گنجور

بخش ۱۳

شیخ به حکم اشارت پیر بمیهنه آمد، و درآن ریاضتها و مجاهدتها بیفزود و بدانک پیر گفت بسنده نکرد. و هر روز در عبادت و مجاهدت بیفزود.

و درین کرت شیخ را قبول خلق پدید آمد، چنانک بر لفظ مبارک او ذکر رفته است در مجلسی، و آن اینست که: روزی شیخ را قدس اللّه روحه العزیز سؤال کردند از این آیة که: ثُمَّ رُدّوُا اِلَیْ اللّه مَوْلیهُمُ الحقّ شیخ ما گفت قدس اللّه روحه العزیز این آیت از روحانیان درست آید و آن مقام باز پسین است، پس از همه جهدها و عبادتها و سفرها و حضرها و رنجها و خواریها و رسواییها و مذلتها این همه یگان یگان پدید می‌آید و بدان گذرش می‌دهند، اول بدر توبه‌اش درآرند تا توبه کند و خصم را خشنود کند و به مذلت نفس مشغول شود، همه رنجها درپذیرد و بدان قدر کی تواند راحتی بخلق می‌رساند، پس بانواع طاعتها مشغول شود، شب بیدار، و روز گرسنه، حقّ گزار شریعت حقّ گردد و هر روز جهد دیگر پیش گیرد و برخود چیزها واجب بیند و ما این همه کردیم در ابتدای کار هژده چیز بر خویشتن واجب کردیم و بدان هژده وظیفت هژده هزار عالم را از خود بجستیم. روزه دوام داشتیم، از لقمۀ حرام پرهیز کردیم، ذکر بر دوام گفتیم، شب بیدار داشتیم، پهلو بر زمین ننهادیم،خواب جز نشسته نکردیم، روی به قبله نشستیم، تکیه نزدیم، در امرد بچشم بدننگریستیم، در محرمات ننگریستیم، خلق ایسان نشدیم، گدایی نکردیم،قانع بودیم و در تسلیم با نظاره بودیم، پیوسته در مسجد نشستیم، در بازارها نشدیم کی رسول صلی اللّه علیه و سلم گفته بود که بترین جایها بازارست و بهترین جایها مسجد، درهرچ کردیم درآن متابع رسول صلی اللّه علیه و سلم بودیم، هر شبانروزی ختمی کردیم، در بینایی کور بودیم، در شنوایی کر بودیم، در گویایی گنگ بودیم، یک سال با کس سخن نگفتیم، نام دیوانگی بر ما ثبت کردند و ما روا داشتیم، حکم این خبر را: لایَکملُ ایمانُ العَبْدِ حَتّی یَظُنَّ النّاسُ اَنَّهُ مَجْنُونُ، هرچ شنوده بودیم یا نبشته کی مصطفی صلی اللّه علیه و سلم آن کرده است یا فرموده، همه بجای آوردیم تا کی شنیده بودیم کی مصطفی صلی اللّه علیه و سلم را در حرب احد در پای جراحتی رسید چنانک بر سر پای نتوانستی استادن، برانگشتان پای نماز گزاردی، ما به حکم متابعت بر سر انگشتان پای باستادیم و چهارصد رکعت نماز گزاردیم، حرکات ظاهر و باطن بر وفق سنت راست کردیم چنانک عادت طبیعت گشت و هرچ شنیده بودیم و در کتابها دیده کی خدای را تعالی فرستگانند که سرنگون عبادت کنند، بر موافقت ایشان سر بر زمین نهادیم و آن موفقه، مادر بوطاهر را، گفتیم تا برشتۀ انگشت پای ما به میخ بست و در بر ما ببست و مامی گفتیم بارخدایا ما را ما نمی‌باید مارا از ما نجاة ده! و ختمی ابتدا کردیم. چون بدین آیت رسیدیم که فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّه وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم خون از چشمهای ما بیرون آمد، و دیگر از خود خبر نداشتیم. پس کارها بدل گشت، و ازین جنس ریاضتها که ازآن عبارت نتوان کرد و از آن تأییدها و توفیقها بود از حقّ تعالی. و لکن می‌پنداشتیم که آن ما می‌کنیم فضل او آشکارا گشت و بما نمود کی آن نه چنانست، آن همه توفیقهای حقّ است و فضل او، از آن توبه کردیم و