شمارهٔ ۸ - در مدح حضرت امام رضا علیهالسّلام
چنان حرارت خورشید، باز شد جانکاه
که آب بر سر خویش از حباب زد خرگاه
زمین چو گور ستمگر ز بس که تافته شد
به رنگ دود سزد گر دمد ز خاک گیاه
هوا به مرتبهای گرم شد که پروانه
ز بیم جان چو سمندر برد به شعله پناه
درین هوای گدازنده جای آن دارد
که آفتاب گدازد به یک دو هفته چو ماه
چنان ز تاب هوا گرم شد بساط زمین
که آب، مینتواند قدم نهاد به راه
ز تاب آتش خورشید، جای حیرت نیست
به پای شیر، پی سایه گرفتد روباه
بسی عجب نبود زین هوای خاره گداز
که تیغ کوه شود آب در میان میاه
درین هوا سزد از غایت حرارت آب
که عکس مهر شود چون سواد دیده سیاه
هوا چو آه شرربار اهل عشق، دهد
نشان ازین غزل عاشقانهٔ جانکاه
ره فراق دراز است و بخت من گمراه
نهال وصل بلند است و دست من کوتاه
ز ننگ من شده آن نور دیده خاکنشین
که همچو اشک مبادا بگیرمش سر راه
بیا که عافیتی غیر ازین نمیدانم
که بیخبر چو بلا بر سرم رسی ناگاه
شکوه حسن ترا برقع جمال بس است
به آفتاب کسی را کجاست تاب نگاه
ز بیم خوی تو لب بستهام، ولی ترسم
که سر برآورد از چاک سینه آتش آه
ز چاک سینهٔ من صد خجالت است ترا
نعوذباللّه اگر از دلم شوی آگاه
سر ارادت اهل محبّت و در دوست
رخ نیاز من و خاک آستانهٔ شاه
سر سریر امامت، علیّبن موسی
که همچو حضرت باری، بریست از اشباه
شهنشی که به جایی رساند موکب قدر
که آبروی ملایک فزود گرد سپاه
ز شوق سجدهٔ درگاه او رواست که خلق
دگر به جای قدم، بر زمین نهند جباه
فروغ رای بلندش درون چشمهٔ مهر
به چشم عقل نماید چو یوسف اندر چاه
به دیدهای که خیال عتاب او گذرد
چو آفتاب بسوزد جهان ز تاب نگاه
زهی زمین درت غیرت هزار سریر
زهی غبار رهت زینت هزار کلاه
زبان گشوده شود کودکان عهد ترا
به ذکر اشهد ان لااله الّااللّه
چو گور، تیره و تنگ آیدش جهان به نظر
گر افکنی به دل تنگ مور، پرتو جاه
به سنگ خاره کنی گر حوالهٔ ادراک
ز اتّصال شعاع بصر شود آگاه
سزد که از هوس سجدهٔ تو، طفل الف
ز بطن خامه بزاید چو شخص دال، دو تاه
ز تندباد نهیب تو گاه حمله سزد
که جرم ماه پریشان شود چو خرمن کاه
به دست، پیکر تیغ تو بحر خونخواریست
که باز مانده درو صد هزار جان ز شناه
فروغ یوسف قدر تو گر به چاه افتد
سزد که آب چو فوّاره سرکشد از چاه
ز بس که شوق به آمرزش گنه داری
بر تو مایهٔ خجلت شود ورع چو گناه
در بهشت که بر اهل معصیت بندد؟
به حشر اگر بگشایی لب شفاعت خواه
شها! ز طالع ناسازگار یکچندی
جدا فتادم ازین آستان به صد اکراه
ز حال خویش چه گویم، تو نیز میدانی
که حال بود پریشان و روزگار تباه
کنون چگونه کنم شکر اینکه بار دگر
رخ نیاز نهادم به خاک این درگاه
امیدوار چنانم که دست من گیری
ز پا دمی که در آیم به زیر بار گناه
منم کمینه سگی از سگان درگه تو
که نام من به نکویی فتاده در افواه
مراست ملک سخن ملک و میکنم اثبات
که خامهٔ دو زبان دعوی مراست گواه
مرا حسد به کسی نیست تا کنم دعوی
کسی گرَم ز حسد مدّعیست، بسماللّه!
