گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - قصیده در مدح امیر قاسم بیک طبیب فرماید

آن که درد همه کس را به تو فرمود علاج
ساخت پیش از همه ما را به علاجت محتاج
آن که مفتاح در گنج شفا داد به تو
خانهٔ صحت من کرد به حکمت تاراج
حکمت این بود که مثل تو مسیحانفسی
دهدم صحت جاوید به اعجاز علاج
بر سرم نیست طبیبی که به اشفاق آید
بهر تشخیص مرض بر سر تصحیح مزاج
چه مزاجی که فتد لرزه بر اعضای طبیب
گر نهد دست به نبضم ز پی استمزاج
با دلم عقدهٔ درد از گره ابروی بخت
می‌کند آنچه کند سنگ فلاخن به زجاج
زورق طاقت احباب به گرداب افتد
گر شود نیم‌نفس قلزم دردم مواج
می‌کند هر نفس این درد به صد گونه نهیب
طایر روح مرا از قفس تن اخراج
من به این زنده که از پیر خرد می‌شنوم
کای دل غمزده‌ات تیر الم را آماج
نسخهٔ لطف حکیمی است علاجت که کنند
از شفاخانهٔ او شاه و گدا استعلاج
غرهٔ ناصیهٔ ملک و ملل قاسم بیک
که سهیل نسقش دین و دول راست سراج
سرفرازی که به دست نصفت کرده بلند
فرق شاهی ز سر سلطنت از تاج رواج
مصلحی کز اثر مصلحتش شاید اگر
خسرو هند ستاند ز شه روم خراج
سروری کو به بلنداختری او که بود
پادشه را درر تقویتش زینت تاج
کو حریفی به حریف افکنی او که برند
از تنزل به درش باج‌ستانان هم باج
چتر دارایی از او گشت مرتب نه ز غیر
اطلس چرخ محال است که سازد نساج
چه سراجی‌ست فروزندهٔ رخ همت او
که رخ فقر ندید آن که از او کرد اسراج
ای تو را پایهٔ حکمت ز فضیلت بر عرش
همچو پای نبی از فضل خدا بر معراج
کرده بی‌منهج اسباب و علامات بیان
از اشارات به قانون شفا صد منهاج
خلق در طوف درت مرغ بقا صید کنند
در حرم گرچه مجوز نبود صید از حاج
فوج فوج ملکت گرد سرادق گردند
چون به گرد حرم از نادره مرغان افواج
همگان در دل شه جای نسازند به نام
که به اسم فقط از حاج نباشد حجاج
قوس کین زه کند ار حاسد جاه تو ز سهم
تیر کی کارگر آید ز کمان حلاج
می‌شود خصم تو محتاج به نانی آخر
قرص زر باشد اگر خیمهٔ او را کوماج
روز اقبال تو را ربط نداد است به شب
آن که شب را بکند رابطه در استخراج
سطح نه گنبد میناست به هم پیوسته
یا برآورده محیط جبروتت امواج
طبع در پوست نمی‌گنجد از این ذوق که تو
می‌کنی مغز معانی ز سخن استمزاج
به خلاف دگر اعیان که عجب باشد اگر
جلد آهوی ختن فرق کنند از تیماج
نه مه از ماهچه دانند و نه مهر از مهره
نه در از درد شناسند و نه درج از دراج
مشک یابند ز مشکوت و صباح از مصباح
ملح فهمند ز ملاح و سراج از سراج
ای چو خورشید به اشراق مثل چند بود
روز ارباب سخن تیره مثال شب داج
آن که طبعش به مثل موی شکافد در شعر
شعربافی کند از واسطهٔ مایحتاج
زر موروث من سوخته کوکب در هند
بیش از فلس سمک بنده به فلسی محتاج
شوربختی است مرا واسطهٔ تلخی کام
که طبرزد چو شود روزی من گردد زاج
ضعف طالع سبب خفت مقدار من است
که شود صندل و عودم ز تباهی همه ساج
همه صاحب‌سخنان محتشم از فیض سفر
