شمارهٔ ۲۶ - در مدح نورنگخان
به طرف مه چو سلاسل ز مشک ناب انداخت
هزار سلسله در پای آفتاب انداخت
گزند تا نرسد بر گلشن ز تاب نگاه
چو غنچه بر گل رو، پردهٔ حجاب انداخت
چنان ز یک نگه گرم او شدم بیتاب
که بر من از مژه صد ناوک عتاب انداخت
شوم هلاک سوال محبّتآمیزش
که هر زمان گره از شرم در جواب انداخت
هجوم آن صف مژگان شهربرهمزن
به شهر بند دل از فتنه انقلاب انداخت
فریب وعدهٔ او تشنگان هجران را
به ناگه از هوس آب در سراب انداخت
در آتشم ز غم ساقی شبانه که شور
ز خندهٔ نمکین در دل کباب انداخت
ز هوش میبردم هر زمان خیال شبی
که مست بود و نظر بر من خراب انداخت
نسیم صبح ز بوی توام به هوش آورد
به من چه داشت که بازم در اضطراب انداخت؟
کسی که شد دم قتل از توام شفاعت خواه
ز یک بلا برهاند و به صد عذاب انداخت
فتاد در دلم آتش ز نیم جرعه، مگر
لب تو عکس در آیینهٔ شراب انداخت؟
ز بیم نهی جهاندار بود، ورنه چرا
لبت ز خنده نمک در شراب ناب انداخت؟
به عذر سرکشی آن زلف خیره سر خود را
به پای حضرت نوّاب کامیاب انداخت
سپهر مرتبه نورنگ صاحب اورنگ
که رمح او، خَله در جان آفتاب انداخت
هزبر صف شکنی، صفدر قویفکنی
که مهر را دم کین در گلو طناب انداخت
بسی شتاب نمود آفتاب تا خود را
چو سایه در قدم آن فلک جناب انداخت
ز حفظ او که بنای ثبات دهر بروست
حباب طرح عمارت به روی آب انداخت
دمی که نایرهٔ قهر او زبانه کشید
چو مو به رشتهٔ خورشید پیچ و تاب انداخت
ز چنگ زهره گسست آفتاب، زرّین تار
چو ضبط او به جهان طرح احتساب انداخت
چنان به بزم ضمیرش نمود شعلهٔ شمع
که آفتاب، ضیا بر پر غراب انداخت
بدان رسیده هواداریاش که بر سر آب
به عهد وی بتوان خیمه از حباب انداخت
زنهی عدل تو، خود را کمند زلف بتان
به پشت پای اسیران به صد شتاب انداخت
ز بهر صید زبون، نامهٔ امان گردید
همای عدل تو هرجا پر از عقاب انداخت
عقاب را، چو مگس، عنکبوت بتواند
به یاد حفظ تو در دام انقلاب انداخت
به جرم نم که ز یم برد، شحنهٔ عدلت
ز برق، سلسله در گردون سحاب انداخت
ز بازخواهی عدل تو کرد اندیشه
که برگرفت گل آب و بدل گلاب انداخت
اگر عدوی تو چون اهرمن به گردون رفت
برو فلک ز ملک ناوک شهاب انداخت
مخالفت که ز قانون قدم نهاد برون
به زیر ضرب تو صد پوست چون سیاب انداخت
ز خواب، بخت عدو چشم ناگشوده هنوز
ز بیم تیغ تو خود را دگر به خواب انداخت
هدایت تو خیالات خام طبعان را
ز تنگنای خطا در ره صواب انداخت
سمند قدر تو چون برفراخت سر، خود را
فلک به پای تو چون حلقهٔ رکاب انداخت
کند چو دیده خیال کف تو، نتواند
شمارِ اشک ز مژگان که بیحساب انداخت
ز پاس حفظ تو کآفاق در حمایت اوست
به روی ماه توان از کتان نقاب انداخت
به جای سبزه و گل، جان و دل دمید از خاک
سحاب لطف تو چون سایه برتراب انداخت
به روزگار جوانبختی توپیران را
فرح به مغلطه در موسم شباب انداخت
ترا گزید که شه بیت نظم امکانی
چوزین کتاب، خرد طرح انتخاب انداخت
سپهر منزلتا! چشم زخم ایّامم
جدا اگر دو سه روزی ازان جناب انداخت
ضرور کرد جدایی، وگرنه طرح فراق
به اختیار کی از انگبین ذُباب انداخت؟
سگ توام، به من ارپاسبان خاطر تو
به اعتماد وفا، سنگ احتساب انداخت،
بجز دعا چه توان، چون نمیتوان زیندر
گذر به سوی دگر کس به هیچ باب انداخت
شنیده تا شود از سدره کاهل جنّت را
به فرق سایه به اندازهٔ ثواب انداخت
درخت عمر تو سر سبز باد چون طوبی
که ظلّ عدل به احوال شیخ و شاب انداخت
شمارهٔ ۲۵ - در مدح بهروز محمّد: درآ در بوستان ساقیّ و بگشا غنچهسان شیشهشمارهٔ ۲۷ - در مدح نورنگخان: کدام است آن حقهٔ سیم پر زر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به طرف مه چو سلاسل ز مشک ناب انداخت
هزار سلسله در پای آفتاب انداخت
هوش مصنوعی: به سمت ماه، زنجیرهایی از عطر خالص را به زمین انداخت، هزاران رشته را زیر نور خورشید قرار داد.
