گنجور

شمارهٔ ۲۰ - در مدح بهروز محمّد

زبان چگونه کند شکر ایزد متعال
که روز هجر بدل شد به روزگار وصال
بدید دیده جمالی که عمرها با او
نهفته عشق همی باخت در حریم خیال
لبالب ار چه ز خون بود ساغر جانم
ز آب زندگی اکنون شده‌ست مالامال
اگرچه اختر بختم ز چشم زخم زمان
فتاده بود چو یوسف به تنگنای وبال
اگرچه داشت به دل، کاروان غم منزل
کنون قوافل عیش آیدم به استقبال
وگرچه خیل غم از ترکتاز پی‌درپی
چو مور داشت سرم را زمان زمان پامال
کنون ز دست برآید مرا ز نعمت و جاه
که میزبان سلیمان شوم به استقلال
گر از نگونی بخت و زبونی طالع
کمال داشت زوال و زوال داشت کمال
به یمن بخت همایون و طالع میمون
کنون زوال کمال است در کمال زوال
ز بدگمانی بختی که داشتم، خود را
پس از هزار غم اکنون که دیده‌ام خوشحال
گمان برم که مگر این فراغ خاطر را
به خواب بینم و آن را ملالت است ملال
چنانکه شب همه شب با هزار سوز و گداز
چو ماهیی که بود تشنهٔ زلال وصال
ز اشتیاق وصالی که دست داد اکنون
در انتظار مرادی که رو نمود الحال
به طاق چرخ رساندم ز برق آه خلل
به ساق عرش فکندم ز دود دل خلخال
به ذوق آنکه لب از خنده گشت شیرین‌کام
به شکر آنکه دل از ناله گشت فارغبال
بده یکی قدح دوستکامی ای ساقی
بخوان یکی غزل عاشقانه، ای قوّال
دمی که بگذرد از پیشم آن رمیده غزال
نگه کند به قفا، تا شتابم از دنبال
به این غرض که کند پیش غیر منفعلم
جواب من ندهد، گر کنم هزار سوال
ز من گذشت و شد این حسرتم گره در دل
که داشت میل سخن گفتن و نیافت مجال
ز همنشینی یاران تهی کند پهلو
که از ملال دل ما، دلش گرفت ملال
رسیدی از تو ستم‌پیشه، داد برگردون
ز حیرت تو نبودی اگر زبانها لال
به مرگ، روز وصال تو می‌رسم صد بار
قیاس کن شب هجر مرا ز روز وصال
ز تار زلف تو، دل تیره چون درون قلم
ز پیچ و تاب، درو ریشه‌های آه چو نال
کشید سر ز دلم بر سپهر، شعلهٔ آه
چو ماه رایت خورشید آسمان جلال
چراغ انجمن آخرالزّمان، بهروز
گل شکفتهٔ باغ سعادت و اقبال
بلند اختر و مه طلعت و ستاره حشم
خجسته بخت و مبارک پی و همایون فال
اگر به باغ زمان، مهر قدر او تابد
دگر به خاک نیفتد ز شاخسار ظلال
وگر به کشت زمین، ابر دست او بارد
دهد چو خوشهٔ پروین به جای دانه لآل
ز اشتیاق زمین بوس او، به موعد حمل
نمی‌کشند در ارحام، انتظار اطفال
دمی که در قلم آید حروف دولت تو
به روی صفحه ببالد قلم چو تازه نهال
چنان ز عدل تو کوتاه گشت دست ستم
که جذب نم نکند، آب نارسیده سفال
در آن مصاف که مانند قطرهٔ سیماب
ز بیم در کرهٔ آسمان فتد زلزال
محیط چرخ نهان گردد از غبار سپاه
بسیط ارض زره پوشد از نشان نعال
تو بر نشینی بر توسن جهانگردی
که از تصوّر آن، مرغ دل برآرد بال
رونده همچو شهاب و پرنده همچو عقاب
برنده همچو نصیب و رسنده چون آجال
اگر ز سرعت او بهره‌ای برد شب هجر
چو روز وصل، شود متّصف به استعجال
به این بهانه که خار از قدم کشد بیرون
ز همرهیش به دنبال مانده پیک خیال
چو آفتاب کنی حمله‌ای، گروه گروه
رسند همچو کواکب، مواکب از دنبال
پلارک تو بود آن سحاب کز ره دین
فرونشانده به آب هدی، غبار ضلال
چنان به سُمّ ستور از عدو برآری گرد