که رساننده به آمال بود طی فجاج
محتشم مفلس از امارگی نفس لجوج
که به صد حجت و برهان نکند ترک لجاج
مانده پا در گل کاشان مترصد شب و روز
که ز غیبش به سر از سرور هند آید تاج
بر خود از قید برآورده و در سیر جهان
چون کسی کش بود از علت پیری افلاج
ای ز ادراک و جوانبخت‌ی و دانائی تو
گشته پیدا همه ابکار سخن را ازواج
سخنی دارم و دارم طمع آن که بر آن
گذری چون به سعادت نفتد در ادراج
متاهل شدن من چه قیاسی است عقیم
که از آن عقم بود در تتق غیب نتاج
غیر بی‌حاصلی و بوالهوسی هیچ نبود
ازدواج من دیوانه و ترتیب دواج
قرةالعین من آن اختر برج اخوی
هم نیامد که سراجم شود از وی وهاج
نشود منضج این مادح کز حکمت تو
محتمل نیست ز جلاب صبوری انضاج
کوکب لطف تو گر دروتد طالع من
آید اقبال مساعد شودم زان هیلاج
گرچه شد داخل این نظم قوافی خنک
بود ناچار چو در آش مریض اسفاناج
طبع در مدح تو زه کرده کمانی که از آن
کس به بازوی فصاحت نکشد یک قلاج
شعر بافان سخن گرچه به این رنگ کشند
لیک در جنب مزعفر چه نماید تتماج
آن چه درد یک خیالم پزد از ذوق چشد
نکند از مزه رد گر همه باشد اوماج
شور چون گشت ز اطناب سخن ختم اولی
که اگر نیز ملیحست چو ملحست اجاج
تا قضا با قدر از انجم ثاقت هر شب
چند از لعب برین تخته همه مهرهٔ عاج
فارد عرصه تو باشی و به اقبال بری
نرد دولت که حریف ار همه باشد لیلاج

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن که درد همه کس را به تو فرمود علاج
ساخت پیش از همه ما را به علاجت محتاج
هوش مصنوعی: کسی که درد دیگران را به تو بیان کرده و به تو درمان پیشنهاد داده، خودش پیش از همه به درمان تو نیازمند است.
آن که مفتاح در گنج شفا داد به تو
خانهٔ صحت من کرد به حکمت تاراج
هوش مصنوعی: کسی که کلید به گنج سلامتی را به تو داد، با دانایی‌اش به تو خانه‌ای از تندرستی ساخت.
حکمت این بود که مثل تو مسیحانفسی
دهدم صحت جاوید به اعجاز علاج
هوش مصنوعی: خداوند اراده کرد که چون تویی، که مسیحا نفس هستی، به من سلامت جاودانی عطا کند و به واسطه معجزه شفا دهد.
بر سرم نیست طبیبی که به اشفاق آید
بهر تشخیص مرض بر سر تصحیح مزاج
هوش مصنوعی: بر سر من کسی نیست که بتواند به درستی بیماری‌ام را تشخیص دهد و مزاجم را اصلاح کند.
چه مزاجی که فتد لرزه بر اعضای طبیب
گر نهد دست به نبضم ز پی استمزاج
هوش مصنوعی: چه حالتی است که اگر پزشک دستش را بر روی نبض من بگذارد، لرزه بر اندامش بیفتد، به دلیل این که حال من را می‌خواهد بفهمد؟
با دلم عقدهٔ درد از گره ابروی بخت
می‌کند آنچه کند سنگ فلاخن به زجاج
هوش مصنوعی: دل من از درد و ناراحتی به شدت فشرده و گره‌خورده است، مانند سنگی که با شدت و سختی به شیشه می‌زند و آن را می‌شکند.
زورق طاقت احباب به گرداب افتد
گر شود نیم‌نفس قلزم دردم مواج
هوش مصنوعی: اگر دریاچه دردها بشدت آرام باشد، قایق دوستان به راحتی در گرداب گرفتار می‌شود.
