گنجور

بخش ۱۷

پس شیخ احمد کی در خانقاه سراوی بود، صومعهٔ داشت در آن خانقاه که آنرا اکنون خانهٔ شیخ گویند، سر ازین صومعه بیرون کرد و جمعی را که در صفهٔ صومعه نشسته بودند گفت هر کرا که می‌باید کی شاه باز طریقت را ببیند اینک می‌گذرد، بییسمه باید شد تا اورا آنجا دریابد شیخ گفت قدس اللّه روحه العزیز بنسا شدیم قصد ییسمه کردیم که زیارت احمد علی در پیش بود، و این ییسمه دیهیست بر دو فرسنگی نسا، و تربت شیخ احمد علی نسوی آنجاست، و او از مشاهیر مشایخ خراسان بوده است و مرید شیخ عثمان حیری بوده است و شیخ عبدالرحمن سلمی در کتاب طبقات ایمة الصوفیة نام او محمد عَلْیان نسوی می‌آرد، و اما در ولایت نسا باحمد علی معروفست، و او را حالات شریف و کرامات ظاهر بوده است و از آن جمله یکی آنست که چون شیخ قدس اللّه روحه العزیز از آن سفر باز آمد و او را آن کارها پدید آمد فرستاد. چون خواجه بوطاهر به نسا رسید درد پای پدید آمد، چنانک حرکت نمی‌توانست کرد. و شیخ را در غیبت او بمیهنه در پسری در وجود آمد و او را مطهر نام نهاد و، درویشی را بخواند و گفت بنسا باید شد نزدیک بوطاهر، و شیخ بخواجه بوطاهر نامهٔ نبشت کی: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سَنَشُدُّ عضُدَکَ بِاَخیکَ. بمارسیده است که او را رنجی می‌باشد از درد پای، به خاک احمد علی باید شد بییسمه، تا آن رنج بصحت مبدل گردد ان شاء اللّه تعالی. چون نامه به خواجه بوطاهر رسید قصد زیارت کرد، بمحفه او را بییسمه بردند و یک شب بر سر خاک احمد علی مقام کرد، دیگر روز را حقّ سبحانه تعالی شفا داده بود و رنج زایل گشته.

شیخ گفت زیارت تربت احمد علی کردیم، واقعه‌ای در پیش بود، بدیه درشدیم تا بدیگر سوی دیه برون شویم. پیری قصاب بر دکان نشسته بود، پیش ما بازآمد و برما سلام کرد و شاگردی بر اثر ما بفرستاد تا بدید کی ما کجا منزل کردیم. بر کنار آب مسجدی بود آنجا نزول کردیم و وضو ساختیم و دو رکعت نماز گزاردیم. آن پیر بیامد و طعامی آورد. به کار بردیم، چون فارغ شدیم پیر قصاب گفت کسی هست کی مسئۀ ما را جواب دهد؟ بما اشارت کردند، پرسید کی شرط بندگی چیست و شرط مزدوری چیست؟ ما از علم شریعت جواب دادیم. گفت دیگر هیچ چیز هست؟ ماخاموش می‌نگریستیم. آن پیر بهیبت در ما نگریست و گفت با مُطلَّقه صحبت مکن. یعنی که علم ظاهر را طلاق داده‌ای و چون از تو سؤالی کردم نخست از شریعت جواب دادی، چون آن علم را طلاق داده‌ای بازان مگرد. و آن حال چنان بود که چون شیخ و شیخ از کتب خوانده بود نبشته، زیرزمین کرد و بر زبر آن دکانی کرد و شاخی مورد باز کرد و بر زبر آن دکان بر سر کتابها فرو برد. و آن شاخ بمدت اندک بگرفت و سبز گشت و درختی بزرگ شد. از جهت تبرّک اهل ولایت ما بکار داشتندی و بولایتهای دور بردندی و در عهد ما همچنان سبز و تازه بود سی و اند سالست که هر روز بترست و چون دیگر آثار مبارک، آن نیز نماند.

