گنجور

شمارهٔ ۱۰ - فی رثاء ابی الحسن علی بن الحسین الاکبر سلام الله علیه

سیل غم حمله چنان کرد که آب از سر رفت
نوجوان اکبر رفت
خشک لب با دل تفتیده و چشم تر رفت
روح پیغمبر رفت
گلشن آل نبی ز آتش بیداد بسوخت
سرو آزاد بسوخت
چمن فاستقم از باد فنا یکسر رفت
نه که برگ و بر رفت
نخلۀ طور ز سوز عطش از پا افتاد
شاخ طوبی افتاد
دود آه دل شه تا فلک اخضر رفت
وز فلک برتر رفت
یک فلک ماه نمود از افق حسن غروب
آه از آن طلعت خوب
تیره شد روی دو گیتی چو مه انور رفت
چشمۀ خاور رفت
یک چمن سرو شد از تیشۀ بیداد قلم
از گلستان قدم
تا قد و قامت رعنای علی اکبر رفت
نخل شکر بر رفت
دره التاج نبوت چه عقیق گلگون
شده غلطان در خون
تا ز شهزادۀ آزاد سر و افسیر رفت
از دم خنجر رفت
شاه را نالۀ شهزاده چه آمد در گوش
شد در افغان و خروش
پیر کنعان بسر پور روان پرور رفت
جانش از پیکر رفت
یوسفی دید ز سر پنجۀ گرگان صد چاک
کز سمک تا بسماک
نالۀ وا ولدا زان شه گردون فرّ رفت
تا در داور رفت
عندلیبانه بر آن غنچۀ خندان بگریست
چون بخونش نگریست
گفت ما را بجگر آنچه ترا بر سر رفت
بلکه افزون تر رفت
ای گل گلشن توحید نهال امید
بتو آخر چه رسید
بوستان خرم و سبز است و گل احمر رفت
نو نهال تر رفت
ای دهان تو روانبخش دو صد خضر و مسیح
که شدی تشنه ذبیح
آب تو از لب شمشیر و دم خنجر رفت
که بر آن خنجر رفت
نوجوانا قد سرو تو زمین گیرم کرد
غم تو پیرم کرد
تو برفتی و بیکباره دل و دلبر رفت
جان و جان پرور رفت
بی فروغ رخت ای شمع جهان افروزم
تیره چون شب روزم
روشنی بخش دل و دیدۀ من دیگر رفت
تا دم محشر رفت
کوکب بخت من از اوج سعادت افتاد
رفت اقبال بباد
وه چه زود از نظرم آن حسن المنظر رفت
آن بلند اختر رفت
ای جوان مرگ من و حسرت دامادی تو
غم ناشادی تو
آرزوها همه با جان من از تن در رفت
نا مراد اکبر رفت
وای بر حال دل غم زدۀ لیلی باد
که ندیدت داماد
خبرت هست چها بر سر این مادر رفت
بی پسر آخر رفت
سر به صحرا زده لیلی ز غمت ای مجنون
با دلی غرقه به خون
تا بشام غم از این دشت بلا یکسر رفت
بی سر و سرور رفت
خاک غم بر سر دنیا که وفا با تو نکرد
جز جفا با تو نکرد
خرمن عمر گرانمایه به یک صرصر رفت
یک جهان اکبر رفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سیل غم حمله چنان کرد که آب از سر رفت
نوجوان اکبر رفت
هوش مصنوعی: غم به قدری شدید و فراوان شد که دیگر قابل تحمل نبود و اکبر جوان از میان ما رفت.
خشک لب با دل تفتیده و چشم تر رفت
روح پیغمبر رفت
هوش مصنوعی: با لبانی تشنه، دل پر از سوز و چشمی اشکبار، روح پیامبری به سفر رفت.
گلشن آل نبی ز آتش بیداد بسوخت
سرو آزاد بسوخت
هوش مصنوعی: گلستان آل نبی به خاطر ظلم و ستم به آتش کشیده شد و سرو آزاد نیز از بین رفت.
چمن فاستقم از باد فنا یکسر رفت
نه که برگ و بر رفت
هوش مصنوعی: چمن به‌طور کامل از وزش باد نابود شد، نه فقط برگ‌ها و شاخه‌ها.
