گنجور

بخش ۱۶

شیخ گفت قصد زیارت پیر بوعلی کردیم، و اندیشه‌ای در پیش بود، چون به نزدیک تربت وی رسیدیم جویی آب بود و سنگی بر لب آن جوی، بر آن سنگ وضو ساختیم و دو رکعت نماز کردیم. کودکی دیدیم کی گاو می‌راند و زمین می‌شورید، و پیری با کنار تخم ارزن می‌پاشید، چون مدهوشی، و هر ساعت روی بسوی این تربت کردی و نعرۀ بزدی، ما را در سینه اضطرابی پدید آمد. آن پیر فراز آمد و بر ما سلام کرد و گفت: باری ازین پیر برتوانید داشت؟ گفتیم ان شاء اللّه. گفت این ساعت بر دل ما گذر می‌کند که اگر خداوند تعالی این دنیا را کی بیافرید، در وی هیچ خلق نیافریدی و آنگه این دنیا پر ارزن کردی، از شرق تا غرب، و از آسمان تا زمین، و آنگاه مرغی بیافریدی و گفتی هر هزار سال یکدانه ازین رزق تست، و یک کس را بیافریدی و سوز این معنی در سینۀ وی نهادی، و باوی خطاب کردی کی تا این مرغ ازین ارزن پاک نکند، تو بمقصود نخواهی رسید و درین درد و سوز خواهی بود، هنوز زود کاری بودی. شیخ گفت واقعۀ ما از آن پیر حل شد و کار بر ما گشاده گشت.

چون به سر خاک بوعلی رسیدیم خلعتها یافتیم، پس قصد نسا کردیم. چون شیخ قدس اللّه روحه العزیز به ولایت نسا رسید، بر کنار شهر دیهیست که آن را اندرمان گویند، خواست که آنجا منزل کند، پرسید که این دیه را چه گویند؟ گفتند: اندرمان! شیخ گفت: اندر نرویم که تا اندر نمانیم. و در آن دیه نرفت و منزل نکرد و به شهر نسا نشد و بزیر شهر بران دیه‌ها بگذشت و به ده ردان منزل کرد و روی بییسمه نهاد.

و در آن وقت شیخ احمد نصر که از کبار مشایخ بوده است، در شهر نسا بود، در خانقاه سراوی که بر بالای شهرست، بر کنار گورستان. بر آن کوه که خاک مشایخ و تربت بزرگان آنجاست و استاد ابوعلی دقاق قدس اللّه روحه العزیز خانقاهی بنا کردست باشارت مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه آمد و آن خط کی مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه کشیده بود همچنین بر زمین ظاهر بود، و همگان بدیدند و استاد هم بر آن خط و بعد از آن اقدام بسیار عزیزان و مشایخ بدان بقعه رسید، و اساس آن امروز باقیست و ظاهر، و در گورستان براه کوه کی در پهلوی این خانقاه است تربت چهارصد پیرست از کبار مشایخ و مشاهیر اولیا. و بدین سبب صوفیان نسا را شام کوچک گویند که چندانک بشام تربت انبیا است، در نسا تربت اولیا است. و خاک نسا خاکی سخت عزیز است، و پیوسته بوجود مشایخ کبار و ارباب کرامات و اصحاب مقامات آراسته بوده، و مشایخ گفته‌اند که هر کجا در خراسان بلایی و فتنه‌ای کی باشد چون روی بنسا نهد و در عهد ما بکرات، این معنی مشاهده کرده‌ایم که درین مدت سی و اند سال که این فتنها و غارت و تاراج و کشتن و سوختن بوده است، هر بلا و فتنه کی روی بدانجا نهاده است دفع کرده است. چه هنوز درین عهد کی قحط دین است و نایافت مسلمانی، خاصه در خراسان که از تصوف نه اسم ماند و نه رسم و نه حال و نه قال، آنجا مشایخ نیکو روزگار و پیران آراسته باوقات و حالات، سخت بسیار و باقی‌اند، که باقی بادند بسیار سال، لاجرم اثر بِهِمْ یُرْزَقُونْ وَبِهِمْ یُمْطَرُونْ هرچ ظاهرتر پدید می‌آید. و بسیار عزیزان پوشیده دران ولایت مقیم‌اند که در بسیار ولایتها یکی از آن یافته نشود، اگرچه بیشتر اولیا در پس پردۀ تَحْتَ قِبابی لایَعرفُهم غَیری محتجب‌اند، از ابصار عوام، اما آثار روزگار و برکات انفاس ایشان سخت بسیار است.

