شمارهٔ ۲۵ - در مدح بهروز محمّد
درآ در بوستان ساقیّ و بگشا غنچهسان شیشه
که زنگ از غنچهٔ دل میبرد در بوستان شیشه
به قصد جان مخمورم غمی از هر کنار آید
معاذاللّه چه سازم گر نیاید در میان شیشه
دل اهل محبّت را عجب گر نشکند چشمش
که پرزور است می، بیباک ساقی، ناتوان شیشه
ز جسم لاغرم خونابهٔ دل آشکارا شد
کجا هرگز تواند داشتن می را نهان شیشه
مگر در بزم میگوید حدیث آن لب شیرین
که با صد تلخکامی، میشود شیرینزبان شیشه
چو سر بر آستان بینی دلم را، پا مزن بروی
که در پا میرود، چون بشکند در آستان شیشه
گره شد در گلویش بس که از لعل تو خون دل
به دشواری برآرد از دل پرخون فغان شیشه
زند چون با دل اهل محبّت لاف یکرنگی
سزد گر همچو گل آتش زند در خانمان شیشه
دمادم با پریرویان چو لب بر لب نهد ساغر
ز دورادور آرد آب حسرت در دهان شیشه
به بزم غم چنین کز دیده هر دم جوی خون ریزد
به اندک فرصتی قالب تهی سازد ز جان شیشه
دل ارباب معنی را می آمد عالم عرفان
که هست آن طرفه عالم را محیط بیکران شیشه
ازان گردن فراز آمد، که طوق بندگی دارد
ز بهر خدمت کیخسرو گیتیستان شیشه
می خمخانهٔ هفت آسمان، بهروز دریادل
که از بزم همایون فیض او شد کامران شیشه
سخی طبعی که هرگه ساقی بزم سخا گردد
شود از فیض دست جود او، می لعل و کان شیشه
سزد چون غنچه گر صد پاره گردد از تُنُک ظرفی
شراب کبریایش را شود گر آسمان شیشه
به محشر عفو او گر جانب دُردیکشان افتد
کند در پای میزان، پلّهٔ طاعت، گران شیشه
درونها بس که مسرور است از کیفیّت عدلش
خورد خون و دهد بیرون، شراب ارغوان شیشه
دگر از سنگ غم در بزم شادی کی شکست افتد؟
که می را شد به دور عدل او دارالامان شیشه
چو یاد دست و شست ناوک اندازش کند، گردد
ز خون آلوده پیکان پُر، چو نار از ناردان شیشه
زهی افکنده با خورشید و مه طرح قدح نوشی
در آن مجلس که بر سرپنبه دارد ز اختران شیشه
اگر گنجایش یک جرعه ماند از می جاهت
به هفتم آسمان، هرگز نگنجد در جهان شیشه
نظر افکند گویا بر بساط کبریای تو
که دارد از حقارت خنده بر کَون و مکان شیشه
به جای باده، خواهی گر فرو ریزد شرار از وی
زند حفظ تواش بر سنگ، بهر امتحان شیشه
اگر یک ره گلو از بادهٔ لطف تو تر سازد
بماند همچو آب زندگانی جاودان شیشه
وگر از شعلهٔ قهر تو حرفی بر زبان آرد
شود با شمع در آتش زبانی همزبان شیشه
ز تاب آتش قهر تو گر نگداخت بنیادش
چرا دارد به جای مغز، خون در استخوان شیشه
به بزم می که چون مهر آستین همّت افشانی
شود چون دیدهٔ ابر بهاری زرفشان شیشه
به مجلس پای تا سر گوش گردد همچو گل ساغر
چو در وصف کمالات تو بگشاید زبان شیشه
شود در بزم هر دم بهرهمند از دستبوس تو
ازان سر مینهد بر پای ساغر هر زمان شیشه
چو بیند با لبت در همدمی گستاخ ساغر را
کند مافیالضّمیر خود به او خاطرنشان شیشه
فلک در بزم رندان از حسد افکنده گر سنگی
ز عدلت گشته بر اندام می برگستوان شیشه
ز صد سنگ ستم آسیب بر وی ره نمییابد
شد از حفظ تو چون رویینتن صاحبقران شیشه
به دل گر بگذراند یاد ناوکهای خونریزت
شود از ترک می خوردن، درخت ارغوان شیشه
ز جام می اگر آتش فروزد ساقی دوران
تواند ساختن حفظ تو از آب روان شیشه
