گنجور

شمارهٔ ۴ - فی رثاء سید الشهداء علیه السلام

بسیط روی زمین باز بساط غم است
محیط عرش برین دائرۀ ماتم است
باز چرا مهر و ماه تیره چه شمع عزاست
باز چرا دود آه تا فلک اعظم است
ماتم جانسوز کیست گرفته آفاق را
که صبح روی جهان تیره چه شام غم است
شور حسینی است باز که با دو صد سوز و ساز
نه در عراق و حجاز در همۀ عالم است
بحلقه ماتمش سد ره نشین نوحه گر
بزیر بار غمش قامت گردون خم است
ز شور خیل ملک دل فلک بیقرار
دیدۀ انجم اگر خون بفشاند کم است
داغ جهانسوز او در دل دیو و پریست
نام غم اندوز او نقش گل آدم است
عزای سالار دین، دلیل اهل یقین
سلیل عقل نخست، سلالۀ عالم است
خزان گل زار دین ماه محرم بود
در او بهار عزا هماره خرم بود
چه نوبت کارزار به تو جوانان رسید
نخست این کار زار بجان جانان رسید
قرعۀ جانباختن بنو جوانی فتاد
که نالۀ عقل پیر باوج کیوان رسید
آینۀ عقل کل مثال ختم رُسل
جلوۀ حسن ازل در او بپایان رسید
بجان نثاری شاه بعزم رزم سپاه
از افق خیمه گاه چه ماه تابان رسید
ذبیح کوی وفا، خلیل صدق و صفا
بزیر تیغ جفا، دست و سرافشان رسید
تیغ شرر بار او صاعقۀ عمر خصم
ولی ز سوز عطش بر لب او جان رسید
بحلقۀ اهرمن شد اسم اعظم نگین
خدا گواه است و بس چه بر سلیمان رسید
یوسف حسن ازل طعمۀ گرگ اجل
نالۀ جانسوز او به پیر کنعان رسید
رسید پیر خرد بر سر ان نوجوان
بناله چون بلبل و شاخ گل ارغوان
کای قد و بالای تو شاخه شمشادا من
وی بکمند غمت خاطر آزاد من
ای مه سیمای تو مهر جهانسوز من
ای رخ زیبای تو حسن خدا داد من
سوز تو ای شمع قد، داغ تو ای لاله رو
تا بفلک می برد آه من و داد من
ملک دل آباد بود بجویبار وجود
آه که سیل عدم (فنا) بکند بنیاد من
چه بر سلیمان رسید صدمۀ دیو پلید
شد از نظر ناپدید روی پریزاد من
جلوۀ پیغمبری بخاک و خون شد طپان
مگر در این غم رسد خدا بفریاد من
حسرت دامادیش بر دل زارم بماند
بحجلۀ گور رفت جوان ناشاد من
لیلی حسن ازل واله و مجنون تست
چون برود تا ابد نام تو از یاد من
پس از تو ای نوجوان شدم زمین گیر تو
خدا ترحم کند بر پدر پیر تو
چه اکبر نوجوان بنو جوانی گذشت
بماتمش عقل پیر ز زندگانی گذشت
شبیه عقل نخست ز زندگی دست شست
یال که ز اقلیم حسن یوسف ثانی گذشت
روی جهان تیره شد چه شام غم تا ابد
چه صبح نورانی عالم فانی گذشت
اگر دگرگون شود صورت گیتی رواست
که یک فلک ز ماه و یک جهان معانی گذشت
گلشن دهر کهن چه باک اگر شد تباه
که یک چمن گل ز گلزار جوانی گذشت
چشم فلک هر قدر اشک فشاند چه سود
چه تشنه کام از قضای آسمانی گذشت
چه کعبه شد پایمال گریست زمزم چنان
که سیل اشک از سر رکن یمانی گذشت
بکام دشمن جهان شد آنزمان کانجوان
بنا مرادی برفت به کامرانی گذشت
کوکب اقبال شاه شد از نظر ناپدید
روی فلک شد سیاه، دیدۀ انجم سفید
گوهر یکتای عشق در یتیم حسن
خلعت زیبای عشق کرد به بر چون کفن
غرۀ غرای او بود چه یکباره ماه
قامت رعنای او شاخ گل نسترن
بیاری شاه عشق خسرو جمجاه عشق
فکند در راه عشق دست و سر و جان و تن
بخون سر شد خضاب، صورت چون آفتاب
معنی حسن المآب عیان بوجه حسن
بیاد بیداد رفت شاخ گل ارغوان
ز تیشۀ کین فتاد ز ریشه سرو چمن
تا شده رنگین بخون جمد سمن سای او
خورده بسی خون دل نافۀ مشک ختن
همای اوج ازل بدام قوم دغل
بکام گرگ اجل یوسف گل پیرهن
بدور او بانوان حلقۀ ماتم زدند
شاهد رخسار او شمع دل انجمن
چه شمع در سوز و ساز لالۀ باغ حسن
خداست دانای راز ز سوز داغ حسن
چه نو خط شاه رفت بحجلۀ قتلگاه
ساز مصیبت رسید تا افق مهر و ماه
کرده نثار سرش اهل حرم در اشک
لاله رخان در برش ستاده با شمع و آه
نهاد گردون دون بطالعی واژگون
بساط سوری که شد ماتم از او عذر خواه
بخون داماد بست، بکف حنا نو عروس
رخت مصیبت بتن کرده چه بخت سیاه
عروس و داماد را نصیب شد مسندی
یک از جهاز شتر واندگر از خاک راه
دود دل بانوان مجمرۀ عود بود
ناله و فریادشان نفخۀ آن بارگاه
پرده کیان حرم خون جگر از سوز غم
مویه کنان مو کنان زار و نزار و تباه
سلسلۀ بانوان چو مو پریشان شدند
روز چه شب شد سیاه بچشم حق بین شاه
قیامتی شد بپا بگرد آن سر و ناز
عراق شد پر ز شور ز بانوان حجاز
چه اصغر شیرخوار نشانۀ تیر شد
مادر گیتی ز غم بماتمش پیر شد
شیر فلک بندۀ همت آن بچه شیر
که آب تیرش بکام نکوتر از شیر شد
چونکه ز قول قضا سهم قدر شد رها
حلق محیط رضا مرکز تقدیر شد
تا که ز خار خدنگ گل گلویش درید
بلبل بیدل از این غصه ز جان سیر شد
تا ز سموم بلا غنچۀ سیراب سوخت
لاله بدل داغدار، سرو زمین گیر شد
ناوک بیداد خصم داد چه داد ستم
خون ز سرا پرده چون سیل سرازیر شد
یوسف کنعان عشق طعمۀ پیکان عشق
قسمت یعقوب پیر نالۀ شبگیر شد
سلسلۀ قدسیان حلقۀ ماتم زدند
عقل مجرد ز غم بسته زنجیر شد
دیدۀ گردون بر آن غنچۀ خندان گریست
مادر بیچاره اش هزار چندان گریست
ناله برآورد کی طاقۀ (شاخه ی) ریحان من
وی گل نو رستۀ گلشن دامان من
ای بسر و دوش من زینت آغوش من
مکن فراموش من جان تو و جان من
دیده ز من بسته ای با که تو پیوسته ای
یاد نمی آوری هیچ ز پستان من
از چه چنین خسته ای وز چه زبان بسته ای
شور و نوائی کن ای بلبل خوشخوان من
غنچۀ لب باز کن، برگ سخن ساز کن
ای لب و دندان تو لؤلؤ و مرجان من
تیر ز شیرت گرفت وز من پیرت گرفت
تا چه کند داغ تو با دل بریان من
مادر بیچاره ات کنار گهواره ات
منتظر ناله ات ای گل خندان من
غنچۀ سیراب را آتش پیکان بسوخت
رفت بباد فنا خاک گلستان من
حرمله کرد از جفا ترا ز مادر جدا
نکرد اندیشه از حال پریشان من
گل گلوی ترا طاقت ناوک نبود
لایق آن تیر سخت گلوی نازک نبود
کاش شدی واژگون رایت گردون دون
چون علم شاه عشق شد بزمین سرنگون
ساقی بزم الست ز زندگی شست دست
دید چه بی یاری شاهد غیب مصون
