گنجور

بخش ۱۲

پس شیخ ما پیوسته مساجد می‌رفتی و مال و جاه خویش در راه درویشان و خلق بذل می‌کردی، اگر خود لقمۀ نان بود، و چون چیزی بروی مشکل شدی پای برهنه به نزدیک پیربوالفضل حسن شدی به سرخس، و اشکال برداشتی و باز آمدی

و از شیخ عبدالصمد، کی از مریدان شیخ بود، به روایتی درست آمده است کی: بیشتر اوقات درین حالت که شیخ به سرخس می‌شدی، در هوا معلق می‌رفتی میان آسمان و زمین، ولکن جز ارباب تصوف ندیدندی و پیر بوالفضل مریدی داشت احمد نام، روزی شیخ را، دید که در هوا می‌آمد، به نزدیک پیر بوالفضل در شد و گفت بوسعید میهنی می‌آید، و در میان آسمان و زمین پیر بوالفضل گفت تو آن بدیدی؟ گفت بدیدم. گفت از دنیا بیرون نشوی تا نابینا نگردی. شیخ عبدالصمد گفت که احمد درآخر عمر نابینا شد چنانک پیر بوالفضل اشارت کرده بود

چون شیخ ما مدتی برین صفت مجاهدت کرد، پیش بوالفضل حسن شد به سرخس، و یکسال دیگر پیش وی بود. و پیر او را بانواع ریاضتها فرمود.

پس پیر بوالفضل شیخ را بوعبدالرحمن سلمی شد و خرقه از وی فراگرفت و شیخ عبدالرحمن سلمی از دست ابوالقسم نصرآبادی و او از دست شبلی و او ازدست جنید و او از دست سری سقطی و او از دست معروف کرخی و او از دست جعفر صادق و او از دست پدر خویش محمد باقر و او از دست پدر خویش علی زین العابدین و او از دست پدر خویش امیرالمؤمنین حسین و او از دست پدر خویش امیر المؤمنین علی بن ابی طالب رضی اللّه عنهم اجمعین و او از دست محمد مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه چون شیخ ما خرقه گرفت پیش بوالفضل حسن آمد بوالفضل گفت اکنون تمام شد. با میهنه باید شد و خلق را بخدای تعالی خواند و پند داد.

