شمارهٔ ۱۹ - در مدح سلطانحسینمیرزا
خوش آنکه جان به خاک در دلستان دهد
بر آستان نهد سر تسلیم و جان دهد
دوران کمیننشین اجل را به گاه صید
از زلف او کمند و ز ابرو کمان دهد
باید گریست بر دل زاری که از اجل
بستاند و به غمزهٔ نامهربان دهد
صد قطره خون دل چکدش از سر زبان
پیکان او چو شرح دل خونچکان دهد
گرم است بس که عشق تو در جانستانیام
مشکل که جان هم ار بستاند، امان دهد
جانم به بوسه کام نمیگیرد از لبت
گر پایبوس شاه، مرا کام جان دهد
صد عقده در دل است، ولی بیم خوی تو
دل را کجا اجازت آه و فغان دهد
یارب کسی کش اینهمه ناز و کرشمه داد
صبریّ و طاقتی به من ناتوان دهد
آزردهام ز درد تو چندان، که بر تنم
هر مو نشانی از مژهٔ خونفشان دهد
پیش تو چون به شکر توانم زبان گشود؟
آزار دل، همین، گلهام بر زبان دهد
دزدیده، دل کند همه شب طوف کوی او
وز ناله زحمت سگ آن آستان دهد
دزدی ندیده شحنهٔ ایّام کز فغان
شب تا به روز، دردسر پاسبان دهد
تا نام در ستیزهگری برنیاورد
زهر ستیزه در قدح امتحان دهد
تا خانه بهر خیل خیالش کند تهی
شب، رخت خواب، دیده به آب روان دهد
چشمت ز قید زلف خلاصم کند به قتل
وانگه به من جهان عدم را نشان دهد
هرگز کسی ندیده که صیّاد، صید را
بگشاید از کمند و سر اندر جهان دهد
از هر کناره دیده و دل بر تو عاشقند
بیهوده عقل زحمتم اندر میان دهد
ناید دگر به هم چو رکاب از فرح، لبی
کش دست، پایبوس شه کامران دهد
سلطان حسین، شاه جهاندار کامگار
کز تیغ بیقرار، قرار جهان دهد
شاید که بهر عرصهٔ میدان او، سپهر
از مهر، گوی وز مه نو، صولجان دهد
اهل زمانه از فرح روزگار او
گر خون خورند، خاصیت زعفران دهد
آن شاه عیبپوش که رسوای عشق را
از خون دیده، پردهٔ راز نهان دهد
پیر خرد به ره نتواند نهاد پای
اوّل اگر نه دست به آن نوجوان دهد
ایزد که در سراچهٔ دلهای تنگعیش
گنجایش تصوّر کَون و مکان دهد
در حیرتم که شوکت او را چگونه جای
در تنگنای مختصر آسمان دهد
در عرصهٔ نبرد که آواز طبل جنگ
آوازهٔ بلا به زمین و زمان دهد
در دست اهل فتنه سر رمح خونچکان
یاد از زبان اژدر آتشفشان دهد
در خرمن زمین فتد آتش ز برق تیغ
چندانکه گرد معرکه یاد از دخان دهد
پیکان ز بس که سر بدر آرد ز هر طرف
در تن به صد مضایقه راه سنان دهد
گه دست او نهال سنان بارور کند
گه شست او همای خدنگ استخوان دهد
بس کاسههای سرکه سبک همچو ماه نو
یکران او شکست به نعل گران دهد
کُهپیکری که رایض ایّام هر شبش
در آخور سپهر، کَه از کهکشان دهد
صرصر تکی که بسته کند خویش را خیال
راکب اگر به پیک نسیمش عنان دهد
فرمانبری که سر ز اطاعت نمیکشد
اندیشهگر عنانش به دست گمان دهد
خاطر ز باز یافتنش جمع میشود
عمری که میرود اگر او را ضمان دهد
ای آنکه در چراگه عدل تو همچو سگ
هر لحظه گرگ بوسه به پای شبان دهد
شاید که پشتگرمی عدل تو صعوه را
چون مرغ روح در دل باز آشیان دهد
نسبت به آفتاب عتاب تو خلق را
خورشید حشر، منفعت سایبان دهد
گر تیغ را دهند ز بحر کف تو آب
چون آب خضر، زندگی جاودان دهد
در دیده و دل آنکه خیال کف تو دید
از جود، نقد سود به دست زیان دهد
بیند ز آب دیده و یابد ز خون دل
لعلی که گوهر صدف بحر و کان دهد
گر خلق را ز همّت خود قسمتی دهی
از خصم جان اگر طلبی، رایگان دهد
