گنجور

حکایت شمارهٔ ۹۹

آورده‌اند کی درآن وقت کی شیخ در خانقاه کوی عدنی کویان بود، روزی سفره نهاده بودند و شیخ با درویشان چیزی بکار می‌بردند در میانه شیخ بومحمد جوینی درآمد و سلام کرد شیخ سلام وی جواب نداد و التفات نکرد، بومحمد بشکست و برنجید و بنشست. چون طعام بکار بردند و دست بشستند شیخ بر پای خاست و سلام بومحمد جوینی جواب بازداد پس گفت که سلام نامیست از نامهای حقّ جل جلاله و ما روا نداریم که با دهان آلوده نام او بریم. بومحمد خوش دل گشت وگفت آنچ شیخ را هست از طریقت و شریعت کس را نیست! و جملۀ متصوفه کی حاضر بودند از آن کلمه فایده گرفتند. از اینجاست کی چون صوفیان بر سفره باشند سلام نگویند تا فارغ نشوند.

حکایت شمارهٔ ۹۸: حسن مؤدب گفت که شیخ یک روز مجلس می‌گفت، چون از مجلس فارغ شد من پیش وی ایستاده بودم، شیخ گفت ای حسن به شهر بیرون شو و بنگر کی درین شهر که ما را دشمن‌تر دارد و این حدیث را منکرتر است، به نزدی وی شو و بگو درویشان را بی‌برگیست و چیزی معلوم نیست کی بکار برند. من بیرون آمدم و بخاطر گرد شهر برآمدم. هیچ کس را منکرتر از علی صندلی ندانستم، گفتم شاید کی این خاطر صواب نباشد، دیگر بار بهمت گرد همۀ شهر برآمدم و هم خاطر من بدو شد. دیگر بار اندیشه بهمه اطراف شهر فرستادم هم خاطرم بدو شد.دانستم کی حقّ باشد. رفتم تا بخانقاه وی او نشسته بود، شاگردان در خدمت وی و او کتابی مطالعه می‌کرد، سلام گفتم، جواب داد از سر نخوتی چنانک عادت او بود، و گفت شغلی هست؟ گفتم شیخ سلام می‌گوید و می‌گوید کی هیچ چیز معلوم نیست نیابتی می‌باید داشت در حدیث درویشان. و او مردی نکته گوی بود و طناز، گفت اینت مهم شغلی و فریضه کاری! پنداشتم کی آمدۀ کی چیزی بپرسی، بروای دوست کی من کاری دارم مهمتر ازین کی من چیزی بشما دهم کی شما بحدکورند (؟) و کخ کخ کنیدو این بیت برگویید و رقص کنید:حکایت شمارهٔ ۱۰۰: شیخ بوسعید قدس اللّه روحه همشیرۀ داشت کی فرزندان شیخ او را عمه گفتندی و او در غایت زهد بودست و چون به ضرورت بیرون آمدی چادر و موزه در پس سرای نهاده داشتی و چون بیرون شدی جامۀ کی در خانه داشتی نپوشیدی و هم بدان چادر و موزه و جامه کی در پس سرای داشت بدان بیرون شدی تا گردی کی از کوی برآن جامه نشیند بخانه نیارد. و بهر وقت کی شیخ بخانۀ او رفتی عمه سرای را پاک بشستی و گفتی شیخ با کفشی که در شارع رفته است در سرای ما رفت. شیخ در سرای عمه بودو سخن می‌گفت. عمه گفت ای شیخ این سخن تو زرِشوشه است! شیخ گفت این سخن ما زر شوشه است و خاموشی تو گوهر ناسفته است! و از صومعۀ عمه سوراخی بصومعۀ شیخ کرده بود تا پیوسته شیخ را می‌دیدی و سخن می‌پرسیدی روزی شیخ در صومعۀ خویش بود و خضر علیه السلم کی او را با شیخ بسیارصحبت بود نزدیک شیخ آمده بودو هر دو تنها نشسته بودند و سخن می‌گفتند. عمه بدان سوراخ آمد، بدانست به کرامت که آن خضر است کی با شیخ سخن می‌گوید، پوشیده مراقبت احوال ایشان می‌کرد، خضر دوکرت از کوزۀ شیخ کی در پیش نهاده بود آب خورد، چون خضر برخاست شیخ با او بهم برخاست و از پس او فراز شد. چون ایشان بیرون شدند حالی عمه براه بام برآمد و در صومعۀ شیخ رفت و از بهر تبرّک از کوزۀ شیخ از آن موضع کی خضر آب خورده بود آب خورد و بیرون آمد. آن وقت را کی عمه بصومعۀ خویش آمد شیخ بصومعه آمد و آن حال عمه به کرامت بدید و با عمه هیچ نگفت، خادم را آواز داد کی تا آن سوراخ کی به صومعۀ عمه بود برآوردند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آورده‌اند کی درآن وقت کی شیخ در خانقاه کوی عدنی کویان بود، روزی سفره نهاده بودند و شیخ با درویشان چیزی بکار می‌بردند در میانه شیخ بومحمد جوینی درآمد و سلام کرد شیخ سلام وی جواب نداد و التفات نکرد، بومحمد بشکست و برنجید و بنشست. چون طعام بکار بردند و دست بشستند شیخ بر پای خاست و سلام بومحمد جوینی جواب بازداد پس گفت که سلام نامیست از نامهای حقّ جل جلاله و ما روا نداریم که با دهان آلوده نام او بریم. بومحمد خوش دل گشت وگفت آنچ شیخ را هست از طریقت و شریعت کس را نیست! و جملۀ متصوفه کی حاضر بودند از آن کلمه فایده گرفتند. از اینجاست کی چون صوفیان بر سفره باشند سلام نگویند تا فارغ نشوند.
هوش مصنوعی: در آن زمان که شیخ در خانقاه کوی عدنی کویان بود، یک روز سفره‌ای آماده کرده بودند و شیخ با درویشان مشغول به کار بود. ناگهان بومحمد جوینی وارد شد و سلام کرد، اما شیخ به او پاسخ نداد و به او توجه نکرد. بومحمد از این رفتار ناراحت شد و نشست. پس از آنکه غذا صرف شد و دست‌ها شسته شد، شیخ برخاست و به سلام بومحمد جواب داد و سپس گفت که سلام، نامی از نام‌های خداوند است و ما نمی‌توانیم با دهان آلوده به نام او اشاره کنیم. این سخن بومحمد را خوشحال کرد و او گفت که چیزی که شیخ دارد در طریقت و شریعت، در هیچ ‌کس دیگری یافت نمی‌شود. سایر صوفیان حاضر نیز از این کلام بهره بردند و از آن زمان هرگاه صوفیان بر سر سفره باشند، تا زمانی که مشغول غذا خوردن هستند، سلام نمی‌کنند.