گنجور

شمارهٔ ۱۳ - ایضاً مخمس غزل شیخ سعدی در مصیبت

تشنه لبا به آب مهر تو سرشته شد گلم
چون بکنم دل از تو و چون ز تو مهر بگسلم
گرچه بلای دوست را از سر شوق حاملم
بار فراق دوستان بسکه نشسته بر دلم
می روم و نمی رود ناقه بزیر محملم
ملک قبول کی شود جز که نصیب مقبلی
لایق عشق و عاشقی برگ گلست و بلبلی
بار غم ترا چو من کس نکند بمحملی
بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی
بار دلست همچنان ور بهزار منزلم
داس غم تو می کند حاصل عمر را درو
درد و بلا همی رسد از چپ و راست تو بتو
رفتم و دل بماند در سلسلۀ غمت گرو
ای که مهار می کشی صبر کن و سبک برو
کز طرفی تو می کشی وز طرفی سلاسلم
شوق تو می زند ز شور و زنای غم نوا
تن سوی شام غم روان دل به زمین کربلا
جز من داغدیده را درد نبوده بیدوا
بار کشیدۀ جفا پرده دریدۀ هوا
راه ز پیش و دل ز پس واقعه ایست مشکلم
تا تو بخاطر منی دیده بخواب کی شود؟
راحت و عشق روی تو؟ آتش و آب کی شود؟
غفلت از تو در ره شام خراب کی شود؟
معرفت قدیم راهجر، حجاب کی شود؟
گرچه بشخص غائبی، در نظری مقابلم
ما به هوای کوی تو در بدریم و کو بکو
وز غم هجر روی تو با اجلیم روبرو
کی شود آنکه من کنم شرح غم تو مو بمو
آخر قصد من توئی غایت جهد آرزو
تا نرسد بدامنت دست امید نگسلم
سوخت ز آتش غم هجر تو پر و بال من
چون شب تار روز من هفته و ماه و سال من
نقش تو در ضمیر من مونس لایزال من
ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من
کی برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم
گرچه اسیر حلقۀ سلسلۀ اجانبم
یا که چه نقطه، مرکز دائرۀ مصائبم
ورچه ز حد برون بود منطقۀ نوائبم
مشتغل توام چنان کز همه چیز غائبم
مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم
ایکه بعرصۀ وفا از همه برده ای سبق
جز تو که سر نهاده از بهر نثار بر طبق؟
خواهر داغدیده را یک نظر ای جمال حق
گر نظری کنی کند کِشتۀ صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد کشت امید حاصلم؟
مفتقرا بعاشقی گشت بساط عمر طی
کی برسی بدولت وصل نگار خویش کی؟
پیری و بندبند دل شور و نوا کند چه نی
سنت عشق سعدیا ترک نمی دهی بمی
چون ز دلم رود برون خون سرشته در گلم
منکه بلاف عاشقی همسر صد مبارزم
گرچه فنون عشق را با همه جهل حائزم
ورچه نصاب شوق را با همه فقر فائزم
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم
چارۀ کار عشق را با همه عقل جاهلم

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تشنه لبا به آب مهر تو سرشته شد گلم
چون بکنم دل از تو و چون ز تو مهر بگسلم
هوش مصنوعی: دل من به عشق تو گره خورده است و مانند گلی تشنه‌آب، نیازمند محبت تو هستم. چگونه می‌توانم از تو دل بکنم و محبتت را کنار بگذارم؟
گرچه بلای دوست را از سر شوق حاملم
بار فراق دوستان بسکه نشسته بر دلم
هوش مصنوعی: اگرچه از شوق عشق و دوستی بار دشواری‌های آن را به دوش می‌کشم، اما درد و غم فاصله دوستان آن‌قدر در دلم سنگینی کرده که سختی‌ها را احساس می‌کنم.
می روم و نمی رود ناقه بزیر محملم
هوش مصنوعی: من می‌روم، اما ناقه من زیر بار من نمی‌اید و به همراهی نمی‌آید.