ماه بنی هاشم از مشرق زین شد بلند
دمید صبح ازل از افق کاف و نون
شد سوی میدان روان ز بهر لب تشنگان
آب طلب کرد و ریخت در عوض آب، خون
تا که جدا شد دو دست زانشه یکتاپرست
شمع قدش شد ز خون چو شاخ گل لاله گون
سینه سپر کرد و رفت به پیش تیر سه پر
تا که شد از دام تن طائر روحش برون
ز نالۀ یا اخا شاه در آمد ز پا
از حرکت باز ماند معدن صبر و سکون
رفت ببالین او با غم بیحد و حصر
دید تنش چاکچاک ز زخم بیچند و چون
ناله ز دل بر کشید چه شد ز جان نا امید
گفت که پشت مرا شکست گردون کنون
مرا به مرگ تو سر گشته و بیچاره کرد
پرده کیان مرا اسیر و آواره کرد
ای بمحیط وفا نقطۀ ثابت قدم
نسخۀ صدق و صفا دفتر جود و کرم
همت والای تو برده ز عنقا سبق
جز بتو زیبنده نیست قبۀ قاف قدم
سرو سهی سای تو تا که در آمد ز پای
شاخۀ طوبی شکست پشت مرا کرد خم
رایت منصور تو تا که نگونسار شد
زد شرر آه من بر سر گردون ع]لم
صبح جمال تو شد تیره چه در خاک و خون
بار عیال مرا بست سوی شام غم
قبلۀ روی تو رفت ببارگاه قبول
ریخت زنا محرمان حرمت اهل حرم
دست تو کوتاه شد تا که ز تیغ جفا
شد سوی خرگاه من بلند دست ستم
ایکه گذشتی ز جان ز بهر لب تشنگان
خصم ببین در حرم روان چه سیل عرم
پس از تو ای جان من جهان فانی مباد
بی تو مرا یک نفسی ز زندگانی مراد
چه شهسوار وجود بست میان بهر جنگ
شد بعدم رهسپار فرقۀ بی نام و ننگ
فضای آفاق را بر آن سپاه نفاق
چه تنگنای عدم کرد بیک باره تنگ
بجان گرگان فتاد شیر ژیان
بروبهان حمله ور، ز هر طرف شد پلنگ
مرغ دل خصم او بقدر یک طائری
که شاهباز قضا در او فرو برده چنگ
تیغ شرر بار او چون دهن اژدها
دشمن خونخوار او طعمۀ کام نهنگ
شد سر بد سیرتان چه گو بچوگان او
ز خون خونخوار گان روی زمین لاله رنگ
ز تیغ تیزش بلند نعرۀ هل من مزید
نماند راه فرار و نبود جای درنگ
تا بجبینش رسید سنگ ز بد گوهری
شکست آئینۀ تجلی حق بسنگ
نقطۀ وحدت شد از تیر سه پهلو دو نیم
سرّ حقیقت عیان شد چه فرو شد خدنگ
بتن توانائی از خدنگ کاری نماند
خسرو دین را دگر تاب سواری نماند
چه ز آتش تیر کین جان و تن شاه سوخت
ز دود آه حرم خیمه و خرگاه سوخت
چه نخلۀ طور غم سوخت ز سوز ستم
ز فرق سر تا قدم سرّ انا الله سوخت
ز رفرف عشق چون عقل نخستین فتاد
به سدره المنتهی امین درگاه سوخت
زد چه سموم بلا به گلشن کربلا
ز داغ آن لاله زار شمع رخ ماه سوخت
اگرچه بیمار عشق ز سوز تب شد ز تاب
از الم تب نسوخت کز ستم راه سوخت
مسیح گردون نشین آه دلش آتشین
چه زیر زنجیر کین شاه فلک جاه سوخت
ز شورش بانوان پر ز نوا نینوا
ز نالۀ بیدلان هر دل آگاه سوخت
ز حالت بیکسان از ستم ناکسان
دوست نگویم چه شد، دشمن بدخواه سوخت
دو دیدۀ فرقدان ز غصه خونبار شد
دمیکه بانوی حق بنالۀ زار شد
کای شه لب تشنگان کنار آب روان
زندۀ لعل لبت خضر ره رهروان
سموم جانسوز کین زد بگلستان دین
ریخت ز باد خزان سرو و گل و ارغوان
سیل سرشک از عراق رفت بملک حجاز
شور و نوا از زمین تا فلک از بانوان
رباب دل بر گرفت ز اصغر شیر خوار
گذشت لیلای زار ز اکبر نوجوان
سلسلۀ عدل و داد به بند بیداد رفت
ز حلقۀ غل فتاد غلغله در کاروان
یوسف کنعان غم عازم شام ستم
عزیز مصر کرم قرین ذل و هوان
لاله رخان خوار و زار، پریوشان بیستار
برهنه پا روی خار ز جور دیوان دوان
نیست پرستار ما بغیر بیمار ما
پناه این بانوان نیست جز این ناتوان
سایۀ لطف تو رفت از سرما بیکسان
سوخت گلستان دین ز سوز قهر خسان
جلوۀ روی تو بود طور مناجات ما
کعبۀ کوی تو بود قبلۀ حاجات ما
شربت دیدار تو آب حیات همه
صحبت این ناکسان مرگ مفاجات ما
خرمن عمر عزیز رفت بباد ستیز
ز آتش بیداد سوخت حاصل اوقات ما
از تو نگشتم جدا در همه جا وز قضا
تا بقیامت فتاد دید و ملاقات ما
بی تو اگر می روم چاره ندارم ولی
اینهمه دوری نبود شرط مکافات ما
وعدۀ ما و تو در بزم یزید پلید
تا کنی از طشت زر جلوه بمیقات ما
راه درازی به پیش همسفران کینه کیش
همتی از پیش بیش بهر مهمات ما
شمع صفت می روم سوخته و اشک ریز
ای سر نورانیت شاهد حالات ما
بی تو نشاید که ما بار به منزل بریم
یا که بسختی مگر بار غم بریم
تا تو شدی کشته ما بی سر و سامان شدیم
یکسره سرگشتۀ کوه و بیابان شدیم
خیمه و خرگاه ما رفت بباد فنا
به لجۀ غم اسیر دچار طوفان شدیم
از فلک عز و جاه بروی خاک سیاه
بچاه غم سرنگون چو ماه کنعان شدیم
ز کعبۀ کوی تو بحسرت روی تو
بحلقۀ فرقه ای ز بت پرستان شدیم
ای سیر تو بر سنان شمع ره کاروان
به مهر روی تو ما شهرۀ دوران شدیم
ز جور خونخوارگان تو سر بلندی و ما
ز دست نظارگان سر بگریبان شدیم
پرده گیان تو را حجاب عزت درید
تا که تماشاگه پرده نشینان شدیم
گاه بزندان غم حلقۀ ماتم زده
بکنج ویرانه گاه چه گنج شایان شدیم
چه ساربان عزا نواخت بانگ رحیل
سیر تو شد روی نی گمشدگان را دلیل
چه نیزه شد سربلند از سرّ وجود
شمع صفت جلوه کرد شاهد بزم شهود
سر بفلک برکشید چه آه آتش فشان
بست بر افلاکیان راه صدرو و ورود
آنکه مسیحا بدی زندۀ لعل لبش
بدیر ترساگهی، گهی بدار یهود
گاه بکنج تنور گاه باوج سنان
یافته حدّ کمال قوس نزول و صعود
گاه بویرانه بود همدم آه و فغان
گاه به بزم شراب قرین شطرنج و عود
از افق طشت زر صبح ازل زد چه سر
بشام شد جلوه گر مهر سپهر وجود
منطق داودیش لب بتلاوت گشود
یا که انا الله سرود آیۀ رب ودود
نقطۀ توحید را دست ستم محو کرد
مرکز دین را بباد رفت ثغور و حدود
کاش دل مفتقر در این عزا خوان شدی
در عوض اشک، کاش ز دیده بیرون شدی

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسیط روی زمین باز بساط غم است
محیط عرش برین دائرۀ ماتم است
هوش مصنوعی: زمین پر از غم و اندوه است و حتی در بالاترین جایگاه‌ها نیز حاکمیت غم و ماتم وجود دارد.