که احتیاج نباشد به دفن، بعد قتال
فتد ز فرق سران، خودها شکاف‌شکاف
شود به دست یلان، نیزه‌ها خلال‌خلال
ز بس مجادله با هم کنند، بگریزد
ز پا، توان گریز و ز دست، تاب جدال
قیامتی شود و دم‌به‌دم فرو آید
هزار ناوک پرّان چو نامهٔ اعمال
دهند شیرشکاران به دست باد، عنان
زنند فیل‌سواران به طبل، چوب دوال
اگر وقار تو تسکین روزگار دهد
سزد که سلب تحرّک کند ز باد شمال
زهی ز عدل تو، بیدادگر چنان مشفق
که شیر، پشت غزالان بخارد از چنگال
ز دست و شست تو افتد اگر در آینه عکس
سزد که همچو پری، پر بر آورد تمثال
شود گزنده چو دندان مار، نوک قلم
ز ناوک تو اگر فی‌المثل کشند مثال
مگر شکسته سفال سگ خودم خواندی؟
که باز مانده ز بس خرّمی، دهان هلال
گر از فصاحت نطق تو بهره‌مند شوند
زبان برگ درختان چنین نماند لال
بزرگوار جنابا! قریب نه ماه است
که دور بودم ازین آستان عرش‌مثال
چه گویمت که چو طفل شکم درین نه ماه
چه مایه خون جگر خورده‌ام به کنج وبال
شدی چو مردهٔ صدساله خون من بر باد
اگر گذشتی ماهی‌دگر برین منوال
درین غمم که مبادا دلت ملال کشد
اگر به شرح در آرم که چون گذشت احوال
تو نیز دو سه روزی چو حضرت یوسف
که در محاصره بودی به تنگنای ملال
نتیجه یافتی از کردگار، آخر کار
عزیز مصر حکومت شدی به استقلال
چو کودکی منم اکنون که زاده از مادر
ز نو گرفته حیاتی که می‌نمود محال
برون چگونه توان آمدن ز عهدهٔ شکر
ادای شکر کنم گر به صدق صدها سال
به اینکه دادرس خویش دیده ای، میلی
زبان گشا به دعا و ازین زیاده منال
امید هست که تا شاهدان ز ساده‌دلان
برند دل به فسون و فریب و غنج و دلال
عروس فتح نبیند دم تجلّی حسن
بجز در آینه ماه رایت تو جمال

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زبان چگونه کند شکر ایزد متعال
که روز هجر بدل شد به روزگار وصال
هوش مصنوعی: چطور می‌توان از زبان و بیان برای شکرگذاری خداوند بزرگ استفاده کرد در حالی که روزی که دوری و جدایی بود به زمانی خوش و پر از وصال تبدیل شده است؟
بدید دیده جمالی که عمرها با او
نهفته عشق همی باخت در حریم خیال
هوش مصنوعی: چشمانم زیبایی را دید که سال‌ها در دل عشق پنهان شده بود و مدام در دنیای خیال بازی می‌کرد.
لبالب ار چه ز خون بود ساغر جانم
ز آب زندگی اکنون شده‌ست مالامال
هوش مصنوعی: اگرچه جام من از خون پر است، اما جانم از آب زندگی پر شده و پر از حیات است.
اگرچه اختر بختم ز چشم زخم زمان
فتاده بود چو یوسف به تنگنای وبال
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی من به دلیل سختی‌ها و مشکلات، وضعیتی ناگوار و تنگنا مانند یوسف در کنعان پیدا کرده‌ام، اما هنوز هم ستاره خوشبختی‌ام تحت تأثیر آسیب‌های زمان قرار گرفته است.
اگرچه داشت به دل، کاروان غم منزل
کنون قوافل عیش آیدم به استقبال
هوش مصنوعی: خلاف اینکه دلش پر از غم و ناراحتی بود، اکنون شادی و خوشی به سمتش می‌آید.
وگرچه خیل غم از ترکتاز پی‌درپی
چو مور داشت سرم را زمان زمان پامال
هوش مصنوعی: هرچند که غم همچون آواره‌ای به سراغم می‌آید و مدام مرا زیر فشار قرار می‌دهد، اما من باز هم سر خود را بلند می‌کنم و تسلیم نمی‌شوم.
