شمارهٔ ۵ - أیضاً فی رثائه علیه السلام عن لسان امه
لسان حال لیلای جگر خون
عقول ما سوی را کرده مجنون
بیا بلبل که تا با هم بنالیم
که ما هجران کش و شورید حالیم
ز تو گل رفت وز ما گلعذاری
تو را فریاد و ما را آه و زاری
تو را وصل گل دیگر امید است
بهار دیر از بهر تو عید است
ولیکن گلعذارم را بدل نیست
بهار دیگری ما را امل نیست
فراقی را که اندر پی وصالست
نه چون هجریست کورا اتصالست
گلی از گلشن من رفت بر باد
که تا محشر نخواهد رفت از یاد
گلی شد از من غمدیده در خاک
که گل در ماتمش زد پیرهن چاک
ز من باد خزان برگ گلی ریخت
که خاک غم سر هر بلبلی ریخت
مرا بر سینه داغ گلعذاریست
که گل در پیش او مانند خاریست
کبابم کرده داغ لاله روئی
که برد از لالۀ حمراء نکوئی
زمین گیرم برای سرو قدّی
که سروش بنده در بالا بلندی
یگانه گوهری گم شد ز دستم
که جویای ویم تا زنده هستم
بسا کس نوجوان رخت از جهان بست
ولیکن نوگل من ناگهان بست
نمی دانم چه شد آن سرو آزاد
ببادی ناگهان از پا در افتادد
ندید آن یوسف مصر ملاحت
بدوران جوانی روی راحت
اگر گرگ اجل خونین دهن نیست
چرا پس یوسف گل پیرهن نیست
دریغ از قامت شمشادی او
کفن شد خلعت دامادی او
دریغ از سرو بالای رسایش
دریغ از گیسوان مشگسایش
دریغ از حلقۀ پر پیچ و تابش
دریغ از کاکل در خون خضابش
هزاران حیف کانشاخ صنوبر
ز نخل زندگانی گشت بی بر
هزاران حیف کانگیسوی مشگین
بخون فرق سر گردیده رنگین
هزاران حیف کانخورشید خاور
میان لجۀ خون شد شناور
فغان کائینۀ روی پیمبر
بخاک تیره شد الله اکبر
فغان ز انقامت طوبی مثالش
که دست جور برد از اعتدالش
من اندر وصف او مدهوش هستم
نه لیلایم که مجنون وی استم
بصورت طلعت الله نور است
بمعنی غیب مکنون را ظهور است
بروی و موی و سیما و شمائل
پیمبر آیت و حیدر دلائل
بیا ای عندلیب گلشن من
ببین تاریک چشم روشن من
بیا ای نوگل گلزار مادر
بکن رحمی بحال زار مادر
بیا ای نونهال باغ مادر
بزن آبی بسوز داغ مادر
بیا ای شمع جمع محفل ما
ببین ظلمت سرا شد منزل ما
بیا ای شاهد یکتای زیبا
که دل را بیش از این نبود شکیبا
ترا با شیرۀ جان پروردیم
دریغا کز تو جانا دل بریدم
ندانستم که مرگ ناگهانی
عنان گیرد ترا در نوجوانی
بهمت می توان از جان گذشتن
ولیکن از جوان نتوان گذشتن
چنان داغم کزین پس تا بمیرم
سر از زانوی غم هرگز نگیرم
من و یاد قد شمشادی تو
من و ناکامی و ناشادی تو
من و یاد لب خشکیدۀ تو
من و سوز دل تفتیدۀ تو
من و آن زخمهای بی حسابت
من و آن پیکر در خون خضابت
جوانا رحم کن بر پیری من
مرا مگذار با یک دشت دشمن
جوانا سوی مادر یک نظر کن
بیا رحمی بر این چشمان تر کن
اگر خو کرده باشی با جدائی
مکن قطع رسوم آشنائی
گهی حال دل غمناک ما پرس
ز آب دیدۀ نمناک ما پرس
سؤال از حال غمناکان ثوابست
خصوصاً آن دلی کز غم کبابست
شمارهٔ ۴ - أیضاً فی رثائه علیه السلام عن لسان امه: صبا برو تا بکوی جانانشمارهٔ ۶ - ایضاً فی رثائه علیه السلام عن لسانها: ز فراق لالۀ روی تو سینه داغ دارد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
لسان حال لیلای جگر خون
عقول ما سوی را کرده مجنون
هوش مصنوعی: احساسات و آرزوهای شکستخوردهی لیلی، عقلهای ما را به جنون کشانده است.
بیا بلبل که تا با هم بنالیم
که ما هجران کش و شورید حالیم
هوش مصنوعی: بیا ای بلبل، تا با هم از غم جدایی شکایت کنیم، زیرا ما هر دو در حال پریشانی و دلتنگی به سر میبریم.
ز تو گل رفت وز ما گلعذاری
تو را فریاد و ما را آه و زاری
هوش مصنوعی: از تو گل به دور افتاد و ما در غم و اندوه زندگی میکنیم؛ تو فریاد میزنی و ما فقط آه و ناله داریم.
