قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - وله ایضا
اگر چه مادر ایام خوش نتیجه فتاد
درین زمان پسری به نزاد از بهزاد
مه سپهر حکومت که در زمانهٔ او
زمانه را فزع دادخواه رفت از یاد
گل بهار سخاوت که در محل کرم
درم چو برگ خزان میدهد کفش بر باد
بجای خون همه یاقوت و لعل خواهد ریخت
به دست او نیش اگر زند فصاد
گرفته کشور دلها که هست بر بازوش
دو فتحنامه ز دست کریم و طبع بداد
به آن محیط کرم نسبت ملال ز بذل
چنان بود که به حاتم کنند بخل اسناد
زبان به شکوهٔ او هیچ دادخواه نراند
به غیر ظلم که از عدل اوست در فریاد
خراش ناخن عدلش چو کوه ظلم بکند
بماند در دهن انگشت تیشهٔ فرهاد
به روی کشور ما تنگ از آن که منصب اوست
امارتی که زخانی و خسرویست زیاد
جمال باز گرفتن نیافت ساقی دهر
چو بر کف املش ساغر مراد نهاد
فلک نمود به زیر پرش چو بیضهٔ مرغ
همای رفعت او بال ابهت چو گشاد
چه حاجتست که او طایران دولت را
به دانه ریزی و دامافکنی شود صیاد
که بهر صید مرادش درین کمند گاهند
نه آسمان سبب انگیز و بخت در امداد
نقیض سوز و مخالف گداز و ضد کاهست
صلاح و رای وی اندر جهان کون و فساد
چو آمد آن نصفت کیش داد گر به وجود
کشید رخت به سر منزل عدم بیداد
بنای ظلم و تعدی ضعیف بنیان گشت
به دستیاری این دولت قوی بنیاد
ز سهم ناوک آهن گداز هیبت او
ز موج گشته زره پوش از ازل پولاد
ز بوسه کاری سکان آسمان فرمود
بهر مکان که ازو سایه بر زمین افتاد
به جز درش که نه جای وقوع بیداد است
ندیده کس در دارالامارتی بیداد
اگر شود متوجه به رفع ضدیت
دهند دست معیت به یکدیگر اضداد
ز لطف خاص خود این بلدهاش خدای علیم
که شهر خاص علی بود بی مضایقه داد
جز او که والی معمورهای چنین شده است
ندیده گنج کسی در اماکن آباد
عنان به دست ندادش چنان که بستاند
که کرد بخت بلندش سوار رخش مراد
متاع هرکه چو نظم منش رواجی نیست
به عهد او شده بازار کاسدیش کساد
چو ظلم گشت درین بلده کم وز یاوریش
اساس داوریش را خدا زیاد کند
رسید عید و دل جمله تهنیت گویان
ز دیدن رخ او کامیاب و خرم و شاد
تو را چو پای روان نیست محتشم که روی
به سده بوسی آن نیر سپهر سداد
به دستیاری نظمی که عزت تو ازوست
زبان خامه بجنبان پی مبارکباد
امید آن که بود تا ز کعبه نام و نشان
که هست بر درش امروز ازدحام عباد
بود جناب معلای او مطاف انام
به مصطفای معلا و عترت امجاد
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - وله ایضا: تا هست جهان به کام خان بادقصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در مدح عالم فاضل شیخ عبدالعال: مرا غمی است ز بیداد چرخ بیبنیاد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر چه مادر ایام خوش نتیجه فتاد
درین زمان پسری به نزاد از بهزاد
هوش مصنوعی: اگرچه روزهای خوش به پایان رسیده است، اما در این زمان، پسری از نسل بهزاد به دنیا آمده است.
مه سپهر حکومت که در زمانهٔ او
زمانه را فزع دادخواه رفت از یاد
هوش مصنوعی: در آسمان، مه به عنوان نماد قدرت و حکمرانی وجود دارد که در دوران خود، باعث نگرانی و آشفتگی زمانه شده است. اما در حال حاضر، او دیگر به یاد کسی نیست.
گل بهار سخاوت که در محل کرم
درم چو برگ خزان میدهد کفش بر باد
هوش مصنوعی: گل بهاری که با سخاوت خود در دنیای پر مهر و محبت رشد کرده، اکنون به مانند برگهای پاییزی، به زمین میافتد و نشاندهنده زودگذر بودن زیبایی و خوشبختی است.
