گنجور

بخش ۳ - مناجات

ای سخنت نقل سر خوان عقل
خاک درت توشه انبان عقل
محو تو ابصار به دور و شموس
ظل تو انوار عقول و نفوس
پی سپر از نور خورت شبهه ها
نور بر از خاک درت جبهه ها
چرخ یکی گردش پرگار تست
نور خور از سایه دیوار تست
مزرع ابداع قنات از تو یافت
جوی وجود آب حیات از تو یافت
جز تو به افلاک که این زاد داد
خاک عدم جز تو که بر باد داد
جز تو به خاک اینهمه عزت که داد
خاک جهان را نم هستی که داد
جمله جهان پیش تو مشتی گلند
حق توئی و جمله دگر باطلند
چشم سر عقل که بیننده کرد
قطب فلک را که نشیننده کرد
ظل زمین موی سیاهش که داد
زلف ز شب روی زماهش که داد
درنگه حسن که ناز آفرید
زلف شب غم که دراز آفرید
مرکز افلاک ثبات تز تو یافت
دفتر تقدیر برات از تو یافت
دیده ز تو تابش شیدی گرفت
خاک زتو نور جلیدی گرفت
از تو پر از نور جبین خرد
وز تو شده طور یقین خرد
تازه ز باران تو بستان عقل
پاک به تأئید تو دامان عقل
جسم زتو دیده جان روشنش
آب طبیعت زتو در گلشنش
گشته ولود از تو چمن دی عقیم
از تو فلک سایر و مرکز مقیم
ورنکنی گردش گردون قبول
چرخ شود ساکن و مرکز عجول
از تو توانگر دل پیر خرد
وز تو همه نور ضمیر خرد
وهم به حکم تو رئیس قوا
عقل غریزی زتو شد مقتدا
آب رخ جوی قنات زتو
نور در آئینه طاعت زتو
جوی کمال از تو پر آب شرف
در شرف راز تو انسان صدف
یاد غمت خورده ز اندیشه باج
خواسته سودای تو از سر خراج
دامن هستی ز تو پر در شده
جیب دل از درد غمت پر شده
از تو جهان یافت قوام وجود
پخته زتو خام نظام وجود
جوهر جان گوهر ذات از تو یافت
مرغ خرد صبح نجات از تو یافت
آتش تو جزیه گرفت از جگر
داد به شام تو جنایت سحر
گل که اقالیم گلستان گرفت
در ره تو شغل مغیلان گرفت
خور که رعیت ز کواکب گزید
غاشیه بر سفت غلامی کشید
سفت هیولی چه که عقل نخست
غاشیه گردان غلامی تست
هر که در این طارم اخضر رسید
خاک رهت سرمه خورشید دید
هرکه در این عرش برین راه یافت
داغ تو بر ناصیه ماه یافت
این سگ درگاه تو اشراق نام
کز غم تو وام گرفت احترام
مهر فلک شد که سماک تو شد
این جهان گشت که خاک تو شد
ناصیه اش آرای به داغ قبول
تا من ازین قصه به طبع عجول
مژده برم طالع خود را به گاه
وز سر تختش بربایم کلاه

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سخنت نقل سر خوان عقل
خاک درت توشه انبان عقل
هوش مصنوعی: سخنان تو مانند نقشی است که در ذهن و عقل من باقی می‌ماند و همان‌طور که خاک دروازه‌ات را پر می‌کند، این اندیشه‌ها و نکات ارزشمند را به عنوان خوراک عقل و فکری خود ذخیره می‌کنم.
محو تو ابصار به دور و شموس
ظل تو انوار عقول و نفوس
هوش مصنوعی: چشم‌ها به زیبایی تو خیره شده‌اند و سایه‌ات روشنی‌بخش اندیشه‌ها و روح‌هاست.
پی سپر از نور خورت شبهه ها
نور بر از خاک درت جبهه ها
هوش مصنوعی: این بیت به تشبیه نور و درخشش می‌پردازد. در آن اشاره شده که نور خورشید مانند سپری از شبهات و ابهامات عمل می‌کند و بر روی زمین، جبهه‌ها و مناطق مختلف را روشن می‌کند. به نوعی می‌توان گفت که وجود نور، حقیقت و واقعیت‌ها را نمایان می‌سازد و به انسان کمک می‌کند تا از تاریکی و عدم وضوح به روشنی و روشنایی دست یابد.
