گنجور

شمارهٔ ۴۱

تا بی خبری ز ترانۀ دل
هرگز نرسی به نشانۀ دل
روزانۀ نیک نمی بینی
بی ناله و آه شبانۀ دل
تا چهره نگردد سرخ از خون
کی سبزه دمد از دانۀ دل
از موج بلا ایمن گردی
آنگه که رسی به کرانۀ دل
از خانۀ کعبه چه می طلبی
ای از تو خرابی خانۀ دل
اندر صدف دو جهان نبود
چون گوهر قدس یگانۀ دل
در مملکت سلطان وجود
گنجی نبود چو خزانۀ دل
در راه غمت کردیم نثار
عمری بفسون و فسانۀ دل
جانا نظری سوی مفتقرت
کاسوده شود ز بهانه دل

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلتن فعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا بی خبری ز ترانۀ دل
هرگز نرسی به نشانۀ دل
هوش مصنوعی: تا زمانی که از احساسات و اندوه دل خود بی‌خبری، هرگز به نشانه‌های واقعی دل و عشق نخواهی رسید.
روزانۀ نیک نمی بینی
بی ناله و آه شبانۀ دل
هوش مصنوعی: در روزها نمی‌توانی نیکی را ببینی، مگر اینکه شب‌ها دل به ناله و آه بیاندازی.
تا چهره نگردد سرخ از خون
کی سبزه دمد از دانۀ دل
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهره خونین نشود، سبزه‌ای از دل نخواهد رویید.
از موج بلا ایمن گردی
آنگه که رسی به کرانۀ دل
هوش مصنوعی: زمانی که به بندرگاه دل برسی و از مشکلات و مشکلات عبور کنی، دیگر نگران تلاطم‌ها و سختی‌ها نخواهی بود.
از خانۀ کعبه چه می طلبی
ای از تو خرابی خانۀ دل
هوش مصنوعی: از خانه کعبه چه خواستی، ای کسی که خانه دل تو ویران است؟
اندر صدف دو جهان نبود
چون گوهر قدس یگانۀ دل
هوش مصنوعی: در دل انسان، گوهری نایاب و بی‌همتا وجود دارد که در هیچ کجای دو جهان یافت نمی‌شود.
در مملکت سلطان وجود
گنجی نبود چو خزانۀ دل
هوش مصنوعی: در سرزمین وجود، هیچ گنجینه‌ای ارزشمندتر از عشق و احساسات در دل انسان نیست.
در راه غمت کردیم نثار
عمری بفسون و فسانۀ دل
هوش مصنوعی: ما برای عشق و غم تو، تمام عمر خود را فدای تو کرده و به داستان دل خود ادامه می‌دهیم.
جانا نظری سوی مفتقرت
کاسوده شود ز بهانه دل
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر نگاهی به بیچارگی من بیندازی، دل من از بهانه‌ها رهایی می‌یابد.