و شیخ را قدس اللّه روحه العزیز در اثناء مجلس درین معنی کلمه‌ای رفته است: شیخ گفت در ابتدا کی این حدیث بر ما گشاده گشت کتابها داشتیم بسیار، و جزوها داشتیم، نهمار یک یک می‌گردانیدیم و می‌خواندیم و هیچ راحت نمی‌یافتیم، از خداوند عزّ و جلّ درخواستیم کی یا رب ما را از خواندن این کتابها گشادگی می‌نباشد در باطن، و بخواندن این از تو باز می‌مانیم، ما را مستغنی کن بچیزی که درآن چیز ترا بازیابیم، فضلی کرد با ما و آن کتابها یکایک از پیش برمی‌گرفتیم و آسایشی می‌یافتیم تا به تفسیر حقّایق رسیدیم. از فاتحة الکتاب درگرفتیم بالبقرة و آل عمران و النساء و المآئدة و الانعام رسیدیم، اینجا که قُلِ اللّه ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهمْ یَلْعَبُونَ، اینجا کتاب بنهادیم، هرچند کوشیدیم که یک آیت پیش رویم راه نیافتیم، آن نیز از پیش برگرفتیم و درین وقت که شیخ قدس اللّه روحه العزیز کتابها دفن می‌کرد و خاک بر زبر آن کرد و فرمود کی آب بر زبر آن براندند. پدر شیخ بابوبوالخیر را خبر کردند کی بوسعید هر کتاب کی داشت بزمین دفن می‌کند. پدر شیخ بیامد و گفت: بوسعید این چیست که تو می‌کنی؟ شیخ گفت یادداری آن روز که ما بدکان تو آمدیم و سؤال کردیم کی درین خریطها چیست و درین انبانها چه در کرده‌ای، تو گفتی تو مدان بلخی! گفت دارم. گفت این تو مباش مهنکی است. و در آن حال کی کتابها را خاک بازمی‌داد، روی فراکتابها کرد و گفت: نِعْمَ الدَّلیلُ اَنْتَ وَالْاِشْتغالُ بِالدَّلیلِ بَعْدَ الْوُصُولِ مُحالٌ. و در میان سخن بعد از آن برزفان مبارک شیخ رفته است: بَدا مِنْ هذَالْاَمْرِ کَسُر المحابِرِ و خَرقُ الدَّفاتِرِ ونِسیانُ الْعُلُومِ. و چون شیخ ما آن کتابها دفن کرد و آن شاخ مورد بنشاند و آب داد، جمعی از بزرگان شیخ را گفتند کی ای شیخ اگر این کتابها به کسی رسیدی کی از آن فایده‌ای گرفتی همانا بهتر بودی. شیخ ما گفت: اَردْنا فراغةَ القلب بالْکُلّیةِ مِنْ رُؤْیةِ الْمِنَّةِ وَذِکرِ الهِبَةِ عِنْدَ الرُّؤْیَةِ و هم بر زفان مبارک شیخ رفته است که روزی بجزوی از آن خواجه امام حمدان می‌نگرستم، ما را گفتند که با سرجزو می‌شوی؟ خواهی کی با سر جزوت فرستیم؟ ما توبه کردیم و بسیار استغفار کردیم تا از ما درگذاشتند.