بجای خون همه یاقوت و لعل خواهد ریخت
به دست او نیش اگر زند فصاد
هوش مصنوعی: اگر کسی به او آسیب برساند، به جای خون، جواهرات قیمتی مانند یاقوت و لعل از او جاری خواهد شد.
گرفته کشور دلها که هست بر بازوش
دو فتحنامه ز دست کریم و طبع بداد
هوش مصنوعی: دلها را به تسخیر خود درآورده است، زیرا بر بازوی او دو نامه فتح از سوی بخشندهای قرار دارد.
به آن محیط کرم نسبت ملال ز بذل
چنان بود که به حاتم کنند بخل اسناد
هوش مصنوعی: در آن محیط، بخشش و generosity مانند عادت حاتم طایی (شخصیتی معروف در بخشش) به هیچ وجه مورد بیاعتنایی یا ناپسند قرار نمیگیرد. بلکه ابراز ملال و تنبلی نسبت به بخشش مانند این است که کسی بخواهد به حاتم برچسب بخل و خساست بزند. این نشان میدهد که در آنجا، بخشش و دست و دلبازی به جایی رسیده که کمتوجهی به آن قابل تصور نیست.
زبان به شکوهٔ او هیچ دادخواه نراند
به غیر ظلم که از عدل اوست در فریاد
هوش مصنوعی: زبان نمیتواند از زیبایی و عظمت او چیزی جز شکایت ظلم را بیان کند، چرا که آنچه به ظلم و ناعدالتی مربوط میشود، در واقع ناشی از عدل اوست که به فریاد میآید.
خراش ناخن عدلش چو کوه ظلم بکند
بماند در دهن انگشت تیشهٔ فرهاد
هوش مصنوعی: اگر ناخن عدالت بر کوه ظلم خراشی بیندازد، همانطور که تیشهٔ فرهاد در دهان انگشتش میماند.
به روی کشور ما تنگ از آن که منصب اوست
امارتی که زخانی و خسرویست زیاد
هوش مصنوعی: کشور ما تحت فشار و مضیقه قرار دارد زیرا صاحب منصب آن، شخصی ناتوان و ضعیف است و او به جای اینکه به فکر آبادانی و پیشرفت باشد، به خود مشغول است.
جمال باز گرفتن نیافت ساقی دهر
چو بر کف املش ساغر مراد نهاد
هوش مصنوعی: ساقی زمان، هیچگاه نمیتواند زیبایی را بهخوبی به دست آورد، زیرا هنگامی که او جام آرزوها را در دست گرفت، امکان بهدست آوردن امیدهایش را از دست داد.
فلک نمود به زیر پرش چو بیضهٔ مرغ
همای رفعت او بال ابهت چو گشاد
هوش مصنوعی: آسمان به زیر پر او ایجاد شکلی شبیه به تخم مرغ میکند و پرواز او نیز با عظمتی که دارد گسترش مییابد.
چه حاجتست که او طایران دولت را
به دانه ریزی و دامافکنی شود صیاد
هوش مصنوعی: نیازی نیست که صیاد با پخش دانه و گذاشتن دام، پرندگان خوشبختی را بگیرد.
که بهر صید مرادش درین کمند گاهند
نه آسمان سبب انگیز و بخت در امداد
هوش مصنوعی: برای دستیابی به خواستهاش، به دامهای مقدر شده نیاز دارد، نه اینکه فقط به امید آسمان و شانس متکی باشد.
نقیض سوز و مخالف گداز و ضد کاهست
صلاح و رای وی اندر جهان کون و فساد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آنچه که در عالم وجود دارد، مخالف سوزاندن و آب شدن است و در عوض، آنچه که به صلاح و نظر او مربوط میشود، در جهان ناشی از ساخت و تخریب است. به عبارتی دیگر، او دارای نظریهای است که با از بین رفتن و محو شدن در تضاد است.
چو آمد آن نصفت کیش داد گر به وجود
کشید رخت به سر منزل عدم بیداد
هوش مصنوعی: وقتی آن حقیقت و ویژگی خاصی پیدا شد، اگر به وجود آمدی، لباس خود را به سر منزل نابودی و نبودگی درآور.