وگر نهی تو خواهد تا بریزد آبروی می
شود صد پاره از مهتاب ساغر چون کتان شیشه
جهاندارا! ز بس در رونق اسلام میکوشی
کنون چون بیضهٔ عنقاست در هندوستان شیشه
سحرخیزیّ و طاعت ز اهتمامت عام شد چندان
که هنگام صبوحی میشود تسبیحخوان شیشه
چو جام آرزو بیند شکست از سنگ استغنا
درون آید اگر بالفرض در بزم گمان شیشه
به جرم آنکه می نوشیده روزی بادهٔ گلگون
ز دهشت مینماید زرد چون برگ خزان شیشه
چها برگرد دل گردیدم از اندیشه تا کردم
ردیف این کلام دلکش معجزبیان شیشه
نیامد بر زبان تا در ردیف نظم، میلی را
نشد مذکور این بزم ملایک آستان شیشه
الهی تا بود کام دل میخوراگان ساقی
الا تا هست مقصود خمارآلودگان شیشه
به بزمت شیشهای هر لحظه آرد ساقی دوران
که ریزد باده در جام مه و خورشید ازان شیشه
شمارهٔ ۲۴ - در مدح ابراهیم میرزا: زهی گرم از تو بازار جداییشمارهٔ ۲۶ - در مدح نورنگخان: به طرف مه چو سلاسل ز مشک ناب انداخت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درآ در بوستان ساقیّ و بگشا غنچهسان شیشه
که زنگ از غنچهٔ دل میبرد در بوستان شیشه
هوش مصنوعی: بیایید به باغ ساقی وارد شویم و مانند غنچهای که میشکفد، شیشه را باز کنیم. زیرا زنگار دل را مانند غنچهای از باغ شیشهای پاک میکند.
به قصد جان مخمورم غمی از هر کنار آید
معاذاللّه چه سازم گر نیاید در میان شیشه
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و حالی سرمست هستم و از هر طرف غم و اندوهی میآید. اگر دیگربار شیشه شراب را نداشته باشم، نمیدانم چه باید بکنم.
دل اهل محبّت را عجب گر نشکند چشمش
که پرزور است می، بیباک ساقی، ناتوان شیشه
هوش مصنوعی: دلهای عاشقان شگفت است اگر چشمی با عشق شکسته نشود، چون مینوشی قوی و بیپروا از دست ساقی، شیشهها هرچند ناتوان باشند.
ز جسم لاغرم خونابهٔ دل آشکارا شد
کجا هرگز تواند داشتن می را نهان شیشه
هوش مصنوعی: از بدن لاغرم نشان درد دل به وضوح نمایان شد، زیرا نمیتوان می را در شیشهای پنهان کرد.
مگر در بزم میگوید حدیث آن لب شیرین
که با صد تلخکامی، میشود شیرینزبان شیشه
هوش مصنوعی: آیا در دورهمیهای شاد صحبت از آن لبهای شیرینی نمیشود که حتی با یک تلخی کوچک میتواند به خوشزبانی بپردازند و مانند شیشهای زیبا و جذاب به نظر برسند؟
چو سر بر آستان بینی دلم را، پا مزن بروی
که در پا میرود، چون بشکند در آستان شیشه
هوش مصنوعی: اگر سر به درگاه کسی بگذاری و دل را پیش او ببری، پا بر روی او نگذار که در دل او زخم میزند، همانطور که اگر شیشهای در آستانه شکست، دیگر قابل استفاده نخواهد بود.
گره شد در گلویش بس که از لعل تو خون دل
به دشواری برآرد از دل پرخون فغان شیشه
هوش مصنوعی: او به خاطر عشق تو و از درد دلش به شدت ناله میکند و این ناله مانند فریادی است که از دل شکستهاش به سختی خارج میشود. احساسات عمیق و تلخی که در دل دارد، همچون گرهای در گلو، او را به شدت در فشار گذاشته است.
زند چون با دل اهل محبّت لاف یکرنگی
سزد گر همچو گل آتش زند در خانمان شیشه
هوش مصنوعی: زندگی چون با دل اهل محبت همراه است، شایسته است اگر مانند گلی، آتش عشق را در خانهای شیشهای ایجاد کند.