و از اصحاب شیخ کسی روایت کرد کی یک شب شیخ قدس اللّه روح العزیز در صومعۀ خویش می‌نالید تا بامداد و من آن شب تا روز از آن سبب رنجور و کوفته بودم و از آن تفکر تا بامداد در خواب نشدم، دیگر روز شیخ بیرون آمد، از وی سؤال کردم که ای شیخ دوش چه بود که نالۀ شیخ می‌آمد؟ شیخ گفت دی در دست دانشمندی جزوی دیدم، از وی بستدم و در وی مطالعه کردم، دوش همه شب بدرد دندان ما را عقوبت می‌نمودند و می‌گفتند چرا آنچ طلاق داده‌ای باز آن می‌گردی؟

بخش ۱۶: شیخ گفت قصد زیارت پیر بوعلی کردیم، و اندیشه‌ای در پیش بود، چون به نزدیک تربت وی رسیدیم جویی آب بود و سنگی بر لب آن جوی، بر آن سنگ وضو ساختیم و دو رکعت نماز کردیم. کودکی دیدیم کی گاو می‌راند و زمین می‌شورید، و پیری با کنار تخم ارزن می‌پاشید، چون مدهوشی، و هر ساعت روی بسوی این تربت کردی و نعرۀ بزدی، ما را در سینه اضطرابی پدید آمد. آن پیر فراز آمد و بر ما سلام کرد و گفت: باری ازین پیر برتوانید داشت؟ گفتیم ان شاء اللّه. گفت این ساعت بر دل ما گذر می‌کند که اگر خداوند تعالی این دنیا را کی بیافرید، در وی هیچ خلق نیافریدی و آنگه این دنیا پر ارزن کردی، از شرق تا غرب، و از آسمان تا زمین، و آنگاه مرغی بیافریدی و گفتی هر هزار سال یکدانه ازین رزق تست، و یک کس را بیافریدی و سوز این معنی در سینۀ وی نهادی، و باوی خطاب کردی کی تا این مرغ ازین ارزن پاک نکند، تو بمقصود نخواهی رسید و درین درد و سوز خواهی بود، هنوز زود کاری بودی. شیخ گفت واقعۀ ما از آن پیر حل شد و کار بر ما گشاده گشت.بخش ۱۸: شیخ گفت آن پیر قصاب گفت تا آزاد نباشی بنده نگردی و تا مزدور ناصح و مصلح نگردی بهشت نیابی جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ. شیخ گفت واقعۀ ما از گفت آن پیر حل شد. پس شیخ از آنجا بآمل شد پیش بوالعباس قصاب و یک سال پیش وی بود و شیخ بوالعباس قصاب را در خانقاه خود در میان صوفیان زاویه گاهی بوده است چون حظیره‌ای، چهل و یک سال در آنجا نشسته بود در میان جمع، و اگر به شب درویشی نماز افزونی کردی، گفتی ای پسر تو بخسب که این پیر هرچ می‌کند برای شمامی کند کی او را این بهیچ کار نیست و بدین حاجتی ندارد و هرگز در آن مدت که شیخ پیش وی بود او را این نگفت و شیخ هر شب تا روز نماز کردی و پیوسته روزه داشتی. و شیخ بوالعباس شیخ ما را زاویه‌ای داد برابر حظیرۀ خویش، و شیخ ما به شب در آنجا بودی و پیوسته به مجاهدت و ریاضت مشغول بودی و همواره چشم بر شکاف در می‌داشتی و مراقبت احوال شیخ بوالعباس می‌کردی.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس شیخ احمد کی در خانقاه سراوی بود، صومعهٔ داشت در آن خانقاه که آنرا اکنون خانهٔ شیخ گویند، سر ازین صومعه بیرون کرد و جمعی را که در صفهٔ صومعه نشسته بودند گفت هر کرا که می‌باید کی شاه باز طریقت را ببیند اینک می‌گذرد، بییسمه باید شد تا اورا آنجا دریابد شیخ گفت قدس اللّه روحه العزیز بنسا شدیم قصد ییسمه کردیم که زیارت احمد علی در پیش بود، و این ییسمه دیهیست بر دو فرسنگی نسا، و تربت شیخ احمد علی نسوی آنجاست، و او از مشاهیر مشایخ خراسان بوده است و مرید شیخ عثمان حیری بوده است و شیخ عبدالرحمن سلمی در کتاب طبقات ایمة الصوفیة نام او محمد عَلْیان نسوی می‌آرد، و اما در ولایت نسا باحمد علی معروفست، و او را حالات شریف و کرامات ظاهر بوده است و از آن جمله یکی آنست که چون شیخ قدس اللّه روحه العزیز از آن سفر باز آمد و او را آن کارها پدید آمد فرستاد. چون خواجه بوطاهر به نسا رسید درد پای پدید آمد، چنانک حرکت نمی‌توانست کرد. و شیخ را در غیبت او بمیهنه در پسری در وجود آمد و او را مطهر نام نهاد و، درویشی را بخواند و گفت بنسا باید شد نزدیک بوطاهر، و شیخ بخواجه بوطاهر نامهٔ نبشت کی: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سَنَشُدُّ عضُدَکَ بِاَخیکَ. بمارسیده است که او را رنجی می‌باشد از درد پای، به خاک احمد علی باید شد بییسمه، تا آن رنج بصحت مبدل گردد ان شاء اللّه تعالی. چون نامه به خواجه بوطاهر رسید قصد زیارت کرد، بمحفه او را بییسمه بردند و یک شب بر سر خاک احمد علی مقام کرد، دیگر روز را حقّ سبحانه تعالی شفا داده بود و رنج زایل گشته.
