گنجور

شمارهٔ ۱۸ - در مدح نور دیده ی مجتبی حضرت قاسم علیه السلام

پی خرابی دل سیل عشق بنیان کن
رسید و کند زبنیان بنای هستی من
اگر چه کرد خرابم خوشم که می دانم
پی عمارت جان بود این خرابی تن
حجاب چهره ی جانان وجود خاکی تو است
بر این حجاب شراری زبرق غیرت زن
مقیّدان طبیعت اسیر جاویدند
خوشا به حالت آزادگان قید شکن
که رَسته اند زقید عوالم کثرت
فضای خلوت تجریدشان بود مأمن
رسیده اند بدانجا زیُمن همت عشق
که می نگرددشان شک و ریب پیرامن
از این عزیزان عشاق کربلا است مراد
که مالکان نفوسند و تارکان بدن
مرا زواقعه ی کربلا به یاد آمد
حدیث ماتم جانسوز قاسم ابن حسن
به حیرتم که کدامین غمش کنم تقریر
که بود او را بیرون زحد بلا و محن
به شرح ماتم او نیست حاجت گفتار
توان زعشرت وی پی به ماتمش بردن
بساط عشرت او بود خاک قربانگاه
وصال دوست شهادت، لباس عیش کفن
حنای شادی او خون دیده و دل ریش
سرود عیشش افغان و ناله و شیون
گه وداعش با آن همه تحمل و صبر
فتاد بی خبر از خویشتن امام زمن
دریغ و آه از آن دم که در صف هیجا
نشان سنگ ستم گشت آن لطیف بدن
ز منجنیق ستم سنگ بس بر او بارید
شکسته تر زدلش گشت استخوان در تن
نداشت تاب سواری، کشید پا زرکاب
ز پشت زین سمندش به خاک شد مسکن
به زخم بی حد او خاک گشت مرهم نه
به ماه طلعت او مهر بود سایه فکن
به پرسش غم او خاک کرد دلجویی
به شرح حالت وی زخم باز کرد دهن
به خواند خسرو عشاق را که برگیرد
ز خاک مقدم او زاد ره گه رفتن
امیر قافله ی عشق آمدش بر سر
سرش زخاک گرفت و نهاد بر دامن
ز آب دیده بشستن زچهره گرد و غبار
به گریه گفت ای نور دیده ی تر من
گر آن بود که به خوانی مرا به یاری خویش
کنم اجابت و یاری نیارمت کردن
«محیط» خواست چه شرح مصیبتش گوید
رسید برق غم و سوخت نطق را خرمن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پی خرابی دل سیل عشق بنیان کن
رسید و کند زبنیان بنای هستی من
هوش مصنوعی: سیل عشق به قلب من آسیب زد و بنیاد وجودم را ویران کرد.
اگر چه کرد خرابم خوشم که می دانم
پی عمارت جان بود این خرابی تن
هوش مصنوعی: اگرچه که زندگی‌ام ویران شده و وضعیتی خراب دارم، اما خوشحالم که می‌دانم این ویرانی فقط برای ساختن و پیشرفت روح من است.
حجاب چهره ی جانان وجود خاکی تو است
بر این حجاب شراری زبرق غیرت زن
هوش مصنوعی: زیبایی چهره محبوب تو مانند پرده‌ای است که بر روی وجود خاکی‌ات کشیده شده است و بر روی این پرده، شعله‌ای از غیرت زنانه در تپش است.
مقیّدان طبیعت اسیر جاویدند
خوشا به حالت آزادگان قید شکن
هوش مصنوعی: محدودکنندگان طبیعت همیشه در بند هستند، اما خوشا به حال آنهایی که آزادانه شکستن قیدها را تجربه می‌کنند.
که رَسته اند زقید عوالم کثرت
فضای خلوت تجریدشان بود مأمن
هوش مصنوعی: افرادی که از محدودیت‌ها و وابستگی‌های دنیای مادی رفته‌اند، در فضای تهی از این زواید، آرامش و پناهگاه خود را یافته‌اند.
رسیده اند بدانجا زیُمن همت عشق
که می نگرددشان شک و ریب پیرامن
هوش مصنوعی: کسانی به بالاترین مرحله عشق دست یافته‌اند که در آنجا شک و تردید به دور آن‌ها نیست و همواره مطمئن و آرام به عشق می‌نگرند.
از این عزیزان عشاق کربلا است مراد
که مالکان نفوسند و تارکان بدن
هوش مصنوعی: این شاعر به افرادی اشاره دارد که در عشق و محبت خود نسبت به کربلا و عاشورا به مراتب بالا و والایی رسیده‌اند. آن‌ها کسانی هستند که روح و جانشان در اختیار عشق قرار دارد و از قید و بندهای دنیوی رهایی یافته‌اند.
مرا زواقعه ی کربلا به یاد آمد
حدیث ماتم جانسوز قاسم ابن حسن
هوش مصنوعی: یاد واقعه‌ی کربلا به خاطرم آمد و داستان غم‌انگیز قاسم ابن حسن، که قلب‌ها را به درد می‌آورد.