گزند تا نرسد بر گلشن ز تاب نگاه
چو غنچه بر گل رو، پردهٔ حجاب انداخت
هوش مصنوعی: تا زمانی که نگاه تو به باغ نمیرسد، آسیبی به آن نمیرسد. مانند غنچهای که بر روی گل نشسته و پردهای از حجاب به دور خود کشیده است.
چنان ز یک نگه گرم او شدم بیتاب
که بر من از مژه صد ناوک عتاب انداخت
هوش مصنوعی: چنان تحت تأثیر نگاه گرم او قرار گرفتم که بیقرار شدم و او با هر پلک زدنش گویا شمشیرهای تندی به سمت من پرتاب کرد.
شوم هلاک سوال محبّتآمیزش
که هر زمان گره از شرم در جواب انداخت
هوش مصنوعی: دوست داشتم که نمیتوانم در پاسخ به سوالات محبتآمیز او به درستی عمل کنم، چرا که همیشه به خاطر شرم و خجالت، در جواب دادن دچار مشکل میشوم.
هجوم آن صف مژگان شهربرهمزن
به شهر بند دل از فتنه انقلاب انداخت
هوش مصنوعی: حمله نگاه و مژگان آن معشوق باعث شد دلها به هم بریزد و دچار آشفتگی و انقلاب احساسی شوند.
فریب وعدهٔ او تشنگان هجران را
به ناگه از هوس آب در سراب انداخت
هوش مصنوعی: فریب وعدههای او کسانی را که به خاطر دوری او تشنه شده بودند، ناگهان از آرزوی آب به سمت سراب کشاند.
در آتشم ز غم ساقی شبانه که شور
ز خندهٔ نمکین در دل کباب انداخت
هوش مصنوعی: من در شب از غم، در آتش سوزانم و نوشیدنیام باعث شده که درد و ناراحتیام به شادی و خورشید خندهدار تبدیل شود، مثل اینکه دل مرا مثل کباب میسوزاند.
ز هوش میبردم هر زمان خیال شبی
که مست بود و نظر بر من خراب انداخت
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد شبی میافتم که در حالت مستی بود و نگاهی خراب به من انداخت، باعث میشود که از هوش بروم.
نسیم صبح ز بوی توام به هوش آورد
به من چه داشت که بازم در اضطراب انداخت؟
هوش مصنوعی: نسیم صبح بویی از تو دارد که مرا به هوش میآورد، اما نمیدانم چرا دوباره در نگرانی و بلاتکلیفی میاندازد.
کسی که شد دم قتل از توام شفاعت خواه
ز یک بلا برهاند و به صد عذاب انداخت
هوش مصنوعی: کسی که از تو میخواهد به او شفاعت کنی، در حالی که خود در دام قتل افتاده، از یکی از بلاها نجاتش بده و او را از صد عذاب رها کن.
فتاد در دلم آتش ز نیم جرعه، مگر
لب تو عکس در آیینهٔ شراب انداخت؟
هوش مصنوعی: در دلم آتش عشق روشن شد، با یک نیم جرعه از شراب، آیا لبهای تو همچون آینهای، تصویری از آن شراب را نشان نمیدهند؟
ز بیم نهی جهاندار بود، ورنه چرا
لبت ز خنده نمک در شراب ناب انداخت؟
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از قدرت و حکومت، لبخندت را با شراب ناب مخلوط نمیکنی، وگرنه چرا لبهایت اینقدر شیرین و خوشمزه به نظر میرسد؟
به عذر سرکشی آن زلف خیره سر خود را
به پای حضرت نوّاب کامیاب انداخت
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و سرکشی آن زلف زیبا و نافرمان، خود را به پای مقام بلند و موفقیت های عالی انداخته است.