بخش ۱۵: شیخ گفت پس قصد آمل کردیم، بجانب باَورد و نسا، کی اندیشۀ زیارت تربت مشایخ می‌بود. و احمد نجار و محمد فضل با ما بودند و محمد فضل از اول تا آخر مرید و رفیق شیخ ما بوده است، خاکش به نزدیک پیر ابوالفضل حسن است به سرخس شیخ گفت هر سه رفتیم بباورد و از سوی درۀ گز قصد شاه میهنه کردیم، و آن دیهیست از اعمال درۀگز، و آن دیه را پیش ازین شامینه گفتندی، چون شیخ قدس اللّه روحه العزیز آنجا رسید گفت این دیه را چه خوانند؟ گفتند شامینه. شیخ گفت قدس اللّه روحه العزیز، این دیه را شاه میهنه باید خواند. از آن وقت باز آن دیه را شاه میهنه خوانند.بخش ۱۷: پس شیخ احمد کی در خانقاه سراوی بود، صومعهٔ داشت در آن خانقاه که آنرا اکنون خانهٔ شیخ گویند، سر ازین صومعه بیرون کرد و جمعی را که در صفهٔ صومعه نشسته بودند گفت هر کرا که می‌باید کی شاه باز طریقت را ببیند اینک می‌گذرد، بییسمه باید شد تا اورا آنجا دریابد شیخ گفت قدس اللّه روحه العزیز بنسا شدیم قصد ییسمه کردیم که زیارت احمد علی در پیش بود، و این ییسمه دیهیست بر دو فرسنگی نسا، و تربت شیخ احمد علی نسوی آنجاست، و او از مشاهیر مشایخ خراسان بوده است و مرید شیخ عثمان حیری بوده است و شیخ عبدالرحمن سلمی در کتاب طبقات ایمة الصوفیة نام او محمد عَلْیان نسوی می‌آرد، و اما در ولایت نسا باحمد علی معروفست، و او را حالات شریف و کرامات ظاهر بوده است و از آن جمله یکی آنست که چون شیخ قدس اللّه روحه العزیز از آن سفر باز آمد و او را آن کارها پدید آمد فرستاد. چون خواجه بوطاهر به نسا رسید درد پای پدید آمد، چنانک حرکت نمی‌توانست کرد. و شیخ را در غیبت او بمیهنه در پسری در وجود آمد و او را مطهر نام نهاد و، درویشی را بخواند و گفت بنسا باید شد نزدیک بوطاهر، و شیخ بخواجه بوطاهر نامهٔ نبشت کی: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سَنَشُدُّ عضُدَکَ بِاَخیکَ. بمارسیده است که او را رنجی می‌باشد از درد پای، به خاک احمد علی باید شد بییسمه، تا آن رنج بصحت مبدل گردد ان شاء اللّه تعالی. چون نامه به خواجه بوطاهر رسید قصد زیارت کرد، بمحفه او را بییسمه بردند و یک شب بر سر خاک احمد علی مقام کرد، دیگر روز را حقّ سبحانه تعالی شفا داده بود و رنج زایل گشته.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیخ گفت قصد زیارت پیر بوعلی کردیم، و اندیشه‌ای در پیش بود، چون به نزدیک تربت وی رسیدیم جویی آب بود و سنگی بر لب آن جوی، بر آن سنگ وضو ساختیم و دو رکعت نماز کردیم. کودکی دیدیم کی گاو می‌راند و زمین می‌شورید، و پیری با کنار تخم ارزن می‌پاشید، چون مدهوشی، و هر ساعت روی بسوی این تربت کردی و نعرۀ بزدی، ما را در سینه اضطرابی پدید آمد. آن پیر فراز آمد و بر ما سلام کرد و گفت: باری ازین پیر برتوانید داشت؟ گفتیم ان شاء اللّه. گفت این ساعت بر دل ما گذر می‌کند که اگر خداوند تعالی این دنیا را کی بیافرید، در وی هیچ خلق نیافریدی و آنگه این دنیا پر ارزن کردی، از شرق تا غرب، و از آسمان تا زمین، و آنگاه مرغی بیافریدی و گفتی هر هزار سال یکدانه ازین رزق تست، و یک کس را بیافریدی و سوز این معنی در سینۀ وی نهادی، و باوی خطاب کردی کی تا این مرغ ازین ارزن پاک نکند، تو بمقصود نخواهی رسید و درین درد و سوز خواهی بود، هنوز زود کاری بودی. شیخ گفت واقعۀ ما از آن پیر حل شد و کار بر ما گشاده گشت.