زبان دعوی من کوتهی اگر دارد
زبان خامهٔ طبعم نمیشود کوتاه
زبان ببند ازین گونه گفتوگو میلی
برآر دست دعا سوی بارگاه اله
همیشه تا که بود هفته منعقد از روز
مدام تا که بود سال منتظم از ماه
زند اگر به خلاف تو یک نفس ایّام
جبین صبح شود همچو روی شام، سیاه
شمارهٔ ۷ - در مدح بهروز محمّد و تهنیت ولادت فرزند او: ای بخت، شب تیرهٔ غم را سحر آمدشمارهٔ ۹ - در مدح نورنگ خان: عجب عجب که شب غم به صبحگاه رسید
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنان حرارت خورشید، باز شد جانکاه
که آب بر سر خویش از حباب زد خرگاه
هوش مصنوعی: به دلیل گرما و حرارت شدید خورشید، تاحدی که آب بر سر خویش افشاند و این امر به شدت بر روح و جان افراد تاثیر گذاشت.
زمین چو گور ستمگر ز بس که تافته شد
به رنگ دود سزد گر دمد ز خاک گیاه
هوش مصنوعی: زمین به خاطر ظلم و ستمی که بر آن رفته، به شدت سیاه و گلآلود شده است. در این وضعیت، اگر از دل خاک گیاهی سبز شود، جای شگفتی ندارد.
هوا به مرتبهای گرم شد که پروانه
ز بیم جان چو سمندر برد به شعله پناه
هوش مصنوعی: هوا به قدری گرم شده بود که پروانه به خاطر ترس از جانش مانند سمندر به آتش پناه برد.
درین هوای گدازنده جای آن دارد
که آفتاب گدازد به یک دو هفته چو ماه
هوش مصنوعی: در این هوای داغ و سوزان، به گونهای است که میتوان تصور کرد آفتاب به مدت یک یا دو هفته مانند ماه ذوب شود.
چنان ز تاب هوا گرم شد بساط زمین
که آب، مینتواند قدم نهاد به راه
هوش مصنوعی: هوا به قدری گرم شده است که زمین هم داغ شده و دیگر آب نمیتواند در این دما حرکت کند و گام بگذارد.
ز تاب آتش خورشید، جای حیرت نیست
به پای شیر، پی سایه گرفتد روباه
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای شدید خورشید، جای تعجب ندارد که روباه، در مقابل شیر، به سایهاش پناه ببرد.
بسی عجب نبود زین هوای خاره گداز
که تیغ کوه شود آب در میان میاه
هوش مصنوعی: نمیتوان عجیب دانست که در این هوای سوزان و خشک، تیغ کوه بهطور ناگهانی تبدیل به آب شود و در وسط چشمهها جاری گردد.
درین هوا سزد از غایت حرارت آب
که عکس مهر شود چون سواد دیده سیاه
هوش مصنوعی: در این هوا به قدری گرما هست که آب آنقدر داغ شود که مانند چشمان سیاه، انعکاس خورشید را نشان دهد.
هوا چو آه شرربار اهل عشق، دهد
نشان ازین غزل عاشقانهٔ جانکاه
هوش مصنوعی: زمانی که هوا مانند اشکهای سوزان عاشقان باشد، این نشاندهندهٔ غزلی عاطفی و پر از درد است.
ره فراق دراز است و بخت من گمراه
نهال وصل بلند است و دست من کوتاه
هوش مصنوعی: راهی که برای دوری از هم طی میشود بسیار طولانی است و شانس من در این مسیر به خطا رفته است. در مقابل، درخت وصال رشد کرده و زیباست، ولی من به آن نمیتوانم دسترسی پیدا کنم.
ز ننگ من شده آن نور دیده خاکنشین
که همچو اشک مبادا بگیرمش سر راه
هوش مصنوعی: از شرم من، آن کسی که نور چشمانم است و در خاک زندگی میکند، نباید مانند اشک در راه من بیفتد.
بیا که عافیتی غیر ازین نمیدانم
که بیخبر چو بلا بر سرم رسی ناگاه
هوش مصنوعی: بیا که من هیچ آرامشی جز این نمیشناسم؛ وقتی ناگهان بیخبر از بلا به سراغم میآمدی.
شکوه حسن ترا برقع جمال بس است
به آفتاب کسی را کجاست تاب نگاه
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو به قدری است که نیازی به پوشش و آرایش ندارد؛ مانند آفتاب که هیچکس نمیتواند بهراحتی به آن خیره شود.