سپهر مرتبه نورنگ صاحب اورنگ
که رمح او، خَله در جان آفتاب انداخت
هوش مصنوعی: دنیای روشن و بالای مقام، صاحب تخت و تاجی است که تیرکمان او، شکاف و فضای خالی در درون وجود خورشید ایجاد کرده است.
هزبر صف شکنی، صفدر قویفکنی
که مهر را دم کین در گلو طناب انداخت
هوش مصنوعی: شیر شجاع و نترس، با قدرتی بینظیر، بر دشمنان خود غلبه میکند و در لحظهای حساس، درگیری را به سود خود رقم میزند.
بسی شتاب نمود آفتاب تا خود را
چو سایه در قدم آن فلک جناب انداخت
هوش مصنوعی: آفتاب با سرعت زیادی حرکت کرد تا اینکه مانند سایهای در برابر آن عالم بزرگ قرار گرفت.
ز حفظ او که بنای ثبات دهر بروست
حباب طرح عمارت به روی آب انداخت
هوش مصنوعی: به خاطر نگهداری او که پایه و اساس پایداری زمانه است، چون حبابی طرح ساختمان را روی آب بر پا میکند.
دمی که نایرهٔ قهر او زبانه کشید
چو مو به رشتهٔ خورشید پیچ و تاب انداخت
هوش مصنوعی: لحظهای که خشم او شعلهور شد، همچون مویی که به دور نور خورشید پیچیده باشد، در دل آن زیبایی و جذابیت خاصی ایجاد کرد.
ز چنگ زهره گسست آفتاب، زرّین تار
چو ضبط او به جهان طرح احتساب انداخت
هوش مصنوعی: درخشش خورشید از دستان زهره جدا شد و پرتوهای طلایی آن مانند ضابطی، در جهان به شمارش و حساب آورد.
چنان به بزم ضمیرش نمود شعلهٔ شمع
که آفتاب، ضیا بر پر غراب انداخت
هوش مصنوعی: در جمع دوستانهاش، آنقدر نور و شعف داشت که حتی آفتاب هم نوری که به پرندهاش میتاباند، کمرنگ به نظر میرسید.
بدان رسیده هواداریاش که بر سر آب
به عهد وی بتوان خیمه از حباب انداخت
هوش مصنوعی: بدان که او به حدی به محبوبش وابسته شده است که میتواند در سرابها و دلبستگیها نیز مانند واقعیت خیمه بزند و به عهد و پیمان خود وفادار بماند.
زنهی عدل تو، خود را کمند زلف بتان
به پشت پای اسیران به صد شتاب انداخت
هوش مصنوعی: خودت را به عدالت نشان دادی، و زیباییات مانند موهای بتها به سرعت بر گردن اسیران افتاد.
ز بهر صید زبون، نامهٔ امان گردید
همای عدل تو هرجا پر از عقاب انداخت
هوش مصنوعی: به خاطر به دام انداختن مخلوقات بیزهری، نامهٔ امنیت و آرامش فرستاده شد و پرندهٔ عدالت تو در هر جای که پرواز کرد، پر از شکارچیان قهری بود.
عقاب را، چو مگس، عنکبوت بتواند
به یاد حفظ تو در دام انقلاب انداخت
هوش مصنوعی: عقاب را مانند مگس، عنکبوت میتواند به دام بیندازد، این نشاندهندهی قدرت و تسلط دیگران بر قویترینها در زمان بحرانها است.
به جرم نم که ز یم برد، شحنهٔ عدلت
ز برق، سلسله در گردون سحاب انداخت
هوش مصنوعی: به خاطر نم و رطوبتی که از یم (دریا) برآمد، نگهبان عدالت مانند رعد و برق، زنجیرهای از ابرها را در آسمان به وجود آورد.
ز بازخواهی عدل تو کرد اندیشه
که برگرفت گل آب و بدل گلاب انداخت
هوش مصنوعی: اندیشه کردی که از خواست تو، گل به وسیله آب روییده و به گلاب تبدیل شده است.
اگر عدوی تو چون اهرمن به گردون رفت
برو فلک ز ملک ناوک شهاب انداخت
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو مانند اهریمن به آسمان برود، باید فکر کنی که در عوض، فلک تیر شهابی را به سمت او پرتاب خواهد کرد.
مخالفت که ز قانون قدم نهاد برون
به زیر ضرب تو صد پوست چون سیاب انداخت
هوش مصنوعی: کسی که به قوانین و اصول مخالفت کند، در برابر فشار و چالشها، مانند درختی که پوستش را میکنند، آسیب خواهد دید.