می‌کند هر نفس این درد به صد گونه نهیب
طایر روح مرا از قفس تن اخراج
هوش مصنوعی: هر لحظه این درد با صداهای مختلف به من حمله می‌کند و روح من را از قفس تنم بیرون می‌آورد.
من به این زنده که از پیر خرد می‌شنوم
کای دل غمزده‌ات تیر الم را آماج
هوش مصنوعی: من از پیر فرزانه‌ای می‌شنوم که به دل غمزده‌ات می‌گوید، تیر اندوه را بر هدف بزن.
نسخهٔ لطف حکیمی است علاجت که کنند
از شفاخانهٔ او شاه و گدا استعلاج
هوش مصنوعی: در اینجا به یک درمانی اشاره می‌شود که به دست یک حکیم دانا و مهربان است. مردم از هر قشری، چه ثروتمند و چه بی‌این، برای درمان به او مراجعه می‌کنند و از علم و دانش او بهره‌مند می‌شوند.
غرهٔ ناصیهٔ ملک و ملل قاسم بیک
که سهیل نسقش دین و دول راست سراج
هوش مصنوعی: برخی از حاکمان و ملل، شخصیتی به نام قاسم بیگ را می‌شناسند که در میان آن‌ها، مانند ستاره‌ای درخشان است. او به عنوان منبع هدایت و نور در زمینه دین و حکومت معرفی می‌شود.
سرفرازی که به دست نصفت کرده بلند
فرق شاهی ز سر سلطنت از تاج رواج
هوش مصنوعی: کسی که با انصاف و عدالت رفتار کند، به مقام و مرتبه‌ای می‌رسد که مقام سلطنت را از تاج و تخت بالاتر می‌داند.
مصلحی کز اثر مصلحتش شاید اگر
خسرو هند ستاند ز شه روم خراج
هوش مصنوعی: مصلحی که به خاطر مصلحت خود، ممکن است از خسرو هندی خراج بگیرد، حتی از شاه روم نیز خواهد گرفت.
سروری کو به بلنداختری او که بود
پادشه را درر تقویتش زینت تاج
هوش مصنوعی: کسی که در بلندی و عظمت مانند ستاره است، همانند پادشاهی است که تقوایش زینت و زیبایی او به حساب می‌آید.
کو حریفی به حریف افکنی او که برند
از تنزل به درش باج‌ستانان هم باج
هوش مصنوعی: به دنبال رقیبی بگرد که بتوانی او را به چالش بکشی؛ رقیبی که با قدرت و شجاعتش، آدم‌های فرصت‌طلب و باج‌خواه را از صحنه حذف کند.
چتر دارایی از او گشت مرتب نه ز غیر
اطلس چرخ محال است که سازد نساج
هوش مصنوعی: دارایی او به گونه‌ای مرتب و منظم شده که مانند چتری از او محافظت می‌کند و این موضوع نه به خاطر دیگری، بلکه بر اثر قدرت و توانایی خود او است، چرا که در چرخش‌های زندگی هیچ‌کس نمی‌تواند مثل یک ماهر نساج، پارچه‌ای عالی و بی‌نقص بسازد.
چه سراجی‌ست فروزندهٔ رخ همت او
که رخ فقر ندید آن که از او کرد اسراج
هوش مصنوعی: او دارای چهره‌ای روشن است که مانند یک چراغ می‌تابد و همت و اراده‌اش به قدری قوی است که هیچ‌گاه با فقر و تنگدستی مواجه نشده است. کسی که از او الهام گرفته و به او اتکا کرده، هرگز گرفتار کمبود نخواهد شد.
ای تو را پایهٔ حکمت ز فضیلت بر عرش
همچو پای نبی از فضل خدا بر معراج
هوش مصنوعی: ای تو که پایه و اساس حکمت هستی و به خاطر فضیلت‌های تو، بر اوج بلندی مانند عرش قرار داری، همچنان که پای نبی به خاطر فضل و رحمت خداوند بر فراز معراج قرار گرفت.
