شمارهٔ ۳ - فی جواب المحتشم علیه الرحمه
باز این چه آتش است که بر جان عالم است؟
باز این چه شعلۀ غم و اندوه ماتم است؟
باز این حدیث حادثۀ جانگداز چیست؟
باز این چه قصه ایست که با غصه توأم است؟
این آه جانگزاست که در ملک دل بپاست
یا لشگر عزاست که در کشور غم است؟
آفاق پر ز شعلۀ برق و خروش رعد
یا نالۀ پیاپی و آه دمادم است؟
چون نچشمه چشم مادر گیتی ز طفل اشک
روی جهان چو موی پدر کشته درهم است
زین قصه سر بچاک گریبان کروبیان
در زیر بار غرصه قد قدسیان خم است
گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر
گویا ربیع ماتم و ماه محرم است
ماه تجلی مه خوبان بود به عشق
روز بروز جذبۀ جانباز عالم است
مشکوٰة نور و کوکب دری نشأتین
مصباح سالکان طریق وفا حسین
گلگون قبای عرصۀ میدان کربلا
زینت فزای مسند ایوان کربلا
لب تشنۀ فرات و روانبخش کائنات
خضر زلال چشمۀ حیوان کربلا
سرمست جام ذوق و جگرسوز نار شوق
غواص بحر وحدت و عطشان کربلا
سرباز کوی دوست که در عشق روی دوست
افکنده سر چه گوی بچوگان کربلا
رکن یمان و کعبۀ ایمان که از صفا
در سعی شد ز مکه بعنوان کربلا
لبیک بر زبان بسر دست نقد جان
روی رضا بسوی بیابان کربلا
چون نقطه در محیط بلا ثابت القدم
گردن نهاد بر خط فرمان کربلا
بر ما سوای دوست سر آستین فشاند
آسوده سر نهاد بدامان کربلا
سر بر زمین گذاشت که تا سر بلند شد
وز خود گذشت تا ز خدا بهره مند
ارباب عشق را چه صلای بلا زدند
اول بنام عقل نخستین صلا زدند
جام بلا بکام بلی گو شد از الست
سنگ بلا بجانب بانگ بلی زدند
تاج مصیبتی که فلک تا آن نداشت
بر فرق فرقدان شه لافتیٰ زدند
پس بر حجاب اکبر ناموس کبریا
آتش ز کینه های نهان بر ملا زدند
شد لعل دُر فشان حقیقت زمردین
الماس کین چه بر جگر مجتبی زدند
پس در قلمرو غم و اندوه و ابتلا
کوس بلا بنام شه کربلا زدند
فرمان تو خطان رکابش که خط محو
بر نقش ما سوی ز کمال صفا زدند
دست ولا زدند بدامان شاه عشق
بر هر دو عالم از ره تحقیق پا زدند
در قلزم محبت آنشاه چون حباب
افراشتند خیمۀ هستی بروی آب
ترسم که بر صحیفۀ امکان قلم زنند
گر ماجرای کرب و بلا را رقم زنند
گوش فلک شود کر و هوش ملک ز سر
گر نغمه ای ز حال امام امم زنند
زان نقطۀ وجود حدیثی اگر کنند
خط عدم بر بط حدوث و قِدم زنند
آن رهبر عقول که صد همچو عقل پیر
در وادی غمش نتوان یک قدم زنند
ماء معین چو زهر شود در مذاق دهر
گر از لبان تشنۀ او لب بهم زنند
وز شعلۀ سرادق گردون قباب او
بر قبۀ سرادق گردون علم زنند
سیل سرشک و اشک، دمادم روان کنند
گر ز اشک چشم سید سجاد دم زنند
تا حشر، دل شود بکمند غمش اسیر
گر ز اهلبیت او سخن از بیش و کم زنند
کلک قضا است از رقم این عزا کلیل
لوح قدر فرو زده رخساره را به نیل
سهم قدر ز قوس قضا دلنشین رسید
در مرکز محیط رضا تیر کین رسید
کرد آنسه شعبه، نقطۀ توحید را دو نیم
وز شش جهت فغان بسپهر برین رسید
سر مصون ز مکمن غیب آشکار شد
زان ناوکی که بر دل حق مبین رسید
بازوی کفر و طعنۀ کفار شد قوی
زانطعن نیزه ای که به پهلوی دین رسید
از تاب رفت شاهد سلطان معرفت
زانسوز و سازها که بشمع یقین رسید
آمد بقصد کعبۀ توحید پیل مست
دیو لعین بمهبط روح الامین رسید
افعی صفت گرفت سر از گنج معرفت
بد گوهری بمخزن دُرّ ثمین رسید
آن نفس مطمئنه، حیاتی ز سر گرفت
زان نفخه ای که در نفس آخرین رسید
مستغرق جمال ازل گشت لا یزال
نوشید از زلال لقا شربت وصال
شد نوک نی چه نقطۀ ایجاد را مدار
از دور ماند دائره اللیل و النهار
سر زد چه ماه معرفت از مشرق سنان
از مغرب، آفتاب قیامت شد آشکار
شیرازۀ صحیفۀ هستی ز هم گسیخت
شد پاره پاره دفتر اوضاع روزگار
کلک ازل ز نقش ابد تا ابد بماند
لوح قدر فتاد چه کلک قضا ز کار
در گنبد بلند فلک، ناله ملک
افکند در صوامع لاهوتیان شرار
عقل نخست نقش جهان را به گریه شست
وندر عقول زد شرر از آه شعله بار
یکباره سوخت همچو سپند از غمش خلیل
آمد دوباره نوح بطوفان غم دچار
در طور غم کلیم شد از غصه دل دو نیم
وندر فلک مسیح چنان شد که روی دار
سر حلقۀ عقول چه برنی مقام کرد
قوس صعود عشق ظهوری تمام کرد
در ناکسان چه قافلۀ بیکسان فتاد