ز خواب، بخت عدو چشم ناگشوده هنوز
ز بیم تیغ تو خود را دگر به خواب انداخت
هوش مصنوعی: از خواب بیدار نشده است، بخت دشمنش هنوز چشمش به دنیا باز نشده، و به خاطر ترس از تیغ تو، دوباره خود را به خواب انداخته است.
هدایت تو خیالات خام طبعان را
ز تنگنای خطا در ره صواب انداخت
هوش مصنوعی: هدایت تو باعث شد که تصورات ناصحیح کسانی که به خطا میرفتند، به سمت حقیقت و درست اندیشی هدایت شود.
سمند قدر تو چون برفراخت سر، خود را
فلک به پای تو چون حلقهٔ رکاب انداخت
هوش مصنوعی: وقتی که سمند بلندمرتبه تو سرش را بالا میآورد، آسمان مانند یک حلقهٔ رکاب به پای تو خم میشود.
کند چو دیده خیال کف تو، نتواند
شمارِ اشک ز مژگان که بیحساب انداخت
هوش مصنوعی: وقتی که در خیال خود تصویر دستان تو را میبیند، دیگر نمیتواند اشکهایش را بشمارد، چون این اشکها به حدی زیادند که حساببردنی نیستند.
ز پاس حفظ تو کآفاق در حمایت اوست
به روی ماه توان از کتان نقاب انداخت
هوش مصنوعی: به خاطر حفاظت و نگهداری توست که دنیا زیر سایه او قرار دارد، بنابراین میتوان با کتان، نقابی از روی ماه برداشت.
به جای سبزه و گل، جان و دل دمید از خاک
سحاب لطف تو چون سایه برتراب انداخت
هوش مصنوعی: باران رحمت تو به زمین طراوت بخشید و به جای گل و سبزه، جان و دل در خاک زندگی دمیده شد. سایه لطف تو بر زمین افتاده و همه جا را سرسبز کرده است.
به روزگار جوانبختی توپیران را
فرح به مغلطه در موسم شباب انداخت
هوش مصنوعی: در دوران جوانی و خوش شانسی، فرح به شیوهای فریبنده توپیران را به سرگرمی و تفریح مشغول کرد.
ترا گزید که شه بیت نظم امکانی
چوزین کتاب، خرد طرح انتخاب انداخت
هوش مصنوعی: تو را انتخاب کرد تا در این کتاب، خرد و دانش را به تصویر بکشی، همانطور که شاعری در بین نظم و ترتیب، بیان میکند.
سپهر منزلتا! چشم زخم ایّامم
جدا اگر دو سه روزی ازان جناب انداخت
هوش مصنوعی: ای آسمان! روزگار سختی بر من گذشته است. اگر این دو یا سه روزی که از ایشان دور شدهام، آسیب بیشتری به من نزند، بهتر است.
ضرور کرد جدایی، وگرنه طرح فراق
به اختیار کی از انگبین ذُباب انداخت؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جدایی به ناچار اتفاق افتاده است و اگر این جدایی نبود، هیچکس بهطور داوطلبانه و بدون دلیل خوب نمیتواند فراق را به وجود آورد. این مفهوم به درد و رنج جدایی اشاره دارد و به شکل زیبایی نشان میدهد که عشق و ارتباطات عمیق انسانی نمیتواند به آسانی و بدون دلیل مشخص از هم بگسلد.
سگ توام، به من ارپاسبان خاطر تو
به اعتماد وفا، سنگ احتساب انداخت،
هوش مصنوعی: من همواره در کنارت هستم و به خاطر تو به وفاداری، به چالاکی و مراقبت از خود ادامه میدهم.
بجز دعا چه توان، چون نمیتوان زیندر
گذر به سوی دگر کس به هیچ باب انداخت
هوش مصنوعی: جز دعا کردن هیچ راهی برای عبور از این وضعیت وجود ندارد، چون نمیتوان از این در به سوی کسی دیگر رفت و در هیچگاه دیگری وارد شد.
شنیده تا شود از سدره کاهل جنّت را
به فرق سایه به اندازهٔ ثواب انداخت
هوش مصنوعی: درخت سدره به دلیل ویژگیهای خاصش در بهشت، باعث میشود که سایهاش به اندازهی پاداش و فضیلت بر سر بندگان بیفتد.
درخت عمر تو سر سبز باد چون طوبی
که ظلّ عدل به احوال شیخ و شاب انداخت
هوش مصنوعی: درخت زندگی تو همیشه سرسبز باشد، مانند درخت طوبی که سایهاش به خوبی بر شیخ و جوانان میافتد.