شمارهٔ ۱۵ - در مدح نورنگ خان
آن گل که رفت و داغ جدایی به جان نهاد
دنبالش آب دیده سر اندر جهان نهاد
ظاهر به مردمان مکن ای اشک پرده در
راز نهان که با تو دلم در میان نهاد
در ابتدای عشق که هنگام مهر بود
صد داغ بر دلم ز پی امتحان نهاد
خال رخش که داغ دلم راست پردهسوز
آیینه در برابر داغ نهان نهاد
دارد سراب وعدهٔ او تشنهلب بسی
لبتشنه مرد آنکه چو من دل بر آن نهاد
در زلف او دل از سبکی بیقرار بود
بر پای او ز سلسله بند گران نهاد
هر زخم ناوکی که ازان غمزه داشتم
مژگان او فتیله ز نوک سنان نهاد
فرسوده استخوان تنم را نشانه کرد
هر ناوک بلا که قضا در کمان نهاد
در خود ندید چون دل بیچاره تاب هجر
ناچار تن به جور تو نامهربان نهاد
اندیشهٔ رخ تو که آسایش دل است
در روی زرد، خاصیت زعفران نهاد
کیفیّت غم تو که جان را مفرّح است
در خون دل نشاط می ارغوان نهاد
هنگام مرگ، وعدهٔ پرسیدن توام
از انتظار سلسله بر پای جان نهاد
خضر غم تو شد به عدم رهنمون مرا
آسان رهی به پیش من ناتوان نهاد
تا بر زبان نیاورم آزار دل ازو
اوّل به عشوه بند مرا بر زبان نهاد
سرگشتهٔ در تو ز پا خویش را فکند
تا سر به این بهانه بر آن آستان نهاد
کرد از نخست غرقه به خون چون زبان شمع
دوران نوالهای که مرا در دهان نهاد
دوران که سوخت رشتهٔ جان مرا چو شمع
گردن به تیغ داور گیتیستان نهاد
نورنگخان، یگانه دُر دُرج آفتاب
کو را به آفتاب،خرد توأمان نهاد
صیدافکنی که از تن فرسودهٔ عدو
پیش همای ناوک خویش استخوان نهاد
دست سخای او که مبادا نیازمند
داغ نیاز بر دل دریا و کان نهاد
چشم ستاره، گاه عطای تو میپرید
بر طرف دیده، برگ که از کهکشان نهاد
نسر فلک ز بیم سر از بیضه بر نزد
بر چرخ باز قهر تو چون آشیان نهاد
آهو ز عدل او سر راحت به خواب ناز
در خوابگاه گرسنه شیر ژیان نهاد
ای آنکه در زمان تو گردید استوار
در عدل هر اساس که نوشیروان نهاد
درکشوری که عدل تو پا درمیانه ماند
هر فتنهای که بود، قدم بر کران نهاد
پشت فلک ز قامت بخت تو راست شد
چون پیر بود، دست به دوش جوان نهاد
ای آنکه همّت تو به دامان نثار کرد
خورشید هر ذخیره که در جیب کان نهاد
در عرصهٔ نفاذ، به تقدیر کردگار
فرمان نافذ تو عنان بر عنان نهاد
شبدیز کبریای تو از قدر ...
جایی که سکّه بر درم اختران نهاد
دریا دلا! به ذات کریمی که از کرم
در جسم خاک، جوهر جان رایگان نهاد
از چشم اعتبار فتادش گهر چو اشک
هر کس نظر بر آن کف گوهرفشان نهاد
افلاک را ز کبر زمین سر نمینهد
تا سر به پایبوسی نورنگخان نهاد
در روزگار دولت پایندهٔ تو، دل
شمع سحر به زندگی جاودان نهاد
در گلشن حیات حسود تو میتوان
بر نخل تازه، ارّه ز آب روان نهاد
بر آسمان نه شکل هلال است شامگه
کش نام ماه نو، خرد خردهدان نهاد
شاهین خمیدهٔ کفّهٔ میزان چرخ را
بر وی ز بس که حلم تو بار گران نهاد
قهر تو بهر امن و امان سوختن چو برق
آتش به خان و مان زمین و زمان نهاد
کس جز ملک ز دور به حسرت نظر نکرد
جایی که میزبان نوال تو خوان نهاد
قدر ترا بنای مکان از علوّشان
بنّای وهم بر زبر لامکان نهاد
حفظ تو نیز کرد درین کار اهتمام
بر لامکان وگرنه بنا چون توان نهاد؟
تا عقل پی برد که تقاضای روزگار
طرح بهار و رسم خزان در جهان نهاد
خوش باش چون بهار که باغ حیات خصم
از برگریز حادثه رو در خزان نهاد
جاوید زی که مدّت عمر تو شد مدید
چندانکه سر به دامن آخر زمان نهاد
شمارهٔ ۱۴ - در مدح نورنگ: ای شراب خوشدلی از جام دوران یافتهشمارهٔ ۱۶ - در مدح نورنگخان: در گلو بینم گر از تیغ شهادت شربتی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن گل که رفت و داغ جدایی به جان نهاد
دنبالش آب دیده سر اندر جهان نهاد
هوش مصنوعی: آن گلی که از ما جدا شد و اندوه فراق را به دل ما انداخت، چشمان ما همچنان در جستجوی او در این دنیا اشک میریزد.