خورشید را ضمیر تو داغ حبش نهد
گلبرگ را نهیب تو رنگ خزان دهد
خصم ترا که بهر سیاست گرفته خون
تا پای تیغ، دست اجل کی امان دهد
ایمن مگر ز تیغ تو در آب نیست عکس؟
کآبش ز موج، جوشن و برگستوان دهد
شاها! منم که کلک بدایع نگار من
ز آیین نظم، زینت این خاندان دهد
در مکتب خیال، دلم طفل عقل را
آموزگاری خرد خردهدان دهد
شد سالها که روزبهروزم هوای سیر
مانند آفتاب، سر اندر جهان دهد
گه رهنمون شود ز خراسان سوی عراق
گه از عراق، سوی خراسان نشان دهد
اکنون که از عراق و خراسان دلم گرفت
بختم نشان به جانب هندوستان دهد
خواهم که عندلیب خوش الحان طبع من
شرمندگی به طوطی شکّر زبان دهد
دارم هوس که خامهٔ شیرینزبان من
شیرینیی به نیشکر هندوان دهد
همّت ز من دریغ مفرما که عنقریب
آیم به بندگی، اجلم گر امان دهد
وقت است کز دعای تو میلی به تازگی
طوطیّ خامه را شکر اندر دهان دهد
تا آن زمان که خسرو اقلیم کُن فکان
ز آیین عدل، رونق ملک جهان دهد
باشی تو در جهان و جهان آفرین ترا
ملک هزار خسرو صاحبقران دهد
شمارهٔ ۱۸ - در مدح ابراهیم میرزا: عشق چنین بینصیب، حسن چنین بیوفاشمارهٔ ۲۰ - در مدح بهروز محمّد: زبان چگونه کند شکر ایزد متعال
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوش آنکه جان به خاک در دلستان دهد
بر آستان نهد سر تسلیم و جان دهد
هوش مصنوعی: خوب است کسی که جانش را در محضر محبوب فدای او کند و با دل و جان به آستانش سر تسلیم فرود آورد.
دوران کمیننشین اجل را به گاه صید
از زلف او کمند و ز ابرو کمان دهد
هوش مصنوعی: در زمانهایی که مرگ در کمین است، میتوان با زیباییها و جاذبههای معشوق، سرنوشت خود را به خطر بیندازیم و در دام عشق او بیفتیم.
باید گریست بر دل زاری که از اجل
بستاند و به غمزهٔ نامهربان دهد
هوش مصنوعی: باید بر دل داغداری اشک ریخت که از مرگ میگریزد و به دست کسی که بیرحم است، تسلیم میشود.
صد قطره خون دل چکدش از سر زبان
پیکان او چو شرح دل خونچکان دهد
هوش مصنوعی: از دل شادمانی او به اندازهای درد و غم وجود دارد که اگر به زبانش بیان کند، همچون اشکهای خونین از دلش سرازیر میشود.
گرم است بس که عشق تو در جانستانیام
مشکل که جان هم ار بستاند، امان دهد
هوش مصنوعی: عشق تو چنان در وجودم آتشین و گرم است که حتی اگر جانم را هم بگیرند، باز هم نجاتی نخواهم یافت.
جانم به بوسه کام نمیگیرد از لبت
گر پایبوس شاه، مرا کام جان دهد
هوش مصنوعی: جان من با بوسههای تو آرام نمیگیرد، اما اگر به پای شاه بوسه بزنم، روح و جانم به آرامش میرسد.
صد عقده در دل است، ولی بیم خوی تو
دل را کجا اجازت آه و فغان دهد
هوش مصنوعی: در دل احساسات و نگرانیهای زیادی وجود دارد، اما به خاطر محبت و ترس از تو، دل نمیتواند گریه و شکایت کند.
یارب کسی کش اینهمه ناز و کرشمه داد
صبریّ و طاقتی به من ناتوان دهد
هوش مصنوعی: ای خدا، کسی میتواند اینقدر ناز و کرشمه کند که من به عنوان یک انسان ناتوان، صبر و تحملی به من بدهی؟
آزردهام ز درد تو چندان، که بر تنم
هر مو نشانی از مژهٔ خونفشان دهد
هوش مصنوعی: من به خاطر درد تو آنقدر آزار دیدهام که هر رشته مویم گویی نشانهای از اشکهای خونینم را به نمایش میگذارد.