بدانستیم کی آن همه پندار بوده است. اکنون اگر تو گویی که من این راه نروم که پندارست،گوییم این ناکردنت پندارست، تا این همه بر تو گذر نکند این پندار بتو ننمایند. تا شرع را سپری نکردی این پنداشت پدید نیاید، پنداشت در دین بود، پس آن در شرع ناکردن کفرست و در کردن و دیدن شرک، تو هست و او هست، شرک بود، خود را از میان باید گرفت. ما را نشستی بود، در آن نشست عاشق فنای خود بودیم، نوری پدید آمد کی ظلمت هستی ما را تاخت کرد، خداوند عزّ و جلّ ما را فراما نمود کی آن نه تو بودی و این نه توی، آن توفیق ما بود و این فضل ماست، همه خداوندی و نظر و عنایت ماست، تا چنان شدیم کی همی گفتیم، بیت:

همه جمال تو بینم، چو دیده باز کنم
همه تنم دل گردد کی باتو راز کنم
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو آمد سخن دراز کنم

پس چندان حرمت و قبول پدید آمد از خلق، کی مریدان می‌آمدند و توبه می‌کردند و همسایگان نیز از حرمت ما خمر نمی‌خوردند، تا چنان شد کی پوست خربزۀ که از دست ما افتادی به مبلغ بیست دینار می‌بخریدند و یک روز می‌شدیم بر ستور نشسته، آن ستور نجاست افکند، مردمان می‌آمدند و نجاست را بر سر و روی می‌مالیدند. پس از آن بما نمودند کی آن ما نبودیم. آوازی آمد از مسجد که اَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ، نوری در سینۀ ما پدید آمد و بیشتر حجابها برخاست. هرک ما را قبول کرده بود از خلق رد کرد، تا چنان شد که به قاضی شدند و به کافری ما گواهی دادند و بهر زمینی که ما را آنجا گذر افتادی گفتندی از شومی این مرد درین زمین نبات نروید تا روزی در مسجدی نشسته بودیم، زنان بربام آمدند و نجاست بر سر ما انداختند و آواز می‌امد که اَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ، و چنانک جماعتیان آن مسجد از جماعت باز ایستادند و می‌گفتند تا این مرد دیوانه درین مسجد باشد ما به جماعت نشویم و ما می‌گفتیم، بیت:

تا شیر بدم شکار من بود پلنگ
پیروز بدم بهر چه کردم آهنگ
تا عشق ترا ببر درآوردم تنگ
از بیشه برون کرد مرا روبه لنگ

بازین همه از آن حالت قبضی در ما درآمد، برآن نیت جامع قرآن باز گرفتیم، این آیت برآمد کی وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَاِلَیْنا تُرْجَعُونَ. گفت این همه بلاست کی در راه تو می‌آریم، اگر خیرست بلاست و اگر شرست بلاست، بخیر و شر فرو مآی و با ما گرد. پس از آن نیز ما در میان نبودیم، همه فضل او بود. بیت:

امروز بهرحالی بغداد بخاراست
کجا میر خراسان است پیروزی آنجاست

این فصل در اثنای مجلسی برزفان مبارک شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز رفت و در اثنای آن احوال پدر و مادر شیخ برحمت حقّ سبحانه و تعالی انتقال کردند و شیخ را بندی که ازجهت رضای ایشان بر راه بود برخاست، روی به بیابانی کی میان باورد و سرخس است بنهاد و مدت هفت سال در آن بیابان بریاضت و مجاهدت مشغول بود کی هیچ کس او را ندید الاماشاء اللّه تعالی و هیچ کس ندانست کی درین هفت سال طعام او از چه بود و ما از پیران خویش شنیده‌ایم و در ولایت در افواه خاص و عام خلق چنین معروف بود کی درین هفت سال شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز سر گز و طاق می‌خوردست.