نخلۀ طور ز سوز عطش از پا افتاد
شاخ طوبی افتاد
هوش مصنوعی: نخل طور به خاطر شدت تشنگی از زمین کنده شد و شاخه طوبی نیز به زمین افتاد.
دود آه دل شه تا فلک اخضر رفت
وز فلک برتر رفت
هوش مصنوعی: دود آه دل شاه به آسمان سبز رفت و از آن هم فراتر رفت.
یک فلک ماه نمود از افق حسن غروب
آه از آن طلعت خوب
هوش مصنوعی: در یکی از غروب‌ها، ماه زیبا از دوردست‌ها ظاهر شد و دل را برد با چهره دلنشین و زیبایش.
تیره شد روی دو گیتی چو مه انور رفت
چشمۀ خاور رفت
هوش مصنوعی: زمانی که در دو جهان، ماه روشن و درخشان غیبت کند، مانند آن است که چشمه‌های شرق هم از بین رفته‌اند و تاریکی همه جا را فراگرفته است.
یک چمن سرو شد از تیشۀ بیداد قلم
از گلستان قدم
هوش مصنوعی: یک چمن به خاطر ظلم و ستمی که قلم بر آن رفته، از بین رفته و حالا مانند یک سرو است. این تصویر نشان می‌دهد که مشکلات و بی‌عدالتی‌ها می‌توانند زیبایی‌ها را نابود کنند.
تا قد و قامت رعنای علی اکبر رفت
نخل شکر بر رفت
هوش مصنوعی: وقتی که علی اکبر با قد و قامت زیبا و خوش‌فرمش رفت، نخل‌های شکر نیز به حرکت درآمدند.
دره التاج نبوت چه عقیق گلگون
شده غلطان در خون
هوش مصنوعی: دره‌ای که تاج نبوت در آن قرار دارد، به شکل زیبایی با خون آغشته شده و به رنگ عقیق گلگون درآمده است.
تا ز شهزادۀ آزاد سر و افسیر رفت
از دم خنجر رفت
هوش مصنوعی: وقتی که شاهزاده آزاد از خطر خنجر نجات یافت، دیگر نگرانی و ترسی از آن نبود.
شاه را نالۀ شهزاده چه آمد در گوش
شد در افغان و خروش
هوش مصنوعی: صدای ناله و فریاد شاهزاده به گوش پادشاه رسید و او را به شدت تحت تأثیر قرار داد.
پیر کنعان بسر پور روان پرور رفت
جانش از پیکر رفت
هوش مصنوعی: پیر کنعان، یعنی پدر یعقوب، با تمام عشق و محبت خود به فرزندش یوسف، روحش از بدنش جدا شد و جانش را در غم از دست دادن او سپری کرد.
یوسفی دید ز سر پنجۀ گرگان صد چاک
کز سمک تا بسماک
هوش مصنوعی: یوسف در برابر پنجۀ گرگ‌ها، زخم‌های زیادی را مشاهده کرد که از سر سم می‌آید و به سمت رنج‌های او می‌رسد.
نالۀ وا ولدا زان شه گردون فرّ رفت
تا در داور رفت
هوش مصنوعی: به چشم می‌آید که ناله و زاری کودک از بی‌پناهی و دوری از پدرش در آسمان بلند به گوش می‌رسد و او به سوی مبدأ خودش، یعنی خداوند یعنی داور، حرکت می‌کند.
عندلیبانه بر آن غنچۀ خندان بگریست
چون بخونش نگریست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای شاداب و خوشحال بر روی غنچه‌ای که در حال شکفتن بود، اشک ریخت زیرا وقتی به آن نگاه کرد، دید که غنچه به خون آغشته شده است.
گفت ما را بجگر آنچه ترا بر سر رفت
بلکه افزون تر رفت
هوش مصنوعی: گفت ما به دل‌ درد و غم تو خوشحالیم و حتی بیشتر از آنچه که تو احساس می‌کنی، ما هم رنج می‌بریم.
ای گل گلشن توحید نهال امید
بتو آخر چه رسید
هوش مصنوعی: ای گل زیبای باغ توحید، نهال امید تو به کجا ختم شد؟
بوستان خرم و سبز است و گل احمر رفت
نو نهال تر رفت
هوش مصنوعی: بوستان پر از خرمی و رنگ سبز است و گل‌های قرمز آن در حال زندگی تازه و شکوفایی هستند.