کنون ز دست برآید مرا ز نعمت و جاه
که میزبان سلیمان شوم به استقلال
هوش مصنوعی: اکنون می‌توانم به لطف و مقام برسم که به تنهایی میزبان سلیمان شوم.
گر از نگونی بخت و زبونی طالع
کمال داشت زوال و زوال داشت کمال
هوش مصنوعی: اگرچه بخت نامساعد و سرنوشت ضعیف است، اما هر چه زوال و سقوط وجود داشته باشد، در آن نیز نشانه‌هایی از کمال و رشد نهفته است.
به یمن بخت همایون و طالع میمون
کنون زوال کمال است در کمال زوال
هوش مصنوعی: به دلیل خوش‌شانسی و فرصت‌های خوب، حالا نشانه‌هایی از فروپاشی و زوال در اوج کمال و موفقیت وجود دارد.
ز بدگمانی بختی که داشتم، خود را
پس از هزار غم اکنون که دیده‌ام خوشحال
هوش مصنوعی: با وجود بدگمانی هایی که داشتم، حالا بعد از گذراندن هزاران مشکل و غم، وقتی به خودم نگاه می‌کنم، خوشحالم.
گمان برم که مگر این فراغ خاطر را
به خواب بینم و آن را ملالت است ملال
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شاید این آرامش خاطر را در خواب ببینم و آن را احساس کنم که دچار بی‌حوصلگی است.
چنانکه شب همه شب با هزار سوز و گداز
چو ماهیی که بود تشنهٔ زلال وصال
هوش مصنوعی: شب به طور مداوم با درد و رنجی زیاد می‌گذرد، مانند ماهی‌ای که به شدت تشنه‌ی آب زلال و لحظه‌های وصال است.
ز اشتیاق وصالی که دست داد اکنون
در انتظار مرادی که رو نمود الحال
هوش مصنوعی: به خاطر عشقی که برای وصال (اتحاد) معشوق داشتم، اکنون در انتظار خبری از او هستم که ظهور کند و به آرزویم پاسخ دهد.
به طاق چرخ رساندم ز برق آه خلل
به ساق عرش فکندم ز دود دل خلخال
هوش مصنوعی: به آسمان و دور و برش تاثیر عواطف خود را منتقل کردم؛ از دل ناآرامم، نشانه‌هایی بر روی عرش و بالای سر گذاشتم.
به ذوق آنکه لب از خنده گشت شیرین‌کام
به شکر آنکه دل از ناله گشت فارغبال
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی آنکه لبخند زده و کامش شیرین شده، و به خاطر شکرگزاری به خاطر اینکه دلش از غم و ناله راحت شده، احساس شادی و رضایت دارد.
بده یکی قدح دوستکامی ای ساقی
بخوان یکی غزل عاشقانه، ای قوّال
هوش مصنوعی: ای ساقی، یک جام از عشق دوست به من بده و یک غزل عاشقانه بخوان، ای خواننده!
دمی که بگذرد از پیشم آن رمیده غزال
نگه کند به قفا، تا شتابم از دنبال
هوش مصنوعی: زمانی که آن غزال رمیده از کنارم می‌گذرد، نگاهی به عقب می‌کند تا ببیند آیا من هنوز در پی او هستم یا نه.
به این غرض که کند پیش غیر منفعلم
جواب من ندهد، گر کنم هزار سوال
هوش مصنوعی: من با این هدف که دیگران از من بهره‌مند نشوند، هر چقدر هم سوال بپرسم، او به من پاسخ نخواهد داد.
ز من گذشت و شد این حسرتم گره در دل
که داشت میل سخن گفتن و نیافت مجال
هوش مصنوعی: او از کنار من عبور کرد و این حسرت در دلم باقی ماند که دلم می‌خواست با او صحبت کنم، اما فرصتی برای این کار پیدا نکردم.
ز همنشینی یاران تهی کند پهلو
که از ملال دل ما، دلش گرفت ملال
هوش مصنوعی: از کنار دوستان که دور بشود، دلش آرام نمی‌گیرد و افسردگی ما هم بر دل او تأثیر می‌گذارد.