ظاهر به مردمان مکن ای اشک پرده در
راز نهان که با تو دلم در میان نهاد
هوش مصنوعی: چهرهات را بر مردم نپوشان، ای اشک، که راز درونم با تو در میان است.
در ابتدای عشق که هنگام مهر بود
صد داغ بر دلم ز پی امتحان نهاد
هوش مصنوعی: در آغاز عشق، زمانی که روزهای محبت و مهربانی بود، به جای خوشحالی و شادمانی، صد زخم و درد بر دل من نهادند تا مرا آزمایش کنند.
خال رخش که داغ دلم راست پردهسوز
آیینه در برابر داغ نهان نهاد
هوش مصنوعی: نقطهٔ سرخ و زیبای اسب من نشان از غم عمیق من دارد، همانطور که در آیینه، نشانهای پنهان دلم را نمایان میکند.
دارد سراب وعدهٔ او تشنهلب بسی
لبتشنه مرد آنکه چو من دل بر آن نهاد
هوش مصنوعی: سراب وعدههای او، مانند آب در بیابان، بسیاری از تشنگان را فریب میدهد. آن که مانند من دل به این وعدهها بسته است، در واقع به دنبال امیدی است که شاید هرگز برآورده نشود.
در زلف او دل از سبکی بیقرار بود
بر پای او ز سلسله بند گران نهاد
هوش مصنوعی: دل میتپید و بیقرار بود به خاطر زلفهای او، در حالی که به پای او زنجیر سنگینی بسته شده بود.
هر زخم ناوکی که ازان غمزه داشتم
مژگان او فتیله ز نوک سنان نهاد
هوش مصنوعی: هر زخم و آسیب که به خاطر آن غمزه احساس کردم، مژگان او مانند فتیلهای بر نوک دندانهای تیز و بران من قرار گرفت.
فرسوده استخوان تنم را نشانه کرد
هر ناوک بلا که قضا در کمان نهاد
هوش مصنوعی: بدن من به شدت آسیبدیده و خسته است و هر تیر بلا که مقدر شده، به هدف نشانهگذاری شده است.
در خود ندید چون دل بیچاره تاب هجر
ناچار تن به جور تو نامهربان نهاد
هوش مصنوعی: دل بیچاره نتوانست تحمل دوری تو را داشته باشد، بنابراین ناگزیر زیر بار سختی و نامرادی تو رفت.
اندیشهٔ رخ تو که آسایش دل است
در روی زرد، خاصیت زعفران نهاد
هوش مصنوعی: به خاطر فکر تو که باعث آرامش دل من است، در چهرهٔ زردی که داری، زیبایی مانند زعفران را به نمایش گذاشتهای.
کیفیّت غم تو که جان را مفرّح است
در خون دل نشاط می ارغوان نهاد
هوش مصنوعی: کیفیت غم تو به اندازهای دلچسب و شاداب است که حتی در رنجی که برایم ایجاد میکند، رنگ و بویی از شادی و زیبایی به آن میدهد.
هنگام مرگ، وعدهٔ پرسیدن توام
از انتظار سلسله بر پای جان نهاد
هوش مصنوعی: در لحظهی مرگ، انتظار دارم که تو از من سوال کنی و سوالت برایم ارزشمندی خاصی دارد.
خضر غم تو شد به عدم رهنمون مرا
آسان رهی به پیش من ناتوان نهاد
هوش مصنوعی: غم تو راه را برای من آسان کرد و خضر (راهنمای) من شد، با اینکه خود به حالم توجه داشت و ناتوانیام را میدانست.
