شمارهٔ ۶۰ - ایضاً مختوم به مدح سلطان سریر ارتضا حضرت علیّ مرتضی علیه السلام
دیار دل که پرآشوب بود، ناحیتش
خیال دوست به یک لحظه داد تمشیتش
بس است خاصیت می، همین که دفع ریاست
گرفتم اینکه جز این نیست، هیچ خاصیتش
گذار شیخ فتد گر به بزم، می خواران
زبوی باده نمایند، قلب ماهیتش
دلم زچشم تو آموخت رسم بیماری
که سال ها شد و یک لحظه نیست، عافیتش
به فیض یابی مقتول عشق، رشک برند
که هم قاتل و هم وارثی و هم دیتش
ممیزان حقیقت به نیم جو، نخرند
متاع دار مجازی و ملک عاریتش
زچشم زخم، زمن آن وجود ایمن باد
که دستگیری افتادگان بود، نیتش
بگوش صوت اناالحق رسد زخاک نجف
غنوده تا که زبان خدا، به ناحیتش
ولی ایزد بی چون، علی مربی کل
که خاک تیره شود زر، زیمن تربیتش
نشان بندگیش، خواست آسمان چو محیط
نهاد دست قضا داغ مه به ناصیتش
شمارهٔ ۵۹ - ایضاً در مدح سلطان سعید مبرور مغفور: ای دل به راه عشق بتان استوار باششمارهٔ ۶۱ - مختوم به مدح خانواده ی عصمت و طهارت علیه السلام: عجب مدار اگر وضع عالم است پریش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیار دل که پرآشوب بود، ناحیتش
خیال دوست به یک لحظه داد تمشیتش
هوش مصنوعی: در سرزمین دل که همیشه در حال ناآرامی و آشفتگی است، تنها یک لحظه خیال دوست، آرامش و ادارهٔ آنجا را به عهده میگیرد.
بس است خاصیت می، همین که دفع ریاست
گرفتم اینکه جز این نیست، هیچ خاصیتش
هوش مصنوعی: اینکه مینوشیدم و حالتی پیدا کردم، همین برای من کافی است که از مقام و ریاست کنارهگیری کنم. هیچ خاصیت دیگری برای آن وجود ندارد.
گذار شیخ فتد گر به بزم، می خواران
زبوی باده نمایند، قلب ماهیتش
هوش مصنوعی: اگر شیخ به مهمانی میآید، میتواند بوی شراب را از دیگران بگیرد و به تدریج شبهههایی در درونش ایجاد شود.
دلم زچشم تو آموخت رسم بیماری
که سال ها شد و یک لحظه نیست، عافیتش
هوش مصنوعی: دل من از نگاه تو یاد گرفته که چطور رنج بکشد، که سالهاست این حال را دارد و هرگز لحظهای از سلامتی برخوردار نبوده است.
به فیض یابی مقتول عشق، رشک برند
که هم قاتل و هم وارثی و هم دیتش
هوش مصنوعی: افرادی که با عشق به سر و کار دارند، برای کسانی که در این عشق از بین رفتهاند، حسادت میکنند؛ زیرا هم کسی را که او را کشته، هم کسی که از او ارث میبرد و هم دیهاش وجود دارد.
ممیزان حقیقت به نیم جو، نخرند
متاع دار مجازی و ملک عاریتش
هوش مصنوعی: فضیلتی که حقیقت را میشناسند، هیچگاه به کمترین چیزهای نادرست و فریبنده، داراییهای مشروط و موقتی را نمیفروشند.
زچشم زخم، زمن آن وجود ایمن باد
که دستگیری افتادگان بود، نیتش
هوش مصنوعی: زاویهای به وجود من، از آسیبهای چشمی دور باد؛ زیرا هدف من یاری کردن کسانی است که در زحمت و تنگنا قرار دارند.
بگوش صوت اناالحق رسد زخاک نجف
غنوده تا که زبان خدا، به ناحیتش
هوش مصنوعی: از خاک نجف صدای "من حقیقت هستم" به گوش میرسد؛ تا زمانی که زبان خدا در آنجا بیان شود.
ولی ایزد بی چون، علی مربی کل
که خاک تیره شود زر، زیمن تربیتش
هوش مصنوعی: اما خداوند بینظیر، علی که مربی همه است، باعث میشود که خاک تیره، به طلا تبدیل شود؛ این نتیجه تربیت اوست.
نشان بندگیش، خواست آسمان چو محیط
نهاد دست قضا داغ مه به ناصیتش
هوش مصنوعی: نشان بندگی او زمانی نمایان شد که سرنوشت آسمان، مهری گرانبها بر پیشانیاش گذاشت.

محیط قمی