یک بوستان ز لاله بدست خسان فتاد
یک رشتۀ ز درّ یتیم گران بها
در دست ظلم سنگدلان، رایگان فتاد
یک حلقه ای ز منطقۀ چرخ معدلت
در حلقۀ اسیری و جور زمان فتاد
زان پس گذار دستۀ دستان دلستان
در بوستان سرو و گل و ارغوان فتاد
هر بیدلی بناله شد از داغ لاله ای
هر بلبلی بیاد گلی در فغان فتاد
ناموس حق ز جلوۀ طاوس کبریا
گشت آن چنان که مرغ دلش ز آشیان فتاد
قمری صفت بر آن گل گلزار معرفت
نالید آنقدر که ز تاب و توان فتاد
یاقوت خون ز جزع یمانی بر او فشاند
یادش چه زان عقیق لب دُرفشان فتاد
پس کرد روی خویش سوی روضۀ رسول
کی جد تاج بخش من ای رهبر عقول
این لؤلؤ تر و در گلگون حسین تست
وین خشک لعل غرقۀ در خون حسین تست
این مرکز محیط شهادت که موج خون
افشاند تا بدامن گردون حسین تست
این نیری که کرده بدریای خون غروب
وز شرق نیزه سر زده بیرون حسین تست
این مصحف حروف مقطع که ریخته
اجزای او بصفحۀ هامون حسین تست
این مظهر تجلی بیچند و چون که هست
از چند و چون، جراحتش افزون حسین تست
این گوهر ثمین که بخا کست و خون دفین
مانند اسم اعظم مخزون حسین تست
این هادی عقول که در وادی غمش
عقل جهانیان شده مجنون حسین تست
این کشتی نجات که طوفان ماتمش
اوضاع دهر کرده دگرگون حسین تست
آنگاه رو بخلوت ام المصاب کرد
وز سوز دل بمادر دلخون خطاب کرد
ای بانوی حجاز مرا بی نوا ببین
چون نی نوا کنان ز غم نینوا ببین
ای کعبۀ حیا بمنای وفا بیا
قربانیان خویش بکوی صفا ببین
نو رستگان خویش سراسر بریده سر
وز خون نو خطان بسرا پا حنا ببین
در خاک و خون طپان مه رخسار شه نگر
زنگ جفا بر آینۀ حق نما ببین
بر نخل طور سرّ اناالله را نگر
وز روی نی تجلی رب العلی ببین
ای خفتۀ نهفتۀ اندر حجاب قدس
برخیز و بی حجابی ما بر ملا ببین
زنجیر جور سلسلۀ عدل را قرین
توحید را بحلقۀ شرک آشنا ببین
پرگار کفر نقطۀ اسلام را محیط
دین را مدار دائرۀ اشقیا ببین
ایما دراز یزید و ز ابن زیاد داد
وز آنکه این اساس ستم را نهاده داد
کاش آنزمان سرای طبیعت نگون شدی
وز هم گسسته رابطۀ کاف و نون شدی
کاش آن زمانکه کشتی ایمان بخون نشست
فُلک فلک ز موج غمش غرقه خون شدی
کاش آن زمان که رایت دین بر زمین فتاد
زرین لوای چرخ برین واژگون شدی
کاش آنزمان که عین عیان شد بخون طپان
سیلاب خون روان ز عیون عیون شدی
کاش آنزمان که گشت روان کاروان غم
ملک وجود را بعدم رهنمون شدی
کاش آنزمان ز سلسلۀ خیل بیکسان
یک حلقه بند گردن گردون دون شدی
کاش آن زمان که زد مه یثرب بشام سر
چون شام صبح روی جهان تیره گون شدی
کاش از حدیث بزم یزید و شه شهید
دل خون شدی ز دیدۀ حسرت برون شدی
گر شور شام را بحکایت در آورند
آشوب بامداد قیامت در آورند
ای چرخ تا در این ستم آباد کرده ای
پیوسته خانۀ ستم آباد کرده ای
بنیاد عدل و داد بسی داده ای بباد
زین پایۀ ستم که تو بنیاد کرده ای
تا داده ای بدشمن دین کام داده ای
یا خاطری ز نسل خطا شاد کرده ای
از دودۀ معاویه و زادۀ زیاد
تا کرده ای بعیش و طرب یاد کرده ای
آبی نصیب حنجر سرچشمۀ حیات
از چشمه سار خنجر فولاد کرده ای
سر حلقۀ ملوک جهان را بعدل و داد
در بند ظلم و حلقۀ بیداد کرده ای
ای کجروش به پرورش هر خسی بسی
جور و جفا بشاخۀ شمشاد کرده ای
تا برق کین بگلشن ایمان و دین زدی
آفاق را چه رعد پر از داد کرده ای
چون شکوۀ ترا بدر داور آورند
دود از نهاد عالم امکان برآورند
خاموش مفتقر که دل دهر آب شد
وز سیل اشک عالم امکان خراب شد
خاموش مفتقر که از این شعر شعله بار
آتش بجان مرد و زن و شیخ و شاب شد
خاموش مفتقر که از این راز دلگداز
صاحبدلی نماند مگر دل کباب شد
خاموش مفتقر که ز برق نفیر خلق
دود فلک بر آمد و خرق حجاب شد
خاموش مفتقر که بسیط زمین ز غم
غرق محیط خون شد و در اضطراب شد
خاموش مفتقر که ز بیتابی ملک
چشم فلک سرشک فشان چون سحاب شد
خاموش مفتقر که ز دود دل مسیح
خورشید را بچرخ چهارم نقاب شد
خاموش مفتقر که در این ماتم عظیم
آدم بتاب آمد و خاتم ز تاب شد
کس جز شهید عشق وفائی چنین نکرد
وز دل قبول بار جفائی چنین نکرد
شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا: موکب شاه فلک فر در زمین نینواشمارهٔ ۴ - فی رثاء سید الشهداء علیه السلام: بسیط روی زمین باز بساط غم است
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز این چه آتش است که بر جان عالم است؟
باز این چه شعلۀ غم و اندوه ماتم است؟
هوش مصنوعی: این چه آتش سوزانی است که در وجود همه انسانها وجود دارد؟ این چه شعلهای از غم و اندوه و سوگ است که همه را فرا گرفته؟
باز این حدیث حادثۀ جانگداز چیست؟
باز این چه قصه ایست که با غصه توأم است؟
هوش مصنوعی: این بار چه داستان دردناکی در حال رخ دادن است؟ اینچه قصه ای است که با اندوه همراه است؟
این آه جانگزاست که در ملک دل بپاست
یا لشگر عزاست که در کشور غم است؟
هوش مصنوعی: این آه، که از دل برمیآید و به شدت جانسوز است، یا این که لشکری از درد و غم است که در سرزمین دل ما حضور دارد؟
آفاق پر ز شعلۀ برق و خروش رعد
یا نالۀ پیاپی و آه دمادم است؟
هوش مصنوعی: آسمان پر از نورهای روشن و صدای رعد و برق است یا این که پیوسته صدای ناله و آهی در حال شنیدن است؟
چون نچشمه چشم مادر گیتی ز طفل اشک
روی جهان چو موی پدر کشته درهم است
هوش مصنوعی: وقتی که مادر زمین، اشکهای خود را از دیدن کودک میریزد، جهان نیز در هم و برهم میشود، مانند موهای پدر که به هم ریخته است.
زین قصه سر بچاک گریبان کروبیان
در زیر بار غرصه قد قدسیان خم است
هوش مصنوعی: از این داستان، سرهای فرشتگان در زیر بار سنگین غم خم شده است.
گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر
گویا ربیع ماتم و ماه محرم است
هوش مصنوعی: باغ دنیا از هجوم بادهای خشمگین خراب شده و به نظر میرسد که بهار دلانگیز جای خود را به سوگواری و غم داده است.
ماه تجلی مه خوبان بود به عشق
روز بروز جذبۀ جانباز عالم است
هوش مصنوعی: ماه نماد زیباییهای محبوبان است و به خاطر عشق، هر روز بیشتر به سمت او جلب میشود و در عین حال، او جانبازی است که در عالم وجود دارد.
مشکوٰة نور و کوکب دری نشأتین
مصباح سالکان طریق وفا حسین
هوش مصنوعی: شمعی در دل شب، نوربخش و روشناییدهندهای است که به راهیان وفا و عشق کمک میکند تا در مسیر درست حرکت کنند. حسین، نماد این روشنی و وفاداری است.
گلگون قبای عرصۀ میدان کربلا
زینت فزای مسند ایوان کربلا
هوش مصنوعی: کربلا با رنگ و بویی دلنشین و زیبا در میدان نبردش، جلوهای خاص و با شکوه به خود گرفته است که همچون زینتی برای ایوان و عرصهاش به حساب میآید.
لب تشنۀ فرات و روانبخش کائنات
خضر زلال چشمۀ حیوان کربلا
هوش مصنوعی: خضر، نماد زندگی و جاودانگی، در کنار آب زلال و زندگیبخش فرات، جایی در کربلا قرار دارد که به همه موجودات حیات و انرژی میدهد. این مکان نماد پیوند بین زندگی و روحانیت است، جایی که آب لازم برای زندگی و حیات وجود دارد.
سرمست جام ذوق و جگرسوز نار شوق
غواص بحر وحدت و عطشان کربلا
هوش مصنوعی: شادیزده از عشقی عمیق و در عین حال دردناک، همچون غواصی هستم که در دریای وحدت غوطهور شده و در عین حال عطش و تشنگی عمیقی را تجربه میکند، مانند عطش زیارت کربلا.
سرباز کوی دوست که در عشق روی دوست
افکنده سر چه گوی بچوگان کربلا
هوش مصنوعی: سربازان محلهی دوست، در عشق او سرشان را به زمین گذاشتهاند. حالا چه پاسخی برای بچههای کربلا داریم؟
رکن یمان و کعبۀ ایمان که از صفا
در سعی شد ز مکه بعنوان کربلا
هوش مصنوعی: این بیت به تمسک به مقدسات مذهبی اشاره دارد. در آن، مکه به عنوان میعادگاه و کعبه به عنوان نماد ایمان مطرح شده است. همچنین به کربلا، که نمادی از فداکاری و صداقت در راه ایمان است، اشاره میکند. مفهوم کلی این عبارت به نوعی مقایسه و پیوند بین این دو مکان مقدس و نقش آنها در ارتقاء ایمان و اعتقادات دینی است.
لبیک بر زبان بسر دست نقد جان
روی رضا بسوی بیابان کربلا
هوش مصنوعی: باید پاسخ مثبت بدهیم و جان خود را با خوشنودی به سوی کربلا پیش بریم.
چون نقطه در محیط بلا ثابت القدم
گردن نهاد بر خط فرمان کربلا
هوش مصنوعی: در میان مشکلات و تنگناها، همچون نقطهای که در دایرهای ثابت و استوار است، با عزت و شجاعت در برابر فرمان کربلا سر فرود آورد.
