اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و شیخ ما بوسعید قدس اللّه روحه العزیز قرآن از بومحمد عنازی آموخته است و او امام باورع و متقی بوده است و ازمشاهیر قرآی خراسان و خاکش بنساست رحمة اللّه علیه. شیخ گفت در کودکی، در آن وقت که قرآن میآموختیم، پدرم بابوبوالخیر به نماز آذینه میبرد ما را. در راه مسجد پیرابوالقسم بشر یاسین پیش آمد و او از مشاهیر علماء عصر و کبار مشایخ دهر بوده است و نشست او در میهنه بودست، شیخ گفت چون ما را بدید گفت: یا اباالخیر این کودک از آن کیست؟ پدرم گفت از آن ماست. نزدیک ما آمد، و بر سر پای بنشست، و روی بروی ما باز نهاد، و چشمهای وی پر آب گشت. پس گفت یا اباالخیر ما مینتوانستیم رفت از این جهان، که ولایت خالی میدیدیم، و این درویشان ضایع میماندند، اکنون کی این فرزند ترا دیدیم ایمن گشتیم، کی ولایتها را ازین کودک نصیب خواهد بود.
هوش مصنوعی: شیخ بوسعید، که روحش در آرامش باشد، قرآن را از بومحمد عنازی آموخته است. او امامی با تقوا و از شخصیتهای معروف قرآن در خراسان بوده است. شیخ در بیان تجربیات کودکی خود میگوید که پدرش، به نام بابووالخیر، او و سایر بچهها را به نماز صبح میبرد. در مسیر مسجد، با پیرابوالقسم بشری، که از علمای بزرگ زمان خود بود، رو به رو شدند. شیخ ادامه میدهد که وقتی آن عالم آنها را دید، از پدرش پرسید که این کودک از کیست. پدرش پاسخ داد که این بچه متعلق به اوست. سپس آن عالم نزد آنها آمد و نشست و رو به شیخ کرد و چشمانش پر از اشک شد. او با صدایی پر احساس گفت که نمیتوانستند از این دنیا بروند، زیرا احساس میکردند که ولایت خالی است و درویشان بیسرپرست میمانند. اما حالا که این فرزند را دیدند، احساس آرامش کردند و یقین یافتند که آینده ولایتی بزرگ برای او خواهد بود.
پس پدرم را گفت چون از نماز بیرون آیی او رابه نزدیک ما آور چون از نماز فارغ شدیم پدرم ما را به نزدیک ابوالقسم بشر یاسین برد، چون در صومعۀ وی شدیم و پیش او بنشستیم، طاقی بود سخت بلند در آن صومعه، بوالقسم بشر پدرم را گفت: بوسعید را بر سفت گیر تا قرصی بر آن طاقست فرو گیرد، پدرم ما را برگرفت، ما دست بریازیدیم و آن قرص از آن طاق فروگرفتیم. قرصی بود جوین، گرم، چنانک دست ما را از گرمی آن خبر بود. بوالقسم بشر آن قرص از دست ما بستد و چشم پر آب کرد و به دو نیمه کرد، یک نیمه بما داد و گفت بخور و یک نیمه او بخورد و پدرم را هیچ نصیب نداد. پدرم گفت: یا شیخ چه سبب بود که ما را ازین تبرّک نصیب نکردی؟ بوالقسم بشر گفت: یا اباالخیر سی سالست که ما این قرص برین طاق نهادهایم و ما را وعده کردهاند که این قرص در دست آنکس کی گرم خواهد شد جهانی بوی زنده خواهد گشت و ختم حدیث بروی خواهد بود، اکنون این بشارت تمام باشد که آنکس این پسر تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: پدرم به من گفت که وقتی از نماز فارغ میشوی، او را به نزد ما بیاور. پس از اتمام نماز، پدرم ما را به نزد ابوالقسم بشر یاسین برد. وقتی به صومعهاش رسیدیم و نشستیم، ابوالقسم بشر به پدرم گفت: «بوسعید را بگیر و از آن طاق که خیلی بلند است، قرصی را فرو بینداز.» پدرم ما را برداشت و ما با دستانمان به سمت طاق رفتیم و آن قرص را پایین آوردیم. آن قرص جوین و گرم بود و احساس گرمای آن در دستانمان مشخص بود. ابوالقسم بشر قرص را از ما گرفت و چشمانش پر از اشک شد. او آن را به دو نیمه تقسیم کرد؛ یک نیمه را به ما داد و خودش نیمه دیگر را خورد و به پدرم هیچ نصیبی نداد. پدرم پرسید: «ای شیخ، چرا ما را از این تبرک محروم کردی؟» ابوالقسم بشردر پاسخ گفت: «ای اباالخیر، سی سال است که این قرص را بر روی این طاق گذاشتهایم و وعده دادهاند که این قرص در دستان کسی گرم خواهد شد که جهانی را زنده خواهد کرد و خاتمه داستان به او مربوط خواهد بود. اکنون بشارت این است که آن فرد، پسر تو خواهد بود.»
