گنجور

بخش ۵

شیخ گفت، روزی در میان سخن، که پیری بود نابینا و مؤمن، بدین مسجد آمدی، و به مسجد خویش اشارت کرد کی بر در مشهد شیخ هست، بنشستی و عصای خود در پس پشت خویش بنهادی. روزی ما به نزدیک وی در شدیم با خریطه بهم که از ادیب می‌آمدیم. برآن پیر سلام کردیم، جواب داد، و گفت پسر بابو بوالخیری؟ گفتیم آری. گفت چه می‌خوانی؟ گفتیم فلان کتاب. پیر گفت مشایخ گفته‌اند: حقّیقَةُ الْعِلْمِ ما کُشِفَ عَلَی السَّرایِر و ما نمی‌دانستیم آن روز که حقّیقت را معنی چیست و کشف چه باشد، تا بعد از شصت سال حقّ سبحانه و تعالی حقّیقت آن سخن ما را معلوم گردانید و روشن کرد.

بخش ۴: و شیخ ما بوسعید قدس اللّه روحه العزیز قرآن از بومحمد عنازی آموخته است و او امام باورع و متقی بوده است و ازمشاهیر قرآی خراسان و خاکش بنساست رحمة اللّه علیه. شیخ گفت در کودکی، در آن وقت که قرآن می‌آموختیم، پدرم بابوبوالخیر به نماز آذینه می‌برد ما را. در راه مسجد پیرابوالقسم بشر یاسین پیش آمد و او از مشاهیر علماء عصر و کبار مشایخ دهر بوده است و نشست او در میهنه بودست، شیخ گفت چون ما را بدید گفت: یا اباالخیر این کودک از آن کیست؟ پدرم گفت از آن ماست. نزدیک ما آمد، و بر سر پای بنشست، و روی بروی ما باز نهاد، و چشمهای وی پر آب گشت. پس گفت یا اباالخیر ما می‌نتوانستیم رفت از این جهان، که ولایت خالی می‌دیدیم، و این درویشان ضایع می‌ماندند، اکنون کی این فرزند ترا دیدیم ایمن گشتیم، کی ولایتها را ازین کودک نصیب خواهد بود.بخش ۶: و چون شیخ ما ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز از لغت فارغ شد و اندیشه بفقه داشت، عزم مرو کرد و روزی شیخ ما در اثنای سخن گفت: آن روز که ما از میهنه به مرو می‌شدیم سی هزار بیت از شعر یاد داشتیم.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیخ گفت، روزی در میان سخن، که پیری بود نابینا و مؤمن، بدین مسجد آمدی، و به مسجد خویش اشارت کرد کی بر در مشهد شیخ هست، بنشستی و عصای خود در پس پشت خویش بنهادی. روزی ما به نزدیک وی در شدیم با خریطه بهم که از ادیب می‌آمدیم. برآن پیر سلام کردیم، جواب داد، و گفت پسر بابو بوالخیری؟ گفتیم آری. گفت چه می‌خوانی؟ گفتیم فلان کتاب. پیر گفت مشایخ گفته‌اند: حقّیقَةُ الْعِلْمِ ما کُشِفَ عَلَی السَّرایِر و ما نمی‌دانستیم آن روز که حقّیقت را معنی چیست و کشف چه باشد، تا بعد از شصت سال حقّ سبحانه و تعالی حقّیقت آن سخن ما را معلوم گردانید و روشن کرد.
هوش مصنوعی: شیخ روایت کرد که روزی در حین گفت‌وگو، پیرمردی نابینا و مؤمن به مسجد آمد و به مسجد خود اشاره کرد. او نشست و عصای خود را پشت سرش قرار داد. روزی ما به سوی او رفتیم و با خوراکی که از ادیب آورده بودیم، سلام کردیم. او جواب داد و از ما پرسید که آیا ما، پسر بابو بوالخیری هستیم که پاسخ مثبت دادیم. سپس از ما خواست که بگوییم چه کتابی می‌خوانیم و ما گفتیم یک کتاب خاص. آن پیر به ما گفت: "مشایخ گفته‌اند که حقیقت علم، آن چیزی است که بر دل‌ها کشف می‌شود." در آن زمان ما نمی‌دانستیم که حقیقت و کشف به چه معناست. اما بعد از گذشت شصت سال، خداوند حقیقت آن سخن را به ما نشان داد و روشن کرد.