باز چرا مهر و ماه تیره چه شمع عزاست
باز چرا دود آه تا فلک اعظم است
هوش مصنوعی: چرا دوباره ستاره‌ها و روشنایی‌ها در تاریکی فرو رفته‌اند؟ چرا دوباره اشک و اندوهی به آسمان بلند افزوده شده است؟
ماتم جانسوز کیست گرفته آفاق را
که صبح روی جهان تیره چه شام غم است
هوش مصنوعی: این بیت به احساس عمیق اندوه و غم اشاره دارد. گویا در جهان، حالتی از سوگواری و ناراحتی حاکم است که همه جا را در بر گرفته است. صبح که معمولاً نماد روشنی و امید است، به طرز عجیبی تیره و مغموم شده و همچون شبی غم‌انگیز به نظر می‌رسد. در حقیقت، سؤال این است که چه چیزی باعث این ماتم و غم عمیق در دنیا شده است.
شور حسینی است باز که با دو صد سوز و ساز
نه در عراق و حجاز در همۀ عالم است
هوش مصنوعی: شور و شوق عاشورا دوباره در قلب‌ها در حال جوش و خروش است، نه تنها در عراق و حجاز، بلکه در تمام دنیا این احساس جاری و ساری است.
بحلقه ماتمش سد ره نشین نوحه گر
بزیر بار غمش قامت گردون خم است
هوش مصنوعی: در گرداب غم و اندوه او، هر کسی که می‌خواهد در آنجا نشسته و ناله و نوحه سرایی کند، به وضوح می‌بیند که به خاطر سنگینی بار غمش، زندگی و جهان به زانو در آمده است.
ز شور خیل ملک دل فلک بیقرار
دیدۀ انجم اگر خون بفشاند کم است
هوش مصنوعی: از شوق و هیجان لشکر angelها، دل آسمان به شدت بی‌قرار است و اگر ستاره‌ها هم اشک بریزند، باز هم کم به نظر می‌رسد.
داغ جهانسوز او در دل دیو و پریست
نام غم اندوز او نقش گل آدم است
هوش مصنوعی: عشق و درد او در دل موجوداتی همچون دیو و پری هم تأثیر گذاشته است و نام غم او برای همه شناخته شده است. او به مانند یک گل در دل آدمی نقش بسته است.
عزای سالار دین، دلیل اهل یقین
سلیل عقل نخست، سلالۀ عالم است
هوش مصنوعی: مرگ پیشوای دین، نشانه‌ای برای اهل یقین است و عقل از او آغاز می‌شود، زیرا او فرزند عالم است.
خزان گل زار دین ماه محرم بود
در او بهار عزا هماره خرم بود
هوش مصنوعی: فصل پاییز، زمان از بین رفتن زیبایی‌های دین، در ماه محرم است و در این ماه، همیشه حالتی شاداب و سرزنده برای عزاداری وجود دارد.
چه نوبت کارزار به تو جوانان رسید
نخست این کار زار بجان جانان رسید
هوش مصنوعی: جوانان، نوبت شما برای جنگ و مبارزه فرا رسیده است، اما ابتدا این عشق و علاقه به معشوق است که در دل‌ها جای دارد و باید بر آن تمرکز کرد.
قرعۀ جانباختن بنو جوانی فتاد
که نالۀ عقل پیر باوج کیوان رسید
هوش مصنوعی: سرنوشت جوانی به مرگ کشیده شد که فریاد عقل پیر به اوج آسمان رسید.
آینۀ عقل کل مثال ختم رُسل
جلوۀ حسن ازل در او بپایان رسید
هوش مصنوعی: آیینه‌ای که نمایشگر تمام خرد و دانایی است، نماد نهایی پیامبران و جلوه زیبایی از ابتدا در او به کمال رسیده است.
بجان نثاری شاه بعزم رزم سپاه
از افق خیمه گاه چه ماه تابان رسید
هوش مصنوعی: جان نثاری شاه به میدان رزم سپاهیان، از دور دست‌ها، ماهی درخشان به آسمان تاخته است.
ذبیح کوی وفا، خلیل صدق و صفا
بزیر تیغ جفا، دست و سرافشان رسید
هوش مصنوعی: در این بیت، به زحمات و فداکاری‌های شخصیتی اشاره شده است که در راه وفا و صداقت، از جانب دیگران مورد بی‌رحمی و ظلم قرار گرفته است. او با عزت و سربلندی، حتی در شرایط سخت، به مسیری که انتخاب کرده است ادامه می‌دهد.
تیغ شرر بار او صاعقۀ عمر خصم
ولی ز سوز عطش بر لب او جان رسید
هوش مصنوعی: تیغ سوزان او همچون صاعقه‌ای به دشمنان ضربه می‌زند، اما بر اثر عطش، جانش در آستانه پایان است.
بحلقۀ اهرمن شد اسم اعظم نگین
خدا گواه است و بس چه بر سلیمان رسید
هوش مصنوعی: در حلقه‌ی اهریمن، تنها نام بزرگ خداوند گواهی می‌دهد و این کافی است؛ چه چیزی بر سلیمان نازل شد.
یوسف حسن ازل طعمۀ گرگ اجل
نالۀ جانسوز او به پیر کنعان رسید
هوش مصنوعی: یوسف زیبا و دلربا، طعمه و فریبنده‌ی سرنوشت ناگوارش شد و درد و اندوه او به پیرمرد کنعان رسید.
رسید پیر خرد بر سر ان نوجوان
بناله چون بلبل و شاخ گل ارغوان
هوش مصنوعی: پیر دانا به نزد آن جوان آمد و مانند بلبل و گل سرخ شروع به ناله و شکایت کرد.
کای قد و بالای تو شاخه شمشادا من
وی بکمند غمت خاطر آزاد من
هوش مصنوعی: ای تو که قد و بالای تو مانند شاخه‌های شمشاد است، من در دام غمت تسلیم شده‌ام و دل آزاد من در بند غمت گرفتار شده است.
ای مه سیمای تو مهر جهانسوز من
ای رخ زیبای تو حسن خدا داد من
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا، تو محبت و عشق من را در قلبم شعله‌ور می‌کنی، و چهره‌ی زیبای تو نشانه‌ای از زیبایی الهی است که به من عطا شده است.
سوز تو ای شمع قد، داغ تو ای لاله رو
تا بفلک می برد آه من و داد من
هوش مصنوعی: سوز و شعف تو همچون شمعی بلند در دل من می‌سوزد و درد و حسرت من را به آسمان می‌برد.
ملک دل آباد بود بجویبار وجود
آه که سیل عدم (فنا) بکند بنیاد من
هوش مصنوعی: دل من پر از آرامش و شادی است، مثل باغی سرسبز و آباد. اما افسوس که سیل زوال و نابودی می‌تواند همه چیز را ویران کند و زندگی‌ام را از بین ببرد.
چه بر سلیمان رسید صدمۀ دیو پلید
شد از نظر ناپدید روی پریزاد من
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی سلیمان چگونه به دست دیو شریر صدمه‌ای دید و دیگر نتوانست او را ببیند؟ این مثالی از تلخی وضع من است، چون که دیدن روی معشوقم برایم همچون یک آرزوست که در دلم باقی مانده.
جلوۀ پیغمبری بخاک و خون شد طپان
مگر در این غم رسد خدا بفریاد من
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر سختی‌ها و مصیبت‌هایی است که به پیغمبری و رسالت مربوط می‌شود. شاعر از عمق درد و اندوه خود سخن می‌گوید و امید دارد که خداوند در این شرایط سخت به او کمک کند و نجاتش دهد. این احساس درگیری و انتظار برای دستیابی به یاری الهی، احساساتی چون فراق و دلتنگی را در بر می‌گیرد.
حسرت دامادیش بر دل زارم بماند
بحجلۀ گور رفت جوان ناشاد من
هوش مصنوعی: حسرت بر دل داغدیده‌ام باقی ماند و جوانی که شاد نبود، در گور خوابید.