پیش تو چون به شکر توانم زبان گشود؟
آزار دل، همین، گلهام بر زبان دهد
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم در مقابل تو از خوشحالی صحبت کنم؟ بیشتر از این آزار دل، تنها همین شکایت را میتوانم به زبان بیاورم.
دزدیده، دل کند همه شب طوف کوی او
وز ناله زحمت سگ آن آستان دهد
هوش مصنوعی: تمام شب را بیتاب و عاطفه در کوی او گذراندم و دلدردم را به گوشهای نرساندم؛ حتی صدای ناله و زجر آن سگ گنبدش هم مرا رها نکرد.
دزدی ندیده شحنهٔ ایّام کز فغان
شب تا به روز، دردسر پاسبان دهد
هوش مصنوعی: شخصی که از دزدی و خائن بودن دیگران آگاه نیست، در روز و شب، به خاطر نگرانیها و دلهرههایش، دردسر و مشکلاتی برای خود ایجاد میکند.
تا نام در ستیزهگری برنیاورد
زهر ستیزه در قدح امتحان دهد
هوش مصنوعی: تا زمانی که نام ستیزهگری را بر زبان نیاورد، زهر ستیزه در جام امتحان خود را نشان میدهد.
تا خانه بهر خیل خیالش کند تهی
شب، رخت خواب، دیده به آب روان دهد
هوش مصنوعی: تا زمانی که خیال او در ذهنم بیداد میکند و خانهام را خالی میسازد، شب را با خواب راحت نمیگذرانم و چشمانم به آب روان دوخته میشود.
چشمت ز قید زلف خلاصم کند به قتل
وانگه به من جهان عدم را نشان دهد
هوش مصنوعی: چشمان تو مرا از بند زلف رها میکند و سپس به من چیزی از این جهان نابود را نشان میدهد.
هرگز کسی ندیده که صیّاد، صید را
بگشاید از کمند و سر اندر جهان دهد
هوش مصنوعی: هرگز کسی ندیده است که یک شکارچی، شکار خود را از دام آزاد کند و به آن اجازه دهد تا در دنیا به سفر بپردازد.
از هر کناره دیده و دل بر تو عاشقند
بیهوده عقل زحمتم اندر میان دهد
هوش مصنوعی: از هر طرفی که بنگری، چشم و دل به تو عشق ورزیدند، ولی عقل بیفایده تلاش میکند که مایه زحمت شود.
ناید دگر به هم چو رکاب از فرح، لبی
کش دست، پایبوس شه کامران دهد
هوش مصنوعی: دیکران به مانند رکاب از خوشی و شادی به هم نمیرسند، پس با لبخند دست بکش و پای شه کامیاب را ببوس.
سلطان حسین، شاه جهاندار کامگار
کز تیغ بیقرار، قرار جهان دهد
هوش مصنوعی: سلطان حسین، پادشاهی سرشار از موفقیت است که به واسطهٔ قدرت و تواناییاش، آرامش و امنیت را به جهان میبخشد.
شاید که بهر عرصهٔ میدان او، سپهر
از مهر، گوی وز مه نو، صولجان دهد
هوش مصنوعی: شاید به خاطر میدان جنگ او، آفتاب از گرمی خود، گوی و مه را به او هدیه دهد.
اهل زمانه از فرح روزگار او
گر خون خورند، خاصیت زعفران دهد
هوش مصنوعی: اگر کسانی که در این زمان هستند، خوشحالی و شادی او را احساس کنند، حتی اگر از دلخوشی او گریه کنند، اثر آن همچون زعفران خواهد بود و برایشان خوب و ارزشمند خواهد بود.
آن شاه عیبپوش که رسوای عشق را
از خون دیده، پردهٔ راز نهان دهد
هوش مصنوعی: آن پادشاهی که همواره عیوب را میپوشاند، عشق را از اشکهایش میشناسد و رازهای پنهان را فاش میکند.
پیر خرد به ره نتواند نهاد پای
اوّل اگر نه دست به آن نوجوان دهد
هوش مصنوعی: سخن از این است که فردی با تجربه و پخته نمیتواند به تنهایی در مسیر درست گام بردارد، مگر اینکه فردی جوان و شایسته به او کمک کند و از او حمایت کند.
ایزد که در سراچهٔ دلهای تنگعیش
گنجایش تصوّر کَون و مکان دهد
هوش مصنوعی: خداوندی که در دلهای کوچک و پر از غم، توانایی تصور جهان و مکانها را فراهم میآورد.
در حیرتم که شوکت او را چگونه جای
در تنگنای مختصر آسمان دهد
هوش مصنوعی: من در شگفتم که چگونه عظمت و بزرگی او میتواند در فضای محدود آسمان جا بگیرد.