دمادم با پریرویان چو لب بر لب نهد ساغر
ز دورادور آرد آب حسرت در دهان شیشه
هوش مصنوعی: هر لحظه با چهرههای زیبایی که در اطرافم هستند، هنگامی که لیوانی به لبم نزدیک میشود، از دور حسرت را به دل خود میآورم.
به بزم غم چنین کز دیده هر دم جوی خون ریزد
به اندک فرصتی قالب تهی سازد ز جان شیشه
هوش مصنوعی: در جمعی که غم بر آن حاکم است، چشمانم به قدری اشک میریزند که به نظرم میرسد هر لحظه ممکن است جانم از تنم جدا شود و به سرعت از زندگی رها شوم.
دل ارباب معنی را می آمد عالم عرفان
که هست آن طرفه عالم را محیط بیکران شیشه
هوش مصنوعی: دل واژه و مفهوم را درک میکند و به دنیای عرفان مینگرد، آنچنان که جهانی یگانه و بیکران را در دستان شیشهای خود میبیند.
ازان گردن فراز آمد، که طوق بندگی دارد
ز بهر خدمت کیخسرو گیتیستان شیشه
هوش مصنوعی: کسی که گردن بلندی دارد، باید برای خدمت به کیخسرو، پادشاه جهان، گردنفرازی کند و به همین خاطر باید بندگی را بپذیرد.
می خمخانهٔ هفت آسمان، بهروز دریادل
که از بزم همایون فیض او شد کامران شیشه
هوش مصنوعی: در میخانهای که سمبل آسمانهای هفتگانه است، بهروز دریادل که از مهمانی باشکوه بهرهمند شده، خوشبختیاش را مانند شیشهای میبیند.
سخی طبعی که هرگه ساقی بزم سخا گردد
شود از فیض دست جود او، می لعل و کان شیشه
هوش مصنوعی: انسانی با سخاوت و بزرگوار که همیشه آمادهی بخشش و کمک به دیگران است، از نعمتهای او نه تنها شراب قرمز بلکه ظرفی زیبا و شفاف نیز به دست میآورد.
سزد چون غنچه گر صد پاره گردد از تُنُک ظرفی
شراب کبریایش را شود گر آسمان شیشه
هوش مصنوعی: اگر غنچهای شکسته شود و صد تکه گردد، شایسته است، زیرا آن ظرفی که شراب کبریایش را در خود دارد، اگر آسمان هم شیشهای باشد، همچنان زیباییاش را حفظ میکند.
به محشر عفو او گر جانب دُردیکشان افتد
کند در پای میزان، پلّهٔ طاعت، گران شیشه
هوش مصنوعی: اگر در روز قیامت خداوند اراده کند که از گناهکاران بگذرد، در آن صورت، سنجش اعمال آنها در میزان، با توجه به طاعت و عبادت، سنگینتر خواهد بود. به عبارت دیگر، اگر رحمتی شامل حال کسی شود، نتیجهها و معیارهای سنجش او با دقت بیشتری مورد توجه قرار میگیرد.
درونها بس که مسرور است از کیفیّت عدلش
خورد خون و دهد بیرون، شراب ارغوان شیشه
هوش مصنوعی: در دلها به قدری از کیفیت عدل او شادمانی وجود دارد که به خاطر آن خون (غمی) را میخورد و نتیجهاش شراب ارغوانی را بیرون میآورد.
دگر از سنگ غم در بزم شادی کی شکست افتد؟
که می را شد به دور عدل او دارالامان شیشه
هوش مصنوعی: دیگر از سنگ دلانگیز غم در جمع خوشحالی چه زمانی شکسته خواهد شد؟ زیرا مینگرید به دور عدالت او، که در اینجا به مانند پناهگاهی است برای شیشهها.
چو یاد دست و شست ناوک اندازش کند، گردد
ز خون آلوده پیکان پُر، چو نار از ناردان شیشه
هوش مصنوعی: وقتی که یاد سلاحی که از آن استفاده میشود به ذهن میآید، باری از خون بر آن پیکان مینشیند، مانند میوهای که از درختی خاص چیده شده باشد.