هوش مصنوعی: شیخ احمد که در خانقاه سراوی بود، در آنجا صومعه‌ای داشت که امروزه به نام خانه شیخ شناخته می‌شود. روزی از این صومعه خارج شد و به جمعی که در صفه صومعه نشسته بودند گفت: "هر کسی که می‌خواهد شاه باز طریقت را ببیند، باید به ییسیمه برود تا او را آنجا بیابد." شیخ اشاره کرد که به زیارت احمد علی برویم که نزدیک به دو فرسنگ با ییسیمه فاصله دارد و تربت شیخ احمد علی نسوی هم در آنجا است. او از شخصیت‌های بزرگ خراسان و مرید شیخ عثمان حیری بوده و شیخ عبدالرحمان سلمی نیز در کتاب طبقات صوفیه نامش را محمد علیان نسوی ذکر کرده است. در ولایت نسا، محمد علی معروف است و دارای حالات و کرامات شگفت‌انگیزی بوده که یکی از آن‌ها این است که وقتی شیخ از سفر برگشت و متوجه شد که خواجه بوطاهر در نسا مشکلی دارد، نامه‌ای برای او نوشت. خواجه بوطاهر در نسا به شدت از درد پا رنج می‌برد و حرکت برایش دشوار بود. شیخ به یکی از درویش‌ها گفت که باید به نسا بروند و نامه‌ای برای خواجه بوطاهر نوشت. در این نامه آمده بود که برای آرامش خواجه، باید به خاک احمد علی برود تا ان شاء الله شفا بگیرد. پس از دریافت نامه، خواجه بوطاهر قصد زیارت کرد و یک شب را در کنار محل دفن احمد علی گذراند و در روز بعد به لطف خداوند، از دردش بهبودی یافت و مشکلش برطرف شد.
شیخ گفت زیارت تربت احمد علی کردیم، واقعه‌ای در پیش بود، بدیه درشدیم تا بدیگر سوی دیه برون شویم. پیری قصاب بر دکان نشسته بود، پیش ما بازآمد و برما سلام کرد و شاگردی بر اثر ما بفرستاد تا بدید کی ما کجا منزل کردیم. بر کنار آب مسجدی بود آنجا نزول کردیم و وضو ساختیم و دو رکعت نماز گزاردیم. آن پیر بیامد و طعامی آورد. به کار بردیم، چون فارغ شدیم پیر قصاب گفت کسی هست کی مسئۀ ما را جواب دهد؟ بما اشارت کردند، پرسید کی شرط بندگی چیست و شرط مزدوری چیست؟ ما از علم شریعت جواب دادیم. گفت دیگر هیچ چیز هست؟ ماخاموش می‌نگریستیم. آن پیر بهیبت در ما نگریست و گفت با مُطلَّقه صحبت مکن. یعنی که علم ظاهر را طلاق داده‌ای و چون از تو سؤالی کردم نخست از شریعت جواب دادی، چون آن علم را طلاق داده‌ای بازان مگرد. و آن حال چنان بود که چون شیخ و شیخ از کتب خوانده بود نبشته، زیرزمین کرد و بر زبر آن دکانی کرد و شاخی مورد باز کرد و بر زبر آن دکان بر سر کتابها فرو برد. و آن شاخ بمدت اندک بگرفت و سبز گشت و درختی بزرگ شد. از جهت تبرّک اهل ولایت ما بکار داشتندی و بولایتهای دور بردندی و در عهد ما همچنان سبز و تازه بود سی و اند سالست که هر روز بترست و چون دیگر آثار مبارک، آن نیز نماند.
