برگردان به زبان ساده
آن قوی پنجه که آزردن دل ها است فَنَش
الفتی هست نهان با دل غمگین مَنش
هوش مصنوعی: آن که با قدرت خود دلها را میآزارد، در حقیقت دوست و رفیقی پنهانی دارد که همراه دلهای غمگین است.
جان رسیده به لب از دوری جان بخش لبش
دل به تنگ آمده از حسرت نوشین دهنش
هوش مصنوعی: از دوری محبوبم جانم به لب رسیده و دل آشفتهام شده از تمنای بوسهاش که چقدر شیرین است.
آن که می گفت بود حاصل ایام دمی
گشت زانفاس خوش دوست مُبَرهَن سخنش
هوش مصنوعی: کسی که میگفت حاصل زندگی به مدت کوتاهی است، با نفسهای خوش دوست خود سخن دقیقی را مطرح کرد.
هر که دارد چو تو زیبا رخ و نیکو قامت
نیست حاجت به گل گلشن و سرو چمنش
هوش مصنوعی: هر کس که تو را با زیبایی و قامت دلانگیزت مقایسه کند، دیگر نیازی به گلهای باغ و درختان سرو ندارد.
گر به فردوس بَرَندش غم غُربت دارد
نیک بختی که سرو کوی تو باشد وطنش
هوش مصنوعی: اگرچه او در بهشت هم زندگی کند، اما اگر دلش غم دوری از تو باشد، خوشبخت آن کسی است که درخت سرو کوی تو وطنش باشد.
دوش در طرف چمن بلبل شیدا می گفت
نو بهار آمد و افزود غمم زآمدنش
هوش مصنوعی: دیروز در کنار چمن، بلبل عاشق میگفت که بهار تازه آمده و این آمدن هنوز غمهای من را بیشتر کرده است.
باغ ماند به صف ماریه لاله و گل
به شهیدان به خون غرقه ی گلگون کفنش
هوش مصنوعی: باغ به زیبایی و طراوت گلها و لالهها زنده است و یادآور شهیدانی است که در خون خود غوطهورند و به نوعی درختان و گلها نماد زندگی و زیبایی پس از فداکاری و از خودگذشتگی آنها هستند.
ابر در ماتم سقّای شهیدان گرید
که همه عمر بود دیده ی گریان چو منش
هوش مصنوعی: ابر در سوگ سقاهای شهدا میبارد، چرا که تمام عمر چشمانش همیشه گریان بودهاند.
نور حق ماه بنی هاشم، عباس که هست
مهر او شمع و دل جمع محبان لگنش
هوش مصنوعی: عباس، نور و روشنی خاندان بنیهاشم است و وجودش همچون خورشید درخشان، دلهای دوستدارانش را جمع میکند و به آنها نور و گرما میبخشد.
زور بازوی یدالله، ابوالفضل که هست
چنگ ضرغام قضا پنجه ی دشمن شکنش
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی یدالله، ابوالفضل، مانند چنگال شیر در نبرد با دشمنان است که میتواند به راحتی آنها را شکست دهد.
حامل رایت و میر سپه عشق که داشت
قوت سیل اجل همت بنیاد کنش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی میپردازد که رهبری عشق را بر عهده دارد و به همراه خود نیرویی قوی دارد که میتواند به سرنوشت (مرگ یا تقدیر) غلبه کند. او اقتدار و ارادهای را از خود نشان میدهد که میتواند بنای کار و تلاشش را مستحکم کند.
دستش از تن که بریدند به کف محکم بود
رشته بندگی و مهر امام زمنش
هوش مصنوعی: وقتی دستش را قطع کردند، اما با وجود این، محبت و وفاداری به امام زمانش در دلش قوی و محکم باقی ماند.
گفت در ماتم او شاه شهیدان گریان
دید افتاده چو در معرکه پرخون بدنش
هوش مصنوعی: گفت که در غم او، شاه شهیدان را در حال گریه دید، او به زمین افتاده و بدنش پر از خون بود، مانند کسی که در میدان جنگ افتاده است.
شد کنون قطع امید من و پشتم بشکست
بعد از این وای به حال دل و رنج و محنش
هوش مصنوعی: حالا دیگر امیدم قطع شده و پشتم شکسته است. پس از این، وای به حال دلم و درد و رنجی که متحمل میشوم.
از خیال تو به شد خواب زچشم من و خفت
آن که از بیم تو بیداری شب بود فنش
هوش مصنوعی: چشم من از خیال تو خوابش برد و کسی که به خاطر ترس از تو شب را بیدار بود، به خواب رفته است.
یادم آمد لب خشکیده و چشمان ترش
جگر سوخته از غم دل خون از حزنش
هوش مصنوعی: به یادم آمد که لبهایم خشک شده و چشمانم پر از اشک است، دلم از غم سوخته و از حزن، خون میریزد.
به فرآت آمد تا آب برد سوی خیام
بهر یاران جگرسوختهٔ ممتحنش
هوش مصنوعی: به سرزمین فرات آمد تا آبی به سوی خیام بیاورد برای یاران دلسوختهاش که در امتحان سختی هستند.
کرد کف زآب پر و برد به نزدیک دهان
بود خشکیده زبان چون زعطش در دهنش
هوش مصنوعی: او دستانش را از آب پر کرد و به نزدیک دهانش آورد، اما زبانش خشکیده بود و به خاطر تشنگی نمیتوانست چیزی بگوید.