در عرصهٔ نبرد که آواز طبل جنگ
آوازهٔ بلا به زمین و زمان دهد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، صدای طبل نبرد فریاد خطر و مصیبت را در سراسر زمین و آسمان پخش میکند.
در دست اهل فتنه سر رمح خونچکان
یاد از زبان اژدر آتشفشان دهد
هوش مصنوعی: در دستان فتنهگران، نیزهای قرار دارد که خون میریزد و همچون زبانی آتشین از یک اژدها، یادآور واقعیات هولناک است.
در خرمن زمین فتد آتش ز برق تیغ
چندانکه گرد معرکه یاد از دخان دهد
هوش مصنوعی: در زمین، آتش از برخورد تیغ برق میافتد بهگونهای که بخار آن به قدری زیاد است که یاد و خاطرهاش را برای همیشه در ذهن میسازد.
پیکان ز بس که سر بدر آرد ز هر طرف
در تن به صد مضایقه راه سنان دهد
هوش مصنوعی: به سبب شدت تیراندازی، تیرها از هر طرف به سوی هدف روانه میشوند و بدن را به سختی مینوازند و به آن آسیب میزنند.
گه دست او نهال سنان بارور کند
گه شست او همای خدنگ استخوان دهد
هوش مصنوعی: گاهی دست او میوهدار میشود و درختان را پرثمر میکند، و گاهی دیگر، کار او به قدری قوی است که پرنده را به استخوان تبدیل میکند.
بس کاسههای سرکه سبک همچو ماه نو
یکران او شکست به نعل گران دهد
هوش مصنوعی: بسیاری از کاسههای سرکه سبک، مثل ماه نو که یک طرفش شکسته است، به زیر ضربه سنگین میشکنند.
کُهپیکری که رایض ایّام هر شبش
در آخور سپهر، کَه از کهکشان دهد
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی قلهای بلند و استوار است که شبها در آغوش آسمان قرار میگیرد و از آنجا به کهکشان نور میتاباند. به نوعی، به عظمت و زیبایی این قله و ارتباطش با آسمانها اشاره دارد.
صرصر تکی که بسته کند خویش را خیال
راکب اگر به پیک نسیمش عنان دهد
هوش مصنوعی: طوفانی که میتواند به سرعت به خود بپیچد، اگر سوارکار به نسیم اجازهی راندن بدهد.
فرمانبری که سر ز اطاعت نمیکشد
اندیشهگر عنانش به دست گمان دهد
هوش مصنوعی: فرمانبری که از اطاعت سرپیچی میکند، باید مراقب باشد که افکارش او را به جای درست هدایت نکند.
خاطر ز باز یافتنش جمع میشود
عمری که میرود اگر او را ضمان دهد
هوش مصنوعی: اگر کسی به یاد کسی دیگر بیفتد، تمام خاطرات و لحظات خوب زندگیاش در ذهنش تداعی میشود و زندگیاش با این یادآوری پر از احساسات میشود، حتی اگر آن شخص دیگر با او نباشد.
ای آنکه در چراگه عدل تو همچو سگ
هر لحظه گرگ بوسه به پای شبان دهد
هوش مصنوعی: ای کسی که در مرتع عدالت تو، مانند سگی، هر لحظه گرگ به پای شبان احترام میگذارد.
شاید که پشتگرمی عدل تو صعوه را
چون مرغ روح در دل باز آشیان دهد
هوش مصنوعی: شاید این امیدواری به عدالت تو بتواند پرندهای را مانند مرغی که در دلش جا دارد، دوباره به آشیان خود برگرداند.
نسبت به آفتاب عتاب تو خلق را
خورشید حشر، منفعت سایبان دهد
هوش مصنوعی: در مقایسه با خورشید، علاقه و محبت تو به مردم مانند سایهای است که در روز گرم به آنها سود میرساند و از اذیت تابش آفتاب محافظت میکند.
گر تیغ را دهند ز بحر کف تو آب
چون آب خضر، زندگی جاودان دهد
هوش مصنوعی: اگر تیغی را به دست تو بدهند و از دریای وجودت آب بکشند، همانند آب خضر که سرزندگی و جاودانگی به انسان میبخشد.
در دیده و دل آنکه خیال کف تو دید
از جود، نقد سود به دست زیان دهد
هوش مصنوعی: هر کسی که در دل و چشمانش خیال زیباییهای تو باشد، حتی اگر از طرز لطف تو بهرهای ببرد، در نهایت احساس ضرر خواهد کرد.