بنای ظلم و تعدی ضعیف بنیان گشت
به دستیاری این دولت قوی بنیاد
هوش مصنوعی: ستم و ظلم به زودی نابود میشود، چون این دولت نیرومند به کمک آن آمده است.
ز سهم ناوک آهن گداز هیبت او
ز موج گشته زره پوش از ازل پولاد
هوش مصنوعی: از نیروی تیرهای آهنی او، شکل و هیبت او به گونهای است که مانند زرهی مستحکم و مقاوم از زمانهای دور به وجود آمده است.
ز بوسه کاری سکان آسمان فرمود
بهر مکان که ازو سایه بر زمین افتاد
هوش مصنوعی: با بوسهای، فرمانی به کشتی آسمان داده شد تا در هر جایی که سایهاش بر زمین بیفتد، قرار گیرد.
به جز درش که نه جای وقوع بیداد است
ندیده کس در دارالامارتی بیداد
هوش مصنوعی: هیچکس در این محل که مکانی برای ظلم و ستم نیست، خشونت و بیعدالتی را ندیده است؛ فقط در ورودیاش چنین چیزی وجود ندارد.
اگر شود متوجه به رفع ضدیت
دهند دست معیت به یکدیگر اضداد
هوش مصنوعی: اگر متوجه شویم که چگونه میتوانیم تضادها را کنار بگذاریم، میتوانیم به هم پیوسته و در کنار یکدیگر زندگی کنیم، حتی با وجود تفاوتهای اساسی.
ز لطف خاص خود این بلدهاش خدای علیم
که شهر خاص علی بود بی مضایقه داد
هوش مصنوعی: به خاطر محبت ویژهای که دارد، خداوند دانا این شهر خاص را بدون هیچ کم و کسری به علی بخشیده است.
جز او که والی معمورهای چنین شده است
ندیده گنج کسی در اماکن آباد
هوش مصنوعی: جز او، که کسی در این دیار به این اندازه صاحب نفوذ و قدرت شده است، هیچکس گنج و ثروت را در مکانهای آباد و سرسبز ندیده است.
عنان به دست ندادش چنان که بستاند
که کرد بخت بلندش سوار رخش مراد
هوش مصنوعی: او اختیار زندگیاش را به دست کسی نداد که آن را از او بگیرد، چون بخت خوبش مانند سوارکاری سوار بر اسب خواستههایش است.
متاع هرکه چو نظم منش رواجی نیست
به عهد او شده بازار کاسدیش کساد
هوش مصنوعی: تنها کالای افرادی که همچون او نظم و ترتیب ندارند، نمیتواند رونق بگیرد و به همین خاطر، بازار او کساد و بی رونق است.
چو ظلم گشت درین بلده کم وز یاوریش
اساس داوریش را خدا زیاد کند
هوش مصنوعی: وقتی در این شهر ظلم و ستم کم میشود، خداوند به یاری فرد مظلوم میافزاید و پایههای عدالتش را مستحکمتر میکند.
رسید عید و دل جمله تهنیت گویان
ز دیدن رخ او کامیاب و خرم و شاد
هوش مصنوعی: زمان عید فرا رسیده و همه با خوشحالی و شادمانی از دیدن چهره او، تبریک میگویند و احساس رضایت و خوشحالی میکنند.
تو را چو پای روان نیست محتشم که روی
به سده بوسی آن نیر سپهر سداد
هوش مصنوعی: تو مانند کسی نیستی که به پاهایش تسلط داشته باشد و با افتخار به سمت آسمان برود و در آغوش زیبایی خود را به نمایش بگذارد.
به دستیاری نظمی که عزت تو ازوست
زبان خامه بجنبان پی مبارکباد
هوش مصنوعی: با کمک نظمی که موجب افتخار توست، قلم را به حرکت درآور تا تبریک بگوید.
امید آن که بود تا ز کعبه نام و نشان
که هست بر درش امروز ازدحام عباد
هوش مصنوعی: امیدوارم که روزی نام و نشانی از کعبه باقی بماند، زیرا امروز درب آن پر از جمعیت عبادتکنندگان است.
بود جناب معلای او مطاف انام
به مصطفای معلا و عترت امجاد
هوش مصنوعی: مقام والای او جایی است که مردم به سوی آن میروند، همانند مقام پیامبر بزرگوار و اهل بیت پاک و والا.