و آورده‌اند که چون شیخ را قدس اللّه روحه العزیز حالت بدرجه‌ای رسید کی مشهورست، بر در مشهد مقدس عمره اللّه تعالی نشسته بود. مردی از مریدان شیخ سر خربزۀ شیرین بکارد می‌برگرفت و در شکر سوده می‌گردانید تا شیخ می‌خورد. یکی از منکران این حدیث بدانجا بگذشت، گفت ای شیخ این کی این ساعت می‌خوری چه طعم دارد و آنچ هفت سال در بیابان می‌خوردۀ چه طعم داشت و کدام خوشترست؟ شیخ گفت هر دو طعم وقت دارد کی اگر وقت را صفت بسط بود آن سر گز و خار خوشتر ازین باشد و اگر صورت قبض باشد که اللّه یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ و آنچ مطلوبست درحجاب این شکر ناخوشتر از آن خار بود و شیخ قدس اللّه روحه العزیز از اینجا گفته است که هرک باول ما را دیده است صدیقی گشت و هرک بآخر دید زندیقی گشت. یعنی که در اول حال ریاضت و مجاهدت بود، چون مردمان بیشتر ظاهربین و صورت پرست‌اند، آن زندگانی می‌دیدند، و آن جهدها در راه حقّ مشاهده می‌کردند، صدقشان درین راه زیادت می‌گشت و درجۀ صدیقان می‌یافتند، و در آخر روزگار مشاهده بود و وقت آنک ثمرۀ آن مجاهدتها بر آنچ حقّ بود و هرک حقّ را منکر بود زندیق بود. و در شاهد این را دلایل بسیارست و از آن جمله یکی آنست کی اگر کسی را قصد قربت پادشاهی و از کس و از ناکس تحملها باید کرد، و جفاها شنید، و برین همه صبر باید کرد، و این همه رنجها بر وی تازه و طبع خوش فراستد، و در برابر هر جفایی خدمتی کرد، و هر دشنامی را ده دعا و ثنا بگفت تا بدان مرتبه رسد کی صاحب سر پادشاه شود واز هزار هزار کس یکی این را بجای نیارد، و اگر آرد بدین مرتبه رسد یا نرسد، و چون به تشریف قبول پاشاه مشرف گشت و شرف قرب در آن حضرت حاصل آمد، بسیار خدمتهاء پسندیده باید کرد تا پادشاه را بر وی اعتماد افتد. چون پادشاه بروی اعتماد فرمود و قربت و منزلت صاحب سری بارزانی داشت، اکنون آن همه خدمتهای سخت و خطرهای جان و مشقتها در باقی شد، اکنون همه کرامت و قربت و منزلت و نعمت و آسایش باشد و انواع لذت و راحت روی نماید، و این شخص را هیچ خدمت نماند الا ملازمت حضرت پادشاه، کی البته یک طرفةالعین، گاه و بیگاه، بشب و روز از آن درگاه غایب نتواند بود، تا هر وقت کی پادشاه او را طلب فرماید یا سری گوید و شرف محاوره ارزانی فرماید حاضر باشد و این مراتب سخت روشن است وقیاس برین عظیم ظاهر.

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیخ به حکم اشارت پیر بمیهنه آمد، و درآن ریاضتها و مجاهدتها بیفزود و بدانک پیر گفت بسنده نکرد. و هر روز در عبادت و مجاهدت بیفزود.
هوش مصنوعی: شیخ به دستور پیر به زادگاهش برگشت و به تمرینات و تلاش‌های خود در زمینه عبادت و مجاهدت ادامه داد. با این حال، پیر به او گفت که باید بیشتر تلاش کند و او هر روز بر عبات و مجاهدتش می‌افزود.
