گنجور

شمارهٔ ۶ - ایضاً فی رثائه علیه السلام عن لسانها

ز فراق لالۀ روی تو سینه داغ دارد
دل داغدیده از سینۀ من سراغ دارد
دل چرخ پیر بگداخت بنو جوانی تو
چه دلی است خام کز سوخته ای فراغ دارد
بتو بود روشن ای شمع جهانفروز مادر
شب من ز شعلۀ آه کنون چراغ دارد
نکنم پس از تو فردوس برین دگر تمنا
چه خزان شود گلستان که هوای باغ دارد
تو لب فرات گر تشنه جگر سپرده ای جان
لب من هماره از خون جگر ایاغ دارد
دلم آب شد ز بی آبی غنچۀ لب تو
که زیاد خشکی کام تو تر دماغ دارد؟
من و داستان دستان ز خرابی گلستان
من و شور و شین قمری که بباغ و راغ دارد
من و قاتل جفاکار تو همسفر چه طوطی
که مدام همنشینی چه کلاغ و زاغ دارد
شرر غم تو در منطق مفتقر نگنجد
چه کند رسول دل معذرت از بلاغ دارد

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز فراق لالۀ روی تو سینه داغ دارد
دل داغدیده از سینۀ من سراغ دارد
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی و دوری از چهره زیبای تو، قلبم بسیار داغ و آتشین است و دل دردکشیده‌ام دائم به یاد توست.
دل چرخ پیر بگداخت بنو جوانی تو
چه دلی است خام کز سوخته ای فراغ دارد
هوش مصنوعی: دل پیر با این تغییرات و مشکلات دچار حساسیت شده است. اما تو، جوانی، چطور دلت اینقدر بی‌توجه است که از آتش‌زدگی دل پیر هیچ احساسی نداری؟
بتو بود روشن ای شمع جهانفروز مادر
شب من ز شعلۀ آه کنون چراغ دارد
هوش مصنوعی: تو ای شمعی که جهان را روشن می‌کنی، مادر شب من اکنون با شعله‌ی آه به نور چراغ دلش رسیده است.
نکنم پس از تو فردوس برین دگر تمنا
چه خزان شود گلستان که هوای باغ دارد
هوش مصنوعی: بعد از تو دیگر بهشت را هم نمی‌خواهم، چرا که وقتی تو نیستی، گلستان هم همچون خزانی بی‌روح خواهد شد و دیگر آن هوای دلپذیر باغ را نخواهد داشت.
تو لب فرات گر تشنه جگر سپرده ای جان
لب من هماره از خون جگر ایاغ دارد
هوش مصنوعی: اگر در کنار فرات، عطش جگرش را به جان سپرده‌ای، لب من همیشه از خون جگر سیراب است.
دلم آب شد ز بی آبی غنچۀ لب تو
که زیاد خشکی کام تو تر دماغ دارد؟
هوش مصنوعی: دل من از بی آبی به درد آمده و به حال غنچه لب تو که خیلی خشک است، می‌سوزد. این می‌خواهد بگوید که چقدر عطش و احساس کمبود در من به وجود آمده است.
من و داستان دستان ز خرابی گلستان
من و شور و شین قمری که بباغ و راغ دارد
هوش مصنوعی: من و قصه‌ای از ویرانی باغ خودم، من و سر و صدای قمری که در باغ و درختان زندگی می‌کند.
من و قاتل جفاکار تو همسفر چه طوطی
که مدام همنشینی چه کلاغ و زاغ دارد
هوش مصنوعی: من و قاتل بی‌رحم تو در یک سفر هستیم، مثل طوطی که همیشه با هم می‌نشیند و مثل کلاغ و زاغ که در کنار هم هستند.
شرر غم تو در منطق مفتقر نگنجد
چه کند رسول دل معذرت از بلاغ دارد
هوش مصنوعی: آتش غم تو در کلماتم نمی‌گنجد و پیامبر دلم برای بیان این احساس ناتوان است و از بلاغت عذرخواهی دارد.