بر ما سوای دوست سر آستین فشاند
آسوده سر نهاد بدامان کربلا
هوش مصنوعی: علاوه بر دوست هیچ کس به ما یاری نمیرساند و با آرامش سر خود را در دامن کربلا میگذارد.
سر بر زمین گذاشت که تا سر بلند شد
وز خود گذشت تا ز خدا بهره مند
هوش مصنوعی: برای اینکه به آرامش برسد و از خودخواهی خارج شود، سرش را بر زمین گذاشت و خضوع کرد؛ او از خود گذشته و به وجود الهی نزدیک شد تا از رحمت و نعمتهای خدا بهرهمند شود.
ارباب عشق را چه صلای بلا زدند
اول بنام عقل نخستین صلا زدند
هوش مصنوعی: عاشقانی که به عشق و محبت پرداختهاند، در آغاز به دعوت عقل و خرد پاسخ دادند و از آنجا وارد مسیر دشواری شدند که پر از چالشها و صدمات است.
جام بلا بکام بلی گو شد از الست
سنگ بلا بجانب بانگ بلی زدند
هوش مصنوعی: در عالمِ پیش از دنیا، وعدههایی داده شد و در آنجا به ما گفته شد که باید به سوی همه مشکلات و سختیها نه بگوییم. پس از آن، سنگی از درد و رنج به طرف صدای بلی پرتاب کردند.
تاج مصیبتی که فلک تا آن نداشت
بر فرق فرقدان شه لافتیٰ زدند
هوش مصنوعی: تاجی از مصیبت که آسمان هرگز مانند آن را نداشت، بر سر فرقدان (شهید) لافتیٰ گذاشته شد.
پس بر حجاب اکبر ناموس کبریا
آتش ز کینه های نهان بر ملا زدند
هوش مصنوعی: آتش کینههای پنهان را به روی حجاب بزرگ ناموس خداوندی افروز کردند.
شد لعل دُر فشان حقیقت زمردین
الماس کین چه بر جگر مجتبی زدند
هوش مصنوعی: جواهر گرانبهایی که حقیقت را نمایش میدهد، به رنگ سبز زمردی درخشان است، اما این زیبایی چقدر درد و رنج بر دل مجتبی وارد کرده است.
پس در قلمرو غم و اندوه و ابتلا
کوس بلا بنام شه کربلا زدند
هوش مصنوعی: در دنیای درد و رنج و مصیبت، صدای بلای بزرگ و نام شهید کربلا به گوش رسید.
فرمان تو خطان رکابش که خط محو
بر نقش ما سوی ز کمال صفا زدند
هوش مصنوعی: فرمان تو مانند نشانی است که بر اثر سوارکاری محو شده است و با کمال پاکی بر تصویر ما تأثیر گذاشته است.
دست ولا زدند بدامان شاه عشق
بر هر دو عالم از ره تحقیق پا زدند
هوش مصنوعی: دستهای خود را به دامان عاشقانه شاه عشق دراز کردند و با قدمهای محکم به دنبال حقیقت در هر دو جهان حرکت کردند.
در قلزم محبت آنشاه چون حباب
افراشتند خیمۀ هستی بروی آب
هوش مصنوعی: در دریاچهی عشق آن پادشاه، همچون حبابی خیمهی وجود بر روی آب بر پا کردند.
ترسم که بر صحیفۀ امکان قلم زنند
گر ماجرای کرب و بلا را رقم زنند
هوش مصنوعی: نگرانم که در صفحهٔ امکان، دربارهٔ حوادث کربلا بنویسند و این داستان را ثبت کنند.
گوش فلک شود کر و هوش ملک ز سر
گر نغمه ای ز حال امام امم زنند
هوش مصنوعی: اگر نغمهای از حال امام جماعت سر دهد، آسمان بیصدا میشود و عقلها بیخبر میمانند.
زان نقطۀ وجود حدیثی اگر کنند
خط عدم بر بط حدوث و قِدم زنند
هوش مصنوعی: اگر از نقطه وجود سخنی بگویند، خط عدم را بر روی آغاز و پایان بکشند.
آن رهبر عقول که صد همچو عقل پیر
در وادی غمش نتوان یک قدم زنند
هوش مصنوعی: رهبر واقعی اندیشهها و عقلها به قدری عمیق و بزرگ است که حتی عقلهای فرتوت و کهنه نیز نمیتوانند در مسیر غم و اندوه او حتی یک قدم پیش بروند.
ماء معین چو زهر شود در مذاق دهر
گر از لبان تشنۀ او لب بهم زنند
هوش مصنوعی: وقتی که آب زلال در طعم زمان تلخ میشود، حتی اگر لبان تشنه به او نزدیک شوند، باز هم از آن نمیتوان چشید.
وز شعلۀ سرادق گردون قباب او
بر قبۀ سرادق گردون علم زنند
هوش مصنوعی: از آتش خورشید در زیر گنبد آسمان، پرچم او را بر بلندای گنبد آسمان به اهتزاز درآورند.
سیل سرشک و اشک، دمادم روان کنند
گر ز اشک چشم سید سجاد دم زنند
هوش مصنوعی: اشکهای فراوان و شدید مانند سیل در حال جاری شدن است. اگر صدای اشکهای سید سجاد بلند شود، این سرازیر شدن اشکها شدت بیشتری پیدا میکند.
تا حشر، دل شود بکمند غمش اسیر
گر ز اهلبیت او سخن از بیش و کم زنند
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، دل من در غم او گرفتار خواهد بود، حتی اگر اهل بیتش دربارهاش کم و زیاد بگویند.