کرده بی‌منهج اسباب و علامات بیان
از اشارات به قانون شفا صد منهاج
هوش مصنوعی: دلایل و نشانه‌های ناشی از گفتار، بدون روش مشخصی، از طریق اشاره‌ها به اصول درمانی مختلف بیان شده‌اند.
خلق در طوف درت مرغ بقا صید کنند
در حرم گرچه مجوز نبود صید از حاج
هوش مصنوعی: مردم در طوفان درِ تو، مرغ زندگی را به دام می‌اندازند، اما در حرم، شکار کردن از حاجی‌ها اگرچه مجاز نیست.
فوج فوج ملکت گرد سرادق گردند
چون به گرد حرم از نادره مرغان افواج
هوش مصنوعی: گروه گروه، پرندگان زیبا در اطراف محل مقدس جمع می‌شوند، همان‌طور که در اطراف کعبه به دور نادری از پرندگان جمع می‌شوند.
همگان در دل شه جای نسازند به نام
که به اسم فقط از حاج نباشد حجاج
هوش مصنوعی: همه مردم نمی‌توانند در دل پادشاه جا داشته باشند، زیرا تنها داشتن نام و عنوان کافی نیست و افرادی که فقط به خاطر نامشان در سفر حج شرکت کرده‌اند، در واقع حجاج واقعی نیستند.
قوس کین زه کند ار حاسد جاه تو ز سهم
تیر کی کارگر آید ز کمان حلاج
هوش مصنوعی: اگر دشمنان حسد ورزند و بخواهند به مقام و موقعیت تو آسیب برسانند، تیرهایی که از کمان رنج و حقد به سوی تو شلیک می‌شود، بی‌اثر خواهد بود.
می‌شود خصم تو محتاج به نانی آخر
قرص زر باشد اگر خیمهٔ او را کوماج
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو در نهایت به نان نیازمند شود، حتی اگر آن نان از طلا باشد، این نشان‌دهندهٔ قدرت توست که می‌تواند به او سختی بزند.
روز اقبال تو را ربط نداد است به شب
آن که شب را بکند رابطه در استخراج
هوش مصنوعی: روز خوشبختی و شانس تو ارتباطی با شب ندارد، چرا که شب تنها زمانی است که ممکن است به استخراج و آشکار شدن چیزی منجر شود.
سطح نه گنبد میناست به هم پیوسته
یا برآورده محیط جبروتت امواج
هوش مصنوعی: این سطح به زیبایی گنبد مینا نیست، بلکه به نوعی به هم پیوسته است یا بالا آمده است و در آن، محیط قدرت تو امواجی را به وجود آورده است.
طبع در پوست نمی‌گنجد از این ذوق که تو
می‌کنی مغز معانی ز سخن استمزاج
هوش مصنوعی: روح و درون آدمی از این شور و شوقی که در تو هست، قادر به تحمل نیست. تو چنان عمقی از معانی را از سخنان استخراج می‌کنی که فراتر از حد تصور است.
به خلاف دگر اعیان که عجب باشد اگر
جلد آهوی ختن فرق کنند از تیماج
هوش مصنوعی: بر خلاف دیگران که معمولاً این موضوع عجیب است، اگر پوست آهوهای ختن از پارچه‌ای نرم و لطیف متفاوت باشد.
نه مه از ماهچه دانند و نه مهر از مهره
نه در از درد شناسند و نه درج از دراج
هوش مصنوعی: نه کسی از اندازه‌ی ماه خبر دارد، نه کسی از عشق و محبت به درستی آگاه است. نه کسی درد و رنج را به خوبی می‌شناسد، و نه تفاوت زینت و زیبایی را درک می‌کند.
مشک یابند ز مشکوت و صباح از مصباح
ملح فهمند ز ملاح و سراج از سراج
هوش مصنوعی: عطاران و دل‌باختگان می‌توانند از عطر مشک، صبح‌گاه را احساس کنند؛ و درک می‌کنند که وجود چراغ به عنوان نور و راهنما در دنیا چگونه است.