هوش مصنوعی: شیخ گفت که تصمیم گرفتیم به زیارت پیر بوعلی برویم و در دلمان اندیشه‌ای داشتیم. وقتی به نزدیک مزار او رسیدیم، برکنار جوی آبی سنگی بود. روی آن سنگ وضو گرفتیم و دو رکعت نماز خواندیم. در آنجا کودکی را دیدیم که گاوی را می‌راند و زمین را جارو می‌کرد و پیرمردی که دانه‌های ارزن می‌پاشید. او به حالت مدهوشی بود و هر لحظه به سمت آن مزار می‌رفت و نعره‌ای می‌کشید. این صحنه در ما اضطراب ایجاد کرد. آن پیرمرد به سوی ما آمد و سلام کرد و پرسید: «آیا چیزی از این پیر می‌توانید برداشت کنید؟» پاسخ دادیم: «إن شاء الله». او گفت: «این لحظه در دل ما می‌گذرد که اگر خداوند این دنیا را بیافریند و در آن هیچ مخلوقی نیافریند، سپس این دنیا را با ارزن پر کند، از سمت شرق تا غرب و از آسمان تا زمین، و بعد یک پرنده بیافریند و بگوید هر هزار سال یک دانه از این روزی توست؛ و سپس یک انسان بیافریند و این درک را در دل او بنهید که تا این پرنده از این ارزن پاک نکند، تو به مقصودت نخواهی رسید و در این درد و سوز خواهی بود، هنوز کار زود است.» شیخ گفت که موضوع ما از آن پیر روشن شد و کار برای ما آسان شد.
چون به سر خاک بوعلی رسیدیم خلعتها یافتیم، پس قصد نسا کردیم. چون شیخ قدس اللّه روحه العزیز به ولایت نسا رسید، بر کنار شهر دیهیست که آن را اندرمان گویند، خواست که آنجا منزل کند، پرسید که این دیه را چه گویند؟ گفتند: اندرمان! شیخ گفت: اندر نرویم که تا اندر نمانیم. و در آن دیه نرفت و منزل نکرد و به شهر نسا نشد و بزیر شهر بران دیه‌ها بگذشت و به ده ردان منزل کرد و روی بییسمه نهاد.
هوش مصنوعی: وقتی به مقبره بوعلی رسیدیم، لباس‌های خاصی پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم به نسا برویم. وقتی شیخ قدس‌اللّه روحش در آرامش به نسا رسید، در کنار شهر روستایی به نام اندرمان قرار داشت که می‌خواست آنجا بماند. از او پرسیدند که این روستا چه نام دارد و گفتند: "اندرمان!" شیخ گفت: "به اندر نرویم که تا اندر نمانیم" و بدین ترتیب به آن روستا نرفت و در آنجا اقامت نکرد و به شهر نسا هم نرسید. سپس از زیر شهر آن دیه‌ها گذشت و به روستای ردان آمد و در آنجا ساکن شد.