زهی افکنده با خورشید و مه طرح قدح نوشی
در آن مجلس که بر سرپنبه دارد ز اختران شیشه
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در مجلسی نشسته که در آن نوشیدنی را در جامی زیبا همراه با نور خورشید و ماه به تماشا میگذارند، جایی که ستارهها به زیبایی در شیشهای منقوش دیده میشوند.
اگر گنجایش یک جرعه ماند از می جاهت
به هفتم آسمان، هرگز نگنجد در جهان شیشه
هوش مصنوعی: اگر حتی یک جرعه از شراب مقام و جایگاه تو به آسمانهای بالاتر نیز برسد، هیچ زمانی نمیتواند در جهان، درون یک شیشه جا بگیرد.
نظر افکند گویا بر بساط کبریای تو
که دارد از حقارت خنده بر کَون و مکان شیشه
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که نگاه تو بر جهان بزرگ و پرعظمتت افتاده است و این نگاه، به طور آشکاری بر حقارت و کوچکی آفرینش میخندد.
به جای باده، خواهی گر فرو ریزد شرار از وی
زند حفظ تواش بر سنگ، بهر امتحان شیشه
هوش مصنوعی: اگر میخواهی جای شراب، آتش از دل او بریزد، نگران نباش، سنگ را برای آزمایش، به عنوان محافظی برای شیشهات در نظر بگیر.
اگر یک ره گلو از بادهٔ لطف تو تر سازد
بماند همچو آب زندگانی جاودان شیشه
هوش مصنوعی: اگر یک قطره از شراب محبت تو سرازیر شود، همانند آب زندگی جاودانه، در شیشه خواهد ماند.
وگر از شعلهٔ قهر تو حرفی بر زبان آرد
شود با شمع در آتش زبانی همزبان شیشه
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از خشم تو سخنی بگوید، نتیجهاش مانند این است که شمعی در شعلههای آتش صحبت کند و با شیشهای همگام شود.
ز تاب آتش قهر تو گر نگداخت بنیادش
چرا دارد به جای مغز، خون در استخوان شیشه
هوش مصنوعی: اگر آتش خشم تو بنیاد وجودش را از بین نبرده است، پس چرا به جای مغز، خون در استخوان شیشهایاش جریان دارد؟
به بزم می که چون مهر آستین همّت افشانی
شود چون دیدهٔ ابر بهاری زرفشان شیشه
هوش مصنوعی: در جشن و شادی که مانند خورشید از آن پرتو میریزد، وقتی همت و تلاش به اوج میرسد، حالتی شبیه باران بهاری پیدا میکند که شیشهها را پر از زیبایی و خوشحالی میکند.
به مجلس پای تا سر گوش گردد همچو گل ساغر
چو در وصف کمالات تو بگشاید زبان شیشه
هوش مصنوعی: در مجلس، همه به تماشای زیبایی تو مشغول میشوند و همچون گلی در میان جمع، میدرخشند؛ همانطور که وقتی درباره کمالات تو صحبت میشود، بیاختیار از شگفتی به وجد میآیند و انگار شیشهای پر از شیرهی عسل، زبان به سخن میگشاید.
شود در بزم هر دم بهرهمند از دستبوس تو
ازان سر مینهد بر پای ساغر هر زمان شیشه
هوش مصنوعی: در هر جشن و مهمانی، همواره از وجود تو بهرهمند میشوم و در هر لحظه، شیشهی می را به زمین مینهم تا از احترام و عشق تو بهرهمند شوم.
چو بیند با لبت در همدمی گستاخ ساغر را
کند مافیالضّمیر خود به او خاطرنشان شیشه
هوش مصنوعی: وقتی کسی ببیند که با لبها و دندانهایش در کنار معشوقهاش بیپروا به سر میبرد، آنگاه احساسات و افکار درونیاش را به او منتقل میکند و دلش را با اشارهای به شیشه ای از شراب یا ساغر نشان میدهد.
فلک در بزم رندان از حسد افکنده گر سنگی
ز عدلت گشته بر اندام می برگستوان شیشه
هوش مصنوعی: در مجالس خوشگذرانی، چرخ (آسمان) به خاطر حسادتش سنگی را پرتاب کرده و به خاطر عدالتش، آن سنگ به شکل زیبایی بر تن شیشهای مینشیند.
