حکایت شمارهٔ ۲۱
درویشی بود در نشابور او را حمزة التراب گفتندی از بس تواضعی که در وی بودی. روزی به شیخ رقعۀ نبشت که تُراب قدمه. شیخ بر ظهر رقعه بنوشت این بیت را و بفرستاد:
گر خاک شدی خاک ترا خاک شدم
چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم
و شیخ الاسلام جد این دعاگوی خواجه بوسعید چنین آورده است که جماعتی برآنند که بیتها که به زبان شیخ رفته است او گفته است و نه چنانست که اور ا چندان استغراق بودی بحضرت حقّ که پروای بیت گفتن نداشتی الا این یک بیت که بر ظهر رقعۀ حمزه نبشت و این دو بیت دیگر درست نگشته است که شیخ گفته است:
جانا بزمین خاوران خاری نیست
کش با من و روزگار من کاری نیست
با لطف و نوازش جمال تو مرا
در دادن صدهزار جان عاری نیست
دیگر همه آن بوده است که از پیران یاد داشته است.
حکایت شمارهٔ ۲۰: یک روز شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز در نشابور مجلس میگفت. چون در سخن گرم شد، در میان سخن گفت لیْسَ فی الجبّةِ سِوَی اللّه و انگشت مسبحه برآورد در زیر جُبۀ کی پوشیده بود، اینجا کی سینۀ مبارک او بود انگشت مبارکش بجبه برآمد و بسیار از مشایخ حاضر بودند چون بومحمد جوینی و چون استاد امام ابوالقسم القشیری و استاد اسماعیل صابونی و مشایخی دیگر از بزرگان کی کسی برین سخن اعتراض نتوانست کردن و همه را وقت خوش شد چنانک بیخویشتن شده بودند و به موافقت شیخ همه مشایخ خرقها در میان نهادند و چون شیخ مجلس تمام کرد و از تخت نزول فرمود جبۀ شیخ و خرقهای مشایخ پاره کردندو همه مشایخ اتفاق کردند که آن یک گز کرباس کی نشان انگشت شیخ بر آنجا بود پاره نکنند و بنهند تا بهر وقت صادر و وارد آنرا زیارت میکنند و آن در دست خواجه بوالفتح شیخ و فرزندان وی بود و تا فترت غز بر جای بود و در آن فترت با دیگر تبرّکهای عزیز ضایع گشت.حکایت شمارهٔ ۲۲: شیخ گفت کی از بوالقسم بشر یاسین شنیدم که روزی ما را گرفت یا باسعید:
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درویشی بود در نشابور او را حمزة التراب گفتندی از بس تواضعی که در وی بودی. روزی به شیخ رقعۀ نبشت که تُراب قدمه. شیخ بر ظهر رقعه بنوشت این بیت را و بفرستاد:
هوش مصنوعی: در نشابور درویشی بود که به او حمزهٔ خاک میگفتند به خاطر تواضع زیادی که داشت. یک روز او به شیخ نامهای نوشت و خواست که زیر آن امضا کند. شیخ به پشت نامه شعری نوشت و برای او فرستاد.
گر خاک شدی خاک ترا خاک شدم
چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم
هوش مصنوعی: اگر به خاک تبدیل شوی، من هم به خاک تو تبدیل شدم. وقتی به خاک تو تبدیل شدم، از خودم پاک شدم.
و شیخ الاسلام جد این دعاگوی خواجه بوسعید چنین آورده است که جماعتی برآنند که بیتها که به زبان شیخ رفته است او گفته است و نه چنانست که اور ا چندان استغراق بودی بحضرت حقّ که پروای بیت گفتن نداشتی الا این یک بیت که بر ظهر رقعۀ حمزه نبشت و این دو بیت دیگر درست نگشته است که شیخ گفته است:
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام که جد دعاگوی خواجه بوسعید است، نقل کرده که عدهای بر این عقیده هستند که شعرهایی که به زبان شیخ بیان شده، از اوست. اما واقعیت این است که او به قدری در عشق و نزدیکی به خدا غرق شده بود که دیگر هیچ دغدغهای برای سرودن شعر نداشت، جز این یک بیت که بر روی کاغذ حمزه نوشته و دو بیت دیگر که به درستی به شیخ نسبت داده نشده است.
جانا بزمین خاوران خاری نیست
کش با من و روزگار من کاری نیست
هوش مصنوعی: ای دوست، در سرزمین خاوران هیچ زخم و درد و اندوهی نیست، چرا که با من و زمانهام هیچ مشکلی وجود ندارد.
با لطف و نوازش جمال تو مرا
در دادن صدهزار جان عاری نیست
هوش مصنوعی: با محبت و زیبایی تو، من هیچ کمبودی در فدا کردن صد هزار جان ندارم.
دیگر همه آن بوده است که از پیران یاد داشته است.
هوش مصنوعی: دیگر همه چیز به یادگاریهایی است که از بزرگترها باقی مانده است.