و درین کرت شیخ را قبول خلق پدید آمد، چنانک بر لفظ مبارک او ذکر رفته است در مجلسی، و آن اینست که: روزی شیخ را قدس اللّه روحه العزیز سؤال کردند از این آیة که: ثُمَّ رُدّوُا اِلَیْ اللّه مَوْلیهُمُ الحقّ شیخ ما گفت قدس اللّه روحه العزیز این آیت از روحانیان درست آید و آن مقام باز پسین است، پس از همه جهدها و عبادتها و سفرها و حضرها و رنجها و خواریها و رسواییها و مذلتها این همه یگان یگان پدید می‌آید و بدان گذرش می‌دهند، اول بدر توبه‌اش درآرند تا توبه کند و خصم را خشنود کند و به مذلت نفس مشغول شود، همه رنجها درپذیرد و بدان قدر کی تواند راحتی بخلق می‌رساند، پس بانواع طاعتها مشغول شود، شب بیدار، و روز گرسنه، حقّ گزار شریعت حقّ گردد و هر روز جهد دیگر پیش گیرد و برخود چیزها واجب بیند و ما این همه کردیم در ابتدای کار هژده چیز بر خویشتن واجب کردیم و بدان هژده وظیفت هژده هزار عالم را از خود بجستیم. روزه دوام داشتیم، از لقمۀ حرام پرهیز کردیم، ذکر بر دوام گفتیم، شب بیدار داشتیم، پهلو بر زمین ننهادیم،خواب جز نشسته نکردیم، روی به قبله نشستیم، تکیه نزدیم، در امرد بچشم بدننگریستیم، در محرمات ننگریستیم، خلق ایسان نشدیم، گدایی نکردیم،قانع بودیم و در تسلیم با نظاره بودیم، پیوسته در مسجد نشستیم، در بازارها نشدیم کی رسول صلی اللّه علیه و سلم گفته بود که بترین جایها بازارست و بهترین جایها مسجد، درهرچ کردیم درآن متابع رسول صلی اللّه علیه و سلم بودیم، هر شبانروزی ختمی کردیم، در بینایی کور بودیم، در شنوایی کر بودیم، در گویایی گنگ بودیم، یک سال با کس سخن نگفتیم، نام دیوانگی بر ما ثبت کردند و ما روا داشتیم، حکم این خبر را: لایَکملُ ایمانُ العَبْدِ حَتّی یَظُنَّ النّاسُ اَنَّهُ مَجْنُونُ، هرچ شنوده بودیم یا نبشته کی مصطفی صلی اللّه علیه و سلم آن کرده است یا فرموده، همه بجای آوردیم تا کی شنیده بودیم کی مصطفی صلی اللّه علیه و سلم را در حرب احد در پای جراحتی رسید چنانک بر سر پای نتوانستی استادن، برانگشتان پای نماز گزاردی، ما به حکم متابعت بر سر انگشتان پای باستادیم و چهارصد رکعت نماز گزاردیم، حرکات ظاهر و باطن بر وفق سنت راست کردیم چنانک عادت طبیعت گشت و هرچ شنیده بودیم و در کتابها دیده کی خدای را تعالی فرستگانند که سرنگون عبادت کنند، بر موافقت ایشان سر بر زمین نهادیم و آن موفقه، مادر بوطاهر را، گفتیم تا برشتۀ انگشت پای ما به میخ بست و در بر ما ببست و مامی گفتیم بارخدایا ما را ما نمی‌باید مارا از ما نجاة ده! و ختمی ابتدا کردیم. چون بدین آیت رسیدیم که فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّه وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم خون از چشمهای ما بیرون آمد، و دیگر از خود خبر نداشتیم. پس کارها بدل گشت، و ازین جنس ریاضتها که ازآن عبارت نتوان کرد و از آن تأییدها و توفیقها بود از حقّ تعالی. و لکن می‌پنداشتیم که آن ما می‌کنیم فضل او آشکارا گشت و بما نمود کی آن نه چنانست، آن همه توفیقهای حقّ است و فضل او، از آن توبه کردیم و بدانستیم کی آن همه پندار بوده است. اکنون اگر تو گویی که من این راه نروم که پندارست،گوییم این ناکردنت پندارست، تا این همه بر تو گذر نکند این پندار بتو ننمایند. تا شرع را سپری نکردی این پنداشت پدید نیاید، پنداشت در دین بود، پس آن در شرع ناکردن کفرست و در کردن و دیدن شرک، تو هست و او هست، شرک بود، خود را از میان باید گرفت. ما را نشستی بود، در آن نشست عاشق فنای خود بودیم، نوری پدید آمد کی ظلمت هستی ما را تاخت کرد، خداوند عزّ و جلّ ما را فراما نمود کی آن نه تو بودی و این نه توی، آن توفیق ما بود و این فضل ماست، همه خداوندی و نظر و عنایت ماست، تا چنان شدیم کی همی گفتیم، بیت:
هوش مصنوعی: در این متن، شیخ در مورد آیه‌ای صحبت می‌کند که به بازگشت به خداوند اشاره دارد. او توضیح می‌دهد که چگونه پس از تمام تلاش‌ها و عبادت‌ها، در نهایت یک فرد باید به ذلت نفس و توبه پردازد و خصم خود را راضی کند. شیخ به مشقات و سختی‌هایی که باید تحمل شود اشاره می‌کند و چگونگی انجام عبادت‌ها و اطاعت از دستورات الهی را بیان می‌کند. او تأکید می‌کند که از هرگونه خطای اخلاقی دوری کرده و زندگی‌اش را به پیروی از پیامبر (ص) گذرانده است. این سفر روحانی همراه با چالش‌ها و تلاش‌های فراوان است تا در نهایت به درک عمیق‌تری از حقیقت برسد و متوجه شود که همه توفیق‌ها از جانب خداوند می‌باشند. در پایان، او می‌گوید که شناخت واقعی در دین، با رعایت اصول شرع و پرهیز از هر گونه شک و تردید به دست می‌آید.