رسیدی از تو ستم‌پیشه، داد برگردون
ز حیرت تو نبودی اگر زبانها لال
هوش مصنوعی: تو به من ستم کردی و من در حیرت به حال خودم بودم. اگر زبان‌ها خاموش بودند، هیچ کس نمی‌توانست به این ناگواری من شکایت کند.
به مرگ، روز وصال تو می‌رسم صد بار
قیاس کن شب هجر مرا ز روز وصال
هوش مصنوعی: با مرگ، در روزی که تو را می‌بینم، به دلم می‌رسد. هزار بار فکر کن شب فراق من چقدر با روز وصالت متفاوت است.
ز تار زلف تو، دل تیره چون درون قلم
ز پیچ و تاب، درو ریشه‌های آه چو نال
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تارهای زلف تو تیره و غمگین است، مانند حالتی که وقتی قلم به دور خود می‌پیچد، دل را دچار پیچیدگی و غم می‌کند. در این حالت، ریشه‌های آه و ناله همچون زخم‌های عمیق در دل وجود دارد.
کشید سر ز دلم بر سپهر، شعلهٔ آه
چو ماه رایت خورشید آسمان جلال
هوش مصنوعی: از دل من شعله‌ای بر افراشته شد که مانند ماه در آسمان نورانی و پر شکوه است.
چراغ انجمن آخرالزّمان، بهروز
گل شکفتهٔ باغ سعادت و اقبال
هوش مصنوعی: آخرین زمان، روشنایی‌بخش و روشنی‌دهنده است، و بهروز نیز به مانند گل شکوفا در باغ خوشبختی و سرنوشت خوب، درخشان و نمایان است.
بلند اختر و مه طلعت و ستاره حشم
خجسته بخت و مبارک پی و همایون فال
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف ویژگی‌های مثبت و خوشبختی فردی می‌پردازد. اشاره به این دارد که او دارای ویژگی‌های برجسته‌ای مانند جمالی زیبا و شانس خوبی است که به او کمک می‌کند در زندگی خود موفق و مبارک باشد.
اگر به باغ زمان، مهر قدر او تابد
دگر به خاک نیفتد ز شاخسار ظلال
هوش مصنوعی: اگر در زمان خوشبختی و محبت، نور و خوبی به قلب انسان بتابد، دیگر او به زمین و ناامیدی سقوط نخواهد کرد.
وگر به کشت زمین، ابر دست او بارد
دهد چو خوشهٔ پروین به جای دانه لآل
هوش مصنوعی: اگر باران از او ببارد، زمین مانند خوشه‌های پروین میوه می‌دهد و به جای دانه‌ها، جواهراتی چون مروارید به بار خواهد آورد.
ز اشتیاق زمین بوس او، به موعد حمل
نمی‌کشند در ارحام، انتظار اطفال
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوقی که زمین به بوسه‌اش دارد، در رحم‌ها، نوزادها را به دنیا نمی‌آورند و منتظر می‌مانند.
دمی که در قلم آید حروف دولت تو
به روی صفحه ببالد قلم چو تازه نهال
هوش مصنوعی: زمانی که کلمات و حروف تو روی کاغذ ظاهر می‌شوند، قلم مانند یک درخت جوان و تازه سر می‌کشد و زندگی می‌گیرد.
چنان ز عدل تو کوتاه گشت دست ستم
که جذب نم نکند، آب نارسیده سفال
هوش مصنوعی: به قدری عدالت تو قوی و فراگیر است که ستمگری دیگر نمی‌تواند کاری از پیش ببرد، مانند خاکی که برای سفالگری آماده نشده و نمی‌تواند آب را به خود جذب کند.
در آن مصاف که مانند قطرهٔ سیماب
ز بیم در کرهٔ آسمان فتد زلزال
هوش مصنوعی: در آن نبردی که مانند قطره‌ای جیوه در فضای آسمان به خاطر ترس به لرزه درمی‌آید.
محیط چرخ نهان گردد از غبار سپاه
بسیط ارض زره پوشد از نشان نعال
هوش مصنوعی: فضای گردونه به خاطر غبار سپاه زمین پنهان می‌شود و زمین نیز به خاطر نشانه‌های پا پوشیده می‌شود.
تو بر نشینی بر توسن جهانگردی
که از تصوّر آن، مرغ دل برآرد بال
هوش مصنوعی: تو سوار بر اسب جهان‌گردی، به گونه‌ای که فقط تصور آن، دل پرنده را به پرواز در می‌آورد.