کلک قضا است از رقم این عزا کلیل
لوح قدر فرو زده رخساره را به نیل
هوش مصنوعی: تقدیر و قسمت به خاطر این مصیبت، به صورتی خاص بر چهرهی سرنوشت تأثیر گذاشته و آن را به رنگ نیلین درآورده است.
سهم قدر ز قوس قضا دلنشین رسید
در مرکز محیط رضا تیر کین رسید
هوش مصنوعی: قسمت تعیینشده از سرنوشت به شکل دلپذیری به مرکز رضایت رسید و در این میان، نشانهای از کینه ظاهر شد.
کرد آنسه شعبه، نقطۀ توحید را دو نیم
وز شش جهت فغان بسپهر برین رسید
هوش مصنوعی: او شعبهای از حقیقت توحید را به دو تقسیم کرده و از هر شش سو نالهای به آسمان بلند شده که نشان از این وضعیت دارد.
سر مصون ز مکمن غیب آشکار شد
زان ناوکی که بر دل حق مبین رسید
هوش مصنوعی: دل بیخبر از رازهای پنهانی ناگهان روشن شد و به حقیقتی بزرگ پی برد که به آن تعلق داشت.
بازوی کفر و طعنۀ کفار شد قوی
زانطعن نیزه ای که به پهلوی دین رسید
هوش مصنوعی: قدرت حریفان و دشمنان دین به طور قابل توجهی افزایش یافته است، همچون نیزهای که به دین اصابت کرده و آن را مورد آسیب قرار میدهد.
از تاب رفت شاهد سلطان معرفت
زانسوز و سازها که بشمع یقین رسید
هوش مصنوعی: شاهد زیبا و دلربا از شدت عشق و آتش احساساتش دچار بیتابی شده و در فضل و دانش خود به روشنایی واقعی و یقین دست پیدا کرده است.
آمد بقصد کعبۀ توحید پیل مست
دیو لعین بمهبط روح الامین رسید
هوش مصنوعی: پیل مست، که نمادی از نیروی سرکش و دیوانگی است، با هدف رسیدن به کعبهٔ توحید، یعنی مکان عبادت و الوهیت، به سرزمین روح الامین وارد شد. این تصویر نشاندهندهٔ تصادم میان نیروهای شر و خیر است.
افعی صفت گرفت سر از گنج معرفت
بد گوهری بمخزن دُرّ ثمین رسید
هوش مصنوعی: ماری با ویژگیهای خاص از گنجینهی دانش سر بلند کرد و به مرواریدی با ارزش دست یافت.
آن نفس مطمئنه، حیاتی ز سر گرفت
زان نفخه ای که در نفس آخرین رسید
هوش مصنوعی: نفس آرام و مطمئن، زندگی تازهای را آغاز کرد بهدلیل نفخهای که در آخرین نفس دمیده شد.
مستغرق جمال ازل گشت لا یزال
نوشید از زلال لقا شربت وصال
هوش مصنوعی: غرق در زیبایی همیشگی شد و از چشمهی دیدار، جام وصال را نوشید.
شد نوک نی چه نقطۀ ایجاد را مدار
از دور ماند دائره اللیل و النهار
هوش مصنوعی: نوک نی به نقطهای تبدیل شد که مرکز آن دور از دایره شب و روز قرار دارد.
سر زد چه ماه معرفت از مشرق سنان
از مغرب، آفتاب قیامت شد آشکار
هوش مصنوعی: درخشش ماه معرفت از سمت شرق نمایان شد و آفتاب قیامت از سمت غرب به وضوح ظاهر گردید.
شیرازۀ صحیفۀ هستی ز هم گسیخت
شد پاره پاره دفتر اوضاع روزگار
هوش مصنوعی: اجزای دنیای هستی از هم جدا شدند و دفتر وقایع روزگار پارهپاره شد.
کلک ازل ز نقش ابد تا ابد بماند
لوح قدر فتاد چه کلک قضا ز کار
هوش مصنوعی: نقش و آثار اولیه از آغاز تا همیشه باقی میمانند، اما سرنوشت و قضا و قدر، کار خود را انجام میدهند و بر سرنوشت انسان تاثیر میگذارند.
در گنبد بلند فلک، ناله ملک
افکند در صوامع لاهوتیان شرار
هوش مصنوعی: در آسمان بلند، صدای ناله ملکان به گوش میرسد و این ناله در مکانهای مقدس الهی طنینانداز شده است.
عقل نخست نقش جهان را به گریه شست
وندر عقول زد شرر از آه شعله بار
هوش مصنوعی: عقل در ابتدا با اشک و اندوه، تصویر جهان را پاک کرد و از دلهای اندیشمندان، جرقههایی از ناراحتی و درد شعلهور شد.
یکباره سوخت همچو سپند از غمش خلیل
آمد دوباره نوح بطوفان غم دچار
هوش مصنوعی: ناگهان مانند آتش یا شعلۀ سوزان، به خاطر غمش سوخت و دوباره به روزگار نوح در طوفان غم گرفتار شد.
در طور غم کلیم شد از غصه دل دو نیم
وندر فلک مسیح چنان شد که روی دار
هوش مصنوعی: در اثر غم، دل کلیم (موسا) از درد شکسته و وسط آسمان، همچون مسیح بر دار، به حالتی معلق و رنجکشیده درآمد.
سر حلقۀ عقول چه برنی مقام کرد
قوس صعود عشق ظهوری تمام کرد
هوش مصنوعی: در اوج عقل و اندیشه، که جایگاه خاصی دارد، عشق به اوج خود میرسد و به کمال میرسد.