چرخ یکی گردش پرگار تست
نور خور از سایه دیوار تست
هوش مصنوعی: چرخش دنیای ما مانند چرخش پرگار است و نور خورشید از سایه دیوار به وجود می‌آید.
مزرع ابداع قنات از تو یافت
جوی وجود آب حیات از تو یافت
هوش مصنوعی: زراعت نوآوری از تو سرچشمه گرفته و جریان وجودی که به زندگی می‌بخشد نیز از تو به دست آمده است.
جز تو به افلاک که این زاد داد
خاک عدم جز تو که بر باد داد
هوش مصنوعی: فقط تویی که از خاک ناپیدا و عدم، چنین موجودی به وجود آوردی؛ و هیچ کس دیگری نیست که بتواند چنین کاری کند و تو را بر باد دهد.
جز تو به خاک اینهمه عزت که داد
خاک جهان را نم هستی که داد
هوش مصنوعی: جز تو کسی را نمی‌توان یافت که به خاک چنین عزت و احترام داده باشد، زیرا زمین و جهان بر کسی مانند تو افتخار نمی‌کنند.
جمله جهان پیش تو مشتی گلند
حق توئی و جمله دگر باطلند
هوش مصنوعی: تمام جهان چون گل‌هایی در دستان تو هستند، تو حقیقت هستی و همه چیزهای دیگر بی‌ارزش‌اند.
چشم سر عقل که بیننده کرد
قطب فلک را که نشیننده کرد
هوش مصنوعی: چشم عقل، حقیقت را به وضوح می‌بیند و قدرت پروردگار را در آفرینش جهان و ساختار آن درک می‌کند.
ظل زمین موی سیاهش که داد
زلف ز شب روی زماهش که داد
هوش مصنوعی: سایه زمین، شبیه موی سیاه اوست که از زلف‌هایش می‌ریزد و باعث زیبایی چهره‌اش می‌شود.
درنگه حسن که ناز آفرید
زلف شب غم که دراز آفرید
هوش مصنوعی: درنگی در زیبایی وجود دارد که ناز و لطافت را خلق کرده است، و همچنین غم و اندوهی که مانند زلفی بلند و تاریک بر این درنگ سایه افکنده است.
مرکز افلاک ثبات تز تو یافت
دفتر تقدیر برات از تو یافت
هوش مصنوعی: جهان هستی به خاطر وجود تو ثبات پیدا کرد و سرنوشت خود را از تو وام گرفت.
دیده ز تو تابش شیدی گرفت
خاک زتو نور جلیدی گرفت
هوش مصنوعی: چشم من از نور تو روشن شده و زمین نیز از روشنایی تو پرنور گشته است.
از تو پر از نور جبین خرد
وز تو شده طور یقین خرد
هوش مصنوعی: تو پر از نور هستی و دانایی، و از تو یقین و یقین‌گرایی به وجود آمده است.
تازه ز باران تو بستان عقل
پاک به تأئید تو دامان عقل
هوش مصنوعی: باران تو باعث خوشحالی و شادابی بستان عقل می‌شود و به دل‌نشینی و پاکی آن کمک می‌کند. حمایت و تأیید تو موجب پرورش و رشد عقل می‌گردد.
جسم زتو دیده جان روشنش
آب طبیعت زتو در گلشنش
هوش مصنوعی: بدن با نور جان تو روشن شده و آب زندگی طبیعت، در باغ وجود تو جاری است.
گشته ولود از تو چمن دی عقیم
از تو فلک سایر و مرکز مقیم
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو، گلزار خالی شده و آسمان نیز از تو دور است و مرکز عالم به حالت سکون درآمده است.
ورنکنی گردش گردون قبول
چرخ شود ساکن و مرکز عجول
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به دور زمان و گردش آن احترام کنی، پس هم چرخش جهان بی‌حرکت خواهد شد و هم مرکز آن به سرعت نابود می‌شود.
از تو توانگر دل پیر خرد
وز تو همه نور ضمیر خرد
هوش مصنوعی: دلِ پیر خرد از تو غنی و ثرتمند است و همه روشنی و روشنایی دِلِ خرد نیز به واسطه توست.
وهم به حکم تو رئیس قوا
عقل غریزی زتو شد مقتدا
هوش مصنوعی: به خاطر اراده و فرمان تو، خیال و اندیشه به مقام رهبری عقل طبیعی نائل آمد و از تو پیروی می‌کند.