رونده همچو شهاب و پرنده همچو عقاب
برنده همچو نصیب و رسنده چون آجال
هوش مصنوعی: کسی که در حرکت است باید به سرعتی مانند شهاب و پرنده‌ای با قدرت مانند عقاب باشد. برای موفقیت و به دست آوردن چیزهای خوب، باید تلاشت را ادامه دهی و به هدف‌های خود برسی. مانند زمان، که به هدف‌های خود می‌رسد و فرصت‌ها را به دست می‌آورد.
اگر ز سرعت او بهره‌ای برد شب هجر
چو روز وصل، شود متّصف به استعجال
هوش مصنوعی: اگر از سرعت او بهره‌ای ببریم، شب جدایی مانند روز پیوند، وصف شتاب را پیدا می‌کند.
به این بهانه که خار از قدم کشد بیرون
ز همرهیش به دنبال مانده پیک خیال
هوش مصنوعی: بهانه‌ای می‌آورد که خار از زیر پا کنار برود و آن کسی که در پی اوست، خیال را دنبال می‌کند.
چو آفتاب کنی حمله‌ای، گروه گروه
رسند همچو کواکب، مواکب از دنبال
هوش مصنوعی: وقتی که مانند آفتاب، بر روی چیزی حمله‌ور می‌شوی، گروه گروه افراد به صورت مرتب و سازماندهی شده، به دنبالت می‌آیند، مثل ستاره‌هایی که در آسمان به دنبال هم حرکت می‌کنند.
پلارک تو بود آن سحاب کز ره دین
فرونشانده به آب هدی، غبار ضلال
هوش مصنوعی: تو همچون ابری هستی که در مسیر دین، غبار گمراهی را با آب هدایت از بین می‌برد.
چنان به سُمّ ستور از عدو برآری گرد
که احتیاج نباشد به دفن، بعد قتال
هوش مصنوعی: چنان باید از دشمن بگریزی و فرار کنی که نیازی به دفن شدن بعد از نبرد نداشته باشی.
فتد ز فرق سران، خودها شکاف‌شکاف
شود به دست یلان، نیزه‌ها خلال‌خلال
هوش مصنوعی: از بالای سر افراد، سرها به دو نیم می‌شود و در دستان قهرمانان، نیزه‌ها مانند خلال پوست موز شکسته می‌شود.
ز بس مجادله با هم کنند، بگریزد
ز پا، توان گریز و ز دست، تاب جدال
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مدام در حال بحث و جدل هستند، از پا می‌افتند و توانایی ادامه دادن و مقاومت در برابر تنش‌ها را از دست می‌دهند.
قیامتی شود و دم‌به‌دم فرو آید
هزار ناوک پرّان چو نامهٔ اعمال
هوش مصنوعی: روز قیامت خواهد شد و هر لحظه هزاران تیر پرتاب می‌شود، مثل نامه‌های اعمال که به سوی انسان‌ها می‌آید.
دهند شیرشکاران به دست باد، عنان
زنند فیل‌سواران به طبل، چوب دوال
هوش مصنوعی: شکارچیان شیر، شکار خود را به باد می‌سپارند و سواران فیل، با ضرب طبل و به کمک چوب، کنترل می‌کنند.
اگر وقار تو تسکین روزگار دهد
سزد که سلب تحرّک کند ز باد شمال
هوش مصنوعی: اگر آرامش و وقار تو بتواند روزگار را آرام کند، شایسته است که توان حرکت را از بادی که از شمال می‌وزد بگیرد.
زهی ز عدل تو، بیدادگر چنان مشفق
که شیر، پشت غزالان بخارد از چنگال
هوش مصنوعی: عجبا از عدل تو! تو بیدادگری هستی که مانند شیر، با مهربانی از جان غزالان محافظت می‌کنی و آن‌ها را از چنگال خطر نجات می‌دهی.
ز دست و شست تو افتد اگر در آینه عکس
سزد که همچو پری، پر بر آورد تمثال
هوش مصنوعی: اگر تصویر تو در آینه بیفتد، شایسته است که مانند یک پری، با بال‌های زیبا نمایان شود.