هوش مصنوعی: شیخ به زیارت آرامگاه احمد علی رفته بود. در راه، با یک پیر قصاب روبرو شدند که بر دکان خود نشسته بود. او به آنها سلام کرد و شاگردش را فرستاد تا ببیند آنها کجا اقامت دارند. آنها به نزدیکی آب مسجد رفتند، وضو گرفتند و دو رکعت نماز خواندند. بعد، آن پیر برایشان غذایی آورد و آنها غذا خوردند. پس از غذا، پیر پرسید آیا کسی هست که به مسائل ما پاسخ دهد؟ او به موضوعاتی اشاره کرد و پرسید شرط بندگی و مزدوری چیست. آنها به قواعد شرعی پاسخ دادند، اما وقتی پیر سوالات بیشتری کرد، سکوت کردند. او با نگاهی تند به آنها گفت با علم ظاهری صحبت نکنید. به این معنا که به علم ظاهر بی‌توجهی کرده‌اید. همچنین یادآور شد که وقتی از شما سوال کردم، ابتدا از شریعت پاسخ دادید، اما حالا که علم ظاهری را کنار گذاشته‌اید، به آن بازنگردید. بعد، او داستانی را تعریف کرد که چگونه بر اساس علمش، کتاب‌هایش را زیرزمین گذاشت و سپس به بالای دکانش رفت و یک درخت را پرورش داد که برای اهل ولایت برکت داشت و تا سال‌ها بعد، همچنان سرسبز و تازه باقی ماند.
و شیخ را قدس اللّه روحه العزیز در اثناء مجلس درین معنی کلمه‌ای رفته است: شیخ گفت در ابتدا کی این حدیث بر ما گشاده گشت کتابها داشتیم بسیار، و جزوها داشتیم، نهمار یک یک می‌گردانیدیم و می‌خواندیم و هیچ راحت نمی‌یافتیم، از خداوند عزّ و جلّ درخواستیم کی یا رب ما را از خواندن این کتابها گشادگی می‌نباشد در باطن، و بخواندن این از تو باز می‌مانیم، ما را مستغنی کن بچیزی که درآن چیز ترا بازیابیم، فضلی کرد با ما و آن کتابها یکایک از پیش برمی‌گرفتیم و آسایشی می‌یافتیم تا به تفسیر حقّایق رسیدیم. از فاتحة الکتاب درگرفتیم بالبقرة و آل عمران و النساء و المآئدة و الانعام رسیدیم، اینجا که قُلِ اللّه ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهمْ یَلْعَبُونَ، اینجا کتاب بنهادیم، هرچند کوشیدیم که یک آیت پیش رویم راه نیافتیم، آن نیز از پیش برگرفتیم و درین وقت که شیخ قدس اللّه روحه العزیز کتابها دفن می‌کرد و خاک بر زبر آن کرد و فرمود کی آب بر زبر آن براندند. پدر شیخ بابوبوالخیر را خبر کردند کی بوسعید هر کتاب کی داشت بزمین دفن می‌کند. پدر شیخ بیامد و گفت: بوسعید این چیست که تو می‌کنی؟ شیخ گفت یادداری آن روز که ما بدکان تو آمدیم و سؤال کردیم کی درین خریطها چیست و درین انبانها چه در کرده‌ای، تو گفتی تو مدان بلخی! گفت دارم. گفت این تو مباش مهنکی است. و در آن حال کی کتابها را خاک بازمی‌داد، روی فراکتابها کرد و گفت: نِعْمَ الدَّلیلُ اَنْتَ وَالْاِشْتغالُ بِالدَّلیلِ بَعْدَ الْوُصُولِ مُحالٌ. و در میان سخن بعد از آن برزفان مبارک شیخ رفته است: بَدا مِنْ هذَالْاَمْرِ کَسُر المحابِرِ و خَرقُ الدَّفاتِرِ ونِسیانُ الْعُلُومِ. و چون شیخ ما آن کتابها دفن کرد و آن شاخ مورد بنشاند و آب داد، جمعی از بزرگان شیخ را گفتند کی ای شیخ اگر این کتابها به کسی رسیدی کی از آن فایده‌ای گرفتی همانا بهتر بودی. شیخ ما گفت: اَردْنا فراغةَ القلب بالْکُلّیةِ مِنْ رُؤْیةِ الْمِنَّةِ وَذِکرِ الهِبَةِ عِنْدَ الرُّؤْیَةِ و هم بر زفان مبارک شیخ رفته است که روزی بجزوی از آن خواجه امام حمدان می‌نگرستم، ما را گفتند که با سرجزو می‌شوی؟ خواهی کی با سر جزوت فرستیم؟ ما توبه کردیم و بسیار استغفار کردیم تا از ما درگذاشتند.