آب رخ جوی قنات زتو
نور در آئینه طاعت زتو
هوش مصنوعی: آب زلال و درخشان جوی قنات، به خاطر توست و نور که در آینه عبادت و اطاعت می‌تابد، نیز از تو نشأت می‌گیرد.
جوی کمال از تو پر آب شرف
در شرف راز تو انسان صدف
هوش مصنوعی: رود کمال به خاطر تو پر از آب است و شرف و منزلت تو به اندازه‌ای است که رازهای انسانی را همچون صدف در دل خود دارد.
یاد غمت خورده ز اندیشه باج
خواسته سودای تو از سر خراج
هوش مصنوعی: به خاطر یاد تو، فکر و خیالم به شدت مشغول شده و برای آن احساس نیاز و طلب دارم.
دامن هستی ز تو پر در شده
جیب دل از درد غمت پر شده
هوش مصنوعی: حیات و وجود من از تو پر شده است و دل من از غم های تو پُر گشته است.
از تو جهان یافت قوام وجود
پخته زتو خام نظام وجود
هوش مصنوعی: جهان به وجود تو قوام و استحکام یافته است و نظام هستی مانند غذایی است که پخته شده و در مقابل، موجودات بی‌تجربه و خام به شمار می‌روند.
جوهر جان گوهر ذات از تو یافت
مرغ خرد صبح نجات از تو یافت
هوش مصنوعی: روح و ذات اصلی وجود از تو الهام گرفته و عقل و خرد همانند پرنده‌ایست که صبح نجات و رهایی را از تو به دست آورده است.
آتش تو جزیه گرفت از جگر
داد به شام تو جنایت سحر
هوش مصنوعی: آتش عشق تو از عمق وجودم بیرون می‌زند و به سرزمین شام، بلای سحرگاهی را می‌آورد.
گل که اقالیم گلستان گرفت
در ره تو شغل مغیلان گرفت
هوش مصنوعی: گل که به خوشبویی و زیبایی معروف است، وقتی در مسیر تو قرار گرفت، به گونه‌ای تاثیرگذار شد که حتی شغل و کارگاه‌های مغیلان (کسانی که معمولاً در کار تولید عطر و گلاب بودند) را نیز تحت تأثیر قرار داد.
خور که رعیت ز کواکب گزید
غاشیه بر سفت غلامی کشید
هوش مصنوعی: خور، که رعیت از ستاره‌ها انتخاب کرده است، بر پشت خود بار غم و زحمت را به دوش کشیده است.
سفت هیولی چه که عقل نخست
غاشیه گردان غلامی تست
هوش مصنوعی: حتی اگر بدن تو محکم باشد، عقل و فکر نخستین تو باید بر اطراف خود تسلط یابد و خدمتگزار تو باشد.
هر که در این طارم اخضر رسید
خاک رهت سرمه خورشید دید
هوش مصنوعی: هر کسی که به این باغ زیبا و سرسبز برسد، در اینجا درخشش و زیبایی‌ات را به خوبی خواهد دید.
هرکه در این عرش برین راه یافت
داغ تو بر ناصیه ماه یافت
هوش مصنوعی: هرکس که به مقام بلند آسمانی رسید، نشان زیبای تو را در پیشانی ماه دید.
این سگ درگاه تو اشراق نام
کز غم تو وام گرفت احترام
هوش مصنوعی: این سگ درباری تو نشانه‌ای از روشنایی است که به خاطر غم تو، احترام و ارزشی پیدا کرده است.
مهر فلک شد که سماک تو شد
این جهان گشت که خاک تو شد
هوش مصنوعی: عشق آسمان باعث شد که تو به اوج برسی و این دنیا تحت تأثیر تو به خاک تبدیل شد.
ناصیه اش آرای به داغ قبول
تا من ازین قصه به طبع عجول
هوش مصنوعی: موهای او به زیبایی، با نشانه‌ای از عشق آراسته شده است، تا من بتوانم به سرعت از این ماجرا با دل شتابان بگذرم.
مژده برم طالع خود را به گاه
وز سر تختش بربایم کلاه
هوش مصنوعی: من خوشحالی را به فال خود می‌آورم و در زمان مناسب، با افتخار کلاهم را از سر تخت آن دور می‌کنم.