ز بیم خوی تو لب بستهام، ولی ترسم
که سر برآورد از چاک سینه آتش آه
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانی از رفتار تو، سکوت کردهام، اما میترسم که آتش درد درونم یکباره شعلهور شود و از سینهام برآید.
ز چاک سینهٔ من صد خجالت است ترا
نعوذباللّه اگر از دلم شوی آگاه
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، بارها شرمندهام. ای کاش نمیدانستی که چقدر غمگینم اگر از راز دلم باخبر شوی.
سر ارادت اهل محبّت و در دوست
رخ نیاز من و خاک آستانهٔ شاه
هوش مصنوعی: دل و جانم را برای محبت و دوستی خالصانه فدای معشوق میکنم و در مقابل چهرهی زیبای دوست، نیازمند و humble هستم، و خود را به خاک درگاه پادشاهی او میافکنم.
سر سریر امامت، علیّبن موسی
که همچو حضرت باری، بریست از اشباه
هوش مصنوعی: بر روی مقام و جایگاه رهبری، علی بن موسی قرار دارد که مانند خداوند، از هر چیزی که شبیه او باشد، پاک و مبری است.
شهنشی که به جایی رساند موکب قدر
که آبروی ملایک فزود گرد سپاه
هوش مصنوعی: پادشاهی که لشکرش به مقام والایی رسید و آبروی فرشتگان را افزایش داد، نشان از عظمت و قدرت او دارد.
ز شوق سجدهٔ درگاه او رواست که خلق
دگر به جای قدم، بر زمین نهند جباه
هوش مصنوعی: از فرط عشق و شوق به سجده در پیشگاه او، مناسب است که دیگر مردم به جای پا، پیشانی خود را بر زمین بگذارند.
فروغ رای بلندش درون چشمهٔ مهر
به چشم عقل نماید چو یوسف اندر چاه
هوش مصنوعی: نور خرد و فکر او مانند نوری در چشمه مهر، به عقل و درک انسان میتابد و مانند یوسف که در چاه گرفتار شد، به عمیقترین معانی دست پیدا میکند.
به دیدهای که خیال عتاب او گذرد
چو آفتاب بسوزد جهان ز تاب نگاه
هوش مصنوعی: چشمی که با خیال عتاب او ملاقات کند، مانند آفتاب دنیا را میسوزاند و نگاهی پر از گرما و درخشش دارد.
زهی زمین درت غیرت هزار سریر
زهی غبار رهت زینت هزار کلاه
هوش مصنوعی: ای خوشا زمین تو که با غیرت، صدها تخت و زیبایی به خود گرفته است. ای خوشا خاک راستین تو که زینت بخش هزاران کلاه و تاج است.
زبان گشوده شود کودکان عهد ترا
به ذکر اشهد ان لااله الّااللّه
هوش مصنوعی: زبان کودکان در زمان شما به گفتن شهادتین یعنی "گواهی میدهم که هیچ معبودی جز خداوند نیست" باز میشود.
چو گور، تیره و تنگ آیدش جهان به نظر
گر افکنی به دل تنگ مور، پرتو جاه
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان تنگ و ناراحت باشد، حال و هوای جهان برای او بسیار تاریک و محدود به نظر میآید. حتی یک مور کوچک که در دل تنگی به زندگی ادامه میدهد، در این حالت میتواند نشانهای از قدرت و عظمت باشد.
به سنگ خاره کنی گر حوالهٔ ادراک
ز اتّصال شعاع بصر شود آگاه
هوش مصنوعی: اگر به سنگی سخت نیز توجه کنی، میتوانی از تماس با نور، متوجه بینایی و درک خود شوی.
سزد که از هوس سجدهٔ تو، طفل الف
ز بطن خامه بزاید چو شخص دال، دو تاه
هوش مصنوعی: خوب است که از عشق تو، اندیشهای نو و تازه زاییده شود، مانند اینکه حرف اول الفبا، از دل قلم متولد میشود و همانند شکل دال، دو تاه را به وجود میآورد.
ز تندباد نهیب تو گاه حمله سزد
که جرم ماه پریشان شود چو خرمن کاه
هوش مصنوعی: از شدت باد تند تو، گاهی اوقات حملهای لازم است که باعث شود جرم ماه به هم بریزد و مانند کاه در کشتزار پراکنده شود.
