گنجور

بخش ۵

امام اسمعیل ساوی گفت من رقعۀ نوشتم به شیخ و بنوشتم کی کسی ترا غیبت کرده است او را بحل کن، شیخ گفت بخط مبارک نوشت:

تقشع غیم الجهد عن قمر الحب
واشرق نورالصبح فی ظلمة الغیب
وجاء نسیم الاعتذار مخففا
فصادفه حسن القبول من القلب
*
*
*
*
*
*
*
ازیک سو شیر و از دگر سو شمشیر
مسکین دل من میان شیر و شمشیر
کار همه راست شد چنانک بباید
حالت شادیست شاد باشی شاید
انده و اندیشه را دراز چه داری
دولت تو خود همان کند که بباید
رایِ وزیران ترا بکار نیاید
هرچصوابست بخت خود فرماید
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
و آنکه ترا زاد نیز چون تو نزاید
ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دیگر به بهتری نگشاید
آنجا که ببایی پدید نیئی گویی
آنجا که نبایی از زمین بررویی
عاشق کنی و مراد عاشق جویی
اینت خوشی و ظریفی و نیکویی
ای ساقی پیش آر ز سرمایۀ شادی
زان می که همی تابد چون تاج قبادی
زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست
قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم
مرا که خُوشیِ او بود ناخوشی شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
هرکسی محراب کردست آفتاب وسنگ و چوب
من کنون محراب کردم آن نگارین روی را
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مرد نابینا ببیند باز یابد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا
اعجمی‌ام می‌ندانم من بن و بنگاه را
جایی که تو باشی اثر غم نبود
آنجا که نباشی دل خرم نبود
آنرا که ز فرقت تو یکدم نبود
شادیش زمین و آسمان کم نبود

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امام اسمعیل ساوی گفت من رقعۀ نوشتم به شیخ و بنوشتم کی کسی ترا غیبت کرده است او را بحل کن، شیخ گفت بخط مبارک نوشت:
هوش مصنوعی: امام اسمعیل ساوی گفت: من نامه‌ای به شیخ نوشتم و در آن نوشتم که کسی به غیبت از تو پرداخته است، او را ببخش. شیخ گفت: در پاسخ با خط مبارک نوشت:
تقشع غیم الجهد عن قمر الحب
واشرق نورالصبح فی ظلمة الغیب
هوش مصنوعی: ابرهای تلاش از ماه عشق کنار رفتند و نور صبح در دل تاریکی غیب تابید.
وجاء نسیم الاعتذار مخففا
فصادفه حسن القبول من القلب
هوش مصنوعی: نسیم عذرخواهی آرام و ملایم آمد و با گرمی و پذیرش از دل ملاقات شد.
ازیک سو شیر و از دگر سو شمشیر
مسکین دل من میان شیر و شمشیر
هوش مصنوعی: دل من بین دو چیز قرار گرفته است: از یک سو شیر که نماد قدرت و شجاعت است و از سوی دیگر شمشیر که نماد خطر و جنگ است. در این حالت، من در وضعیت دشواری به سر می‌برم و احساس ناتوانی می‌کنم.
کار همه راست شد چنانک بباید
حالت شادیست شاد باشی شاید
هوش مصنوعی: همه کارها به خوبی پیش رفت و زمان شادی است. در این لحظه شاد باش چون ممکن است که شادی به تو روی آورد.
انده و اندیشه را دراز چه داری
دولت تو خود همان کند که بباید
هوش مصنوعی: زیاد فکر نکن و خودت را درگیر نکن، زیرا سرنوشت تو هر چه باشد، همان خواهد شد که باید باشد.
رایِ وزیران ترا بکار نیاید
هرچصوابست بخت خود فرماید
هوش مصنوعی: نظرات و تصمیمات وزیران برای تو فایده‌ای ندارد، زیرا هر چه که درست و مناسب به نظر برسد، سرنوشت خود را باید بپذیری.
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
و آنکه ترا زاد نیز چون تو نزاید
هوش مصنوعی: هیچ موجودی نمی‌تواند همانند تو باشد و کسی هم که مانند تو به دنیا بیاید، هرگز وجود نخواهد داشت.
ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دیگر به بهتری نگشاید
هوش مصنوعی: خداوند هیچگاه درهای فرصت را به روی تو نمی‌بندد، تا زمانی که فرصت‌های بهتر و بهتری به روی تو گشوده شود.
آنجا که ببایی پدید نیئی گویی
آنجا که نبایی از زمین بررویی
هوش مصنوعی: جایی که تو وجود داشته باشی، چیزی از پنهان به نمایش در می‌آید و به عبارت دیگر، جایی که حضور نداشته باشی، از زمین جدا می‌شوی.
عاشق کنی و مراد عاشق جویی
اینت خوشی و ظریفی و نیکویی
هوش مصنوعی: اگر کسی عاشق شود و معشوق هم به دنبال او بگردد، این یعنی خوشی و زیبایی در عشق و محبت وجود دارد.
ای ساقی پیش آر ز سرمایۀ شادی
زان می که همی تابد چون تاج قبادی
هوش مصنوعی: ای ساقی، لطفاً شBottle شیشه‌ه‌ای از شادی را به ما بده که آن چیزی که در آن است، مانند تاجی درخشان و زیبا می‌تابد.
زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست
قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی
هوش مصنوعی: از باده‌ای که بوی گل و رنگ لعل دارد، در دل انسان قفل می‌شود و کلید شادی را می‌یابد.
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم
مرا که خُوشیِ او بود ناخوشی شاید
هوش مصنوعی: او از ناخوشی من خوشحال می‌شود، چون خوشی او ممکن است برای من ناراحتی به همراه داشته باشد.
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
هوش مصنوعی: وقتی که مرا غمگین ببیند، خوشحال می‌شود و وقتی که بی‌مهر و محبت می‌شوم، بیشتر جلب توجه می‌کند و خود را به نمایش می‌گذارد.
هرکسی محراب کردست آفتاب وسنگ و چوب
من کنون محراب کردم آن نگارین روی را
هوش مصنوعی: هر کس به نوعی و با هر چیز که داشته، جلب توجه و محبت کرده است، اما من حالا با زیبایی و چهره محبوبم به عبادت و پرستش پرداختم.
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مرد نابینا ببیند باز یابد راه را
هوش مصنوعی: در دل شب هنگامی که همه جا تاریک است، اگر تو پرده را از چهره‌ات کنار بزنی، حتی فردی که قادر به دیدن نیست، می‌تواند دوباره راه را پیدا کند.
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم برای مدت پنجاه روز تحمل کنم تا تو را ببینم، ای محبوب،‌ پس از این پنجاه روز، آه و ناله‌ام را رها کن.
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا
اعجمی‌ام می‌ندانم من بن و بنگاه را
هوش مصنوعی: نباید از حالا شروع به قضاوت کردن کنی، من یک فرد بیگانه و ناآشنا به اینجا هستم و نمی‌دانم اصول و شرایط اینجا چگونه است.
جایی که تو باشی اثر غم نبود
آنجا که نباشی دل خرم نبود
هوش مصنوعی: هر جا که تو حضور داشته باشی، غم و اندوه جایی ندارد و این دل شاداب نخواهد بود زمانی که تو در کنارم نیستی.
آنرا که ز فرقت تو یکدم نبود
شادیش زمین و آسمان کم نبود
هوش مصنوعی: کسی که از دوری تو حتی لحظه‌ای خوشحال نبود، زمین و آسمان نیز از اندوه او کم نبود.