بخش ۱۱: و پدر شیخ حکایت کرد کی: هر شب چون از نماز فارغ شدمی و با سرای آمدمی، در سرای را زنجیر کردمی، و گوش می‌داشتمی تا بوسعید بخسبد. چون او سرباز نهادی و گمان بردمی که او در خواب شد، من بخفتمی. شبی در نیمه شب از خواب در آمدم. نگاه کردم، بوسعید را در خانه ندیدم، برخاستم و در سرای طلب کردم نیافتم. بدر سرای شدم، زنجیر نبود. باز آمدم و بخفتم و گوش می‌داشتم، بوقت بانگ نماز، از در سرای درآمد آهسته، و در سرای زنجیر کرد و در جامۀ خواب شد و بخفت. چند شب گوش می‌داشتم همین می‌کرد، و من آن حدیث بروی اظهار نکردم و خویشتن از آن غافل ساختم اما هر شب او را گوش می‌داشتم مرا چنانک شفقت پدران باشد، دل باندیشهای مختلف سفر می‌کرد که اَلصَّدیقُ مُولَعُ بسُوءِ الظَّنِ، با خود می‌گفتم که او جوانست، نباشد که بحکم اَلشَّبابُ شُعبةٌ مِن الجُنونِ، از شیاطین جن یا انس یکی راه او بزند. خاطرم بر آن قرار گرفت که یک شب او را گوش دارم تا کجا می‌رود و در چه کارست. یک شب چون او برخاست و بیرون شد، برخاستم و بر اثر او بیرون شدم و چندانک او می‌رفت من بر اثر وی از دور می‌رفتم و چشم بر وی می‌داشتم، چنانک وی را از من خبر نبود. بوسعید می رفت تا برباط کهن رسید و در فراز کشید و چوبی در پس در نهاد، و من بر وزن آن خانه مراقبت احوال او می‌کردم. او فراز شد و در خانه چوبی نهاده بود و رَسَنی دروی بسته، چوب برگرفت، و در گوشۀ آن مسجد چاهی بود، بسر آن چاه شد و رسن در پای خود بست و آن چوب کی رسن در وی بسته بود بسر چاه فراز نهاد و خویشتن را از آن بیاویخت، سر زیر، و قرآن آغاز کرد ومن گوش می‌داشتم، سحرگاه را قرآن ختم کرده بود. پس خویشتن را از آن چاه برکشید و چوب هم بر آن قرار بنهاد و در باز کرد و بیرون آمد و در میان رباط بوضو مشغول گشت. من از بام فرو آمدم و به تعجیل بخانه بازآمدم و برقرار بخفتم تا او درآمد و چنانک هر شب، سرباز نهاد. وقت آن بود کی هر شب برخاستمی، برخاستم و خویشتن از آن دور داشتم و چنانک پیوسته معهود بود او را بیدار کردم و به جماعت رفتیم و بعد از آن چند شبها او را گوش داشتم، هر شب همچنین می‌کرد و مدتی برین ریاضت مواظب بود و پیوسته جاروب برگرفته بودی و مساجد می‌رفتی، و ضعفا را بر کارها معونت می‌کردی و بیشتر شبها در میان آن درخت شدی کی بر در مشهد مقدس هست، و خویشتن بر شاخی از آن درخت افکندی و به ذکر مشغول بودی در کل احوال و در سرماهای سخت به آب سرد غسلها کردی و خدمت درویشان بتن خویش کردی.بخش ۱۳: شیخ به حکم اشارت پیر بمیهنه آمد، و درآن ریاضتها و مجاهدتها بیفزود و بدانک پیر گفت بسنده نکرد. و هر روز در عبادت و مجاهدت بیفزود.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس شیخ ما پیوسته مساجد می‌رفتی و مال و جاه خویش در راه درویشان و خلق بذل می‌کردی، اگر خود لقمۀ نان بود، و چون چیزی بروی مشکل شدی پای برهنه به نزدیک پیربوالفضل حسن شدی به سرخس، و اشکال برداشتی و باز آمدی
هوش مصنوعی: شیخ ما همیشه به مساجد می‌رفت و اموال و مقام خود را در راه درویشان و مردم خرج می‌کرد، حتی اگر تنها لقمه‌ای نان بود. و وقتی که چیزی برایش دشوار می‌شد، با پای برهنه به نزد پیربوالفضل حسن در سرخس می‌رفت، در آنجا شکایت می‌کرد و سپس برمی‌گشت.
و از شیخ عبدالصمد، کی از مریدان شیخ بود، به روایتی درست آمده است کی: بیشتر اوقات درین حالت که شیخ به سرخس می‌شدی، در هوا معلق می‌رفتی میان آسمان و زمین، ولکن جز ارباب تصوف ندیدندی و پیر بوالفضل مریدی داشت احمد نام، روزی شیخ را، دید که در هوا می‌آمد، به نزدیک پیر بوالفضل در شد و گفت بوسعید میهنی می‌آید، و در میان آسمان و زمین پیر بوالفضل گفت تو آن بدیدی؟ گفت بدیدم. گفت از دنیا بیرون نشوی تا نابینا نگردی. شیخ عبدالصمد گفت که احمد درآخر عمر نابینا شد چنانک پیر بوالفضل اشارت کرده بود
هوش مصنوعی: از شیخ عبدالصمد، یکی از مریدان شیخ، روایت شده است که در بیشتر اوقات، وقتی شیخ به سرخس می‌رفت، در حالتی قرار می‌گرفت که مثل اینکه در هوا معلق است، بین آسمان و زمین. اما فقط افراد صوفی آن را می‌دیدند. پیر بوالفضل یک مرید به نام احمد داشت. روزی او شیخ را دید که در حال پرواز به سوی پیر بوالفضل است و گفت بوسعید میهنی در حال آمدن است. پیر بوالفضل از او پرسید آیا چیزی دیده‌ای؟ احمد پاسخ داد که بله دیده‌است. پیر بوالفضل گفت که تا زمانی که از دنیا بیرون نروی، نابینا نخواهی شد. در نهایت، شیخ عبدالصمد توضیح داد که احمد در آخر عمرش نابینا شد، همانطور که پیر بوالفضل پیش‌بینی کرده بود.
چون شیخ ما مدتی برین صفت مجاهدت کرد، پیش بوالفضل حسن شد به سرخس، و یکسال دیگر پیش وی بود. و پیر او را بانواع ریاضتها فرمود.
هوش مصنوعی: شیخ ما مدتی به مجاهدت و تلاش پرداخت، سپس به نزد بوالفضل حسن رفت و در سرخس اقامت کرد. او یک سال دیگر نیز در کنار بوالفضل حسن بود و استادش او را به انجام انواع تمرینات و خودسازی هدایت کرد.
پس پیر بوالفضل شیخ را بوعبدالرحمن سلمی شد و خرقه از وی فراگرفت و شیخ عبدالرحمن سلمی از دست ابوالقسم نصرآبادی و او از دست شبلی و او ازدست جنید و او از دست سری سقطی و او از دست معروف کرخی و او از دست جعفر صادق و او از دست پدر خویش محمد باقر و او از دست پدر خویش علی زین العابدین و او از دست پدر خویش امیرالمؤمنین حسین و او از دست پدر خویش امیر المؤمنین علی بن ابی طالب رضی اللّه عنهم اجمعین و او از دست محمد مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه چون شیخ ما خرقه گرفت پیش بوالفضل حسن آمد بوالفضل گفت اکنون تمام شد. با میهنه باید شد و خلق را بخدای تعالی خواند و پند داد.
هوش مصنوعی: پیر بوالفضل شیخ، به بوعبدالرحمن سلمی پیوست و از او خرقه‌ای دریافت کرد. سپس شیخ عبدالرحمن سلمی، این خرقه را از ابوالقسم نصرآبادی دریافت کرد و او نیز این مسیر را از شبلی، جنید، سری سقطی، معروف کرخی، جعفر صادق، محمد باقر، علی زین العابدین، حسین و علی بن ابی‌طالب به ارث برد. در نهایت، او نیز این رشته را به محمد مصطفی نسبت داد. زمانی که شیخ خرقه را دریافت کرد، به بوالفضل حسن مراجعه کرد و بوالفضل گفت که اکنون کار تمام شده است. او به دیگران توصیه کرد که به سوی خداوند تعالی روی آورند و آنان را به هدایت دعوت کرد.