پس بوالقسم بشر گفت یا اباسعید، این کلمات پیوسته میگوی: سُبْحانَکَ وَبِحَمْدِکَ عَلی حِلْمِکَ بَعْدَ عِلْمِکَ سُبْحانَکَ وَبِحَمْدِکَ عَلی عَفْوِکَ بَعْد قُدْرَتِکَ. ما این کلمات یاد گرفتیم و پیوسته میگفتیم. شیخ گفت ما از پیش او بیرون آمدیم و ندانستیم کی آن پیر آن روز چه میگفت. بعد از آن پیر را عمر باز کشید تا شیخ ما بزرگ شد و از وی فواید بسیار گرفت. شیخ ما گفت چون قرآن تمام بیاموختم، پدرم گفت مبارک باد و ما را دعاگفت، و گفت این لفظ از ما یاد دار: لانْ ترُد همَّتک عَلَی اللّه طَرْفَةَ عَیْنٍ خَیْرٌ لَکَ مِمّا طَلَعَتۀ عَلیْهِ الشَّمْس. میگوید که اگر طرفة العینی همت با حقّ داری ترا بهتر از آنک روی زمین ملک تو باشد. ما این فایده یاد گرفتیم. و استاد گفت ما را بحل کن! گفتیم کردیم. گفت خدای تعالی بر علمت برکات کناد.
هوش مصنوعی: بوالقسم به اباسعید گفت که ما جملاتی را یاد گرفتیم و همیشه آنها را تکرار میکنیم: «پاکی و ستایش مخصوص تو است، به خاطر صبر و حلمت بعد از دانشت، و پاکی و ستایش مخصوص تو است، به خاطر بخششت بعد از قدرتت.» شیخ بیان کرد که وقتی از محضر آن پیر خارج شدیم، متوجه نشدیم او در آن روز چه میگفت. سالها بعد، عمر آن پیر را برداشت و شیخ ما بزرگ شد و از او بهرههای زیادی برد. شیخ ما گفت که وقتی قرآن را به اتمام رساندم، پدرم به من تبریک گفت و دعا کرد و گفت که این عبارت را به خاطر بسپار: «عدم برگشت همت به سوی خدا حتی به اندازه چشم بر هم زدنی، برای تو بهتر است از همه ملوک زمین.» این بدان معناست که اگر همت تو به سمت حق باشد، حتی به اندازه یک لحظه هم، از اینکه صاحب دنیا باشی برایت بهتر است. ما این نکته را آموختیم. استاد گفت که ما را آزاد کن! و ما گفتیم آزاد کردیم. او سپس دعا کرد که خداوند بر علم تو برکت دهد.