در ناکسان چه قافلۀ بیکسان فتاد
یک بوستان ز لاله بدست خسان فتاد
هوش مصنوعی: در میان افراد بیارزش، یک گروه بیعرضه، یک باغ پر از لاله به دست کسانی بیکفایت افتاده است.
یک رشتۀ ز درّ یتیم گران بها
در دست ظلم سنگدلان، رایگان فتاد
هوش مصنوعی: یک رشته زیبای درشتی که از مروارید یتیم و ارزشمند ساخته شده، به صورت رایگان از دست انسانهای سنگدل و ظالم افتاده است.
یک حلقه ای ز منطقۀ چرخ معدلت
در حلقۀ اسیری و جور زمان فتاد
هوش مصنوعی: من در دایرهای از منطق و تفکر قرار دارم، اما به خاطر سختیها و ناملایمات زمانه، گرفتار میشوم.
زان پس گذار دستۀ دستان دلستان
در بوستان سرو و گل و ارغوان فتاد
هوش مصنوعی: پس از آن، دستهای دلانگیز در باغی پر از سرو، گل و ارغوان به تماشا نشسته است.
هر بیدلی بناله شد از داغ لاله ای
هر بلبلی بیاد گلی در فغان فتاد
هوش مصنوعی: هر دلی به خاطر غم و حسرت یک لاله، به شدت میناله و هر پرندهای به یاد یک گل، در حال فریاد و ناله است.
ناموس حق ز جلوۀ طاوس کبریا
گشت آن چنان که مرغ دلش ز آشیان فتاد
هوش مصنوعی: حق با جلوهگری طاوس کبریایی خود، ناموسش را به نمایش گذاشت، به گونهای که دل پرندهاش از آشیانهاش سقوط کرد.
قمری صفت بر آن گل گلزار معرفت
نالید آنقدر که ز تاب و توان فتاد
هوش مصنوعی: قمری مانند بر آن گلزار دانش و معرفت، به مدّت زیادی ناله کرد و به قدری از شدت احساسش خسته و ناتوان شد که نتوانست ادامه دهد.
یاقوت خون ز جزع یمانی بر او فشاند
یادش چه زان عقیق لب دُرفشان فتاد
هوش مصنوعی: یاقوت قرمز به خاطر غم و اندوه یمنی بر او ریخته شده، یاد او چه از آن عقیق زیبای درخشانی که بر لبانش افتاده، زنده است.
پس کرد روی خویش سوی روضۀ رسول
کی جد تاج بخش من ای رهبر عقول
هوش مصنوعی: سپس روی خود را به سمت باغ رسول الله (ص) کردم، ای رهبر خردها، که جد من، تاجبخش عالمین است.
این لؤلؤ تر و در گلگون حسین تست
وین خشک لعل غرقۀ در خون حسین تست
هوش مصنوعی: این مروارید تازه و زیبا به حسین تعلق دارد و این لعل خشک شده، غرق در خون حسین است.
این مرکز محیط شهادت که موج خون
افشاند تا بدامن گردون حسین تست
هوش مصنوعی: این محل، جایی است که شهادت در آن رخ میدهد و خون شهیدان مانند موجی در اطراف پراکنده میشود، و این نشان از عظمت حسین (ع) دارد.
این نیری که کرده بدریای خون غروب
وز شرق نیزه سر زده بیرون حسین تست
هوش مصنوعی: این نیرویی که در دریای خون غروب به وجود آمده و از سمت شرق، با حرکتی چون نیزه، به سوی حسین میآید، نشاندهندهی عظمت و تاثیر آن شخصیت است.
این مصحف حروف مقطع که ریخته
اجزای او بصفحۀ هامون حسین تست
هوش مصنوعی: این کتاب که افکار و نوشتههایش مانند قسمتهای جداشدهای است، همگی به معنای کربلا و حادثه عاشورا و شخصیت حسین اشاره دارد.
این مظهر تجلی بیچند و چون که هست
از چند و چون، جراحتش افزون حسین تست
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به وجودی است که نمایانگر ویژگیهای بینهایت و گوناگونی است. این وجود به رغم اینکه از جنبههای مختلف تشکیل شده، در درون خود حسی عمیق و زخمداری را به تصویر میکشد که از عشق و دلبستگی حسین ناشی میشود.
این گوهر ثمین که بخا کست و خون دفین
مانند اسم اعظم مخزون حسین تست
هوش مصنوعی: این گوهر ارزشمند که به خاطر آن خونها ریخته شده و در دل پنهان مانده، مانند نام بزرگ و hidden حسین است.
این هادی عقول که در وادی غمش
عقل جهانیان شده مجنون حسین تست
هوش مصنوعی: این فردی که راهنمای عقلهاست و در مسیر غمهایش، عقل تمام مردم جهان را به دیوانگی کشانده، در واقع حسین است.
این کشتی نجات که طوفان ماتمش
اوضاع دهر کرده دگرگون حسین تست
هوش مصنوعی: این کشتی نجاتی که در میانه طوفان سرگردانی، وضعیت زمانه را تغییر میدهد، تنها حسین است.
آنگاه رو بخلوت ام المصاب کرد
وز سوز دل بمادر دلخون خطاب کرد
هوش مصنوعی: سپس به خلوتگاه مادر داغداری رفت و با دل پر از سوز و درد، با او سخن گفت.
ای بانوی حجاز مرا بی نوا ببین
چون نی نوا کنان ز غم نینوا ببین
هوش مصنوعی: ای بانوی حجاز، مرا به حالت بیصدا و غمگین ببین، مانند نی که در نغمهاش از اندوه نینوا میخواند.