لیلی حسن ازل واله و مجنون تست
چون برود تا ابد نام تو از یاد من
هوش مصنوعی: لیلی، عشق جاودانی و زیبای تو باعث دیوانگی من شده است. اگر تو بروی، نام تو هرگز از خاطر من نخواهد رفت.
پس از تو ای نوجوان شدم زمین گیر تو
خدا ترحم کند بر پدر پیر تو
هوش مصنوعی: من پس از تو، ای جوان، به گونه‌ای شدم که انگار زمین‌گیر شده‌ام. ای کاش خداوند بر حال پدر سالخورده‌ات رحم کند.
چه اکبر نوجوان بنو جوانی گذشت
بماتمش عقل پیر ز زندگانی گذشت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به جوانی و گذر زمان اشاره می‌کند. او می‌گوید که جوانی و حیات بر عمر و عقل سالخورده غلبه می‌کند و این مراحل زندگی به سرعت می‌گذرند. به نوعی نشان می‌دهد که چگونه دوران جوانی به سرعت سپری می‌شود و انسان‌ها در این مسیر تجربه‌های مختلفی را کسب می‌کنند.
شبیه عقل نخست ز زندگی دست شست
یال که ز اقلیم حسن یوسف ثانی گذشت
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که از زندگی نخستین خود گذر کرده و به مرحله‌ای بالا و زیبا رسیده است، مانند یال (آخور) که از سرزمینی زیبا و باصفا عبور می‌کند.
روی جهان تیره شد چه شام غم تا ابد
چه صبح نورانی عالم فانی گذشت
هوش مصنوعی: جهان به خاطر غم و اندوه تاریک شده است و این شب غمناک تا ابد ادامه خواهد داشت. صبحی روشن و پرنور برای این دنیای فانی، گذشته و دیگر وجود ندارد.
اگر دگرگون شود صورت گیتی رواست
که یک فلک ز ماه و یک جهان معانی گذشت
هوش مصنوعی: اگر شکل و ظاهر جهان تغییر کند، اشکالی ندارد که یک کره از ماه و یک دنیا از معانی و مفاهیم بگذرد.
گلشن دهر کهن چه باک اگر شد تباه
که یک چمن گل ز گلزار جوانی گذشت
هوش مصنوعی: اگر باغ زندگی قدیمی خراب شود، نگران نباشید؛ زیرا زندگی جوانی مثل گل، به سرعت می‌گذرد و زیبایی‌اش را به یاد می‌آورد.
چشم فلک هر قدر اشک فشاند چه سود
چه تشنه کام از قضای آسمانی گذشت
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که آسمان اشک بریزد و باران ببارد، چه فایده‌ای دارد؟ چون آن که تشنه است، نمی‌تواند از سرنوشت خود بگذرد.
چه کعبه شد پایمال گریست زمزم چنان
که سیل اشک از سر رکن یمانی گذشت
هوش مصنوعی: کعبه ویران شده و گریه‌ی زمزم به قدری شدید است که گویی سیل اشک از بالای رکن یمانی سرازیر می‌شود.
بکام دشمن جهان شد آنزمان کانجوان
بنا مرادی برفت به کامرانی گذشت
هوش مصنوعی: زمانی که جوانی با آرزوهایش به موفقیت رسید، دشمنان دنیا از آن روز به نفع خود بهره‌مند شدند.
کوکب اقبال شاه شد از نظر ناپدید
روی فلک شد سیاه، دیدۀ انجم سفید
هوش مصنوعی: ستارهٔ بخت و اقبال فرمانروا از نظر غایب شد و در آسمان تاریک گردید، در حالی که نظر ستاره‌ها روشن و سپید باقی ماند.
گوهر یکتای عشق در یتیم حسن
خلعت زیبای عشق کرد به بر چون کفن
هوش مصنوعی: عشق، جواهر بی‌همتایی است که در وجود یتیم حسن، لباس زیبا و مقدسی مانند کفن را به تن کرده است.
غرۀ غرای او بود چه یکباره ماه
قامت رعنای او شاخ گل نسترن
هوش مصنوعی: به زیبایی و جلوه‌گری او توجه کن که چگونه در یک لحظه، قامت زیبا و خوش‌فرم او مانند ماهی درخشان و شاخ گل نسترن جلوه‌گر می‌شود.
بیاری شاه عشق خسرو جمجاه عشق
فکند در راه عشق دست و سر و جان و تن
هوش مصنوعی: با یاری پادشاه عشق، خسرو، جمشید عشق را در مسیر عشق قرار داده است. او همه وجودش را، شامل دست، سر، جان و بدنش را برای عشق فدای می‌کند.
بخون سر شد خضاب، صورت چون آفتاب
معنی حسن المآب عیان بوجه حسن
هوش مصنوعی: با خواندن این شعر، رنگ و جلوه زیبایی نمایان می‌شود و چهره مانند آفتاب درخشان می‌گردد که نشان از زیبایی و جذابیت دارد.
بیاد بیداد رفت شاخ گل ارغوان
ز تیشۀ کین فتاد ز ریشه سرو چمن
هوش مصنوعی: به یاد ظلم و ستم، شاخ گل ارغوان از ضربه کینه افتاد و ریشه سرو چمن نیز در خطر قرار گرفت.
تا شده رنگین بخون جمد سمن سای او
خورده بسی خون دل نافۀ مشک ختن
هوش مصنوعی: تا زمانی که گل‌های رنگارنگ به خون آغشته شده‌اند، سمن (گل یاس) سایه‌اش را بر روی این صحنه انداخته و گواهی می‌دهد که بخشی از دل‌های بسیاری در عشق نابوده است. در عطر نافه مشک از ختن، غم‌هایی نهفته است.
همای اوج ازل بدام قوم دغل
بکام گرگ اجل یوسف گل پیرهن
هوش مصنوعی: در آغاز، پرنده‌ای آزاد و بزرگ به دام کسانی که فریبکار بودند، افتاد و در دستان گرگ مرگ، یوسف زیبا که درخشش و جذابیتش همچون گلی در پیراهنش است، گرفتار شد.
بدور او بانوان حلقۀ ماتم زدند
شاهد رخسار او شمع دل انجمن
هوش مصنوعی: زنان دور او برای غم و اندوه جمع شده‌اند، در حالی که زیبایی چهره او مانند شمعی در دل محفل می‌درخشد.
چه شمع در سوز و ساز لالۀ باغ حسن
خداست دانای راز ز سوز داغ حسن
هوش مصنوعی: در دل باغ زیبایی خدا، شمعی روشن است که با درد و غم عاشقانه‌ای می‌سوزد. تنها کسی که از عمق این احساسات آگاه است، به رازهای عشق و زیبایی پی می‌برد.
چه نو خط شاه رفت بحجلۀ قتلگاه
ساز مصیبت رسید تا افق مهر و ماه
هوش مصنوعی: شاه به سمت جایگاه قتلگاه رفت و نشان از مصیبت بزرگ در راه است که به زودی به افق آسمان، جایی که خورشید و ماه در آن می‌درخشند، خواهد رسید.
کرده نثار سرش اهل حرم در اشک
لاله رخان در برش ستاده با شمع و آه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی عاطفی و عمیق می‌پردازد. در اینجا به تصویر افرادی اشاره شده که با عشق و احترام به یکدیگر نگاه می‌کنند. اهل حرم، به معنای کسانی که در محیطی مقدس و محترم زندگی می‌کنند، با اشک‌هایی شبیه به گل‌های لاله ابراز احساسات می‌کنند. آن‌ها با شمع و با صدای آه در کنار یکدیگر ایستاده‌اند، که نشان‌دهنده‌ی دلتنگی و عشق عمیق آنهاست. این تصویر به زیبایی حس اتحاد و محبت را منتقل می‌کند.
نهاد گردون دون بطالعی واژگون
بساط سوری که شد ماتم از او عذر خواه
هوش مصنوعی: آسمان بر اثر بی‌توجهی و ناپایداری به هم ریخته است و جشن و سرور به خاطر این وضعیت به عزا تبدیل شده است. بنابراین از آن معذرت‌خواهی کن.
