حکایت شمارهٔ ۲۳
آوردهاند کی روزی درویشی وضو میساخت، شیخ بمتوضادر شد، آن درویش دست میشست و میگفتی اللّهمَّ اعْطِنی کِتابی بِیَمینی. شیخ گفت ای درویش تا چکنی و از آن نامه چه برخوانی؟ چنین نباید گفت که تو طاقت آن نداری. درویش گفت ای شیخ پس چگویم؟ شیخ گفت بگوی اللّهمَّ اغْفِرْ وَ ارَحمْ وَلاتَسْأَل.
حکایت شمارهٔ ۲۲: شیخ گفت کی از بوالقسم بشر یاسین شنیدم که روزی ما را گرفت یا باسعید:حکایت شمارهٔ ۲۴: باباحسن پیش نماز شیخ بوده است و امامت متصوصه برسم او بوده، یک روز نماز بامداد میگزارد، چون قنوت برخواند گفت تَبارَکْت رَبَنا و تعالیْتَ اللّهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمدٍ و بسجده شد. چون از نماز فارغ گشت گفت چرا بر آل محمد صلوات ندادی و نگفتی که اللّهم صل علی محمد و آل محمد؟ باباحسن گفت ای شیخ اصحاب را خلافست در تشهد اول و در قنوت بر آل محمد صلوات شاید گفت یا نه و من احتیاط آن خلاف را نگفتم. شیخ گفت ما در موکبی نرویم که آل محمد آنجا نباشد.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آوردهاند کی روزی درویشی وضو میساخت، شیخ بمتوضادر شد، آن درویش دست میشست و میگفتی اللّهمَّ اعْطِنی کِتابی بِیَمینی. شیخ گفت ای درویش تا چکنی و از آن نامه چه برخوانی؟ چنین نباید گفت که تو طاقت آن نداری. درویش گفت ای شیخ پس چگویم؟ شیخ گفت بگوی اللّهمَّ اغْفِرْ وَ ارَحمْ وَلاتَسْأَل.
هوش مصنوعی: روزی درویشی در حال وضو گرفتن بود و در این حین، دعا میکرد که خداوند کتابی به او بدهد. شیخی که آنجا بود، به او گفت که تو چه کار میکنی و با آن کتاب چه چیزی میخواهی بخوانی، چرا که ممکن است توانایی آن را نداشته باشی. درویش از او پرسید که پس باید چه بگوید. شیخ به او توصیه کرد که به جای آن دعا، از خداوند طلب بخشش و رحمت کند و چیزی نپرسد.