گنجور

حکایت شمارهٔ ۳۸

بخط خواجه ابوالبرکات کی او گفت کی از خواجه اسمعیل عباس شنیدم کی گفت: بوعثمان حیری از مشایخ نشابور بوده است و نشست او در محلۀ ملقاباد بوده است و مرید شیخ ما. شیخ را در خانقاه خویش در ملقاباد مجلس نهاد و ازو درخواست کی در خانقاه او در هفته یک نوبت مجلس گوید، شیخ اجابت فرمود. بوعثمان گفت شبی بخواب دیدم که شیخ در خانقاه من مجلس می‌گویدی و صاحب شرع مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه در مجلس نشسته بدیگر جانب منبر و شیخ بوی نگاه نمی‌کرد بخاطر من درآمد کی عجب است کی شیخ بصاحب شرع نمی‌نگرد، شیخ در حال روی بمن کرد و گفت لیْسَ هذا وَقْتَ النَّظَرِ اِلی الْاَغْیارِ هذا وَقْتُ الْکَشْفِ والْمُکاشَفَةِ چون مجلس به آخر رسانید روی سوی صاحب شرع کرد و گفت وَلَقَدْ اُوْحِیَ اِلَیْکَ واِلی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ اَشْرَکْت لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین و دست بر روی فرو آورد و از منبر بزیر آمد. بیدار شدم و متحیر بماندم.

حکایت شمارهٔ ۳۷: شیخ ابوالقسم روباهی بود در نشابور، از بزرگان متصوفه و سرور ده درویش بود از صوفیان معروف و ایشان مریدان استاد امام ابوالقسم قشیری بوده‌اند. چون شیخ به نشابور رسید هر ده بمجلس شیخ حاضر شدند و در خدمت شیخ بیستادند و از جملۀ مریدان شیخ شدند. ابوالقسم روباهی گفت کی مدتها از حقّ سبحانه و تعالی درمی‌خواستم کی یا رب درجۀ شیخ بوسعید بمن نمای. شبها درین معنی زاری و تضرع می‌نمودم تا یک شب رسول را صلی اللّه علیه و سلم بخواب دیدم، انگشتری درانگشت دست راست، نگینی پیروزه در وی نشانده. مرا گفت درجۀ شیخ بوسعید می‌طلبی؟ گفتم بلی یا رسول اللّه. انگشت بمن نمود و گفت چون نگینست در انگشتری. لرز بر من افتاد. از خواب بیدار شدم و دیگر روز به خدمت شیخ به مجلس بنشستم، روی به من کرد و گفت حدیث آن انگشتری چونست؟ چون از شیخ بشنیدم درپایش افتادم، قدس اللّه روحه العزیز.حکایت شمارهٔ ۳۹: ابوبکر محمد الواعظ السرخسی گفت من بعد ازوفات شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز قصیدۀ گفتم شیخ را و آن بقعۀ بزرگوار بستودم و در آن قصیده این دو بیت گفته بودم:

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بخط خواجه ابوالبرکات کی او گفت کی از خواجه اسمعیل عباس شنیدم کی گفت: بوعثمان حیری از مشایخ نشابور بوده است و نشست او در محلۀ ملقاباد بوده است و مرید شیخ ما. شیخ را در خانقاه خویش در ملقاباد مجلس نهاد و ازو درخواست کی در خانقاه او در هفته یک نوبت مجلس گوید، شیخ اجابت فرمود. بوعثمان گفت شبی بخواب دیدم که شیخ در خانقاه من مجلس می‌گویدی و صاحب شرع مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه در مجلس نشسته بدیگر جانب منبر و شیخ بوی نگاه نمی‌کرد بخاطر من درآمد کی عجب است کی شیخ بصاحب شرع نمی‌نگرد، شیخ در حال روی بمن کرد و گفت لیْسَ هذا وَقْتَ النَّظَرِ اِلی الْاَغْیارِ هذا وَقْتُ الْکَشْفِ والْمُکاشَفَةِ چون مجلس به آخر رسانید روی سوی صاحب شرع کرد و گفت وَلَقَدْ اُوْحِیَ اِلَیْکَ واِلی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ اَشْرَکْت لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین و دست بر روی فرو آورد و از منبر بزیر آمد. بیدار شدم و متحیر بماندم.
هوش مصنوعی: در زمانی، خواجه ابوالبرکات از خواجه اسماعیل عباس نقل کرد که بوعثمان حیری، یکی از شخصیت‌های معتبر نشابور، در محله ملقاباد زندگی می‌کرد و مرید شیخ ما بود. شیخ در خانقاه خود در ملقاباد نشستی برگزار کرد و خواسته بود که بوعثمان هر هفته یک بار در خانقاه او سخنرانی کند که شیخ این درخواست را پذیرفت. بوعثمان گفت که شبی خواب دید که شیخ در خانقاه او سخنرانی می‌کند و در آن جلسه، پیامبر اسلام در سمت دیگر منبر نشسته است. او متوجه شد که شیخ به پیامبر نگاه نمی‌کند و از این موضوع تعجب کرد. سپس شیخ به او رو کرد و گفت که این زمان وقت نگاه به دیگران نیست، بلکه زمان کشف و مکاشفه است. بعد از پایان سخنرانی، شیخ به پیامبر اشاره کرد و آیه‌ای از قرآن را خواند و سپس از منبر پایین آمد. بوعثمان بعد از بیدار شدن، شگفت‌زده و متحیر باقی ماند.