شمارهٔ ۱۴ - در مدح نورنگ
ای شراب خوشدلی از جام دوران یافته
کام دل بیمنّت گیتی ز یزدان یافته
زان ترا نورنگ نام از عالم بالا رسید
کز تو باغ دهر از نو، رنگ احسان یافته
آن تویی کز نوبهار خلق و ابر جود تو
بحر عنبر در کنار و گل به دامان یافته
وان تویی کز عطف دامان تو خیّاط ازل
مرقبای آفرینش را گریبان یافته
با خیال فسحت جاهت که عالم عالم است
مور در دل وسعت ملک سلیمان یافته
گشته از روی تو مجلس گلشن و دل از نشاط
عندلیب باغ معنی را غزلخوان یافته
دل پس از عمری که جا در بزم جانان یافته
از تغافلهای او خود را پشیمان یافته
وصل آن غیر آشنا با دست رشک الماس ریخت
بر جراحتها که دل از تیغ هجران یافته
دل میان آتش و آب است از بیم و امید
کز عتاب آشکارش لطف پنهان یافته
جان به عزم رحلت و من شاد ازین معنی که دل
درد چندین ساله ار امید درمان یافته
کشتگان تیغ جانان را ز انفاس مسیح
دیده دل زنگ بر آیینه جان یافته
بس که از کیفیت چشم تو سرمستند خلق
توبه کردن می پرست از باده آسان یافته
گوش کی بر منع شیخ پاکدامان مینهد
آنکه ذوق مستی و چاک گریبان یافته
مبتلای صد بلا میلی به جرم دوستی
خویش را چون بندگان حضرت خان یافته
ای فلک قدری که بر درگاه عالی جاه تو
تاج سرداران شکست از چوب دربان یافته
صرصر قهرت اگر افکنده بر گردون گذار
چون بنات النّعش پروین را پریشان یافته
آسمان بنموده ماه نو که اندر خدمتت
گردنش فرسودگی از طوق فرمان یافته
بارها از دهشت پیکان زهرآلود تو
آسمان خورشید را در ذره پنهان یافته
کودک صلب بداندیش از نهیب تیغ تو
از عدم ناآمده، خود راپشیمان یافته
هر کجا خورشید رایت گشته تابان، روزگار
مهر را بینور تر از چشم حیران یافته
آسمان خورشید را صیدگاه قهر تو
همچو صید زخم دار افتان و خیزان یافته
میزبانی کرده تا روز قیامت خلق را
هر که را یک بار احسان تو مهمان یافته
بس که توفیق است در عهد تو مردم را رفیق
بتپرست از سجده بت، بوی ایمان یافته
تیرمار مرگ کز زخمش خلاصی کس ندید
ظاهرا از نوک پیکان تو دندان یافته
روزگار افلاک را در رستخیز قهر تو
کشتی سرگشته اندر موج توفان یافته
آسمان از رشک آن دست و دل گوهرفشان
آب در چشم یم و خون در دل کان یافته
آنکه کان را جُسته از بهر نثار بزم تو
لعل را از خرّمی چون غنچه خندان یافته
یوسف رایت چو در مرآت مهر افکند عکس
خضر عقل اندر سیاهی آب حیوان یافته
بحر اندر عهد احسان تو میزد لاف جود
زین گناه از ابر نیسان تیر باران یافته
هر که از اوج کمالت کرد بر گیتی نگاه
با زمین خورشید را چون سایه یکسان یافته
مهر را از برق خرمن سوز قهرت با شعاع
آسمان همچون سواد چشم و مژگان یافته
از همجوم خاکبوسان در رهت چو ماه نو
کاسه سرها شکست از نعل یکران یافته
وه چه یکرانی که هرگه جسته از جا یک دوگام
پیک وهم آن را برون زین هفت میدان یافته
تر نگشته از سبکروحیّ و چالاکی سمش
گر نسیم آسا به روی آب جولان یافته
بارها ز آهسته رفتاری به میدان سپهر
گوی مه در دست و پایش زخم چوگان یافته