ز صد سنگ ستم آسیب بر وی ره نمییابد
شد از حفظ تو چون رویینتن صاحبقران شیشه
هوش مصنوعی: از بسیاری سختیها و ظلمها بر او آسیبی نمیرسد، زیرا او مانند فردی است که در برابر مشکلات مقاوم و نیرومند شده و توانسته است به خوبی از خود در برابر آسیبها محافظت کند.
به دل گر بگذراند یاد ناوکهای خونریزت
شود از ترک می خوردن، درخت ارغوان شیشه
هوش مصنوعی: اگر کسی در دل خود به یاد تیرهای خونین و آسیبزای تو فکر کند، از نوشیدن شراب و شکرگزاری برای درخت ارغوان احساس تردید و دوری میکند.
ز جام می اگر آتش فروزد ساقی دوران
تواند ساختن حفظ تو از آب روان شیشه
هوش مصنوعی: اگر ساقی از جام می آتش بسوزاند، میتواند دوران خوشی را بسازد و تو را از خطرات آب روان محافظت کند.
وگر نهی تو خواهد تا بریزد آبروی می
شود صد پاره از مهتاب ساغر چون کتان شیشه
هوش مصنوعی: اگر تو مراقب نباشی، آبروی تو خراب خواهد شد و مانند مهتاب که در ساغر شیشهای به تکههای کوچک شکسته میشود، از بین میرود.
جهاندارا! ز بس در رونق اسلام میکوشی
کنون چون بیضهٔ عنقاست در هندوستان شیشه
هوش مصنوعی: ای خداوند جهان! به خاطر تلاشهای بسیار در رونق اسلام، اکنون اوضاع به وضعیتی رسیده که مانند تخم پرندهای افسانهای (عنقا) در هند، به شدت نایاب و کمیاب شده است.
سحرخیزیّ و طاعت ز اهتمامت عام شد چندان
که هنگام صبوحی میشود تسبیحخوان شیشه
هوش مصنوعی: بیدار شدن در صبح زود و انجام کارهای نیک به حدی برای تو اهمیت پیدا کرده است که در هنگام صبح، شیشهای را به عنوان تسبیح در دست میگیری و ذکر میگویی.
چو جام آرزو بیند شکست از سنگ استغنا
درون آید اگر بالفرض در بزم گمان شیشه
هوش مصنوعی: وقتی که فرد آرزوهایش را از دست میدهد و قلبش به درد میآید، مانند شیشهای است که اگر در میهمانی تصور کند سالم است و در واقع شکسته شده، احساس ناپایداری و آسیبپذیری میکند.
به جرم آنکه می نوشیده روزی بادهٔ گلگون
ز دهشت مینماید زرد چون برگ خزان شیشه
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زمانی شراب قرمزی نوشیده، حالا به حالت زرد و بیرمق میرسد، همانند برگهای پاییزی که پژمرده و خشک شدهاند.
چها برگرد دل گردیدم از اندیشه تا کردم
ردیف این کلام دلکش معجزبیان شیشه
هوش مصنوعی: من از فکر و خیال به دور شدم و به خاطر این که خواستم این کلام زیبا و جذاب را تنظیم کنم، دل به این کار سپردم.
نیامد بر زبان تا در ردیف نظم، میلی را
نشد مذکور این بزم ملایک آستان شیشه
هوش مصنوعی: در این بزم پراحساس ملائکه، تا کنون هیچ چیزی بر زبان نیامده که در نظم و ترتیب بیان شود و اینجا هیچ تمایلی به ذکر آن وجود ندارد.
الهی تا بود کام دل میخوراگان ساقی
الا تا هست مقصود خمارآلودگان شیشه
هوش مصنوعی: الهی، تا زمانی که آرزوهای دل باقی است، برای میگساران، انگور بنوشان. تا زمانی که هدف مستها وجود دارد، شیشه (شراب) را نگهدار.
به بزمت شیشهای هر لحظه آرد ساقی دوران
که ریزد باده در جام مه و خورشید ازان شیشه
هوش مصنوعی: در مهمانی شیشهای، هر لحظه ساقی شراب میآورد و باده را در جام میریزد، در حالی که ماه و خورشید از آن شیشه در حال ظهورند.