جلوه گر گشت لب خشک برادر بر او
تازه شد اندوه دیرینه و رنج کهنش
هوش مصنوعی: لب خشک برادرش نمایان شد و به این ترتیب اندوه قدیمی و رنجهای کهنهاش دوباره زنده شد.
ریخت آب از کف و لب تشنه برون شد زفرات
سخنی گفت که آتش زده در جان سخنش
هوش مصنوعی: آب از دستش حرکت کرد و او با لب تشنه بیرون رفت. سپس سخنی گفت که حرفش مانند آتش در دلش شعلهور شده بود.
گفت این شرط وفا نیست که من آب خورم
سوخته زاده ی زهرا زعطش جان و تنش
هوش مصنوعی: او میگوید که این شرط وفا نیست که من از آب استفاده کنم، در حالی که فرزند سوختهی زهرا، به خاطر تشنگی جان و تنش در عذاب است.
ز آن نبردش شه دین سوی شهیدان دگر
که مسیر نشد از معرکه بر داشتنش
هوش مصنوعی: از آن جنگ، رهبر دین به سوی دیگر شهیدان رفت، زیرا او نتوانست از میدان نبرد عقبنشینی کند.
برگرفتن نتوان پیکر آن کشته زخاک
که نه تن مانده به جا و نه به تن پیرهنش
هوش مصنوعی: نمیتوان پیکره آن کشته را از خاک برداشت، زیرا نه جسمی از او باقی مانده و نه حتی پیراهنش.
هر که در ماتم عباس بگرید چو «محیط»
هست امید شفاعت ز حسین و حسنش
هوش مصنوعی: هر کسی که در سوگ عباس گریه کند، مانند «محیط»، به شفاعت حسین و حسن امیدوار است.
حاشیه ها
1402/11/05 07:02
سید مصطفی سامع
ازدواج با ام البنین
اول دفتر به نام خالق جان آفرین
آن خدای واحدِ فردِ ودود بی قرین
می گشایم لب به نعتِ خسرو ذوالاحتشام
مصطفی سردار دین آن صاحب والامقام
پس از آن گویم ثنای مرتضی شاه جهان
کو بود شیرِ شجاعِ کردگارِ لامکان
می کنم اینک روایت داستانی را چنان
از روایات موثق گوش ده بر من زجان
رفت از دار فنا زهرای اطهر فاطمه
گشته دشوار از برای مرتضی عالم همه
گفت حیدر با عقیل نیک منسب یا اخی
یک زنی کن انتخاب از خاندان پُر دلی
خاندانش گر شجاع و پُر دلی باشد بسی
نسل آن زن هم دلیروشیر دل آید همی
بود یک مردی دلیر و نامدار اسمش حزام
نزد او آمد عقیل ولیک با صد احترام
گفت حرف از ماجرای عقد با آن نامدار
ازبرای دخت او با مرتضی شد خواستگار
اصل ونسلش بود از شیران ابنای کلاب
از یلان نامدار و پر دلِ دوران ناب
عقد او با مرتضی صورت گرفت در روزگار
آمد اندر منزل شاه عرب با افتخار
از قضا بنگر که اسم او بود هم فاطمه
لیک در دل داشت مهر فاطمه بی واهمه
از ارادت او بگفتا من کنیز این درم
من کنیز خانه بانوی پاک اطهرم
نزد طفلانت مگو نام مرا از بعد این
بر کنیز خود بگویید ازوفا ام البنین
گشت چندی طی، تولد شد یل شیر علی
از قدوم حضرت عباس شد عالم جلی
وه چه زیبا نوگلی آمد به گلزار ولا
شد بهار از مقدم او گلشنِ دنیای ما
هر طرف بنگر ز یمن مولدش باشد شعف
پایکوبی کن دلا بشنو نوای ساز و دف
آمده شاهی که از او می شود مشکل روا
او بود باب الحوایج او بود مشکل گشا
دید یک روز از قضا ام البنین آن شیررب
در بغل دارد گل زیبای خود آن خوش لقب
گاه بوسد هر دودستش گاه بوسد چشم او
چهره مولا شده با اشک چشمش شستشو
گفت یا حیدر چه باشد عیب ونقص دلبرم
این چنین گریان تویی ای رهنما و رهبرم
گو به من عیبی بود آیا به دستان پسر
بهرچی اینسان تویی مولای من خونین جگر
گفت حیدرنیست عیبی بر دودستانش ولی
هست در دستان او یک راز پنهان و خفی
گو به من یا مرتضی من هم شوم واقف ز راز
غم مرا در دل فراوان شد بگو ای غمگداز
گفت مولا می شود دستان طفل ما جدا
در صف کرببلا از ظلم اعدای دغا
می شود قربان مولایش حسین این باوفا
می دهد چشم و دو دست خویش در راه خدا
تا که بشنید این سخن از شیر منان آن زمان
طفل خود را او گرفت و شد روان از آن مکان
برد در نزد حسین آن طفل خود را با ادب
دور او دادش طواف آن بانوی نیکو نسب
گفت یا مولا حسین جانم به قربان تو باد
جان عالم ،جان این طفلم به قربان تو باد
صد چو عباسم فدای عزت شایان تو
من خوشم اینک که عباسم شود قربان تو
صد سلام کبریا سامع براین بانو مدام
صد درود مصطفی بر شان آن والامقام
یکشنبه ۱۵-۱۱-۱۴۰۲
سید مصطفی سامع