گنجور

حکایت شمارهٔ ۲۲

شیخ گفت کی از بوالقسم بشر یاسین شنیدم که روزی ما را گرفت یا باسعید:

مرد باید که جگر سوخته خندان بودا
نی همانا که چنین مرد فراوان بودا

روزی شیخ را سخنی می‌رفت و بسیاری پیران و عزیزان نشسته بودند یکی از میان قوم به بانگ بلند بگریست چنانک جمع را از آن گریستن او زحمتی بود هرچ بیشتر. شیخ به نظر هیبت در آن مرد نگاه کرد و گفت: اِنْ شِئْتَ اَنْ تقُول کَما قُلتُ فَاقعد کَما قعدتُ فَانَ منْ ثَبتَ نَبَتَ وَمَنْ صَبَر ظَفَرَ. پس گفت: سَمِعْتُ اَنّ عقبةَ ابنَ عامِر قالَ، قالَ رَسُولُ اللّه صَلَّی اللّه عَلَیْه وَسَلَّم اِذا تَمَّ فُجُورُ العبدِ ملک عَیْنَیْه فَبَکی بِهِما ماشاء پس گفت:

لَوْاَنّ دُونَکَ بَحْرُ الصِّینِ مُعْتَرِضاً
لخلْتَ ذاکَ سَراباً ذاهِبَ الْاَثَرِ
وَلَوْدَعَیْتُ وَفِیما بَینَنا سَقَرٌ
لَهوَّنَ الشَّوقُ خَوْضَ النّارِ فی السَّقَرِ

و هم شیخ ما گفت که روزی مردی به نزدیک پیر بوالفضل حسن درآمد و گفت ای شیخ دوش ترا بخواب دیده‌ام مرده و بر جنازه نهاده، پیر بوالفضل گفت آن خواب خود را دیدۀ! ایشان هرگز نمیرند مَنْ عاشَ لِلّه لایَمُوتُ اَبَداً.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیخ گفت کی از بوالقسم بشر یاسین شنیدم که روزی ما را گرفت یا باسعید:
هوش مصنوعی: شیخ گفت: "یک روز از بوالقسم بشری یاسین شنیدم که ما را مورد خطاب قرار داد."
مرد باید که جگر سوخته خندان بودا
نی همانا که چنین مرد فراوان بودا
هوش مصنوعی: مرد باید با وجود درد و رنجی که در دل دارد، همیشه خندان و شاداب باشد، زیرا آدم‌هایی از این دست در دنیا بسیارند.
روزی شیخ را سخنی می‌رفت و بسیاری پیران و عزیزان نشسته بودند یکی از میان قوم به بانگ بلند بگریست چنانک جمع را از آن گریستن او زحمتی بود هرچ بیشتر. شیخ به نظر هیبت در آن مرد نگاه کرد و گفت: اِنْ شِئْتَ اَنْ تقُول کَما قُلتُ فَاقعد کَما قعدتُ فَانَ منْ ثَبتَ نَبَتَ وَمَنْ صَبَر ظَفَرَ. پس گفت: سَمِعْتُ اَنّ عقبةَ ابنَ عامِر قالَ، قالَ رَسُولُ اللّه صَلَّی اللّه عَلَیْه وَسَلَّم اِذا تَمَّ فُجُورُ العبدِ ملک عَیْنَیْه فَبَکی بِهِما ماشاء پس گفت:
هوش مصنوعی: روزی شیخ در حال صحبت بود و تعدادی از افراد میانسال و محترم در کنار او نشسته بودند. ناگهان یکی از افراد قوم به طور بلند و ناگهان شروع به گریه کرد، به طوری که همه حاضرین از این گریه او ناراحت شدند. شیخ به آن شخص با نگاهی مستحکم و جدی گفت: اگر می‌خواهی مانند من صحبت کنی، باید به آرامی بنشینی و مانند من رفتار کنی، زیرا کسی که ثابت قدم باشد، رشد خواهد کرد و کسی که صبر کند، موفق می‌شود. سپس افزود: شنیدم که عقبه بن عامر گفت: رسول الله (ص) فرموده است: وقتی شرارت و فساد در وجود بنده‌ای به کمال برسد، او می‌تواند به اندازه‌ای که می‌خواهد، با چشمانش گریه کند.
لَوْاَنّ دُونَکَ بَحْرُ الصِّینِ مُعْتَرِضاً
لخلْتَ ذاکَ سَراباً ذاهِبَ الْاَثَرِ
هوش مصنوعی: اگر دریای چین نیز در بین ما بود، آن را همچون سرابی می‌پنداشتم که اثرش از بین رفته است.
وَلَوْدَعَیْتُ وَفِیما بَینَنا سَقَرٌ
لَهوَّنَ الشَّوقُ خَوْضَ النّارِ فی السَّقَرِ
هوش مصنوعی: اگر ما در جایی متفاوت از هم بودیم، آتش جدایی و دوری را که احساس می‌کنیم، تحمل آن به مراتب آسان‌تر می‌شد.
و هم شیخ ما گفت که روزی مردی به نزدیک پیر بوالفضل حسن درآمد و گفت ای شیخ دوش ترا بخواب دیده‌ام مرده و بر جنازه نهاده، پیر بوالفضل گفت آن خواب خود را دیدۀ! ایشان هرگز نمیرند مَنْ عاشَ لِلّه لایَمُوتُ اَبَداً.
هوش مصنوعی: روزی مردی به پیر بوالفضل حسن مراجعه کرد و به او گفت: "ای شیخ، دیشب در خواب دیدم که تو مرده‌ای و بر جنازه‌ات ایستاده‌ام." پیر بوالفضل در پاسخ گفت: "این خواب از آن توست! آنها هرگز نمی‌میرند؛ کسی که برای خدا زندگی کند، هرگز نمی‌میرد."