همه جمال تو بینم، چو دیده باز کنم
همه تنم دل گردد کی باتو راز کنم
هوش مصنوعی: هر وقت که چشمانم را باز می‌کنم، زیبایی تو را می‌بینم و تمام وجودم پر از عشق و دل‌باختگی تو می‌شود. چگونه می‌توانم درباره احساسم با تو سخن بگویم؟
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو آمد سخن دراز کنم
هوش مصنوعی: من با دیگران صحبت کردن را حرام می‌دانم؛ چگونه می‌توانم از تو سخن بگویم وقتی که موضوع مهمی مانند تو در میان است؟
پس چندان حرمت و قبول پدید آمد از خلق، کی مریدان می‌آمدند و توبه می‌کردند و همسایگان نیز از حرمت ما خمر نمی‌خوردند، تا چنان شد کی پوست خربزۀ که از دست ما افتادی به مبلغ بیست دینار می‌بخریدند و یک روز می‌شدیم بر ستور نشسته، آن ستور نجاست افکند، مردمان می‌آمدند و نجاست را بر سر و روی می‌مالیدند. پس از آن بما نمودند کی آن ما نبودیم. آوازی آمد از مسجد که اَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ، نوری در سینۀ ما پدید آمد و بیشتر حجابها برخاست. هرک ما را قبول کرده بود از خلق رد کرد، تا چنان شد که به قاضی شدند و به کافری ما گواهی دادند و بهر زمینی که ما را آنجا گذر افتادی گفتندی از شومی این مرد درین زمین نبات نروید تا روزی در مسجدی نشسته بودیم، زنان بربام آمدند و نجاست بر سر ما انداختند و آواز می‌امد که اَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ، و چنانک جماعتیان آن مسجد از جماعت باز ایستادند و می‌گفتند تا این مرد دیوانه درین مسجد باشد ما به جماعت نشویم و ما می‌گفتیم، بیت:
هوش مصنوعی: احترام و توجه مردم به ما به حدی رسید که پیروان به ما می‌آمدند و به خاطر کارهای خود توبه می‌کردند. همسایگان ما نیز به خاطر این احترام، شراب نمی‌نوشیدند. به طوری که پوست خربزه‌ای که از دست ما افتاده بود، به قیمت بیست دینار فروخته می‌شد. روزی بر اسب نشسته بودیم و اسب، نجاست ریخت. مردم به سمت ما می‌آمدند و آن نجاست را بر سر و صورت خود می‌مالیدند. سپس به ما نشان دادند که این کار زشت است. صدایی از مسجد بلند شد که می‌گفت «آیا آیا پروردگار تو کافی نیست؟»، نوری در دل ما تابید و حجاب‌ها کنار رفت. هر کسی که ما را قبول داشت، از ما روی برگرداند و به قاضی مراجعه کردند و به کفر ما شهادت دادند، تا جایی که هر زمینی که ما عبور کردیم، می‌گفتند به خاطر نفرین این مرد در اینجا چیزی نمی‌روید. یک روز در مسجد نشسته بودیم و زنان از بالای بام به سمت ما نجاست ریختند و صدایی می‌آمد که می‌گفت «آیا پروردگار تو کافی نیست؟». جماعت نمازگزاران در آن مسجد از جمع دور شدند و گفتند تا زمانی که این مرد دیوانه در اینجا باشد، ما به جماعت نمی‌رویم.