ای پی آرایش دیوان قدرت آسمان
لاجوردی صفحهای از نقره افشان یافته
بس که عالی شد اساس کاخ رنگآمیز تو
چرخ رنگ لاجورد از طاق ایوان یافته
همّتت با آنکه داده عالمی در هر سوال
انفعال از سایلان هنگام احسان یافته
بیتکلّف آن تویی کامروز در بازار دهر
نظم از طبع سخن سنج تو میزان یافته
هر چه جز مدح تو بر اوراق خاطر بسته نقش
عقل آن را مستحق خط بطلان یافته
گرچه نتوان برد نام نظم من، اما خوشم
کاین همایون نامه از نام تو عنوان یافته
نیستم لایق به احسان تو، اما دور نیست
ذرهای صد فیض از خورشید تابان یافته
شرمسارم کز تو با این طبع ناقص،دیدهام
آن عنایتها که خاقانی ز خاقان یافته
تا دهد باد بهاری خاک را آب حیات
تا شود جان از سموم و زهر نقصان یافته
خصمت از باد بهاری دیده آسیب سموم
نیکخواه از زهر نفع آب حیوان یافته
شمارهٔ ۱۳ - در مدح حضرت علی علیه السّلام: مرا به سینه چو شمعیست جلوهگر آتششمارهٔ ۱۵ - در مدح نورنگ خان: آن گل که رفت و داغ جدایی به جان نهاد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای شراب خوشدلی از جام دوران یافته
کام دل بیمنّت گیتی ز یزدان یافته
هوش مصنوعی: ای شراب خوشگوار، تو از زندگی شیرینی به دست آوردهای و خوشحالی بیدردسر را از جهان به لطف الهی به دست آوردهای.
زان ترا نورنگ نام از عالم بالا رسید
کز تو باغ دهر از نو، رنگ احسان یافته
هوش مصنوعی: از عالم بالا نام تو به دلیل نیکیهایت به مردم به دنیا رسید و به سبب بخششهای تو، باغ زندگی دوباره رونق و رنگی تازه پیدا کرد.
آن تویی کز نوبهار خلق و ابر جود تو
بحر عنبر در کنار و گل به دامان یافته
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که در بهار آفرینش، رحمت و بخشش تو همچون دریا است و گلهای زیبایی در دامان تو به وجود آمدهاند.
وان تویی کز عطف دامان تو خیّاط ازل
مرقبای آفرینش را گریبان یافته
هوش مصنوعی: تو پیشوای بلند مقام هستی که از دامان تو، خیاطی از ازل، لباس آفرینش را به دوش کشیده و به کار میزند.
با خیال فسحت جاهت که عالم عالم است
مور در دل وسعت ملک سلیمان یافته
هوش مصنوعی: با تصور آزادی و بزرگی مقام تو، مور هم در دل وسعت سلطنت سلیمان جایگاهی یافته است.
گشته از روی تو مجلس گلشن و دل از نشاط
عندلیب باغ معنی را غزلخوان یافته
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی تو، باغ بهشتی پر از گل شده و دل خوشبو مانند بلبل، معنای عشق و غزل را در اینجا یافته است.
دل پس از عمری که جا در بزم جانان یافته
از تغافلهای او خود را پشیمان یافته
هوش مصنوعی: دل پس از سالها که در محفل محبوب جا پیدا کرده، اکنون از غفلتهای او به شدت پشیمان است.
وصل آن غیر آشنا با دست رشک الماس ریخت
بر جراحتها که دل از تیغ هجران یافته
هوش مصنوعی: اتحاد و نزدیکی با کسی که غریبه است، باعث شده است که طلا و الماس با حسرت و حسادتی که در دل ایجاد شده، بر زخمها بریزد، زخمهایی که دل از جدایی و دوری آن شخص کسب کرده است.