بخون داماد بست، بکف حنا نو عروس
رخت مصیبت بتن کرده چه بخت سیاه
هوش مصنوعی: داماد در حال خواندن سرود است و عروس با حنا بر دستانش آماده است، اما در عین حال، لباس او نشان‌دهنده غم و مصیبت است و این نشان می‌دهد که قسمت او ناگوار و شوم است.
عروس و داماد را نصیب شد مسندی
یک از جهاز شتر واندگر از خاک راه
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به عروسی و محبت میان عروس و داماد شده است. یکی از آن‌ها بر روی چیزی می‌نشیند که به شتر مربوط می‌شود، در حالی که دیگری بر روی خاک نشسته است. این تصویر نشان‌دهنده تفاوت‌ها در زندگی و شرایط آنها است. این به نوعی نمادی از زندگی مشترک و چالش‌های آن می‌باشد.
دود دل بانوان مجمرۀ عود بود
ناله و فریادشان نفخۀ آن بارگاه
هوش مصنوعی: دود دل زنان مانند بخور خوشبو به مشام می‌رسد، و ناله و فریادهای آنها مانند صدای طعنه‌آمیز و لرزانی است که از آن مکان به گوش می‌رسد.
پرده کیان حرم خون جگر از سوز غم
مویه کنان مو کنان زار و نزار و تباه
هوش مصنوعی: پرده‌های حرم در اثر درد و غم به شدت آسیب دیده و دل‌ها از شدت گریه و زاری به حالتی پریشان و آشفته درآمده‌اند.
سلسلۀ بانوان چو مو پریشان شدند
روز چه شب شد سیاه بچشم حق بین شاه
هوش مصنوعی: وقتی که گروه بانوان مانند مویی پریشان شدند، روز به شب سیاه و تاریک برای ناظر آگاه تبدیل شد.
قیامتی شد بپا بگرد آن سر و ناز
عراق شد پر ز شور ز بانوان حجاز
هوش مصنوعی: روز قیامت برپا شده است، به دور خود نگاه کن، آن سر و زیبایی عراق پر از شور و جنب و جوش است و بانوان حجاز نیز در حال هیجان هستند.
چه اصغر شیرخوار نشانۀ تیر شد
مادر گیتی ز غم بماتمش پیر شد
هوش مصنوعی: مادر زمین به خاطر مرگ فرزندش، که نماد Innocence و ناپختگی بود، به شدت غمگین شد و حالا احساس پیر شدن می‌کند.
شیر فلک بندۀ همت آن بچه شیر
که آب تیرش بکام نکوتر از شیر شد
هوش مصنوعی: بچه شیری که اراده و تلاشش به اندازه‌ای قوی است که می‌تواند بر آب تیر بزند، از آن شیر (شیر بزرگ) هم بهتر و با ارزش‌تر است. در واقع، این جمله نشاندهنده قدرت و اهمیت اراده و همت در رسیدن به موفقیت است.
چونکه ز قول قضا سهم قدر شد رها
حلق محیط رضا مرکز تقدیر شد
هوش مصنوعی: وقتی که از سرنوشت و تقدیر سهمی آزاد شد، حلقه‌ی اطراف آن، رضا و خرسندی گشت و در مرکز این تقدیر قرار گرفت.
تا که ز خار خدنگ گل گلویش درید
بلبل بیدل از این غصه ز جان سیر شد
هوش مصنوعی: بلبل غمگین به خاطر اینکه گل با خار خدنگی آسیب دیده است، به شدت از این درد و غصه کلافه و دل‌زده شده و از زندگی سیر شده است.
تا ز سموم بلا غنچۀ سیراب سوخت
لاله بدل داغدار، سرو زمین گیر شد
هوش مصنوعی: از گرمای سوزان بلای زندگی، غنچۀ سیرابِ لاله‌ای به درد و رنج شد و به همین خاطر، سرو نیز از شدت غم و اندوه به زمین افتاد.
ناوک بیداد خصم داد چه داد ستم
خون ز سرا پرده چون سیل سرازیر شد
هوش مصنوعی: دشمن به ما ظلم و ستم کرد و در نتیجه، خون ما مانند سیلی به شدت جاری شد و به هر طرف پخش شد.
یوسف کنعان عشق طعمۀ پیکان عشق
قسمت یعقوب پیر نالۀ شبگیر شد
هوش مصنوعی: این بیت به داستان یوسف و یعقوب اشاره دارد. یوسف، زیبا و محبوب، به معشوقه‌ای تبدیل می‌شود که عشق او تیر زهرآگینی است. این عشق به یعقوب، پدر پیر، که در فراق فرزندش ناله می‌کند، بسیار دردناک و غم‌انگیز است. در واقع، عشق و جدایی باعث می‌شود که یعقوب در شب‌ها به یاد یوسف، احساس درد و غم کند.
سلسلۀ قدسیان حلقۀ ماتم زدند
عقل مجرد ز غم بسته زنجیر شد
هوش مصنوعی: جمعی از پاکان و مقدسان در میان خود ناله و عزا برپا کرده‌اند، چون عقل خالص از غم و اندوه گرفتار زنجیر، به ماندن در این حال دچار شده است.
دیدۀ گردون بر آن غنچۀ خندان گریست
مادر بیچاره اش هزار چندان گریست
هوش مصنوعی: نگاه آسمان به آن گل خندان باعث شد که مادرش به شدت گریه کند و غمی بزرگ را احساس کند.
ناله برآورد کی طاقۀ (شاخه ی) ریحان من
وی گل نو رستۀ گلشن دامان من
هوش مصنوعی: ناله‌ای از دل برآمد که نشان‌دهنده‌ی زخم و درد من است، مانند شاخه‌ی خوشبوی ریحان که به تازگی در باغی شکوفا شده است.
ای بسر و دوش من زینت آغوش من
مکن فراموش من جان تو و جان من
هوش مصنوعی: ای جان من و جان تو، تویی که بر دوشم هستی و زینت آغوش من، مرا فراموش نکن.
دیده ز من بسته ای با که تو پیوسته ای
یاد نمی آوری هیچ ز پستان من
هوش مصنوعی: تو چشمانت را از من بسته‌ای و به کس دیگری پیوند خورده‌ای، ولی هیچ‌گاه یاد نمی‌کنی از محبت و پرورش من.
از چه چنین خسته ای وز چه زبان بسته ای
شور و نوائی کن ای بلبل خوشخوان من
هوش مصنوعی: از چه دلیل چنین خسته و خاموشی؟ بیا و با صدای خوش خود، فریادی سر بده و شادی ببخش!
غنچۀ لب باز کن، برگ سخن ساز کن
ای لب و دندان تو لؤلؤ و مرجان من
هوش مصنوعی: لب‌هایت را باز کن و سخن بگو؛ زیرا لب و دندان تو برای من مانند مروارید و مرجان است.
تیر ز شیرت گرفت وز من پیرت گرفت
تا چه کند داغ تو با دل بریان من
هوش مصنوعی: تیر تو از قدرت تو نشأت گرفته و من را که پیری هستم تحت تأثیر قرار داده است. حالا ببین این درد و داغ تو چه تأثیری بر دل سوخته من خواهد گذاشت.
مادر بیچاره ات کنار گهواره ات
منتظر ناله ات ای گل خندان من
هوش مصنوعی: مادر فقیر تو در کنار گهواره‌ات منتظر است تا صدای ناله‌ات را بشنود، ای گل شادی من.
غنچۀ سیراب را آتش پیکان بسوخت
رفت بباد فنا خاک گلستان من
هوش مصنوعی: غنچۀ سیراب به دلیل تیر آتشین از بین رفت و به دست باد فنا سپرده شد. خاک گلستان من نیز از این آسیب دور نماند.
حرمله کرد از جفا ترا ز مادر جدا
نکرد اندیشه از حال پریشان من
هوش مصنوعی: حرمله به دلایل بی‌رحمی‌اش تو را از مادر جدا کرد و هیچ توجهی به ناراحتی و پریشانی حال من نکرد.
گل گلوی ترا طاقت ناوک نبود
لایق آن تیر سخت گلوی نازک نبود
هوش مصنوعی: گل تو به اندازه‌ای زیبا و حساس است که نمی‌تواند فشار تیر را تحمل کند؛ گلوی نازکت هم تاب هیجان و تحریکات سخت را ندارد.
