اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ابوبکر محمد الواعظ السرخسی گفت من بعد ازوفات شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز قصیدۀ گفتم شیخ را و آن بقعۀ بزرگوار بستودم و در آن قصیده این دو بیت گفته بودم:
هوش مصنوعی: ابوبکر محمد الواعظ السرخسی گفت بعد از فوت شیخ ابوسعید، قصیدهای درباره او نوشتم و در آن به ستایش آن مکان بزرگوار پرداختم. در این قصیده دو بیت زیر را سرودم:
زان گفت آنک گفت کیحقّرا مکان بود
شبهت بدش که تو به مکان مکین دری
هوش مصنوعی: آن کس که گفت: "خدا کجاست؟"، به شبهات دچار شده است. تو به حقیقتی دست یافتهای که فراتر از مکان و محدودیتهاست.
از بهر خلق ایزدت اندر مکان نمود
زیرا کی خلق را ز برون نیست قادری
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر انسانها در جهان ظهور کرده است، زیرا ذات حق تواناییاش محدود به خارج از انسانها نیست.
چون این قصیده در تربت مقدس در حضور فرزندان شیخ برخواندم، شیخ عبدالصمدبن الحسین الصوفی السرخسی که از مریدان خاص شیخ بود و از اصحاب عشرۀ او، گفت صدق این دو بیت را حکایتی بشنو. پس بر سر تربت مطهر در حضور جمع گفت من درخدمت شیخ بنشابور بودم، شبی بخواب دیدم که شیخ جایگاهی نشسته بودی که معهود او نبود مثل آنجا نشستن. چون شیخ را گفتمی چیست ای شیخ که بر جایگاه خویش ننشستۀ؟ شیخ گویدی من بر جایگاه خویشم، دیگربار گفتمی که ای شیخ چونست که برجایگاه خویش ننشستۀ؟ خیرهست. شیخ گفتی مرا مکان نیست نه تحت و نه فوق، نه یمین و نه یسار و نه جهت و اینک ما در مکان مینشینیم برای مصالح مردمانست و برای آنک تا حوایج خلق از ما روا شود و کار ایشان به سبب ما برآید. از خواب بیدار شدم و باوراد مشغول شدم. بامداد در مجلس بودم نشسته کی شیخ ازصومعه بیرون آمد و بر تخت نشست چنانک معهود او بود، لحظه سر در پیش افگند، پس سر برآورد و گفت یا عبدالصمد بیا و آن خواب کی دوش دیدۀ ما را حکایت کن. من از آن حال به تعجب بماندم که من آن خواب به هیچ آفریده نگفته بودم. سر بگوش شیخ بردم و آن خواب را اساس نهادم و میکوشیدم تا کسی دیگربنشنود. هنوز من آغاز نکرده بودم که شیخ آواز بلند کرد و گفت چنان گوی که مردمان شنوند کی مادر مکان برای ایشان مینشینیم والا ما را مکان نیست. فریاد بر من افتاد وآن خواب با مردمان تقریر کردم، حالتی خوش پیدا شد. اکنون این دو بیت بعد از وفات او بر زفان تو رانده است.
هوش مصنوعی: هنگامی که این شعر را در کنار آرامگاه مقدس و در حضور فرزندان شیخ خواندم، شیخ عبدالصمد بن الحسین الصوفی السرخسی که یکی از مریدان ویژه شیخ و از یاران نزدیک او بود، گفت: "داستانی درباره صحت این دو بیت بشنو." سپس در کنار آرامگاه پاک و در مقابل جمع، ادامه داد: "من در خدمت شیخ بنشابور بودم و شبی خواب دیدم که شیخ در جایی نشسته بود که معمول او نبود. وقتی از شیخ پرسیدم چرا در مکانی که معمولش نیست نشستهاید، او پاسخ داد که من در جایگاه خودم هستم. دوباره سؤال کردم چرا به گونهای نشستهاید که معلوم نیست. آنجا خالی است. شیخ گفت: برای من هیچ مکان مشخصی نیست، نه پایین و نه بالا، نه راست و نه چپ، نه این سو و نه آن سو. ما در این مکان نشستهایم تا به نیازهای مردم رسیدگی کنیم و برآورده شدن خواستههای آنها توسط ما باشد." پس از بیدار شدن از خواب، مشغول ذکر و دعا شدم. صبح در مجلس نشسته بودم که شیخ از صومعه خارج شد و روی تخت نشست، درست مانند همیشه. او لحظهای سر را به پایین انداخت و سپس گفت: "ای عبدالصمد، خواب دیشب را برایم تعریف کن." من از این که چگونه او از خواب من مطلع بود، متعجب ماندم چون به هیچکس نگفته بودم. به گوش شیخ گفتم و خواب را برایش بازگو کردم و سعی کردم تا کسی دیگر از آن باخبر نشود. هنوز شروع نکرده بودم که شیخ با صدای بلند گفت: "بگو آنچه را که مردم بشنوند، زیرا ما در این مکان برای آنها نشستهایم، در غیر این صورت، ما هیچ مکان مشخصی نداریم." در آن moment ترس و شگفتی به من دست داد و خواب را برای مردم بیان کردم و حالتی خوش در جمع نسبت به آن ایجاد شد. اکنون این دو بیت پس از فوت شیخ بر زبان تو جاری است.