تو را وصل گل دیگر امید است
بهار دیر از بهر تو عید است
هوش مصنوعی: به امید دیدار گل دیگری هستی، پس بهاری دیرهنگام برای تو جشن و شادی خواهد بود.
ولیکن گلعذارم را بدل نیست
بهار دیگری ما را امل نیست
هوش مصنوعی: اما گلی که چهرهاش زیباست، هیچ بهاری مانند او نیست و ما هیچ امیدی به چیزی دیگر نداریم.
فراقی را که اندر پی وصالست
نه چون هجریست کورا اتصالست
هوش مصنوعی: فراق و دوری که به دنبال وصل و دیدار است، مانند جدایی بدون هدف نیست؛ بلکه به نوعی به وصل و ارتباط مربوط میشود.
گلی از گلشن من رفت بر باد
که تا محشر نخواهد رفت از یاد
هوش مصنوعی: گلی از باغ من در باد پراکنده شد که تا همیشه در یاد من خواهد ماند.
گلی شد از من غمدیده در خاک
که گل در ماتمش زد پیرهن چاک
هوش مصنوعی: گلی از درد و غم من در خاک به وجود آمد، و گل به خاطر عزاداریاش، پیراهنش را پاره کرده است.
ز من باد خزان برگ گلی ریخت
که خاک غم سر هر بلبلی ریخت
هوش مصنوعی: از من بادی وزید که برگ گلی را به زمین انداخت و این غم بر دل هر پرندهای نشسته است.
مرا بر سینه داغ گلعذاریست
که گل در پیش او مانند خاریست
هوش مصنوعی: بر سینهام دلی تپنده و عاشق وجود دارد که زیباییاش بر همه چیز دیگر برتری دارد و در برابر آن زیبایی، دیگران مانند خار هستند.
کبابم کرده داغ لاله روئی
که برد از لالۀ حمراء نکوئی
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی چنان مرا تحت تأثیر قرار داده که همچون آتش مرا میسوزاند. زیبایی او برتر از زیباییهای دیگر است و من از شدت احساساتم در حال سوختن هستم.
زمین گیرم برای سرو قدّی
که سروش بنده در بالا بلندی
هوش مصنوعی: من برای زیبایی و قامت بلند محبوبم، به زمین میافتم و تسلیم میشوم.
یگانه گوهری گم شد ز دستم
که جویای ویم تا زنده هستم
هوش مصنوعی: یک جواهر منحصر به فردی از دستم رفت که برای پیدایش آن تا زمانی که زندهام، به دنبالش هستم.
بسا کس نوجوان رخت از جهان بست
ولیکن نوگل من ناگهان بست
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که در جوانی از دنیا رحلت میکنند، اما گل نوبر من بهطور ناگهانی از بین رفت.
نمی دانم چه شد آن سرو آزاد
ببادی ناگهان از پا در افتادد
هوش مصنوعی: نمی دانم چه اتفاقی افتاد که آن درخت بلند و زیبا ناگهان از جا کنده شد و سقوط کرد.
ندید آن یوسف مصر ملاحت
بدوران جوانی روی راحت
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، زیبایی و لطافت یوسف، چهرهای راحت و دلپذیر نداشت.
اگر گرگ اجل خونین دهن نیست
چرا پس یوسف گل پیرهن نیست
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت و پایان حتمی و ترسناک وجود ندارد، پس چرا یوسف، که نماد زیبایی و پاکی است، در میان مشکلات و مصائب قرار دارد؟
دریغ از قامت شمشادی او
کفن شد خلعت دامادی او
هوش مصنوعی: حسرت به حال قامت زیبا و راست او که مانند شمشاد بود، که اکنون به عنوان کفن و لباس عزا بر تن او قرار گرفته است.
دریغ از سرو بالای رسایش
دریغ از گیسوان مشگسایش
هوش مصنوعی: از زیبایی و قامت بلند او افسوس میخورم و همچنین از گیسوان مشکی و جذابش حسرتم میآید.
دریغ از حلقۀ پر پیچ و تابش
دریغ از کاکل در خون خضابش
هوش مصنوعی: بسیار افسوس که حسرتی به خاطر حلقهای زیبا و پرپیچ و تاب آن دارم، و همچنین به خاطر موهایی که به رنگ خون رنگین شدهاند.
هزاران حیف کانشاخ صنوبر
ز نخل زندگانی گشت بی بر
هوش مصنوعی: صد افسوس که شاخهی صنوبر به خاطر نخل زندگیام بیثمر و بدون نتیجه ماند.
هزاران حیف کانگیسوی مشگین
بخون فرق سر گردیده رنگین
هوش مصنوعی: هزاران افسوس که موهای سیاه و زیبا به خون سرم رنگین شده است.
هزاران حیف کانخورشید خاور
میان لجۀ خون شد شناور
هوش مصنوعی: هزاران افسوس که خورشید خاور در دریای خون غوطهور شد.