شود گزنده چو دندان مار، نوک قلم
ز ناوک تو اگر فی‌المثل کشند مثال
هوش مصنوعی: چنانچه نوک قلم تو به اندازه دندان مار تند و گزنده باشد، می‌تواند به اندازه آن آسیب زننده و خطرناک باشد.
مگر شکسته سفال سگ خودم خواندی؟
که باز مانده ز بس خرّمی، دهان هلال
هوش مصنوعی: آیا تو هنوز هم بر روی سفال شکسته سگ من نظر داری؟ که از خوشی زیاد، فقط یک هلال باقی مانده است.
گر از فصاحت نطق تو بهره‌مند شوند
زبان برگ درختان چنین نماند لال
هوش مصنوعی: اگر سخنرانی و بیانیه‌های تو به قدری زیبا و فصیح باشد که زبان‌ها از آن بهره‌مند شوند، در آن صورت دیگر درختان بی‌صدا نمی‌مانند.
بزرگوار جنابا! قریب نه ماه است
که دور بودم ازین آستان عرش‌مثال
هوش مصنوعی: جناب بزرگوار! نزدیک به نه ماه است که از این محل والا دور بوده‌ام.
چه گویمت که چو طفل شکم درین نه ماه
چه مایه خون جگر خورده‌ام به کنج وبال
هوش مصنوعی: چگونه بگویم به تو که در این نه ماه مانند کودکی در دلم، چقدر درد و رنج کشیده‌ام و زجر و سختی را تحمل کرده‌ام؟
شدی چو مردهٔ صدساله خون من بر باد
اگر گذشتی ماهی‌دگر برین منوال
هوش مصنوعی: اگر تو از کنارم بگذری، انگار که من مرده‌ای صدساله‌ام که خونم به هدر رفته است. اگر دوباره بر این رویه بی‌تفاوت بگذری، محکوم به نابودی خواهم بود.
درین غمم که مبادا دلت ملال کشد
اگر به شرح در آرم که چون گذشت احوال
هوش مصنوعی: در این ناراحتی و غمی که دارم، نگرانم که دل تو هم ناراحت نشود. اگر بخواهم داستان را برایت تعریف کنم، ممکن است قلبت به درد بیاید.
تو نیز دو سه روزی چو حضرت یوسف
که در محاصره بودی به تنگنای ملال
هوش مصنوعی: تو هم چند روزی مانند حضرت یوسف که در شرایط سخت و محاصره بود، در نگرانی و غم به سر می‌بری.
نتیجه یافتی از کردگار، آخر کار
عزیز مصر حکومت شدی به استقلال
هوش مصنوعی: نتیجه‌ای که از خداوند گرفتی، در نهایت به اینجا رسیدی که با استقلال به حکومت در مصر رسیدی.
چو کودکی منم اکنون که زاده از مادر
ز نو گرفته حیاتی که می‌نمود محال
هوش مصنوعی: من مانند کودکی هستم که دوباره از مادر متولد شده و زندگی جدیدی را آغاز کرده که به نظر غیرممکن می‌آمد.
برون چگونه توان آمدن ز عهدهٔ شکر
ادای شکر کنم گر به صدق صدها سال
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان از عهدهٔ سپاسگزاری برآمد؟ اگر بخواهم با صداقت سال‌ها شکرگزاری کنم، باز هم نمی‌توانم حق این شکر را ادا کنم.
به اینکه دادرس خویش دیده ای، میلی
زبان گشا به دعا و ازین زیاده منال
هوش مصنوعی: این اثر به این موضوع اشاره دارد که وقتی خدا را هستی بخش و قاضی خود می‌دانیم، نیازی به بیان خواسته‌هایمان نداریم و بهتر است از زیاد درخواست کردن پرهیز کنیم.
امید هست که تا شاهدان ز ساده‌دلان
برند دل به فسون و فریب و غنج و دلال
هوش مصنوعی: امیدوارم که وقتی افرادی که ساده‌دل هستند، به تماشای چنین صحنه‌هایی مشغول شوند، دلشان به وسوسه‌ها و فریب‌های دیگران نرود و تحت تأثیر جذابیت و ناز و کرشمه قرار نگیرند.
عروس فتح نبیند دم تجلّی حسن
بجز در آینه ماه رایت تو جمال
هوش مصنوعی: عروس پیروزی به جز در آینه ی ماه و پرچم تو، زیبایی های حسن را نمی‌بیند.