ملک قبول کی شود جز که نصیب مقبلی
لایق عشق و عاشقی برگ گلست و بلبلی
هوش مصنوعی: فقط کسی می‌تواند به مقام والا و پذیرش محبت برسد که لیاقت عشق و عاشقی را داشته باشد، مانند گلی که بلبلی را به سوی خود جلب می‌کند.
بار غم ترا چو من کس نکند بمحملی
بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی
هوش مصنوعی: اگر کسی بار غم تو را بر دوش نکشد، شتر هم وقتی به منزل برسد، بارش را به زمین می‌گذارد.
بار دلست همچنان ور بهزار منزلم
هوش مصنوعی: بار دل همچنان سنگین است و اگرچه به هزار جا رفته‌ام، اما هنوز در این تنهایی احساس سنگینی می‌کنم.
داس غم تو می کند حاصل عمر را درو
درد و بلا همی رسد از چپ و راست تو بتو
هوش مصنوعی: نگرانی‌ها و غم‌های تو تمام دستاوردهای زندگی‌ات را به باد می‌دهد، و رنج و درد مانند سیل از هر سو به تو هجوم می‌آورد.
رفتم و دل بماند در سلسلۀ غمت گرو
ای که مهار می کشی صبر کن و سبک برو
هوش مصنوعی: رفتم و دل‌ام در غم تو باقی ماند. ای کسی که زیبا می‌کشی، کمی صبر کن و با آرامش برو.
کز طرفی تو می کشی وز طرفی سلاسلم
هوش مصنوعی: از یک سوی تو مرا می‌کشی و از سوی دیگر می‌چرخانی.
شوق تو می زند ز شور و زنای غم نوا
تن سوی شام غم روان دل به زمین کربلا
هوش مصنوعی: شوق دیدن تو به قدری زیاد است که باعث می‌شود محبت و غم در دل من به اوج برسد. حالا دل من به سمت کربلا در حرکت است، جایی که یاد تو در آن زنده است.
جز من داغدیده را درد نبوده بیدوا
بار کشیدۀ جفا پرده دریدۀ هوا
هوش مصنوعی: جز من، هیچ‌کس دردم را نمی‌فهمد و بیدار شده‌ام از تحمل سختی‌ها؛ این آسمان نیز با جفا و بی‌رحمی‌اش پرده‌ام را دریده است.
راه ز پیش و دل ز پس واقعه ایست مشکلم
هوش مصنوعی: مسیر و هدف من در زندگی، با چالش‌ها و دشواری‌هایی همراه است که مرا به فکر وادار می‌کند.
تا تو بخاطر منی دیده بخواب کی شود؟
راحت و عشق روی تو؟ آتش و آب کی شود؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو به خاطر من فکر می‌کنی، خواب و آرامش میسر نیست. آرامش و عشق به تو چطور ممکن است در حالی که آتش و آب در تضاد هستند؟
غفلت از تو در ره شام خراب کی شود؟
معرفت قدیم راهجر، حجاب کی شود؟
هوش مصنوعی: غفلت از تو در مسیر شب، چگونه ممکن است؟ آگاهی از عشق قدیمی، چه زمانی می‌تواند حجاب شود؟
گرچه بشخص غائبی، در نظری مقابلم
هوش مصنوعی: اگرچه در یک نظر به کسی که در حضورم نیست، رو به رو هستم.
ما به هوای کوی تو در بدریم و کو بکو
وز غم هجر روی تو با اجلیم روبرو
هوش مصنوعی: ما به خاطر عشق به تو در سختی‌ها و مشکلات زندگی دوام می‌آوریم و در تنگناهای آن، غم دوری تو را تحمل می‌کنیم و روبرو می‌شویم.
کی شود آنکه من کنم شرح غم تو مو بمو
آخر قصد من توئی غایت جهد آرزو
هوش مصنوعی: کی رسیدن به آن زمانی که من بتوانم تمام غم تو را با جزئیات توصیف کنم؟ در نهایت، هدف من تو هستی و همه تلاش و آرزوي من به تو برمی‌گردد.
تا نرسد بدامنت دست امید نگسلم
هوش مصنوعی: تا زمانی که امید به تو نرسد، هرگز دست از تو نخواهیم کشید.
