گنجور

شمارهٔ ۴۰

ز من دمی که گذشتی، شتاب حاجت نیست
نمی‌رسم ز پی‌ات، اضطراب حاجت نیست
چو من به بزم تو از آمدن پشیمانم
برای خاطر دشمن عتاب حاجت نیست
مرا چو می‌برد از هوش، اضطراب سوال
حکایتی که بپرسم جواب حاجت نیست
چو حیرت تو ببندد لب از فسانه مرا
پی خموشی من طرح خواب حاجت نیست
دمی که با دگری طرح گفت‌وگو فکنی
ز دیدن چو منی اضطراب حاجت نیست
ز هوش برد نگاه تو ما و میلی را
ز بهر بی‌خودی ما شراب حاجت نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز من دمی که گذشتی، شتاب حاجت نیست
نمی‌رسم ز پی‌ات، اضطراب حاجت نیست
هوش مصنوعی: وقتی از کنار من گذشتی، نیازی به عجله نیست. من به دنبالت نمی‌روم، چون هیچ اضطرابی برای رسیدن به تو ندارم.
چو من به بزم تو از آمدن پشیمانم
برای خاطر دشمن عتاب حاجت نیست
هوش مصنوعی: من از آمدن به میهمانی تو پشیمانم، زیرا نیازی به عتاب و سرزنش دشمن ندارم.
مرا چو می‌برد از هوش، اضطراب سوال
حکایتی که بپرسم جواب حاجت نیست
هوش مصنوعی: زمانی که من را از خود بی‌خود می‌کند، اضطرابی در من می‌آفریند تا بپرسم حکایتی، اما دانسته‌ام که پاسخی برای نیاز من وجود ندارد.
چو حیرت تو ببندد لب از فسانه مرا
پی خموشی من طرح خواب حاجت نیست
هوش مصنوعی: وقتی حیرت تو باعث شود که نتوانی چیزی بگویی، دیگر نیازی به گفتن خواسته‌ام نیست.
دمی که با دگری طرح گفت‌وگو فکنی
ز دیدن چو منی اضطراب حاجت نیست
هوش مصنوعی: هرگاه به سخن گفتن با دیگری مشغول شوی، دیگر نیازی نیست که نگران من باشی و به دیدنم فکر کنی.
ز هوش برد نگاه تو ما و میلی را
ز بهر بی‌خودی ما شراب حاجت نیست
هوش مصنوعی: نگاه تو ما را از خود بی‌خود کرده است و برای فراموشی خود به شراب احتیاجی نداریم.