کاش شدی واژگون رایت گردون دون
چون علم شاه عشق شد بزمین سرنگون
هوش مصنوعی: ای کاش که پرچم آسمان به دلیل عاشقی، به زیر بیفتد و به حالتی معکوس درآید، همچون پرچم پادشاهی که به زمین می‌افتد.
ساقی بزم الست ز زندگی شست دست
دید چه بی یاری شاهد غیب مصون
هوش مصنوعی: ای ساقی، در میخانه‌ای که زندگی را جشن می‌گیریم، دست از زندگی شسته‌ام. ببین که چگونه در غیاب یار معنوی، به تنهایی در این جمع حاضر هستم.
ماه بنی هاشم از مشرق زین شد بلند
دمید صبح ازل از افق کاف و نون
هوش مصنوعی: ماه بنی هاشم در آسمان بالا درخشید و صبح از آغاز ایجاد، از افق کاف و نون طلوع کرد.
شد سوی میدان روان ز بهر لب تشنگان
آب طلب کرد و ریخت در عوض آب، خون
هوش مصنوعی: به میدان رفت تا برای تشنگان آب بیاورد، اما در عوض آب، خون را نثار کرد.
تا که جدا شد دو دست زانشه یکتاپرست
شمع قدش شد ز خون چو شاخ گل لاله گون
هوش مصنوعی: زمانی که دو دست از پرستش خداوند جدا شد، قد او به قد شمعی تبدیل شد که از خون مانند ساقه گل لاله سرخ رنگ شده بود.
سینه سپر کرد و رفت به پیش تیر سه پر
تا که شد از دام تن طائر روحش برون
هوش مصنوعی: دلش را به خطر انداخت و روبه‌روی تیر سه‌پر رفت تا اینکه روحش از چنگال بدن آزاد شد.
ز نالۀ یا اخا شاه در آمد ز پا
از حرکت باز ماند معدن صبر و سکون
هوش مصنوعی: از فریاد و ناله‌ی برادر شاه، فردی از حرکت ایستاد و صبر و آرامش خود را از دست داد.
رفت ببالین او با غم بیحد و حصر
دید تنش چاکچاک ز زخم بیچند و چون
هوش مصنوعی: به بالین او رفت با غمی عمیق و بی‌پایان، دید که بدنش پر از زخم‌های فراوان و عمیق است.
ناله ز دل بر کشید چه شد ز جان نا امید
گفت که پشت مرا شکست گردون کنون
هوش مصنوعی: دلش پر از ناله و شکایت است و ناامید از زندگی می‌گوید که مشکلات و سختی‌های زندگی او را به شدت آزرده کرده و قدرتش را گرفته‌اند. احساس می‌کند که زندگی بر او چیره شده و روحش شکسته شده است.
مرا به مرگ تو سر گشته و بیچاره کرد
پرده کیان مرا اسیر و آواره کرد
هوش مصنوعی: محبت و عشق تو مرا به شدت گرفتار و پریشان کرده است، در حالی که مقام و قدرت تو مرا اسیر و بی‌خانمان ساخته است.
ای بمحیط وفا نقطۀ ثابت قدم
نسخۀ صدق و صفا دفتر جود و کرم
هوش مصنوعی: ای کسی که در وفا، ثابت و پایدار هستی، تو نمونة صداقت و پاکی هستی و دفتر بخشش و سخاوت را همواره در دست داری.
همت والای تو برده ز عنقا سبق
جز بتو زیبنده نیست قبۀ قاف قدم
هوش مصنوعی: عزم و اراده قوی تو، مانند پرنده افسانه‌ای عنقا، هر کسی را عقب گذاشته است و برای کسی جز تو، چنین جایگاهی شایسته نیست.
سرو سهی سای تو تا که در آمد ز پای
شاخۀ طوبی شکست پشت مرا کرد خم
هوش مصنوعی: سرو زیبا و خوش قامت تو زمانی که از پای درخت طوبی بیرون آمد، باعث شد که بار سنگینی بر دوشم بگذارد و مرا خم کند.
رایت منصور تو تا که نگونسار شد
زد شرر آه من بر سر گردون ع]لم
هوش مصنوعی: وقتی که رای و فرمان تو به شکست رسید، آتش اندوه من بر آسمان افکنده شد.
صبح جمال تو شد تیره چه در خاک و خون
بار عیال مرا بست سوی شام غم
هوش مصنوعی: صبح زیبایی تو تاریک شد، در حالی که زندگی من به خاطر غم و اندوه در خاک و خون گرفتار شده است و به سمت شام می‌رود.
قبلۀ روی تو رفت ببارگاه قبول
ریخت زنا محرمان حرمت اهل حرم
هوش مصنوعی: رورویی تو به سمت قبله گام برمی‌دارد و در درگاه پروردگار نیکی می‌افزاید، در حالی که زناکاران و بی‌حیاها در کنار اهل حرم حرمت را می‌شکنند.
دست تو کوتاه شد تا که ز تیغ جفا
شد سوی خرگاه من بلند دست ستم
هوش مصنوعی: وقتی که دست تو به خاطر ظلم و ستم کوتاه شد، در عوض، این وضعیت باعث شد که دست من به سمت سرای خودم بلند شود.
ایکه گذشتی ز جان ز بهر لب تشنگان
خصم ببین در حرم روان چه سیل عرم
هوش مصنوعی: ای که برای فراهم کردن لب تشنگان، از جان خود گذشتی، ببین که در حرم چه طوفانی از دشمنان وجود دارد.
پس از تو ای جان من جهان فانی مباد
بی تو مرا یک نفسی ز زندگانی مراد
هوش مصنوعی: پس از تو، ای عزیز من، امیدوارم که این دنیای بی‌ارزش بدون تو وجود نداشته باشد. برای من، حتی یک لحظه زندگی هم بدون تو قابل تحمل نیست.
چه شهسوار وجود بست میان بهر جنگ
شد بعدم رهسپار فرقۀ بی نام و ننگ
هوش مصنوعی: شخصی با قدرت و شجاعت خود برای مبارزه آماده می‌شود و سپس به سوی گروهی می‌رود که نام و نشانی ندارند و برتری خاصی نمی‌توان به آن‌ها داد.
فضای آفاق را بر آن سپاه نفاق
چه تنگنای عدم کرد بیک باره تنگ
هوش مصنوعی: فضای جهان بر آن لشکر نفاق چقدر تنگ و محدود شد که ناگهان تمامی وجود را در بر گرفت.
بجان گرگان فتاد شیر ژیان
بروبهان حمله ور، ز هر طرف شد پلنگ
هوش مصنوعی: وقتی جان گرگ‌ها به خطر افتاد و شیر بزرگ به آن‌ها حمله کرد، از هر سمت پلنگ‌ها هم به این صحنه یورش بردند.
مرغ دل خصم او بقدر یک طائری
که شاهباز قضا در او فرو برده چنگ
هوش مصنوعی: دل دشمن او مانند پرنده‌ای است که به اندازه‌ای کوچک شده که شاهینی از سرنوشت به آن چنگ انداخته است.
تیغ شرر بار او چون دهن اژدها
دشمن خونخوار او طعمۀ کام نهنگ
هوش مصنوعی: تیغ آتش او مانند دهان اژدهاست و دشمنش مثل طعمه‌ای برای نهنگ خشن و خونخوار است.
شد سر بد سیرتان چه گو بچوگان او
ز خون خونخوار گان روی زمین لاله رنگ
هوش مصنوعی: سر بد سیرتان چه باید گفت، چون بچه‌های او بر روی زمین همچون لاله‌هایی به رنگ خون و از خون خونخواران نشأت گرفته‌اند.
ز تیغ تیزش بلند نعرۀ هل من مزید
نماند راه فرار و نبود جای درنگ
هوش مصنوعی: از تیزی شمشیرش، صدا و ناله‌ای بلند برپا شده است و دیگر جایی برای فرار نیست و نمی‌توان لحظه‌ای درنگ کرد.
تا بجبینش رسید سنگ ز بد گوهری
شکست آئینۀ تجلی حق بسنگ
هوش مصنوعی: زمانی که سنگ به دست بدخواهان رسید و به آینه تجلی حق ضربه زد، در واقع این توهین به زیبایی و حقیقت را شکست.