به دست، پیکر تیغ تو بحر خونخواریست
که باز مانده درو صد هزار جان ز شناه
هوش مصنوعی: تیغ تو به قدری خطرناک و کشنده است که مانند دریا، سرشار از خون و جانهای از دست رفته است.
فروغ یوسف قدر تو گر به چاه افتد
سزد که آب چو فوّاره سرکشد از چاه
هوش مصنوعی: اگر نور و زیبایی یوسف به چاه بیفتد، منطقی است که آب به مانند فوارهای از چاه بیرون بجهد. این بدان معناست که ارزش و زیبایی حقیقی حتی اگر در مکان نامناسبی قرار گیرد، همچنان میتواند خود را نمایان کند.
ز بس که شوق به آمرزش گنه داری
بر تو مایهٔ خجلت شود ورع چو گناه
هوش مصنوعی: از شدت شوقی که به بخشش گناهان داری، ممکن است خودداری و پرهیز تو را شرمنده کند، مانند گناه.
در بهشت که بر اهل معصیت بندد؟
به حشر اگر بگشایی لب شفاعت خواه
هوش مصنوعی: در بهشت، آیا به کسانی که گناه کردهاند راهی خواهد بود؟ اگر در روز قیامت فرصت شفاعت داشته باشی، از آن استفاده کن.
شها! ز طالع ناسازگار یکچندی
جدا فتادم ازین آستان به صد اکراه
هوش مصنوعی: ای کوه بلند! به دلیل بخت نامساعد مدتهاست که با همه بیمیلی از این درگاه دور شدهام.
ز حال خویش چه گویم، تو نیز میدانی
که حال بود پریشان و روزگار تباه
هوش مصنوعی: من از حال و روز خود چه بگویم، تو هم میدانی که تلاشهایم بینتیجهاند و زندگیام در حال خرابشدن است.
کنون چگونه کنم شکر اینکه بار دگر
رخ نیاز نهادم به خاک این درگاه
هوش مصنوعی: الان چطور میتوانم شکرگزاری کنم که دوباره به درگاهت آمدهام و در برابر تو سرFrckش را فرود آوردهام؟
امیدوار چنانم که دست من گیری
ز پا دمی که در آیم به زیر بار گناه
هوش مصنوعی: من به قدری امیدوارم که توقع دارم در لحظهای که زیر بار گناه میروم، تو دست من را بگیری و مرا یاری کنی.
منم کمینه سگی از سگان درگه تو
که نام من به نکویی فتاده در افواه
هوش مصنوعی: من یک خدمتگزار کوچک از درگاه تو هستم و نام من به نیکی در زبانها افتاده است.
مراست ملک سخن ملک و میکنم اثبات
که خامهٔ دو زبان دعوی مراست گواه
هوش مصنوعی: من صاحب سخن هستم و این را ثابت میکنم، زیرا قلمی که به دو زبان صحبت میکند، شاهد مدعای من است.
مرا حسد به کسی نیست تا کنم دعوی
کسی گرَم ز حسد مدّعیست، بسماللّه!
هوش مصنوعی: من به هیچکس حسد نمیورزم که بخواهم ادعایی علیه او داشته باشم، اما اگر کسی از حسد به من ادعا دارد، بیخیال!
زبان دعوی من کوتهی اگر دارد
زبان خامهٔ طبعم نمیشود کوتاه
هوش مصنوعی: اگر زبان من کمی ناقص باشد یا در بیان احساساتم کوتاهی کند، اما قلم و خلاقیت من هرگز کم نمیآورند و همیشه بیانگر عواطف و افکارم خواهند بود.
زبان ببند ازین گونه گفتوگو میلی
برآر دست دعا سوی بارگاه اله
هوش مصنوعی: خاموش باش و از این نوع صحبتها دوری کن، بلکه دست دعا به سوی درگاه خدا بلند کن.
همیشه تا که بود هفته منعقد از روز
مدام تا که بود سال منتظم از ماه
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که هفته به پایان میرسید، روزها به طور مداوم سپری میشدند و سال به صورت منظم از ماهها تشکیل میشد.
زند اگر به خلاف تو یک نفس ایّام
جبین صبح شود همچو روی شام، سیاه
هوش مصنوعی: اگر روزی به خاطر تو یک لحظه هم زندگی دگرگون شود، به گونهای که صبح به سیاهی شب تبدیل گردد.