ای دهان تو روانبخش دو صد خضر و مسیح
که شدی تشنه ذبیح
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و تأثیر سخنان یا لبخند کسی پرداخته است که مانند آب حیات می‌تواند جان‌بخش و نجات‌دهنده باشد. دهن او به اندازه‌ای شیرین و معطر است که می‌تواند زندگی و شفا را به افراد عطا کند، کسانی که تشنه ی محبت و حقیقت هستند.
آب تو از لب شمشیر و دم خنجر رفت
که بر آن خنجر رفت
هوش مصنوعی: آب تو به خاطر برخوردی که با شمشیر و خنجر داشتی، از دست رفت.
نوجوانا قد سرو تو زمین گیرم کرد
غم تو پیرم کرد
هوش مصنوعی: جوانی من با زیبایی تو باعث شد که غمی در دلم نشسته و حالا احساس پیری می‌کنم.
تو برفتی و بیکباره دل و دلبر رفت
جان و جان پرور رفت
هوش مصنوعی: تو رفتی و ناگهان دل و محبوبی که داشتم رفتند، جانم و کسی که روح مرا nourished می‌کرد نیز از دست رفتند.
بی فروغ رخت ای شمع جهان افروزم
تیره چون شب روزم
هوش مصنوعی: ای شمعی که نور تو به دنیا می‌تابد، بدون حضور و روشنی تو، زندگی‌ام تاریک و مانند شب است.
روشنی بخش دل و دیدۀ من دیگر رفت
تا دم محشر رفت
هوش مصنوعی: روشنی بخش قلب و چشمانم دیگر نمانده و تا روز قیامت هم نخواهد بود.
کوکب بخت من از اوج سعادت افتاد
رفت اقبال بباد
هوش مصنوعی: ستارهٔ خوشبختی من از اوج خوشبختی سقوط کرد و بخت من به باد رفت.
وه چه زود از نظرم آن حسن المنظر رفت
آن بلند اختر رفت
هوش مصنوعی: چه سریع از پیش رویم آن زیبای دل‌ربا ناپدید شد، آن ستاره بلند آسمان رفت.
ای جوان مرگ من و حسرت دامادی تو
غم ناشادی تو
هوش مصنوعی: ای جوان! مرگ من و حسرتی که برای دامادی تو دارم، ناشی از غم و اندوه توست.
آرزوها همه با جان من از تن در رفت
نا مراد اکبر رفت
هوش مصنوعی: تمام آرزوهای من مانند روحی از بدنم جدا شدند و هیچ یک از خواسته‌هایم تحقق نیافت.
وای بر حال دل غم زدۀ لیلی باد
که ندیدت داماد
هوش مصنوعی: حالم به خاطر لیلی بسیار ناخوش است و افسوس می‌خورم که او داماد را نمی‌بیند.
خبرت هست چها بر سر این مادر رفت
بی پسر آخر رفت
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی چه بلایی بر سر این زن بیافتاد؟ او که فرزندش را از دست داد و در پایان، خود نیز رفت.
سر به صحرا زده لیلی ز غمت ای مجنون
با دلی غرقه به خون
هوش مصنوعی: لیلی برای فرار از غم تو به دشت و صحرا رفته است، ای مجنون، در حالی که دل تو از عشقش به شدت رنجیده و خونین است.
تا بشام غم از این دشت بلا یکسر رفت
بی سر و سرور رفت
هوش مصنوعی: تا زمانی که غم و اندوه از این سرزمین پر از درد و رنج کاملاً رفت، بی هیچ هدف و شادی‌ای از زندگی رخت بربست.
خاک غم بر سر دنیا که وفا با تو نکرد
جز جفا با تو نکرد
هوش مصنوعی: دنیای خاکی بر سر غم و اندوه است، زیرا این دنیا هیچ وفایی با تو نداشت و تنها به تو آسیب زد.
خرمن عمر گرانمایه به یک صرصر رفت
یک جهان اکبر رفت
هوش مصنوعی: عمر باارزش و گرانبهای انسان همچون یک خرمن بزرگ است که به یک وزش تند باد از بین می‌رود. به عبارتی دیگر، زمانی که مصیبت یا سختی ناگهانی پیش می‌آید، تمام سال‌ها و تلاش‌ها در یک لحظه تحت تأثیر قرار می‌گیرد و از دست می‌رود.