دیگر روز مرا پدر به نزدیک بوسعید عنازی برد و او امام و ادیب و مفتی بود، مدتی پیش وی بودیم و در اثناء آن بخدمة شیخ ابوالقسم بشر میرسیدیم و مسلمانی ازو میدرآموختیم شیخ گفت قدس اللّه روحه العزیز، روزی ابوالقسم بشر یاسین ما را گفت: یا اباسعید جهد کن تا طمع از معاملت بیرون کنی کی اخلاص با طمع گرد نیاید، و عمل به طمع مزدوری بود و باخلاص بندگی بود. پس گفت این خبر یاد گیر که رسول علیه السلم گفت: خداوند تعالی شب معراج با ما گفت: یا مُحَمَّدٌ ما یَتَقَرَّبُ الْمُتَقَرَّبُونَ اِلیَّ بِمِثْلِ اَداءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِمْ وَلا یَزالُ یَتقرَّبُ اِلیَّ الْمَعْبدُ بالنَّوافِلِ حَتَّی اُحبّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَبًصَراً وَ یَداً وَمُؤَیِّداً فَبِی یَسْمَعُ وَبِی یُبْصِرُ وَ بی یَأْخُذُ. آنگاه گفت فریضه گزاردن بندگی کردنست و نوافل گزاردن دوستی نمودن. پس این بیت بگفت:
هوش مصنوعی: روزی پدرم مرا به نزد بوسعید عنازی برد. او شخصیت برجستهای بود که هم امام بود، هم ادیب و هم مفتی. مدتی را در کنار او سپری کردیم و در این مدت به خدمت شیخ ابوالقسم بشر میرسیدیم و از او آموختیم. شیخ به ما گفت: «ای ابوسعید، تلاش کن تا از معاملهات طمع را دور کنی، زیرا اخلاص و طمع با هم سازگار نیستند. عمل به طمع، مزدوری است و با اخلاص، بندگی به شمار میآید.» سپس افزود: «این حدیث را خوب به خاطر بسپار: خداوند در شب معراج به پیامبر فرمود: ای محمد، نزدیکترین راههایی که بندگان به من نزدیک میشوند، انجام فرضها است و بندگان با نوافل به من نزدیکتر میشوند تا جایی که من آنها را دوست میدارم. وقتی که من او را دوست داشته باشم، او را در شنیدن، دیدن، عمل و یاریکردن حمایت میکنم. از طریق من میشنود، میبیند و عمل میکند.» سپس شیخ گفت که انجام فرایض، نشانه بندگی است و انجام نوافل، نشانه دوستی است و در این هنگام یک بیت شعر نیز خواند.
کمال دوست چه آمد ز دوست بیطمعی
چه قیمت آورد آن چیز کش بها باشد
هوش مصنوعی: دوست واقعی چه لطف و مهربانیای به ما میکند؛ محبت او بهخودیخود باارزش و بینیاز از درخواست و انتظار چیز دیگری است.
عطا دهنده ترا بهتر از عطا به یقین
عطا چه باشد چون عین کیمیا باشد
هوش مصنوعی: کسی که عطا میکند، خود او ارزشمندتر از چیزی است که عطا میشود. زیرا آنچه که میبخشد، مانند طلا و کیمیا با ارزش است.
و شیخ ما گفت قدس اللّه روحه العزیز کی روزی پیش بوالقسم بشر یاسین بودیم، ما را گفت: ای پسر، خواهی که با خدای سخن گویی؟ گفتیم خواهیم، چرا نخواهیم. گفت هر وقت که در خلوت باشی میگوی کی:
هوش مصنوعی: شیخ ما، روحش قدس، روزی در حضور بوالقسم بشر یاسین بودند و به ما گفتند: «ای پسر، آیا میخواهی با خدا صحبت کنی؟» ما جواب دادیم: «بله، چرا نباید بخواهیم؟» ایشان فرمودند: «هر زمان که در تنهایی هستی، اینگونه بگو:...»
بی تو جانا قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
هوش مصنوعی: بی تو، ای محبوب، نمیتوانم آرامش داشته باشم و نمیتوانم به خوبیها و مهربانیهایت از روی حساب و کتاب اشاره کنم.
گر برتن من ز فان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
هوش مصنوعی: اگر هر مویی از بدنم در اثر فانی شدن برود، باز هم نمیتوانم حتی یک شکر تو را از هزار چیز دیگر به جای بیاورم.
ما همه این میگفتیم تا در کودکی راه حقّ بر ما گشاده گشت.
هوش مصنوعی: همه ما این را میگفتیم تا در دوران کودکیمان مسیر درست برایمان روشن شود.
و بوالقسم بشر یاسین را وفات رسید در میهنه در سنۀ ثمانین و ثلثمایه، و شیخ قدس اللّه روح العزیز هر گه که به گورستان میهنه رفتی ابتدا به زیارت وی کردی.
هوش مصنوعی: بشر یاسین در سن هشتاد و سه سالگی در وطنش وفات کرد و شیخ قدس الله روح عزیز هر بار که به گورستان وطنش میرفت، ابتدا به زیارت او میپرداخت.