکامی
من گداخته جان را تن بلا پرور
هوش مصنوعی: شما مانند کسی به نظر میرسید که در تنگنا و بحران شکست قرار دارد و روح شما از درد و رنج فشرده و آزرده شده است.
غریب واقعهای بود کز وقوعش شد
دل مرا غرفات نشاط و عیش مقر
هوش مصنوعی: رویدادی زندگیساز و ناملموس وجود داشت که به خاطر آن، دل من پر شده از شادی و لذت.
قصیدهای دگر از بهر شرح آن گویم
که بر ضمیر منیرت سخن شود اظهر
هوش مصنوعی: من اشعاری دیگر دربارهی آن موضوع خواهم گفت تا آنچه در دل من است، به وضوح بیان شود.