ای چو خورشید به اشراق مثل چند بود
روز ارباب سخن تیره مثال شب داج
هوش مصنوعی: ای تو که مانند خورشید درخشان هستی، ستمگرانی که به تاریکی شب می‌مانند، در برابر نور و روشنی تو چه حقیری خواهند بود.
آن که طبعش به مثل موی شکافد در شعر
شعربافی کند از واسطهٔ مایحتاج
هوش مصنوعی: کسی که توانایی و ذوقش مانند شکافتن مو در شعر است، می‌تواند با استفاده از نیازها و شرایط خود، شعر بسازد و به خلق آثار ادبی بپردازد.
زر موروث من سوخته کوکب در هند
بیش از فلس سمک بنده به فلسی محتاج
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به بیان شرایط خود و نسبت به موروث و جایگاهش می‌پردازد. او اشاره می‌کند که ثروت و دارایی او از دست رفته است، در حالی که ستاره‌ای در دوردست، یعنی در هند، بیشتر از ارزش پرنده‌ای که در قفس دارد، می‌درخشد. به نوعی، او به نداشتن و کمبودهایی که دارد، و به نیازش به محبتی واقعی و صداقت اشاره می‌کند. این بیت نشان‌دهنده‌ی ناامیدی و رنج شاعر از وضعیتی است که در آن قرار گرفته است.
شوربختی است مرا واسطهٔ تلخی کام
که طبرزد چو شود روزی من گردد زاج
هوش مصنوعی: من دردمند شدم و به خاطر سختی‌ها و تلخی‌هایی که تجربه می‌کنم، حسرت می‌خورم. زمانی که همه چیز خوب جلوه کند، ناگهان مشکلات به سراغم می‌آید.
ضعف طالع سبب خفت مقدار من است
که شود صندل و عودم ز تباهی همه ساج
هوش مصنوعی: ضعف سرنوشت من باعث کاهش ارزشم شده است، به طوری که چوب صندل و عود من نیز از زوال و آسیب رنج می‌برد.
همه صاحب‌سخنان محتشم از فیض سفر
که رساننده به آمال بود طی فجاج
هوش مصنوعی: همه بزرگان و سخنوران با بهره‌مندی از سفر، که راهی است برای رسیدن به آرزوها و هدف‌ها، از آن استفاده کرده‌اند.
محتشم مفلس از امارگی نفس لجوج
که به صد حجت و برهان نکند ترک لجاج
هوش مصنوعی: محتشم از فقر و تنگدستی رنج می‌برد و نفس سرکش و لجوجی دارد که حتی با صد دلیل و برهان هم حاضر نیست از لجاجت دست بردارد.
مانده پا در گل کاشان مترصد شب و روز
که ز غیبش به سر از سرور هند آید تاج
هوش مصنوعی: شخصی در کاشان در انتظار است که در روز و شب، خبری از جایی دور به او برسد و تاجی از سرور هند به او ارائه شود. او در این حال در گل و دشواری قرار دارد و منتظر است که سرنوشتش تغییر کند.
بر خود از قید برآورده و در سیر جهان
چون کسی کش بود از علت پیری افلاج
هوش مصنوعی: از بندهای خود رهایی پیدا کن و در سفر به دنیا، مانند کسی باش که از علت پیری و محدودیت‌ها آزاد است.
ای ز ادراک و جوانبخت‌ی و دانائی تو
گشته پیدا همه ابکار سخن را ازواج
هوش مصنوعی: تو با درک و شانس خوب و دانایی‌ات، همه زیبایی‌های سخن را به وضوح نمایان کرده‌ای.
سخنی دارم و دارم طمع آن که بر آن
گذری چون به سعادت نفتد در ادراج
هوش مصنوعی: من حرفی دارم که امیدوارم مورد توجه قرار گیرد، زیرا بر آن هستم که وقتی به خوشبختی نرسد، فراموش نشود.