تا بر زبان نیاورم آزار دل ازو
اوّل به عشوه بند مرا بر زبان نهاد
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانم احساس درد و رنج خود را بیان کنم، او در ابتدا به لطف و زیباییهایش مرا مجذوب سخن گفتن کرد.
سرگشتهٔ در تو ز پا خویش را فکند
تا سر به این بهانه بر آن آستان نهاد
هوش مصنوعی: کسی که در عشق تو گیج و سرگردان شده، از خود بیخود شده و به همین دلیل به درگاه تو روی آورده است.
کرد از نخست غرقه به خون چون زبان شمع
دوران نوالهای که مرا در دهان نهاد
هوش مصنوعی: از آغاز، مانند شمعی که در آتش ذوب میشود، در خون غوطهور بودم و مانند لقمهای که در دهانم گذاشته شده، به شدت تحت فشار و آسیب هستم.
دوران که سوخت رشتهٔ جان مرا چو شمع
گردن به تیغ داور گیتیستان نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که عمر و حیات من مانند شمعی در حال سوختن است، گردن من زیر شمشیر قضا و تقدیر در جهان قرار گرفته است.
نورنگخان، یگانه دُر دُرج آفتاب
کو را به آفتاب،خرد توأمان نهاد
هوش مصنوعی: نورنگخان، همانند یک مروارید نادر در دل آفتاب، که با خرد و فهم عالیاش برتر از همه است.
صیدافکنی که از تن فرسودهٔ عدو
پیش همای ناوک خویش استخوان نهاد
هوش مصنوعی: شکارگری که بعد از شکست و خستگی دشمن، استخوان او را به عنوان غذای پرندهی خود در کنار میگذارد.
دست سخای او که مبادا نیازمند
داغ نیاز بر دل دریا و کان نهاد
هوش مصنوعی: دست بخشش او چنان است که مبادا دلِ دریایی تنهایی و نیاز را به درد بیاورد.
چشم ستاره، گاه عطای تو میپرید
بر طرف دیده، برگ که از کهکشان نهاد
هوش مصنوعی: چشم ستاره گاهی به سمت تو میدوید و میافتاد، مانند برگی که از کهکشان بیفتد.
نسر فلک ز بیم سر از بیضه بر نزد
بر چرخ باز قهر تو چون آشیان نهاد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تأثیر قهر و قدرت فردی اشاره دارد که باعث شده است حتی حرکت افلاک و دنیای بالا تحت تأثیر قرار گیرد. گویی آسمان از ترس و شکوه او سر از تخم خود بیرون آورده و بر فراز گردونه چرخ قرار گرفته است؛ درست مانند آشیانهای که جایگاه اوست. به نوعی، این تصویر بیانگر عظمت و تسلط او بر جهانیان است.
آهو ز عدل او سر راحت به خواب ناز
در خوابگاه گرسنه شیر ژیان نهاد
هوش مصنوعی: آهو به خاطر عدالت او در خواب راحتی به سر میبرد و در حالی که شیر در خوابگاه گرسنهاش دراز کشیده است، احساس آرامش میکند.
ای آنکه در زمان تو گردید استوار
در عدل هر اساس که نوشیروان نهاد
هوش مصنوعی: ای کسی که در زمان تو، هر بنیادی که نوشیروان گذاشت، در عدل و انصاف مستحکم شد.
درکشوری که عدل تو پا درمیانه ماند
هر فتنهای که بود، قدم بر کران نهاد
هوش مصنوعی: در کشوری که عدالت تو برقرار باشد، هر گونه آشوب و مشکل، به سرعت تحت کنترل قرار میگیرد و نمیتواند به آن اضمحلال و خرابی بزرگ منجر شود.
پشت فلک ز قامت بخت تو راست شد
چون پیر بود، دست به دوش جوان نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که بخت تو بلند و راست شده است، مانند پیرمردی است که دستش را به دوش جوانی گذاشته است.
ای آنکه همّت تو به دامان نثار کرد
خورشید هر ذخیره که در جیب کان نهاد
هوش مصنوعی: تو که به خاطر اراده و همّات، نور خورشید را در دامن خود نثار کردهای، هر آنچه را که در دل خود داری، به نمایش میگذاری.
در عرصهٔ نفاذ، به تقدیر کردگار
فرمان نافذ تو عنان بر عنان نهاد
هوش مصنوعی: در میدان تأثیرگذاری، خداوند سرنوشت را به ارادهٔ تو سپرده و اختیارت را به دست خودت داده است.