دل میان آتش و آب است از بیم و امید
کز عتاب آشکارش لطف پنهان یافته
هوش مصنوعی: دل در تنگنای دو حالت متضاد قرار دارد؛ از یک سو از ترس و نگرانی و از سوی دیگر به خاطر امید و محبت. این دل به خاطر محبت پنهانی که در پس نارضایتیها وجود دارد، آرامش پیدا کرده است.
جان به عزم رحلت و من شاد ازین معنی که دل
درد چندین ساله ار امید درمان یافته
هوش مصنوعی: من با شوق سفر میروم و این برایم خوشحالکننده است که پس از سالها درد و رنج، دل به امید درمانی یافته است.
کشتگان تیغ جانان را ز انفاس مسیح
دیده دل زنگ بر آیینه جان یافته
هوش مصنوعی: کسانی که به دست معشوق جان باختهاند، با نفس مسیح زنده شدهاند و قلبشان مانند آینهای پاک و شفاف، زنگارها را از خود دور کرده و نورانی گشته است.
بس که از کیفیت چشم تو سرمستند خلق
توبه کردن می پرست از باده آسان یافته
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیت چشمان تو، مردم آنقدر درگیر شگفتی و شادی هستند که حتی به فکر توبه و دست کشیدن از لذتها نمیافتند و به راحتی سراغ قلیان و شراب میروند.
گوش کی بر منع شیخ پاکدامان مینهد
آنکه ذوق مستی و چاک گریبان یافته
هوش مصنوعی: کسی که لذت عشق و شوق آزادگی را چشیده، هرگز به سخنان منع کنندهی فردی متعصب و پاکدامن توجهی نمیکند.
مبتلای صد بلا میلی به جرم دوستی
خویش را چون بندگان حضرت خان یافته
هوش مصنوعی: کسی که در معرض بسیاری از مشکلات و سختیها قرار دارد، به خاطر دوستی با محبوبش، مانند بندگان وفادار، به این مشکلات و ناملایمات صبر و تحمل میکند.
ای فلک قدری که بر درگاه عالی جاه تو
تاج سرداران شکست از چوب دربان یافته
هوش مصنوعی: ای آسمان بلندی که در سرای بزرگ و باعظمت تو، تاج سرداران هم به دست دربان شکستگی رسیده است.
صرصر قهرت اگر افکنده بر گردون گذار
چون بنات النّعش پروین را پریشان یافته
هوش مصنوعی: اگر طوفان خشم تو بر آسمانها بیفتد، مانند ستارههای درخشان پروین، آنها را بینظم و پراکنده خواهی یافت.
آسمان بنموده ماه نو که اندر خدمتت
گردنش فرسودگی از طوق فرمان یافته
هوش مصنوعی: آسمان ماه نو را به نمایش گذاشته است که برای خدمت به تو، به طوق فرمانش عادت کرده و نشان از فرسودگیاش دارد.
بارها از دهشت پیکان زهرآلود تو
آسمان خورشید را در ذره پنهان یافته
هوش مصنوعی: بارها از ترس تیر زهرآلود تو، نور خورشید در تاریکی محو شده و ناپدید گردیده است.
کودک صلب بداندیش از نهیب تیغ تو
از عدم ناآمده، خود راپشیمان یافته
هوش مصنوعی: کودک نادانی که از شدت ترس و تهدیدِ تیغ تو متوجه عواقب کارش شده، حالا از اینکه به وجود نیامده است، پشیمان شده است.
هر کجا خورشید رایت گشته تابان، روزگار
مهر را بینور تر از چشم حیران یافته
هوش مصنوعی: هر جایی که نور خورشید درخشان شده باشد، زمان دوستی را بیشتر از چشمهای شگفتزده و حیرتزده بینور یافته است.