هوش مصنوعی: شیخ بزرگوار در خلال سخنانی به بیان تجربیات خود پرداختند و گفتند که در آغاز، ما با وجود داشتن کتاب‌های فراوان و جزوات مختلف، نتوانستیم به عمق معانی آن‌ها پی ببریم و از خواندن آن‌ها آرامش خاصی نیافتیم. ما از خداوند درخواست کردیم که ما را از خواندن این کتاب‌ها نجات دهد و به نوعی ما را به دانشی رهنمون سازد که در آن به حقیقت تو نزدیک شویم. خداوند به ما لطف کرد و خواندن کتاب‌ها برای ما آسان شد تا به تفسیر حقایق رسیدیم. پس از آن، به آیات مختلف قرآن دسترسی پیدا کردیم. زمانی که به آیه‌ای رسیدیم که در آن به ترک سرگرمی‌های بی‌فایده فرموده شده بود، تصمیم گرفتیم که دیگر به این کتاب‌ها نیازی نیست. در این حین، شیخ با خاک کردن کتاب‌ها، بیان کردند که دیگر به این منابع نیاز نداریم و این کار را برای رسیدن به آرامش دل انجام دادند. بعدها برخی از بزرگان از او پرسیدند که این کار به چه دلیل است و او توضیح داد که ما در جستجوی آزادی قلب از یادآوری زحمات و تکیه بر معانی کتاب‌ها بودیم. او همچنین از تجربه‌ای یاد کرد که در آن درخواست‌هایی از او شد و ایشان برای برطرف کردن آن عذرخواهی کردند و به استغفار پرداختند.
و از اصحاب شیخ کسی روایت کرد کی یک شب شیخ قدس اللّه روح العزیز در صومعۀ خویش می‌نالید تا بامداد و من آن شب تا روز از آن سبب رنجور و کوفته بودم و از آن تفکر تا بامداد در خواب نشدم، دیگر روز شیخ بیرون آمد، از وی سؤال کردم که ای شیخ دوش چه بود که نالۀ شیخ می‌آمد؟ شیخ گفت دی در دست دانشمندی جزوی دیدم، از وی بستدم و در وی مطالعه کردم، دوش همه شب بدرد دندان ما را عقوبت می‌نمودند و می‌گفتند چرا آنچ طلاق داده‌ای باز آن می‌گردی؟
هوش مصنوعی: در این روایت، یکی از دوستان شیخ بیان می‌کند که شب گذشته شیخ به شدت نالیده و غمگین بوده است. او به خاطر تفکراتش در مورد این مسئله، تا صبح نتوانسته خوابش ببرد و بسیار خسته و رنجور شده است. وقتی روز بعد شیخ از صومعه خارج می‌شود، از او می‌پرسد که علت ناله‌های شب گذشته چه بوده است. شیخ توضیح می‌دهد که در طول شب به مطالعه جزوه‌ای از دانشمندی مشغول بوده و این مطالعه باعث شده که او دچار عذاب وجدان و ناراحتی شود. به ویژه درد دندان او را آزار می‌داده و در درونش می‌گفته‌اند که چرا به چیزهایی که قبلاً کنار گذاشته، دوباره می‌پردازد.