گنجور

حکایت شمارهٔ ۲۳

آورده‌اند کی روزی درویشی وضو می‌ساخت، شیخ بمتوضادر شد، آن درویش دست می‌شست و می‌گفتی اللّهمَّ اعْطِنی کِتابی بِیَمینی. شیخ گفت ای درویش تا چکنی و از آن نامه چه برخوانی؟ چنین نباید گفت که تو طاقت آن نداری. درویش گفت ای شیخ پس چگویم؟ شیخ گفت بگوی اللّهمَّ اغْفِرْ وَ ارَحمْ وَلاتَسْأَل.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آورده‌اند کی روزی درویشی وضو می‌ساخت، شیخ بمتوضادر شد، آن درویش دست می‌شست و می‌گفتی اللّهمَّ اعْطِنی کِتابی بِیَمینی. شیخ گفت ای درویش تا چکنی و از آن نامه چه برخوانی؟ چنین نباید گفت که تو طاقت آن نداری. درویش گفت ای شیخ پس چگویم؟ شیخ گفت بگوی اللّهمَّ اغْفِرْ وَ ارَحمْ وَلاتَسْأَل.
هوش مصنوعی: روزی درویشی در حال وضو گرفتن بود و در این حین، دعا می‌کرد که خداوند کتابی به او بدهد. شیخی که آنجا بود، به او گفت که تو چه کار می‌کنی و با آن کتاب چه چیزی می‌خواهی بخوانی، چرا که ممکن است توانایی آن را نداشته باشی. درویش از او پرسید که پس باید چه بگوید. شیخ به او توصیه کرد که به جای آن دعا، از خداوند طلب بخشش و رحمت کند و چیزی نپرسد.