فغان کائینۀ روی پیمبر
بخاک تیره شد الله اکبر
هوش مصنوعی: آه و فریاد بر وضعیت دنیا که چهره پیامبر به خاک سیاه افتاد، و این نشانهای از بزرگ بودن خداوند است.
فغان ز انقامت طوبی مثالش
که دست جور برد از اعتدالش
هوش مصنوعی: آه و افسوس از وضعیت تو ای طوبی، که مانند آن به دلیل ظلم، از تعادل و آرامش خود فاصله گرفتهای.
من اندر وصف او مدهوش هستم
نه لیلایم که مجنون وی استم
هوش مصنوعی: من در توصیف او حیران و سرگشتهام، نه مانند لیلا که مجنون او هستم.
بصورت طلعت الله نور است
بمعنی غیب مکنون را ظهور است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چهره زیبای خداوند، مانند نوری است که حقیقتی نهفته و مخفی را به نمایش میگذارد.
بروی و موی و سیما و شمائل
پیمبر آیت و حیدر دلائل
هوش مصنوعی: شما با زیباییها و ویژگیهای ظاهری پیامبر و حضرت علی، نشانههایی از کمال و فضل را مشاهده میکنید.
بیا ای عندلیب گلشن من
ببین تاریک چشم روشن من
هوش مصنوعی: بیا ای بلبل، باغ من را ببین و به تماشای چشمان روشنی که در آنجا وجود دارد، بپرداز.
بیا ای نوگل گلزار مادر
بکن رحمی بحال زار مادر
هوش مصنوعی: بیا ای گل تازه باغ، بر مادرت رحم کن و به حال دردناک او توجهی داشته باش.
بیا ای نونهال باغ مادر
بزن آبی بسوز داغ مادر
هوش مصنوعی: بیا ای جوان باغی، بیایید تا با آبی روشن، درد و ناراحتی مادر را تسکین دهیم.
بیا ای شمع جمع محفل ما
ببین ظلمت سرا شد منزل ما
هوش مصنوعی: بیا و ببین که چقدر جای ما تاریک و بینور شده است، ای روشناییبخش محفل ما.
بیا ای شاهد یکتای زیبا
که دل را بیش از این نبود شکیبا
هوش مصنوعی: بیا، ای یکتای زیبای محبوب، که دیگر دلی طاقت بیشتر ندارد.
ترا با شیرۀ جان پروردیم
دریغا کز تو جانا دل بریدم
هوش مصنوعی: ما تو را با تمام وجود و عشق خود پرورش دادیم، افسوس که از تو، ای دوست، دل بریدم.
ندانستم که مرگ ناگهانی
عنان گیرد ترا در نوجوانی
هوش مصنوعی: نمیدانستم که مرگ بهطور ناگهانی تو را در دوران جوانی خواهد گرفت.
بهمت می توان از جان گذشتن
ولیکن از جوان نتوان گذشتن
هوش مصنوعی: با اراده و قوت میتوان از جان دل برداشت، اما نمیتوان از جوانی عبور کرد و آن را نادیده گرفت.
چنان داغم کزین پس تا بمیرم
سر از زانوی غم هرگز نگیرم
هوش مصنوعی: من به قدری غمگین و دچار درد هستم که تا وقتی زندهام هیچگاه سرم را از زانوی غم بلند نخواهم کرد.
من و یاد قد شمشادی تو
من و ناکامی و ناشادی تو
هوش مصنوعی: من و یاد تو، مثل قدیمیترین خاطرات، در کنار هم هستیم و با هم حس ناامیدی و غم را تجربه میکنیم.
من و یاد لب خشکیدۀ تو
من و سوز دل تفتیدۀ تو
هوش مصنوعی: من تنها یاد لبهای خشکیدهات را دارم و دلم از درد عشق به تو به شدت میسوزد.
من و آن زخمهای بی حسابت
من و آن پیکر در خون خضابت
هوش مصنوعی: من و آن زخمهای فراوانی که داری، من و آن بدنی که در خون رنگین است.
جوانا رحم کن بر پیری من
مرا مگذار با یک دشت دشمن
هوش مصنوعی: ای جوان، به حال پیری من رحم کن و مرا در برابر مشکلات تنها نگذار.
جوانا سوی مادر یک نظر کن
بیا رحمی بر این چشمان تر کن
هوش مصنوعی: ای جوان، یک نگاه به مادر بیانداز و بر این چشمان اشکآلود رحمی کن.
اگر خو کرده باشی با جدائی
مکن قطع رسوم آشنائی
هوش مصنوعی: اگر به جدایی عادت کردهای، پس آداب دوستی را کنار نگذار.
گهی حال دل غمناک ما پرس
ز آب دیدۀ نمناک ما پرس
هوش مصنوعی: زمانی از حال دل غمگین ما بپرس و وقتی دیگر از اشک های جاری ما بپرس.
سؤال از حال غمناکان ثوابست
خصوصاً آن دلی کز غم کبابست
هوش مصنوعی: پرسیدن از حال کسانی که غمگین هستند، عملی پسندیده و پاداشدهنده است، به ویژه وقتی که در مورد دلی صحبت میکنیم که به شدت از غم آزار میبیند.