بیند ز آب دیده و یابد ز خون دل
لعلی که گوهر صدف بحر و کان دهد
هوش مصنوعی: با دیدن اشک و احساس درد در دل، شخصی جواهر بینظیری را پیدا میکند که همانند لعل، ارزش و زیبایی بسیاری دارد و میتواند به منظورهای بزرگ و ارزندهای از آن بهرهبرداری شود.
گر خلق را ز همّت خود قسمتی دهی
از خصم جان اگر طلبی، رایگان دهد
هوش مصنوعی: اگر به مردم از نیّت و ارادت خود سهمی بدهی، دشمن جانت هم اگر بخواهد، به راحتی آن را به تو خواهد داد.
خورشید را ضمیر تو داغ حبش نهد
گلبرگ را نهیب تو رنگ خزان دهد
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر محبت تو، چهرهاش را زیباتر میکند و گلها تحت تأثیر احساسات تو، رنگ و روی خزان را به خود میگیرند.
خصم ترا که بهر سیاست گرفته خون
تا پای تیغ، دست اجل کی امان دهد
هوش مصنوعی: دشمن تو که به خاطر تدبیر و سیاست، خون انسانها را تا نوک تیغ ریخته است، چه زمانی و با چه دلیلی دست تقدیر به او فرصت خواهد داد؟
ایمن مگر ز تیغ تو در آب نیست عکس؟
کآبش ز موج، جوشن و برگستوان دهد
هوش مصنوعی: آیا نمیتوان از تیغ تو که در آب منعکس شده، احساس امنیت کرد؟ زیرا آب به وسیله موج، به مانند زره و حفاظ محافظت میکند.
شاها! منم که کلک بدایع نگار من
ز آیین نظم، زینت این خاندان دهد
هوش مصنوعی: ای پادشا! من هستم که قلم زیباییهایم به خاطر اصول نظم، زینتبخش این خاندان است.
در مکتب خیال، دلم طفل عقل را
آموزگاری خرد خردهدان دهد
هوش مصنوعی: در دنیای خیال، من قلبم را به معلمی برای عقل کوچک و نوجویم میسپارم تا به او آموزش دهم.
شد سالها که روزبهروزم هوای سیر
مانند آفتاب، سر اندر جهان دهد
هوش مصنوعی: سالهاست که روزهایم همچون آفتابی درخشان پر از زندگی و نشاط است و به دنیا سر میزند.
گه رهنمون شود ز خراسان سوی عراق
گه از عراق، سوی خراسان نشان دهد
هوش مصنوعی: گاهی اوقات راهنمایی از خراسان به سمت عراق میآید و گاهی نیز از عراق به سمت خراسان نشان داده میشود.
اکنون که از عراق و خراسان دلم گرفت
بختم نشان به جانب هندوستان دهد
هوش مصنوعی: اکنون که از عراق و خراسان ناراحت و دلگیرم، شواهد و نشانهها به من میگوید که آیندهام به سمت هندوستان خواهد رفت.
خواهم که عندلیب خوش الحان طبع من
شرمندگی به طوطی شکّر زبان دهد
هوش مصنوعی: میخواهم که پرندهای خوشصدا که زشتیهای من را ببیند، به پرندهای شیرینزبان بگوید که چه قدر از من شرمنده است.
دارم هوس که خامهٔ شیرینزبان من
شیرینیی به نیشکر هندوان دهد
هوش مصنوعی: دارم آرزو میکنم که قلم لطیف من، نوعی شیرینی به هندوانهها بدهد.
همّت ز من دریغ مفرما که عنقریب
آیم به بندگی، اجلم گر امان دهد
هوش مصنوعی: لطفاً از من دریغ نکن که به زودی آماده خدمتگزاری هستم، اگر فرصتی به من بدهی.
وقت است کز دعای تو میلی به تازگی
طوطیّ خامه را شکر اندر دهان دهد
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که از دعای تو، طوطی خامهاش را با شکر بارور کند و به تازگی پدیدار شود.
تا آن زمان که خسرو اقلیم کُن فکان
ز آیین عدل، رونق ملک جهان دهد
هوش مصنوعی: تا زمانی که خسرو، پادشاه سرزمینها، به زندگانی خود ادامه میدهد و با برقراری عدالت، زندگی را در سراسر جهان رونق میبخشد.
باشی تو در جهان و جهان آفرین ترا
ملک هزار خسرو صاحبقران دهد
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیا باشی، خالق جهان به تو بزرگی و سلطنتی همچون هزاران خسرو صاحبقران خواهد بخشید.