به حیرتم که کدامین غمش کنم تقریر
که بود او را بیرون زحد بلا و محن
هوش مصنوعی: به فکر فرو رفته‌ام که کدام یک از غم‌هایش را بیان کنم، چرا که او از مرز مشکلات و مشکلاتش فراتر رفته است.
به شرح ماتم او نیست حاجت گفتار
توان زعشرت وی پی به ماتمش بردن
هوش مصنوعی: برای بیان اندوه او نیازی به توضیح و سخن گفتن نیست، زیرا تنها با دیدن حال و روز او، می‌توان به مصیبت و غم او پی برد.
بساط عشرت او بود خاک قربانگاه
وصال دوست شهادت، لباس عیش کفن
هوش مصنوعی: زندگی شاد و خوش او در زیر سایه فداکاری برای وصال دوست است. حیاتش با قربانی کردن و ایثار و غم جدایی آمیخته شده، و لذت‌هایش رنگ خود را از این فداکاری گرفته است.
حنای شادی او خون دیده و دل ریش
سرود عیشش افغان و ناله و شیون
هوش مصنوعی: شادی او مانند حنایی است که در واقع نشانه‌ای از غم و اندوه به همراه دارد، و دل‌تنگی و درد او با سرودهایی پر از ناله و شیون همراه است.
گه وداعش با آن همه تحمل و صبر
فتاد بی خبر از خویشتن امام زمن
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، به دلیل عشق و وابستگی، وداع با او به حدی دشوار می‌شود که انسان فراموش می‌کند چه کسی است و تمام صبر و تحملش به یکباره از بین می‌رود.
دریغ و آه از آن دم که در صف هیجا
نشان سنگ ستم گشت آن لطیف بدن
هوش مصنوعی: چقدر افسوس و حسرت می‌خورم از زمانی که آن بدن لطیف در صف تیرهایی که به سمتش می‌آمد، قرار گرفت و مورد ظلم و ستم قرار گرفت.
ز منجنیق ستم سنگ بس بر او بارید
شکسته تر زدلش گشت استخوان در تن
هوش مصنوعی: از کمان ظلم، سنگ‌های زیادی بر او فرود آمد و به قدری آسیب دید که استخوانش در تنش از دلش شکسته‌تر شد.
نداشت تاب سواری، کشید پا زرکاب
ز پشت زین سمندش به خاک شد مسکن
هوش مصنوعی: نتوانست بر اسبش سوار شود و پاهایش را از رکاب بیرون کشید و به زمین افتاد.
به زخم بی حد او خاک گشت مرهم نه
به ماه طلعت او مهر بود سایه فکن
هوش مصنوعی: زخم او بی‌پایان است و تنها خاک به آن آسیب‌ها پاسخ می‌دهد. مرهمی برای درد وجود ندارد، چرا که زیبایی او همچون ماه درخشان است، این زیبایی همچون سایه‌ای بر روی همه چیز می‌افتد.
به پرسش غم او خاک کرد دلجویی
به شرح حالت وی زخم باز کرد دهن
هوش مصنوعی: غم او را که به پرسش کشیدند، با بیان کردن حالش دوباره زخم‌های قدیمی را باز کردم.
به خواند خسرو عشاق را که برگیرد
ز خاک مقدم او زاد ره گه رفتن
هوش مصنوعی: به عشق و عشق ورزی توجه کن، زیرا آنگاه که آدمی به سمت او می‌رود و به جستجوی عشق می‌پردازد، تمامی موانع و مشکلات از سر راه او برداشته می‌شود و به آسانی می‌تواند مسیر خود را پیدا کند.
امیر قافله ی عشق آمدش بر سر
سرش زخاک گرفت و نهاد بر دامن
هوش مصنوعی: امیر قافله عشق به او نزدیک شد و او را از زمین برداشت و بر دامن خود نهاد.
ز آب دیده بشستن زچهره گرد و غبار
به گریه گفت ای نور دیده ی تر من
هوش مصنوعی: با اشک‌های خود خاک و غبار را از چهره‌ام می‌شویم و به گریه می‌گویم: ای روشنی چشمانم که همیشه دلم به تو وابسته است.
گر آن بود که به خوانی مرا به یاری خویش
کنم اجابت و یاری نیارمت کردن
هوش مصنوعی: اگر تو می‌خواهی که مرا به کمک خود دعوت کنی، من به دعوتت پاسخ می‌دهم و به تو یاری می‌رسانم.
«محیط» خواست چه شرح مصیبتش گوید
رسید برق غم و سوخت نطق را خرمن
هوش مصنوعی: محیط تلاش کرد که درد و رنج خود را توصیف کند، اما ناگهان احساس غم و اندوهی شدید به او دست داد که باعث شد توان صحبت کردن را از دست بدهد و احساساتی عمیق او را بسوزاند.