نقطۀ وحدت شد از تیر سه پهلو دو نیم
سرّ حقیقت عیان شد چه فرو شد خدنگ
هوش مصنوعی: نقطه‌ای که همه چیز در آن یکی می‌شود، نتیجه‌ی برخورد دو دیدگاه مختلف به حقیقتی آشکار است، که در اینجا، تیر یا نیزه‌ای به عنوان نمادی از آن حقیقت، به هدف می‌خورد و آن را نمایان می‌سازد.
بتن توانائی از خدنگ کاری نماند
خسرو دین را دگر تاب سواری نماند
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی‌های خاصی که از جادوی عشق و زیبایی ناشی می‌شود، دیگر برای خسرو دین (شاه دین) وجود ندارد و او دیگر نمی‌تواند به زندگی و رهبری ادامه دهد.
چه ز آتش تیر کین جان و تن شاه سوخت
ز دود آه حرم خیمه و خرگاه سوخت
هوش مصنوعی: آتش انتقام جان و بدن شاه را سوزاند و دود اشک حرم را نیز به آتش کشید و باعث سوختن خیمه و کاخ شد.
چه نخلۀ طور غم سوخت ز سوز ستم
ز فرق سر تا قدم سرّ انا الله سوخت
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در اثر ظلم و ستم، درختی مانند نخل، از ریشه تا نوک برگ‌هایش دچار درد و رنج شده است و این شعله‌ای که او را می‌سوزاند، نماد واقعیات و حقایق عمیق‌تری است که در وجودش نهفته است.
ز رفرف عشق چون عقل نخستین فتاد
به سدره المنتهی امین درگاه سوخت
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، چون عقل اولیه به سقوط در آمد، درخت طوبی را به یاد آوردم که در آن جایگاه عالی، دروازه‌بانش سوزانده شد.
زد چه سموم بلا به گلشن کربلا
ز داغ آن لاله زار شمع رخ ماه سوخت
هوش مصنوعی: در اثر بلاهای فراوانی که بر گلشن کربلا وارد شد، چراغ زندگی از بس که غم و درد در آن لاله‌زار وجود دارد، خاموش گردید.
اگرچه بیمار عشق ز سوز تب شد ز تاب
از الم تب نسوخت کز ستم راه سوخت
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر عشق و دردش بی‌تاب و بیمار شده، اما آتش سوزان عشق او را نسوخته است، چرا که از ظلم و سختی‌هایی که کشیده، راهی برای رهایی وجود ندارد.
مسیح گردون نشین آه دلش آتشین
چه زیر زنجیر کین شاه فلک جاه سوخت
هوش مصنوعی: مسیح در آسمان نشسته و دلش از درد می‌سوزد. او در زیر زنجیر کینه‌ توزی سلطنت آسمان در عذاب است.
ز شورش بانوان پر ز نوا نینوا
ز نالۀ بیدلان هر دل آگاه سوخت
هوش مصنوعی: از سر و صدای زنان با صدای زیبا، شهر نینوا پر شده است و صدای ناله دل‌شکسته‌ها، هر دل را آگاه و آزاردهنده می‌سازد.
ز حالت بیکسان از ستم ناکسان
دوست نگویم چه شد، دشمن بدخواه سوخت
هوش مصنوعی: به خاطر وضعیتی که به دلیل ظلم و ستم دیگران بر من پیش آمده، نمی‌توانم بگویم چه بر سر دوستی که همواره در کنارم بود، آمده است. در این میان، دشمنی که بدخواه من بود، به خاطر این شرایط رنج بسیاری کشید.
دو دیدۀ فرقدان ز غصه خونبار شد
دمیکه بانوی حق بنالۀ زار شد
هوش مصنوعی: دو چشم فرقدان (ستاره) از غم و اندوه به شدت پر از اشک شد، زمانی که بانوی حق با صدای زاری و ناله به فریاد درآمد.
کای شه لب تشنگان کنار آب روان
زندۀ لعل لبت خضر ره رهروان
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که در کنار آب روان، به تشنگان کمک می‌کنی، زندگی لب لعل تو همچون خضر است که راه‌نمای مسافران می‌باشد.
سموم جانسوز کین زد بگلستان دین
ریخت ز باد خزان سرو و گل و ارغوان
هوش مصنوعی: باد خزان به باغ دین آسیب رسانده و باعث پژمردگی سروها و گل‌ها و ارغوان‌ها شده است. این وضعیت نماد از دست رفتن و درد و رنجی است که به جان این باغ آمده است.
سیل سرشک از عراق رفت بملک حجاز
شور و نوا از زمین تا فلک از بانوان
هوش مصنوعی: اشک و اندوهی به شدت از عراق برخاست و به سرزمین حجاز رفت. این شور و نوا از زمین تا آسمان به گوش می‌رسد و صدای بانوان در آن شنیده می‌شود.
رباب دل بر گرفت ز اصغر شیر خوار
گذشت لیلای زار ز اکبر نوجوان
هوش مصنوعی: رباب، مادر کوچک‌ترین فرزندش، اصغر را در آغوش گرفته و در حالی که دل‌خون است، از میان صحنه‌های دردناک و غم‌انگیز، به سمت بزرگ‌ترش، اکبر، که نوجوانی در حال سختی است، می‌گذرد.
سلسلۀ عدل و داد به بند بیداد رفت
ز حلقۀ غل فتاد غلغله در کاروان
هوش مصنوعی: زنجیرهای عدالت و انصاف از دستان ستم آزاد شده و در میان کاروان شور و هیاهو به راه افتاده است.
یوسف کنعان غم عازم شام ستم
عزیز مصر کرم قرین ذل و هوان
هوش مصنوعی: یوسف از سرزمین کنعان به سوی شام سفر می‌کند، در حالی که دلتنگی و غم او را acompان می‌کنند. او در مصر به عنوان یک فرد برجسته شناخته می‌شود، اما در این سفر احساس ذلت و پستی نیز دارد.
لاله رخان خوار و زار، پریوشان بیستار
برهنه پا روی خار ز جور دیوان دوان
هوش مصنوعی: چهره‌های زیبا و دل‌انگیز، همچنان که در شرایط سخت و بی‌رحمی قرار دارند، با پای برهنه بر روی خارها می‌دوند و از ظلم و ستم دیوان در عذاب هستند.
نیست پرستار ما بغیر بیمار ما
پناه این بانوان نیست جز این ناتوان
هوش مصنوعی: ما سرپرست و نگهبانی جز بیمار خود نداریم و این بانوان نیز جز این ناتوان، کسی را ندارند که به آنها پناه دهد.
سایۀ لطف تو رفت از سرما بیکسان
سوخت گلستان دین ز سوز قهر خسان
هوش مصنوعی: سایه‌ی محبت تو از سر خالی شد و به همین دلیل، بی‌حساب و کتاب، گلستان دین به خاطر خشم بی‌رحمانه‌ی برخی نابود شد.
جلوۀ روی تو بود طور مناجات ما
کعبۀ کوی تو بود قبلۀ حاجات ما
هوش مصنوعی: آرایش چهره‌ات باعث شده بود که ارتباط ما با تو زیباترین لحظه‌ها را بسازد، و مکان زیارتگاه تو، مرکز درخواست‌های ما بود.
شربت دیدار تو آب حیات همه
صحبت این ناکسان مرگ مفاجات ما
هوش مصنوعی: دیدن تو برای من همچون آبی است که زندگی می‌بخشد و تمام گفتگوهای این افراد پایین‌رده برای من بی‌معنی است، زیرا مرگ ناگهانی ما را می‌ترساند.
خرمن عمر عزیز رفت بباد ستیز
ز آتش بیداد سوخت حاصل اوقات ما
هوش مصنوعی: عمر گرانبهای ما به باد رفت و درگیری‌ها و مشکلات باعث شد که مانند آتش، نتوانیم از دستاوردهای زمانی که داشتیم، بهره‌برداری کنیم و به راحتی آنها را از دست دادیم.