ای کعبۀ حیا بمنای وفا بیا
قربانیان خویش بکوی صفا ببین
هوش مصنوعی: ای کعبهی حیا، به میعادگاه وفا بیا و قربانیان خود را به سوی کوی صفا بنگر.
نو رستگان خویش سراسر بریده سر
وز خون نو خطان بسرا پا حنا ببین
هوش مصنوعی: نو رستگان، یعنی کسانی که تازه به دنیا آمدهاند یا جوانان، سر خود را به طور کامل از دست دادهاند و با خون تازه، پاهایشان را رنگین کردهاند. این صحنه نشاندهندهای از حالت فاجعهبار و خونین آنهاست.
در خاک و خون طپان مه رخسار شه نگر
زنگ جفا بر آینۀ حق نما ببین
هوش مصنوعی: در میان خون و خاک، چهرهٔ زیبا و نورانی شاه را ببین، که چگونه زنگار بدی بر آئینهٔ حقیقت نقش بسته است.
بر نخل طور سرّ اناالله را نگر
وز روی نی تجلی رب العلی ببین
هوش مصنوعی: نگاه کن به درخت نخل طور و راز "اناالله" را مشاهده کن و از روی نی، تجلی و ظهور پروردگار بلندمرتبه را ببین.
ای خفتۀ نهفتۀ اندر حجاب قدس
برخیز و بی حجابی ما بر ملا ببین
هوش مصنوعی: ای کسی که در خواب و پنهانی به سر میبری، از پردهی تقدس برخیز و بیپرده، حقیقت ما را ببین.
زنجیر جور سلسلۀ عدل را قرین
توحید را بحلقۀ شرک آشنا ببین
هوش مصنوعی: زنجیرهای ستم و ظلم در کنار عدل و راستی، در حقیقت، با توحید و یکتایی ارتباط دارند و آنها در حاشیههای شرک و دوگانگی قرار میگیرند.
پرگار کفر نقطۀ اسلام را محیط
دین را مدار دائرۀ اشقیا ببین
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تضاد و جدایی بین ایمان و کفر اشاره دارد. نشان میدهد که اطراف نقطهای که نمایانگر اسلام است، دایرهای کشیده شده که به طور نمادین به محیط دین تعلق دارد. در مقابل، دایرهای دیگر به اشقیاء یا کافران اشاره میکند، که به نوعی نشاندهنده محدودیتها و مرزهای آنهاست. به طور کلی، این مفهوم به مبارزه و عدم توافق بین دو جهانبینی مختلف اشاره میکند.
ایما دراز یزید و ز ابن زیاد داد
وز آنکه این اساس ستم را نهاده داد
هوش مصنوعی: ایما اشاره به ظلم و ستمی دارد که یزید و ابن زیاد در حق اهلبیت پیامبر (ص) کردند و باید از آنچه بر سر مظلومان آمد، به جای عدالت و دادخواهی یاد کرد.
کاش آنزمان سرای طبیعت نگون شدی
وز هم گسسته رابطۀ کاف و نون شدی
هوش مصنوعی: کاش در آن زمان که دنیا آنچنان بود، پیوند میان کاف و نون قطع میشد و طبیعت از هم میپاشید.
کاش آن زمانکه کشتی ایمان بخون نشست
فُلک فلک ز موج غمش غرقه خون شدی
هوش مصنوعی: کاش در زمانی که کشتی ایمان در دریا غرق شد، آسمان هم از غم آن تاریک و پر از خون میشد.
کاش آن زمان که رایت دین بر زمین فتاد
زرین لوای چرخ برین واژگون شدی
هوش مصنوعی: ای کاش در آن زمانی که پرچم دین بر زمین افتاد، پرچم زرین آسمان هم واژگون میگشت.
کاش آنزمان که عین عیان شد بخون طپان
سیلاب خون روان ز عیون عیون شدی
هوش مصنوعی: ای کاش زمانی که حقیقت به وضوح و به شکل نمایانی آشکار شد، آبشاری از خون از چشمانم روان گشت.
کاش آنزمان که گشت روان کاروان غم
ملک وجود را بعدم رهنمون شدی
هوش مصنوعی: ای کاش زمانی که غم و اندوه بر وجود من حاکم شد، تو همراهم میشدی و مرا راهنمایی میکردی.
کاش آنزمان ز سلسلۀ خیل بیکسان
یک حلقه بند گردن گردون دون شدی
هوش مصنوعی: ای کاش در آن زمان، از جمع بیهمتاها، یک زنجیر به دور گردن این دنیا میافتاد و آن را به هم میپیچید.
کاش آن زمان که زد مه یثرب بشام سر
چون شام صبح روی جهان تیره گون شدی
هوش مصنوعی: ای کاش زمانی که ماه یثرب در شام طلوع کرد، صبحش باعث میشد که جهان تاریکی را رها کند و روشن شود.
کاش از حدیث بزم یزید و شه شهید
دل خون شدی ز دیدۀ حسرت برون شدی
هوش مصنوعی: کاش که از داستان مهمانی یزید و شهادت آن بزرگوار دل تو به شدت تحت تأثیر قرار میگرفت و اشک حسرت از چشمانت سرازیر میشد.
گر شور شام را بحکایت در آورند
آشوب بامداد قیامت در آورند
هوش مصنوعی: اگر شور و هیجان شب را بیان کنند، بیتردید آشفتگی و دلهرهی روز قیامت را به تصویر خواهند کشید.