آسمان خورشید را صیدگاه قهر تو
همچو صید زخم دار افتان و خیزان یافته
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر خشم تو، خورشید را همچون صیدی زخمی به دام انداخته است، که در حال افت و خیز میباشد.
میزبانی کرده تا روز قیامت خلق را
هر که را یک بار احسان تو مهمان یافته
هوش مصنوعی: هر کسی که یک بار از احسان و مهربانی تو بهرهمند شده باشد، تا روز قیامت مهمان خاص رحمت و لطف توست و میتواند از میزبانی تو بهرهمند شود.
بس که توفیق است در عهد تو مردم را رفیق
بتپرست از سجده بت، بوی ایمان یافته
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و نعمتی که در زمان تو به مردم داده شده، حتی idolپرستان از پرستش بتها دست کشیده و بویی از ایمان و اعتقاد واقعی برداشتند.
تیرمار مرگ کز زخمش خلاصی کس ندید
ظاهرا از نوک پیکان تو دندان یافته
هوش مصنوعی: مرگ مانند تیر و زخم او به گونهای است که هیچ کس از آن نجات پیدا نکرده است؛ اما به نظر میرسد که این آسیب از نوک پیکان تو به دندان دیگران رسیده است.
روزگار افلاک را در رستخیز قهر تو
کشتی سرگشته اندر موج توفان یافته
هوش مصنوعی: در روزگار، تأثیرات حاکمیت تو بر سرنوشت آسمانها باعث شده است که کشتیهای سرگردان در میان طوفانها راه خود را گم کنند.
آسمان از رشک آن دست و دل گوهرفشان
آب در چشم یم و خون در دل کان یافته
هوش مصنوعی: آسمان از دیدهی غبطه به دست و دلی که دارای جواهرات است، آب در چشمانش و خون در دلش به خاطر دریا و معادن پیدا کرده است.
آنکه کان را جُسته از بهر نثار بزم تو
لعل را از خرّمی چون غنچه خندان یافته
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی عشق و زیبایی تو به سر میبرد، لعل (سنگ قیمتی) را از سرخوشی و شادابی مانند غنچهای خندان به دست آورده است.
یوسف رایت چو در مرآت مهر افکند عکس
خضر عقل اندر سیاهی آب حیوان یافته
هوش مصنوعی: زمانی که یوسف به آسمان نگاه کرد و نور محبتش را در دل دیگران منتشر کرد، عقل و خرد مانند خضر در آب حیات، در دل تاریکی پیدا شد.
بحر اندر عهد احسان تو میزد لاف جود
زین گناه از ابر نیسان تیر باران یافته
هوش مصنوعی: در زمان بخشش و مهربانیات، دریا به خاطر سخاوت تو به خود میبالید، و از این گناه که ابری از نیسان مانند بارانی سنگین باریده بود، بیوقفه صحبت میکرد.
هر که از اوج کمالت کرد بر گیتی نگاه
با زمین خورشید را چون سایه یکسان یافته
هوش مصنوعی: هر کسی که به کمال تو نگاهی بیندازد، روی زمین خورشید را مانند سایهای در نظر میآورد که برابر و یکسان است.
مهر را از برق خرمن سوز قهرت با شعاع
آسمان همچون سواد چشم و مژگان یافته
هوش مصنوعی: محبت و عشق را از شدت خشم تو که مانند شعاع آسمان درخشنده است، به خوبی درک کردهام و آن را همچون رنگ سیاه چشم و مژههای تو میدانم.
از همجوم خاکبوسان در رهت چو ماه نو
کاسه سرها شکست از نعل یکران یافته
هوش مصنوعی: چون خاکی که بر سر دوستداران تو ریخته شده، مانند ماه نو در شب روشن به چشم میآید و از سادگی و زیباییاش، سرها را در هم میشکند و محو خود میکند.
وه چه یکرانی که هرگه جسته از جا یک دوگام
پیک وهم آن را برون زین هفت میدان یافته
هوش مصنوعی: چه حیرت انگیز است که هر بار که از جایی حرکت میکند، به سرعت چند قدم پیش میرود و به طور ناگهانی از این هفت میدان عبور میکند.