سوخت ز آتش غم هجر تو پر و بال من
چون شب تار روز من هفته و ماه و سال من
هوش مصنوعی: غم جدایی تو مانند آتشی است که بال و پر من را می‌سوزاند. شب‌ها تاریک و روزها طولانی و ماه‌ها و سال‌ها به سختی می‌گذرد.
نقش تو در ضمیر من مونس لایزال من
ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من
هوش مصنوعی: حضور تو در دل من همیشه باعث آرامش من است. یاد تو همیشه بر زبانم جاریست و اندیشه‌ات در ذهنم نقش بسته است.
کی برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم
هوش مصنوعی: کی می‌تواند از یاد تو برود، وقتی که تو این‌چنین در رگ‌ها و مفاصل من جاری هستی؟
گرچه اسیر حلقۀ سلسلۀ اجانبم
یا که چه نقطه، مرکز دائرۀ مصائبم
هوش مصنوعی: اگرچه در میان مشکلات و گرفتاری‌های خارجی گرفتار شده‌ام، اما در واقع تمام این دردها و مصائب به من مرتبط است و همچون مرکزی در یک دایره به من بازمی‌گردد.
ورچه ز حد برون بود منطقۀ نوائبم
مشتغل توام چنان کز همه چیز غائبم
هوش مصنوعی: اگرچه گاهی از مرزهای عقل و منطق فراتر می‌روم، اما مشغول حالتی هستم که به کلی از همه چیز غایب شده‌ام.
مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم
هوش مصنوعی: من به حدی در تفکرات و ایده‌هایم غرق شده‌ام که از همه‌ی مردم بی‌خبرم.
ایکه بعرصۀ وفا از همه برده ای سبق
جز تو که سر نهاده از بهر نثار بر طبق؟
هوش مصنوعی: در میان افرادی که در زمینه وفا و صداقت از همه پیشی گرفته‌اند، تنها تویی که خود را فدای دیگران کرده‌ای و سر بر زمین نهاده‌ای تا جان و دل خود را نثار کنی.
خواهر داغدیده را یک نظر ای جمال حق
گر نظری کنی کند کِشتۀ صبر من ورق
هوش مصنوعی: اگر تو، ای زیبایی حق، تنها یک نظر به خواهر داغدیده بیندازی، او که صبرش را از دست داده، به جانم می‌آفریند.
ور نکنی چه بر دهد کشت امید حاصلم؟
هوش مصنوعی: اگر امیدی که دارم را دنبال نکنی، چه چیزی به من می‌دهد؟
مفتقرا بعاشقی گشت بساط عمر طی
کی برسی بدولت وصل نگار خویش کی؟
هوش مصنوعی: در دوران عشق و محبت، زندگی من به سختی و تنگنا افتاده است. چقدر باید صبر کنم تا به خوشبختی و وصل دلبرم برسم؟
پیری و بندبند دل شور و نوا کند چه نی
سنت عشق سعدیا ترک نمی دهی بمی
هوش مصنوعی: در پیری و ضعف، دل همچنان شور و شوق دارد. عشق، ای سعدی، هرگز تو را رها نمی‌کند و تو حتی در زمان مرگ نیز از این عشق خلاص نخواهی شد.
چون ز دلم رود برون خون سرشته در گلم
هوش مصنوعی: وقتی احساساتم از دل بیرون می‌رود، در گل‌هایم رد خون را مشاهده می‌کنم.
منکه بلاف عاشقی همسر صد مبارزم
گرچه فنون عشق را با همه جهل حائزم
هوش مصنوعی: من که در عشق بلاف عاشق هستم، مثل یک جنگجوی بی‌پروا هستم. هرچند در فنون عشق هیچ چیز از جهل نمی‌دانم.
ورچه نصاب شوق را با همه فقر فائزم
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم
هوش مصنوعی: اگرچه من در عشق به چیزهایی دست یافته‌ام و از هر کمبودی بی‌نیازم، اما داروی درد شوق را ندارم و در مقابل علوم و دانش‌ها ناتوانم.
چارۀ کار عشق را با همه عقل جاهلم
هوش مصنوعی: راه حل مشکلات عشق را، حتی با تمام دانشم، نمی‌دانم.