ای چرخ تا در این ستم آباد کرده ای
پیوسته خانۀ ستم آباد کرده ای
هوش مصنوعی: ای گردونه، تو که همیشه این خانه را پر از ستم کردهای، تا زمانی که در این سرزمین ظلم و بیعدالتی ادامه دارد، به کار خود ادامه خواهی داد.
بنیاد عدل و داد بسی داده ای بباد
زین پایۀ ستم که تو بنیاد کرده ای
هوش مصنوعی: تو برای برپایی عدالت و داد تلاشهای زیادی کردهای، اما با این پایگاه ستمی که بنا کردهای، تمام آن تلاشها به باد رفته است.
تا داده ای بدشمن دین کام داده ای
یا خاطری ز نسل خطا شاد کرده ای
هوش مصنوعی: اگر تو اکنون به دشمنان دین چیزی داده ای، در واقع یا آنها را راضی کردهای یا لذت را به نسلهای خطا و نادرست منتقل کردهای.
از دودۀ معاویه و زادۀ زیاد
تا کرده ای بعیش و طرب یاد کرده ای
هوش مصنوعی: از نسل معاویه و فرزند زیاد تا به حال همیشه به شادی و خوشگذرانی مشغول بودهای.
آبی نصیب حنجر سرچشمۀ حیات
از چشمه سار خنجر فولاد کرده ای
هوش مصنوعی: آبی که به گلو میرسد، به منبع حیات و زندگی تبدیل شده است، و تو با شمشیر فولادین، این منبع را گُذراندهای.
سر حلقۀ ملوک جهان را بعدل و داد
در بند ظلم و حلقۀ بیداد کرده ای
هوش مصنوعی: در رأس سلطنت و قدرت، تو با عدالت و انصاف قرار داری، اما در عین حال، به ظلم و بیعدالتی گرفتار شدهای.
ای کجروش به پرورش هر خسی بسی
جور و جفا بشاخۀ شمشاد کرده ای
هوش مصنوعی: ای کسی که با کجرویهای خود، به پرورش هر بدی و ناپسند، بسیار ظلم و ستم به درخت شمشاد کردهای.
تا برق کین بگلشن ایمان و دین زدی
آفاق را چه رعد پر از داد کرده ای
هوش مصنوعی: تا زمانی که با شدت و قوت به گلستان ایمان و دین حمله کردی، چه طوفان و رعدی از عدالت را در سراسر جهان به وجود آوردی.
چون شکوۀ ترا بدر داور آورند
دود از نهاد عالم امکان برآورند
هوش مصنوعی: وقتی که از تو شکایت کنند و در محضر داور بیاورند، همه چیز در جهان امکان تحت تأثیر قرار میگیرد و برپا میشود.
خاموش مفتقر که دل دهر آب شد
وز سیل اشک عالم امکان خراب شد
هوش مصنوعی: انسانی که در سکوت و فقر زندگی میکند، وقتی میبیند مشکلات و ناراحتیهای زندگی دنیا را فرا گرفته، دلش به درد میآید و از شدت اندوه خود اشک میریزد. این اشکها باعث میشوند که هر چیزی در جهان به هم بریزد و خراب شود.
خاموش مفتقر که از این شعر شعله بار
آتش بجان مرد و زن و شیخ و شاب شد
هوش مصنوعی: فقر و بیپناهی باعث شده است که فردی خاموش و ساکت از شعری که آتش را در دل همه، از مرد و زن تا افراد پیر و جوان برافروخته، تاثیر بگیرد.
خاموش مفتقر که از این راز دلگداز
صاحبدلی نماند مگر دل کباب شد
هوش مصنوعی: فرد بیفروغ و در تنگدستی که درگیر این راز عاطفی هست، تنها با دلشکستگی و درد، میتواند به حقیقت آن پی ببرد.
خاموش مفتقر که ز برق نفیر خلق
دود فلک بر آمد و خرق حجاب شد
هوش مصنوعی: در بیصدایی و نداری او، نالههای مردم مانند جرقهای در آسمان به قدری قوی بود که پردههای ظلمت را کنار زد و حقیقت را نمایان کرد.
خاموش مفتقر که بسیط زمین ز غم
غرق محیط خون شد و در اضطراب شد
هوش مصنوعی: انسانی که در فقر و نداری سکوت کرده، با دیدن حال و روز زمین که از غم و درد پر شده و در آشفتگی به سر میبرد، در درونش احساس اضطراب و ناراحتی میکند.
خاموش مفتقر که ز بیتابی ملک
چشم فلک سرشک فشان چون سحاب شد
هوش مصنوعی: آدم بیصدا و دردمند، که به خاطر ناآرامی و نگرانیاش، چشمان آسمان اشک میریزد همچون ابر.
خاموش مفتقر که ز دود دل مسیح
خورشید را بچرخ چهارم نقاب شد
هوش مصنوعی: شخصی که در درون خود ناراحتی و غم دارد، به آرامی و به دور از هیاهو کنار میایستد. او به خاطر دغدغههای قلبی خود، نمیتواند به نور و روشنی زندگی دست یابد و در نتیجه، نوعی حجاب یا پرده بر روی دلش کشیده شده است.
خاموش مفتقر که در این ماتم عظیم
آدم بتاب آمد و خاتم ز تاب شد
هوش مصنوعی: یک فرد ناتوان و بیصدا در این سوگ بزرگ، همچون آدمی که در تاریکی میتابد، به ناچار مجبور شده با وضعیت سخت و دردناکاش confron کند وبه این معضل بزرگ دامن بزند.
کس جز شهید عشق وفائی چنین نکرد
وز دل قبول بار جفائی چنین نکرد
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه شهید عشق وفاداری نشان نداد و از دل خود، بار رنج و سختی را به این شکل نپذیرفت.