و در آن وقت شیخ احمد نصر که از کبار مشایخ بوده است، در شهر نسا بود، در خانقاه سراوی که بر بالای شهرست، بر کنار گورستان. بر آن کوه که خاک مشایخ و تربت بزرگان آنجاست و استاد ابوعلی دقاق قدس اللّه روحه العزیز خانقاهی بنا کردست باشارت مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه آمد و آن خط کی مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه کشیده بود همچنین بر زمین ظاهر بود، و همگان بدیدند و استاد هم بر آن خط و بعد از آن اقدام بسیار عزیزان و مشایخ بدان بقعه رسید، و اساس آن امروز باقیست و ظاهر، و در گورستان براه کوه کی در پهلوی این خانقاه است تربت چهارصد پیرست از کبار مشایخ و مشاهیر اولیا. و بدین سبب صوفیان نسا را شام کوچک گویند که چندانک بشام تربت انبیا است، در نسا تربت اولیا است. و خاک نسا خاکی سخت عزیز است، و پیوسته بوجود مشایخ کبار و ارباب کرامات و اصحاب مقامات آراسته بوده، و مشایخ گفته‌اند که هر کجا در خراسان بلایی و فتنه‌ای کی باشد چون روی بنسا نهد و در عهد ما بکرات، این معنی مشاهده کرده‌ایم که درین مدت سی و اند سال که این فتنها و غارت و تاراج و کشتن و سوختن بوده است، هر بلا و فتنه کی روی بدانجا نهاده است دفع کرده است. چه هنوز درین عهد کی قحط دین است و نایافت مسلمانی، خاصه در خراسان که از تصوف نه اسم ماند و نه رسم و نه حال و نه قال، آنجا مشایخ نیکو روزگار و پیران آراسته باوقات و حالات، سخت بسیار و باقی‌اند، که باقی بادند بسیار سال، لاجرم اثر بِهِمْ یُرْزَقُونْ وَبِهِمْ یُمْطَرُونْ هرچ ظاهرتر پدید می‌آید. و بسیار عزیزان پوشیده دران ولایت مقیم‌اند که در بسیار ولایتها یکی از آن یافته نشود، اگرچه بیشتر اولیا در پس پردۀ تَحْتَ قِبابی لایَعرفُهم غَیری محتجب‌اند، از ابصار عوام، اما آثار روزگار و برکات انفاس ایشان سخت بسیار است.
هوش مصنوعی: در آن زمان، شیخ احمد نصر، که یکی از بزرگان مشایخ بود، در شهر نسا زندگی می‌کرد. او در خانقاه سراوی که بر روی تپه‌ای در بالای شهر واقع شده و نزدیک به گورستان بود، حضور داشت. بر روی این تپه که مقبره مشایخ و بزرگان در آن قرار دارد، استاد ابوعلی دقاق خانقاهی بنا کرده بود که به اشاره پیامبر اسلام، محمد (ص)، ساخته شده بود. این نشان و خطی که پیامبر بر زمین کشیده بود، برای همه نمایان بود و استاد نیز بر آن خط تأکید کرد. پس از او، بسیاری از بزرگ‌ترین مشایخ به این مکان آمدند و اساس این خانقاه هنوز هم باقی است. در گورستانی که در کنار این خانقاه واقع شده، قبر چهارصد نفر از مشایخ بزرگ و اولیا وجود دارد. به همین دلیل، صوفیان نسا را "شام کوچک" می‌نامند، زیرا در شام تربت انبیا و در نسا تربت اولیا است. خاک نسا به خاطر وجود مشایخ و وارستگان پرکرامت حائز اهمیت است. مشایخ گفته‌اند که هرگاه در خراسان بلایی یا فتنه‌ای بروز کند، به محضی که به نسا نگاه شود، آن فتنه دفع می‌شود. در طول سی و چند سال اخیر که درگیری‌ها و مشکلات زیادی وجود داشته، ما بارها این را مشاهده کرده‌ایم. به‌خصوص در این زمان که دین در بحران است و مسلمان واقعی یافت نمی‌شود، به ویژه در خراسان که تصوف دیگر جایی ندارد، مشایخ نیکو و پیران با صفا هنوز زندگی می‌کنند و آثار و برکات آن‌ها به وضوح دیده می‌شود. در این ولایت افراد معتبری نیز وجود دارند که در دیگر مناطق یافت نمی‌شوند و هرچند بسیاری از اولیا در پشت پرده‌ای پنهانند، آثارشان در زندگی روزمره و برکات آنان به وضوح قابل مشاهده است.