شمارهٔ ۱۴
زبس که سوخته داغ جدایی تو مرا
فسرده ساخته در آشنایی تو مرا
چنین که گرم وفای توام، عجب دانم
که ناامید کند بی وفایی تو مرا
فتادی ای دل وحشی به دست سنگدلی
برو که نیست امید رهایی تو مرا
دلا در آتش هجران به حال من رحمی
که سوخت جان ز محبت فزایی تو مرا
دلا به عجز چو در دست و پای او افتی
خجالت است ز بی دست و پایی تو مرا
ترا به رندی و مستی شناختم میلی
کجا فریب دهد پارسایی تو مرا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زبس که سوخته داغ جدایی تو مرا
فسرده ساخته در آشنایی تو مرا
هوش مصنوعی: به خاطر داغ جدایی تو، به شدت غمگین و افسرده شدهام، حتی در میان آشنایانم.
چنین که گرم وفای توام، عجب دانم
که ناامید کند بی وفایی تو مرا
هوش مصنوعی: با توجه به وفای گرم و صمیمی تو، برایم عجیب است که بیوفایی تو بتواند مرا ناامید کند.
فتادی ای دل وحشی به دست سنگدلی
برو که نیست امید رهایی تو مرا
هوش مصنوعی: دل بیقرار و سرکش من به دام سنگدلی گرفتار شده است، دیگر امیدی به نجات تو ندارم.
دلا در آتش هجران به حال من رحمی
که سوخت جان ز محبت فزایی تو مرا
هوش مصنوعی: ای دل، در آتش دوری و جدایی من رحم کن. جانم از شدت علاقه به تو در حال سوختن است.
دلا به عجز چو در دست و پای او افتی
خجالت است ز بی دست و پایی تو مرا
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی که در موقعیت ناتوانی قرار میگیری، نباید خجالت بکشید، زیرا ناتوانی تو از ناتوانی او ناشی میشود.
ترا به رندی و مستی شناختم میلی
کجا فریب دهد پارسایی تو مرا
هوش مصنوعی: من تو را در حالی شناختم که از رندی و مستی پر بودهای و نمیتوانی با پارساییات من را فریب دهی.