تا شیر بدم شکار من بود پلنگ
پیروز بدم بهر چه کردم آهنگ
هوش مصنوعی: همان‌طور که شیر فرز و توانمند به شکار می‌پردازد، من نیز در پی پلنگی بودم که بتواند بر من پیروز شود. در هر چه که به آن اقدام کردم، به خاطر موفقیت و پیشرفت بوده است.
تا عشق ترا ببر درآوردم تنگ
از بیشه برون کرد مرا روبه لنگ
هوش مصنوعی: من برای عشق تو به سختی خود را از جنگل بیرون آوردم و در این راه، به سمت شکست حرکت کردم.
بازین همه از آن حالت قبضی در ما درآمد، برآن نیت جامع قرآن باز گرفتیم، این آیت برآمد کی وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَاِلَیْنا تُرْجَعُونَ. گفت این همه بلاست کی در راه تو می‌آریم، اگر خیرست بلاست و اگر شرست بلاست، بخیر و شر فرو مآی و با ما گرد. پس از آن نیز ما در میان نبودیم، همه فضل او بود. بیت:
هوش مصنوعی: ما از حالت تنگی و محدودیت خارج شدیم و به نیّت جمع‌آوری معانی قرآن پرداختیم. این آیه پیش آمد که می‌فرماید: «ما شما را با خوبی‌ها و بدی‌ها امتحان می‌کنیم و به سوی ما بازمی‌گردید». گفتند که همه این بلاها در راه توست؛ اگر خیر باشد، بلاست و اگر شر باشد، باز هم بلاست. پس بیا به خوبی و بدی نیندیش و با ما همراه شو. بعد از آن ما دیگر وجود نداشتیم و فقط لطف و فضل او بود.
امروز بهرحالی بغداد بخاراست
کجا میر خراسان است پیروزی آنجاست
هوش مصنوعی: امروز بغداد به هر حالتی که باشد، تحت تاثیر بخارا قرار دارد، جایی که پیروزی و موفقیت در دستان میر خراسان است.
این فصل در اثنای مجلسی برزفان مبارک شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز رفت و در اثنای آن احوال پدر و مادر شیخ برحمت حقّ سبحانه و تعالی انتقال کردند و شیخ را بندی که ازجهت رضای ایشان بر راه بود برخاست، روی به بیابانی کی میان باورد و سرخس است بنهاد و مدت هفت سال در آن بیابان بریاضت و مجاهدت مشغول بود کی هیچ کس او را ندید الاماشاء اللّه تعالی و هیچ کس ندانست کی درین هفت سال طعام او از چه بود و ما از پیران خویش شنیده‌ایم و در ولایت در افواه خاص و عام خلق چنین معروف بود کی درین هفت سال شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز سر گز و طاق می‌خوردست.
هوش مصنوعی: در این فصل، در خلال یک مجلس معنوی که به شیخ بزرگوار ما اختصاص داشت، خبر فوت پدر و مادر ایشان به رحمت خداوند رسید. شیخ تصمیم گرفت که به واسطه رضایت آن‌ها، راهی بیابانی شود که بین باورد و سرخس واقع است. او به مدت هفت سال در آن بیابان به ریاضت و مجاهدت مشغول بود و هیچ فردی او را نمی‌دید، مگر به اراده الهی. هیچ‌کس نمی‌دانست که در این هفت سال غذایی که می‌خورد از چیست. ما از بزرگان خود شنیده‌ایم و در بین مردم نیز گفته شده که در این مدت، شیخ به غذای خاصی، همچون گز و طاق، روزگار می‌گذرانده است.