متاهل شدن من چه قیاسی است عقیم
که از آن عقم بود در تتق غیب نتاج
هوش مصنوعی: ازدواج من چه نتیجه‌ای دارد، وقتی که در اصل، باروری و ثمری از آن به دست نخواهد آمد.
غیر بی‌حاصلی و بوالهوسی هیچ نبود
ازدواج من دیوانه و ترتیب دواج
هوش مصنوعی: ازدواج من هیچ سود و فایده‌ای نداشت و تنها به دل‌مشغولی و رفتارهای بی‌هدف من انجامید.
قرةالعین من آن اختر برج اخوی
هم نیامد که سراجم شود از وی وهاج
هوش مصنوعی: چشمان روشن من، آن ستاره برج خواهر من، نیامد تا چراغ من از او روشنی بگیرد و بدرخشد.
نشود منضج این مادح کز حکمت تو
محتمل نیست ز جلاب صبوری انضاج
هوش مصنوعی: این شاعر می‌گوید که لقب و ویژگی‌های مادح (مداح) نمی‌تواند به کیفیت حکمت تو بربخورد، زیرا از صبر و تحمل به دست آمده است. به عبارت دیگر، صفات خوب و عمیق تو فراتر از آن است که با تعاریف محدود شود.
کوکب لطف تو گر دروتد طالع من
آید اقبال مساعد شودم زان هیلاج
هوش مصنوعی: اگر ستاره مهربانی تو در آسمانم بدرخشد، خوشبختی به سراغم می‌آید و موفقیتم را تضمین می‌کند.
گرچه شد داخل این نظم قوافی خنک
بود ناچار چو در آش مریض اسفاناج
هوش مصنوعی: با وجود اینکه این شعر در قالب قافیه آمده، اما به ناچار باید آن را پذیرفت، مانند اینکه در یک نامه‌ی ناراحت‌کننده می‌نویسند و در آن از سبزی‌های خوشمزه‌ای مثل اسفناج یاد می‌شود.
طبع در مدح تو زه کرده کمانی که از آن
کس به بازوی فصاحت نکشد یک قلاج
هوش مصنوعی: فطرت من به خاطر تو چنان تحت تأثیر قرار گرفته که مانند کمانی شده است که هیچ کس نمی‌تواند با دستان فصاحت، از آن تیراندازی کند.
شعر بافان سخن گرچه به این رنگ کشند
لیک در جنب مزعفر چه نماید تتماج
هوش مصنوعی: شاعران هرچقدر هم بخواهند با زیبایی و رنگ و لعاب خاصی سخن بگویند، باز هم نمی‌توانند به شکوه و درخشش گل زعفران دست پیدا کنند.
آن چه درد یک خیالم پزد از ذوق چشد
نکند از مزه رد گر همه باشد اوماج
هوش مصنوعی: آنچه که یک خیال در دل من به وجود می‌آورد و احساس شادی می‌دهد، هرگز از طعم و مزه عشق کم نمی‌کند، حتی اگر همه چیز تغییر کند و درد و رنج به وجود بیاید.
شور چون گشت ز اطناب سخن ختم اولی
که اگر نیز ملیحست چو ملحست اجاج
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت زیاد می‌شود و شور و شوق به وجود می‌آید، در پایان باید گفت که اگرچه این سخنان شیرین هستند، اما گاهی هم تلخی‌هایی در آنها وجود دارد.
تا قضا با قدر از انجم ثاقت هر شب
چند از لعب برین تخته همه مهرهٔ عاج
هوش مصنوعی: هر شب، قضا و قدر با ثباتی از آسمان به زمین می‌آید و از میان بازی‌های دنیا، مهره‌های بی‌ارزش زندگی همچون عاج هستند که بر صفحه زندگی قرار دارند.
فارد عرصه تو باشی و به اقبال بری
نرد دولت که حریف ار همه باشد لیلاج
هوش مصنوعی: اگر در میدان نبرد باشید و به سختی تلاش کنید که موفقیت و ثروت را به دست آورید، حتی اگر رقبا بسیار قوی باشند، در نهایت شما پیروز خواهید شد.