تر نگشته از سبکروحیّ و چالاکی سمش
گر نسیم آسا به روی آب جولان یافته
هوش مصنوعی: گوشی به لطافت و سبکی و چالاکی سمش چون نسیم، به آرامی روی آب در حال حرکت است.
بارها ز آهسته رفتاری به میدان سپهر
گوی مه در دست و پایش زخم چوگان یافته
هوش مصنوعی: بارها با رفتار آرام خود به عرصه زندگی قدم گذاشت، اما در این میدان، مهرت گردن و دستانش زخمهای چوب را به همراه داشت.
ای پی آرایش دیوان قدرت آسمان
لاجوردی صفحهای از نقره افشان یافته
هوش مصنوعی: ای زیبای آسمانی، مانند یک دیوان قدرت بینظیر، برفی از نقره را در دل آبی آسمان یافتهای.
بس که عالی شد اساس کاخ رنگآمیز تو
چرخ رنگ لاجورد از طاق ایوان یافته
هوش مصنوعی: بسیار زیبا و بلندمرتبه شده بنای کاخ تو که رنگ آبی آسمان هم از تیرکهای ایوان آن تاثیر گرفته است.
همّتت با آنکه داده عالمی در هر سوال
انفعال از سایلان هنگام احسان یافته
هوش مصنوعی: به رغم اینکه تو در هر سوال از دیگران متاثر میشوی، عزم و ارادهات به قدری قوی است که جهانی را در اختیار داری.
بیتکلّف آن تویی کامروز در بازار دهر
نظم از طبع سخن سنج تو میزان یافته
هوش مصنوعی: امروز در دنیای هستی، تو بدون هیچ زحمتی و با سادگی، به بهترین شکل خودت را نشان میدهی و سخنان تو به گونهای بیان میشود که معیاری برای دیگران میشود.
هر چه جز مدح تو بر اوراق خاطر بسته نقش
عقل آن را مستحق خط بطلان یافته
هوش مصنوعی: هر چیزی که به جز ستایش تو در ذهنم نقش بسته، عقل آن را نادرست و بیمعنی میداند و آن را مستحق خط بطلان میداند.
گرچه نتوان برد نام نظم من، اما خوشم
کاین همایون نامه از نام تو عنوان یافته
هوش مصنوعی: هرچند نتوانم نام شعر خود را به خوبی مطرح کنم، اما خوشحالم که این اثر ارزشمند به نام تو شناخته شده است.
نیستم لایق به احسان تو، اما دور نیست
ذرهای صد فیض از خورشید تابان یافته
هوش مصنوعی: من شایستهی محبت و کمک تو نیستم، اما نمیتوان انکار کرد که حتی ذرهای از نور و خیر و برکت خورشید در دوردستها نیز میتواند به من برسد.
شرمسارم کز تو با این طبع ناقص،دیدهام
آن عنایتها که خاقانی ز خاقان یافته
هوش مصنوعی: من به خاطر این که با این روحیه ناقص خودم، لطفها و محبتی را از تو دیدهام که خاقانی از پادشاهان بزرگ به دست آورده است، شرمندهام.
تا دهد باد بهاری خاک را آب حیات
تا شود جان از سموم و زهر نقصان یافته
هوش مصنوعی: باد بهاری به خاک آب حیات میدهد تا جان از آلودگیها و ضررهای کمبود، تازه و زندگیدار شود.
خصمت از باد بهاری دیده آسیب سموم
نیکخواه از زهر نفع آب حیوان یافته
هوش مصنوعی: دوست تو که بهاری است، از بادهای ملایم آسیب دیده است، اما آن سمومی که به خیال خوب بودن وجود دارد، در حقیقت زهر است و از آب حیات هم به نفع خود بهرهبرداری کرده است.