و آورده‌اند که چون شیخ را قدس اللّه روحه العزیز حالت بدرجه‌ای رسید کی مشهورست، بر در مشهد مقدس عمره اللّه تعالی نشسته بود. مردی از مریدان شیخ سر خربزۀ شیرین بکارد می‌برگرفت و در شکر سوده می‌گردانید تا شیخ می‌خورد. یکی از منکران این حدیث بدانجا بگذشت، گفت ای شیخ این کی این ساعت می‌خوری چه طعم دارد و آنچ هفت سال در بیابان می‌خوردۀ چه طعم داشت و کدام خوشترست؟ شیخ گفت هر دو طعم وقت دارد کی اگر وقت را صفت بسط بود آن سر گز و خار خوشتر ازین باشد و اگر صورت قبض باشد که اللّه یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ و آنچ مطلوبست درحجاب این شکر ناخوشتر از آن خار بود و شیخ قدس اللّه روحه العزیز از اینجا گفته است که هرک باول ما را دیده است صدیقی گشت و هرک بآخر دید زندیقی گشت. یعنی که در اول حال ریاضت و مجاهدت بود، چون مردمان بیشتر ظاهربین و صورت پرست‌اند، آن زندگانی می‌دیدند، و آن جهدها در راه حقّ مشاهده می‌کردند، صدقشان درین راه زیادت می‌گشت و درجۀ صدیقان می‌یافتند، و در آخر روزگار مشاهده بود و وقت آنک ثمرۀ آن مجاهدتها بر آنچ حقّ بود و هرک حقّ را منکر بود زندیق بود. و در شاهد این را دلایل بسیارست و از آن جمله یکی آنست کی اگر کسی را قصد قربت پادشاهی و از کس و از ناکس تحملها باید کرد، و جفاها شنید، و برین همه صبر باید کرد، و این همه رنجها بر وی تازه و طبع خوش فراستد، و در برابر هر جفایی خدمتی کرد، و هر دشنامی را ده دعا و ثنا بگفت تا بدان مرتبه رسد کی صاحب سر پادشاه شود واز هزار هزار کس یکی این را بجای نیارد، و اگر آرد بدین مرتبه رسد یا نرسد، و چون به تشریف قبول پاشاه مشرف گشت و شرف قرب در آن حضرت حاصل آمد، بسیار خدمتهاء پسندیده باید کرد تا پادشاه را بر وی اعتماد افتد. چون پادشاه بروی اعتماد فرمود و قربت و منزلت صاحب سری بارزانی داشت، اکنون آن همه خدمتهای سخت و خطرهای جان و مشقتها در باقی شد، اکنون همه کرامت و قربت و منزلت و نعمت و آسایش باشد و انواع لذت و راحت روی نماید، و این شخص را هیچ خدمت نماند الا ملازمت حضرت پادشاه، کی البته یک طرفةالعین، گاه و بیگاه، بشب و روز از آن درگاه غایب نتواند بود، تا هر وقت کی پادشاه او را طلب فرماید یا سری گوید و شرف محاوره ارزانی فرماید حاضر باشد و این مراتب سخت روشن است وقیاس برین عظیم ظاهر.
هوش مصنوعی: وقتی که شیخ وضعیت ویژه‌ای پیدا کرد و در درب مشهد مقدس نشسته بود، یکی از مریدانش برای او خربزه‌ای شیرین برداشت و در شکر انداخت تا شیخ بخورد. در این حین، یکی از کسانی که به این موضوع اعتقادی نداشت، از آنجا گذشت و از شیخ پرسید که این خربزه چه طعمی دارد و طعمی که او هفت سال در بیابان می‌خورده چه تفاوتی با آن دارد؟ شیخ پاسخ داد که هر دو طعم به زمان بستگی دارد و اگر زمان، زمان گشایش باشد، آن سرگز و خار خوش‌تر خواهند بود و اگر زمان، زمان گرفتاری باشد، شکر حاضر ناخوش‌تر از آن خار خواهد بود. او همچنین فرمود که هر کس در آغاز با ما باشد، صدیق می‌شود و هر کس در پایان، زندیق. به این معنا که در ابتدای مسیر، مجاهدت و ریاضت دیده می‌شود و افراد به خاطر ظاهر تلاش‌ها، در صدق و راستی خود تقویت می‌شوند، اما در پایان، نتیجه مجاهدت‌ها مشخص می‌شود و هر کس که حقیقت را انکار کند، زندیق است. او اشاره کرد که برای نزدیک شدن به درگاه پادشاه، لازم است انسان همه دشواری‌ها و جفاکاری‌ها را تحمل کند و بر این مشکلات صبر نماید. در نهایت، با اعتماد پادشاه، همه زحمات تبدیل به کرامت و نزدیکی و آسایش می‌شود و شخص وظیفه دارد که همیشه در کنار پادشاه باشد و این روابط روشن و ملموس است.