گنجور

حکایت شمارهٔ ۷۷

شیخ ابوسعید به مرو رودمی‌شد چون به بغشور رسید جایی ناخوش دید و مردمانی نیکو و بزرگ و بیشتر ایمه و اهل تقوی بودند و چنین گویند که سیصد مرد مفتی و متدین در بغشور بوده است و جمله عوام شهر مصلح بودند. چون شیخ آنجا رسید گفت این شهر دوزخیست بر بهشتیان و از آنجا بمرو الرود شد وقاضی حسین رحمةاللّه علیه چون شیخ را بدید مرید او شد و شیخ چند روز آنجا مقام کرد. درویشی پسر خویش را تطهیر داد و شیخ را با جماعت بخواند، شیخ با صوفیان آنجا شدند، چون چیزی بکار بردند سماع کردند، شیخ را وقت خوش گشت و همچنان در آن حالت برنشست و بخانقاه آمد و صوفیان در خدمت شیخ برفتند و قوّالان می‌زدند همچنان و بمیان شهر می‌برآمدند. و مردمان انکار کردند بر آن و به نزدیک قاضی حسین رفتند و حال باز نمودند. حسین به شیخ ما چیزی نوشت که جماعت را چنین انکاری می‌باشد و برین حرکت داوری می‌کنند. شیخ بر ظهر رقعۀ او بنوشت و بقاضی حسین داد:

تعویذ گشت خوی بدآن خوب روی را
ورنه بچشم بد بخورندیش مردمان

قاضی چون این بیت برخواند بگریست و جماعت را آن انکار زائل شد.

حکایت شمارهٔ ۷۶: هم در آن وقت کی شیخ بنشابور بود روزی بگورستان حیره می‌رفت چون بسر خاک مشایخ رسید جمعی را دید آنجا کی خمر می‌خوردند و چیزی می‌زدند. صوفیان در اضطراب آمدند، خواستند کی ایشان را احتساب کنند و برنجانند، شیخ مانع شد. چون نزدیک ایشان رسید گفت: خداوند چنانک درین جهان خوش دل می‌باشید، در آن جهان نیز خوش دلتان داراد. جماعت برخاستند و جمله در پای شیخ افتادند و خمرها را بریختند و توبه کردند و از یک نظر شیخ از نیک مردان شدند.حکایت شمارهٔ ۷۸: آورده‌اند کی چون شیخ به شهر مرو رفت و آن ماجرا با پیر بوعلی سیاه برفت از آنجا بیرون آمد و به صحرا می‌شد، خواجۀ به حکم ارادت در رکاب شیخ می‌رفت چون شیخ بدر سرای او رسید آن خواجه عنان شیخ بگرفت و از وی استدعا کرد کی می‌باید کی شیخ بسرای من درآید و ما را مشرف گرداند. شیخ با جمع به سرای فرود آمد، ستونی بود بزرگ و بسیار چوبها را سر بروی نهاده چنانک بیشتر آن عمارت را بار برین ستون بود. چون شیخ را چشم بران ستون افتاد گفت: لاستوائک حملتَ ماحملت. چون این کلمه برزفان شیخ برفت آن خواجه گفت آری ای شیخ مرا چندین خرج افتاده است برین ستون و چندین گردون ببرده‌ام و مشقتها تحمل کرده تا این ستون را اینجا آورده‌ایم و در همه شهر ازین بزرگتر ستونی نیست. شیخ گفت ای سبحان اللّه ما کجاییم و این مرد کجاست! هم بر پای از آنجا بیرون آمد و چندانک شیخ را استدعا کرد ننشست و از آنجا برباط عبداللّه مبارک آمد و در مرو مقام نکرد و بمیهنه آمد.

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیخ ابوسعید به مرو رودمی‌شد چون به بغشور رسید جایی ناخوش دید و مردمانی نیکو و بزرگ و بیشتر ایمه و اهل تقوی بودند و چنین گویند که سیصد مرد مفتی و متدین در بغشور بوده است و جمله عوام شهر مصلح بودند. چون شیخ آنجا رسید گفت این شهر دوزخیست بر بهشتیان و از آنجا بمرو الرود شد وقاضی حسین رحمةاللّه علیه چون شیخ را بدید مرید او شد و شیخ چند روز آنجا مقام کرد. درویشی پسر خویش را تطهیر داد و شیخ را با جماعت بخواند، شیخ با صوفیان آنجا شدند، چون چیزی بکار بردند سماع کردند، شیخ را وقت خوش گشت و همچنان در آن حالت برنشست و بخانقاه آمد و صوفیان در خدمت شیخ برفتند و قوّالان می‌زدند همچنان و بمیان شهر می‌برآمدند. و مردمان انکار کردند بر آن و به نزدیک قاضی حسین رفتند و حال باز نمودند. حسین به شیخ ما چیزی نوشت که جماعت را چنین انکاری می‌باشد و برین حرکت داوری می‌کنند. شیخ بر ظهر رقعۀ او بنوشت و بقاضی حسین داد:
هوش مصنوعی: شیخ ابوسعید به مرو رود آمد. وقتی به بغشور رسید، جایی ناخوشایند دید که مردم نیکو و بزرگ، بیشتر ایمه و اهل تقوی بودند. گفته می‌شود که در آنجا سیصد مرد مفتی و متدین زندگی می‌کردند و تمامی مردم آن شهر پرهیزکار بودند. وقتی شیخ به آنجا رسید، گفت این شهر برای بهشتیان جهنمی است و از آنجا به مرو الرود رفت. قاضی حسین رحمت‌الله علیه که شیخ را دید، مرید او شد و شیخ چند روزی در آنجا ماند. یک درویش پسرش را پاکیزه کرد و شیخ را به جمع خود دعوت نمود. شیخ به همراه صوفیان در آنجا شدند و زمانی که به کار مشغول شدند، به سماع پرداختند. شیخ در آن حالت خوشی که پیدا کرده بود، برنشست و به خانقاه رفت و صوفیان هم در خدمت او بودند و قوالان می‌خواندند و به میان شهر می‌آمدند. مردم نسبت به این موضوع اعتنایی نکردند و به نزد قاضی حسین رفتند و ماجرا را بازگو کردند. حسین نزد شیخ نامه‌ای نوشت و گفت که مردم نسبت به این حرکت بی‌میل هستند و در مورد آن قضاوت می‌کنند. شیخ بر روی نامه او نوشت و به قاضی حسین داد.
تعویذ گشت خوی بدآن خوب روی را
ورنه بچشم بد بخورندیش مردمان
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که اگر فردی با چهره زیبا و دلنشین، به خوبی و نیکی رفتار نکند، ممکن است مردم او را به چشم بد ببینند و از او دوری کنند. در واقع، ظاهر زیبا نمی‌تواند مانع از بدی و ناپسندی درونی فرد شود و در صورت وجود خوی بد، آن زیبایی نمی‌تواند او را محفوظ نگه دارد.
قاضی چون این بیت برخواند بگریست و جماعت را آن انکار زائل شد.
هوش مصنوعی: وقتی قاضی این بیت را خواند، اشک در چشمانش جمع شد و اعتراض آن جمع نیز برطرف گردید.