از تو نگشتم جدا در همه جا وز قضا
تا بقیامت فتاد دید و ملاقات ما
هوش مصنوعی: هرگز از تو جدا نشده‌ام و در همه جا حضور دارم و سرنوشت تا قیامت دیدار و ملاقات ما را رقم زده است.
بی تو اگر می روم چاره ندارم ولی
اینهمه دوری نبود شرط مکافات ما
هوش مصنوعی: اگر بدون تو می‌روم، چاره‌ای ندارم؛ اما این همه دوری نباید جزای ما باشد.
وعدۀ ما و تو در بزم یزید پلید
تا کنی از طشت زر جلوه بمیقات ما
هوش مصنوعی: قول ما و تو در میخانه یزید پلید این است که تو از طشت طلا جلوه‌ای به ما نشان دهی.
راه درازی به پیش همسفران کینه کیش
همتی از پیش بیش بهر مهمات ما
هوش مصنوعی: برای رسیدن به مقاصدی که در نظر داریم، باید همت و تلاش بیشتری به خرج دهیم، چرا که در مسیر، دشمنانی با کینه و حسد وجود دارند که ممکن است به ما آسیب برسانند. پس نیاز داریم تا در برابر این چالش‌ها به طور جدی و با اراده‌ای قوی پیش برویم.
شمع صفت می روم سوخته و اشک ریز
ای سر نورانیت شاهد حالات ما
هوش مصنوعی: من مانند شمعی سوخته هستم و اشک می‌ریزم، ای نور تو، که شاهد حال و روز من هستی.
بی تو نشاید که ما بار به منزل بریم
یا که بسختی مگر بار غم بریم
هوش مصنوعی: بدون تو، رفتن به منزل برای ما ممکن نیست و حتی اگر بخواهیم برویم، فقط می‌توانیم غم و اندوه را با خود ببریم.
تا تو شدی کشته ما بی سر و سامان شدیم
یکسره سرگشتۀ کوه و بیابان شدیم
هوش مصنوعی: زمانی که تو به دست سرنوشت دچار شدی و رفتی، ما نیز به کلی گیج و سردرگم شدیم و در کوه‌ها و دشت‌ها سرگردان شدیم.
خیمه و خرگاه ما رفت بباد فنا
به لجۀ غم اسیر دچار طوفان شدیم
هوش مصنوعی: خیمه و جایگاه ما به باد فنا رفته است و در دریاچه‌ای از غم گرفتار طوفان شده‌ایم.
از فلک عز و جاه بروی خاک سیاه
بچاه غم سرنگون چو ماه کنعان شدیم
هوش مصنوعی: از آسمان ثروت و اعتبار بر روی زمین که مملو از غم و اندوه است، به مانند ماهی که بر زمین افتاده و در حال غمگینی است، ما نیز به حالت نزار و پریشان در آمده‌ایم.
ز کعبۀ کوی تو بحسرت روی تو
بحلقۀ فرقه ای ز بت پرستان شدیم
هوش مصنوعی: از کعبۀ دوستت، به خاطر دیدن روی تو حسرت می‌خوریم و به حلقۀ گروهی از بت‌پرستان پیوسته‌ایم.
ای سیر تو بر سنان شمع ره کاروان
به مهر روی تو ما شهرۀ دوران شدیم
هوش مصنوعی: ای سیر تو مانند شمعی بر فراز تیرک، ما به خاطر زیبایی روی تو در این زمان نام‌آور شدیم.
ز جور خونخوارگان تو سر بلندی و ما
ز دست نظارگان سر بگریبان شدیم
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم کسانی که جانشان به خونخواری آلوده است، تو سر بلندی داری و ما از تماشای چهره‌ات، سرمان را به زیر انداخته‌ایم.
پرده گیان تو را حجاب عزت درید
تا که تماشاگه پرده نشینان شدیم
هوش مصنوعی: حجاب زیبای تو را که باعث عزت و احترام بود، کنار زدی تا ما هم بتوانیم زیبایی‌ها را ببینیم و در میانه‌ی پرده‌نشینان قرار بگیریم.
گاه بزندان غم حلقۀ ماتم زده
بکنج ویرانه گاه چه گنج شایان شدیم
هوش مصنوعی: گاهی در گوشه‌ای از ویرانه و تنهایی، غم و اندوه ما را در برمی‌گیرد، اما در همان حال، گاهی به گنجینه‌ای ارزشمند و شایسته تبدیل می‌شویم.
چه ساربان عزا نواخت بانگ رحیل
سیر تو شد روی نی گمشدگان را دلیل
هوش مصنوعی: ساربان با صدای حزینش عزای رفتن را اعلام کرد و سفر تو آغاز شد. در این سفر، نی نغمه‌سرای گمشدگان است و نشانه راه آنهاست.
چه نیزه شد سربلند از سرّ وجود
شمع صفت جلوه کرد شاهد بزم شهود
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و نمود روشنایی اشاره دارد. می‌توان گفت که به نوعی، وجود یک شمع که به نور و روشنی معروف است، به شکل نمادین به سر بلندی و جلوه‌گری خود می‌بالد و در میان حاضران در یک مهمانی یا محفل، خود را به نمایش می‌گذارد. این تصویر conveys حس زیبایی و جلای وجودی است که در یک فضای معنوی یا شگفت‌انگیز بروز می‌کند.
سر بفلک برکشید چه آه آتش فشان
بست بر افلاکیان راه صدرو و ورود
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از شخصیتی یا حالتی صحبت می‌کند که با عزم و اراده‌ی قوی خود به اوج قله‌ها دست یافته و با شدت و حرارت، دیگران را تحت تأثیر قرار داده است. این فرد به قدری قدرتمند و با انرژی است که می‌تواند درهای جدیدی را به سوی آسمان و فرصت‌های بزرگ باز کند. به عبارت دیگر، این فرد نه تنها بر مشکلات غلبه کرده، بلکه با خشم و اشتیاقی که دارد، می‌تواند دیگران را نیز به حرکت درآورد و به سوی موفقیت هدایت کند.
آنکه مسیحا بدی زندۀ لعل لبش
بدیر ترساگهی، گهی بدار یهود
هوش مصنوعی: کسیکه با لب‌های سرخ و زیبا مثل مسیحا، جان را به زندگی می‌بخشد، گاهی هم مانند یهودیان، زخمی و غمگین می‌شود.
گاه بکنج تنور گاه باوج سنان
یافته حدّ کمال قوس نزول و صعود
هوش مصنوعی: گاه در کنار تنور، گاهی نیز با تیر بلند، به اوج کمال و نهایت خود در فراز و نشیب‌های زندگی دست یافته‌ایم.
گاه بویرانه بود همدم آه و فغان
گاه به بزم شراب قرین شطرنج و عود
هوش مصنوعی: گاه انسان در تنهایی با اندوه و ناله همراه است و زمانی در شادی و بزم‌های دلنشین، به همراه شراب، شطرنج و موسیقی نشسته است.
از افق طشت زر صبح ازل زد چه سر
بشام شد جلوه گر مهر سپهر وجود
هوش مصنوعی: طلوع صبح از افق، همچون طشت زر، نور و زیبایی خود را نمایان کرد و شب، با وجود این درخشش، درخشش خورشید را به نمایش گذاشت.
منطق داودیش لب بتلاوت گشود
یا که انا الله سرود آیۀ رب ودود
هوش مصنوعی: شاید منظور این باشد که سخنان منطقی و دلنشین داوود، در حال تلاوت و خواندن آیات الهی به گوش می‌رسد یا اینکه به ذکر خداوندی که مهربان و دوست‌داشتنی است، پرداخته می‌شود.
نقطۀ توحید را دست ستم محو کرد
مرکز دین را بباد رفت ثغور و حدود
هوش مصنوعی: نقطۀ اصلی و محور وحدت دینی به دست ستم ویران شد و مرزها و جایگاه‌های دین تحت تأثیر قرار گرفتند و از بین رفتند.
کاش دل مفتقر در این عزا خوان شدی
در عوض اشک، کاش ز دیده بیرون شدی
هوش مصنوعی: ای کاش دل احساساتی‌ام در این لحظه‌ی سوگواری می‌توانست به جای اشک، چیزی از خودش را به بیرون بریزد.