حکایت شمارهٔ ۷۶
هم در آن وقت کی شیخ بنشابور بود روزی بگورستان حیره میرفت چون بسر خاک مشایخ رسید جمعی را دید آنجا کی خمر میخوردند و چیزی میزدند. صوفیان در اضطراب آمدند، خواستند کی ایشان را احتساب کنند و برنجانند، شیخ مانع شد. چون نزدیک ایشان رسید گفت: خداوند چنانک درین جهان خوش دل میباشید، در آن جهان نیز خوش دلتان داراد. جماعت برخاستند و جمله در پای شیخ افتادند و خمرها را بریختند و توبه کردند و از یک نظر شیخ از نیک مردان شدند.
حکایت شمارهٔ ۷۵: هم در آن وقت کی شیخ بنشابور بود یکی از ایمۀ بزرگ بیمار گشته بود، شیخ بعیادت او رفت و بنشست و اورا بپرسید، جمعی از وکیلان اسباب امام درآمدند، یکی میگفت فلان اسباب را چندین تخم میباید و یکی میگفت فلان مستغل را عمارت میباید کرد. هر یکی ازین جنس سخنی میگفتند و او هر یکی را جوابی میگفت و همگی خویش در آن مستغرق میکرد. چون با خویش رسید و از شیخ عذر خواست، شیخ گفت خواجه امام را بهتر ازین میباید مرد. او با خویشتن رسید و دانست کی خطا کرده است و حقّ بدست شیخ است و از آن استغفار کرد.حکایت شمارهٔ ۷۷: شیخ ابوسعید به مرو رودمیشد چون به بغشور رسید جایی ناخوش دید و مردمانی نیکو و بزرگ و بیشتر ایمه و اهل تقوی بودند و چنین گویند که سیصد مرد مفتی و متدین در بغشور بوده است و جمله عوام شهر مصلح بودند. چون شیخ آنجا رسید گفت این شهر دوزخیست بر بهشتیان و از آنجا بمرو الرود شد وقاضی حسین رحمةاللّه علیه چون شیخ را بدید مرید او شد و شیخ چند روز آنجا مقام کرد. درویشی پسر خویش را تطهیر داد و شیخ را با جماعت بخواند، شیخ با صوفیان آنجا شدند، چون چیزی بکار بردند سماع کردند، شیخ را وقت خوش گشت و همچنان در آن حالت برنشست و بخانقاه آمد و صوفیان در خدمت شیخ برفتند و قوّالان میزدند همچنان و بمیان شهر میبرآمدند. و مردمان انکار کردند بر آن و به نزدیک قاضی حسین رفتند و حال باز نمودند. حسین به شیخ ما چیزی نوشت که جماعت را چنین انکاری میباشد و برین حرکت داوری میکنند. شیخ بر ظهر رقعۀ او بنوشت و بقاضی حسین داد:
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هم در آن وقت کی شیخ بنشابور بود روزی بگورستان حیره میرفت چون بسر خاک مشایخ رسید جمعی را دید آنجا کی خمر میخوردند و چیزی میزدند. صوفیان در اضطراب آمدند، خواستند کی ایشان را احتساب کنند و برنجانند، شیخ مانع شد. چون نزدیک ایشان رسید گفت: خداوند چنانک درین جهان خوش دل میباشید، در آن جهان نیز خوش دلتان داراد. جماعت برخاستند و جمله در پای شیخ افتادند و خمرها را بریختند و توبه کردند و از یک نظر شیخ از نیک مردان شدند.
هوش مصنوعی: در آن زمان که شیخ بنشابور زندگی میکرد، روزی به قبرستان حیره میرفت و هنگامی که به نزد خاک مشایخ رسید، جمعی را دید که مشغول نوشیدن شراب و برپا کردن شادی بودند. صوفیان از این وضعیت مضطرب شده بودند و تصمیم داشتند آنها را تنبیه کنند، اما شیخ مانع شد. وقتی به آنها نزدیک شد، گفت: همانطور که در این جهان خوشحالید، امیدوارم در آن جهان نیز خوشحال باشید. این سخنان سبب شد که جماعت از جا برخیزند و به پای شیخ بیفتند، شرابها را زمین ریختند و توبه کردند و به یکباره تبدیل به نیکوکاران شدند.

محمد بن منور