شمارهٔ ۴۹
جفای او من بیتاب را به جا نگذاشت
برآن شدم که شکایت کنم، وفا نگذشت
مرا تو حال چه دانی، که بیخودی هرگز
ز ابتدا سخنم را به انتها نگذاشت
زمانه را، شه من، حق به جانب است درین
که دامن تو به دست من گدا نگذاشت
خوشم که مدّعیان را به گاه خواهش کام
خجالت تو به اظهار مدّعا نگذاشت
دلم به پنجه عشق تو از توتیای شوق، مرا
گل ملاحظه در دیده حیا نگذاشت
طبیب وصل تو از توتیای شوق، مرا
گل ملاحظهای در دیدهٔ حیا نگذاشت
خیال آن بت بیگانه، در دل میلی
هوای صحبت یاران آشنا نگذاشت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جفای او من بیتاب را به جا نگذاشت
برآن شدم که شکایت کنم، وفا نگذشت
هوش مصنوعی: محبت و بیوفایی او به قدری برایم سخت و آزاردهنده بود که از پا درآمدم، اما وقتی خواستم از او شکایت کنم، وفای او اجازه نداد.
مرا تو حال چه دانی، که بیخودی هرگز
ز ابتدا سخنم را به انتها نگذاشت
هوش مصنوعی: تو چگونه میتوانی از حال من باخبر باشی، در حالی که من هرگز نتوانستم حرفهایم را از ابتدا تا انتها در حالت بیخودی بیان کنم؟
زمانه را، شه من، حق به جانب است درین
که دامن تو به دست من گدا نگذاشت
هوش مصنوعی: دنیا، ای آقا، در این موضوع حق با توست که من، چون گدا، نتوانستم دامن تو را در دست بگیرم.
خوشم که مدّعیان را به گاه خواهش کام
خجالت تو به اظهار مدّعا نگذاشت
هوش مصنوعی: خوشحالم که در زمان نیاز و خواستههای خود، باعث شرمساری ادعا کنندگان نمیشوی و آنها را از بیان خواستههایشان باز میداری.
دلم به پنجه عشق تو از توتیای شوق، مرا
گل ملاحظه در دیده حیا نگذاشت
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق تو، چنان شوری از شوق دارد که دیگر هیچ نشانی از شرم و حیا در چشمانم باقی نمانده است.
طبیب وصل تو از توتیای شوق، مرا
گل ملاحظهای در دیدهٔ حیا نگذاشت
هوش مصنوعی: دکتر وصال تو از سر شوق، هیچ نشانهای از محبت در نگاه شرمم باقی نگذاشت.
خیال آن بت بیگانه، در دل میلی
هوای صحبت یاران آشنا نگذاشت
هوش مصنوعی: با خیال آن دلربای غریبه، در دل هیچ تمایلی برای دیدار و گفتگو با دوستان نزدیکم باقی نماند.

میلی