شبدیز کبریای تو از قدر ...
جایی که سکّه بر درم اختران نهاد
هوش مصنوعی: درخشان بودن کبریای تو در بالاترین مرتبه است، به گونهای که در جایی قرار دارد که ستارهها بر در خانهام سکه میزنند.
دریا دلا! به ذات کریمی که از کرم
در جسم خاک، جوهر جان رایگان نهاد
هوش مصنوعی: ای دل! دریا به بزرگی و کرم خداوندی اشاره دارد که از روی لطف و مهربانی، جوهر جان را در این جسم خاکی به صورت رایگان قرار داده است.
از چشم اعتبار فتادش گهر چو اشک
هر کس نظر بر آن کف گوهرفشان نهاد
هوش مصنوعی: از چشم مردم، آن گوهر ارزشمند مثل اشک افتاده است و هر کس که به آن دست میزند، نگاهش به آن کف سرشار از جواهر معطوف میشود.
افلاک را ز کبر زمین سر نمینهد
تا سر به پایبوسی نورنگخان نهاد
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر خودپسندی زمین از جای خود پایین نمیآید تا به پای نورنگخان برسد.
در روزگار دولت پایندهٔ تو، دل
شمع سحر به زندگی جاودان نهاد
هوش مصنوعی: در زمان حکومت پایدار تو، قلب شمع صبح، امید به زندگی ابدی را در دل جای داد.
در گلشن حیات حسود تو میتوان
بر نخل تازه، ارّه ز آب روان نهاد
هوش مصنوعی: در باغ زندگی، حسود میتواند بر درخت تازه بمالد و آن را بزند، در حالی که آب زلال در حال جاری شدن است.
بر آسمان نه شکل هلال است شامگه
کش نام ماه نو، خرد خردهدان نهاد
هوش مصنوعی: در آسمان، شکلی از هلال دیده نمیشود؛ در شب، نام ماه نو را به آرامی بر زمین افراز میکند و خردمندان این را میدانند.
شاهین خمیدهٔ کفّهٔ میزان چرخ را
بر وی ز بس که حلم تو بار گران نهاد
هوش مصنوعی: شاهین خمیده که نمایندهی قدرت و سلطنت است، به خاطر صبر و حوصلهیت، وزن زیادی را روی کفهی میزان آسمان قرار داده است.
قهر تو بهر امن و امان سوختن چو برق
آتش به خان و مان زمین و زمان نهاد
هوش مصنوعی: ناراحتی و دوری تو باعث میشود که مثل آتش، همه جا را بسوزاند و آرامش را از همه چیز بگیرد. زمین و آسمان در اثر غیبت تو رنج میکشند.
کس جز ملک ز دور به حسرت نظر نکرد
جایی که میزبان نوال تو خوان نهاد
هوش مصنوعی: هیچکس جز پادشاه از دور به حسرت به تو نگاه نکرد، در جایی که تو سفرهی کرم و لطف خود را گستردهای.
قدر ترا بنای مکان از علوّشان
بنّای وهم بر زبر لامکان نهاد
هوش مصنوعی: فضای تو را به گونهای ساختهاند که انسانی بزرگ و برجسته، بنیاد عظیمی بر فراز جهان غیبی بنا کرده است.
حفظ تو نیز کرد درین کار اهتمام
بر لامکان وگرنه بنا چون توان نهاد؟
هوش مصنوعی: با دقت و کوشش تو در این کار، هیچ چیز نمیتواند مانع شود وگرنه چگونه میتوانستند بنای این کار را به خوبی انجام دهند؟
تا عقل پی برد که تقاضای روزگار
طرح بهار و رسم خزان در جهان نهاد
هوش مصنوعی: عقل وقتی به این نتیجه رسید که خواستههای زندگی باعث خلق فصل بهار و رسم فصل خزان در جهان شده است.
خوش باش چون بهار که باغ حیات خصم
از برگریز حادثه رو در خزان نهاد
هوش مصنوعی: خوش باش مانند بهار که در وقت حیات، مشکلات و چالشها را از خود دور میکند و در برابر سختیها مقاوم است.
جاوید زی که مدّت عمر تو شد مدید
چندانکه سر به دامن آخر زمان نهاد
هوش مصنوعی: ای جاوید، عمر تو طولانی شد و به اندازهای است که سر به دامن آخرین روزگار گذاشتی.