النوبة الثانیة
این سوره بیست و دو آیتست، صد و نه کلمه، چهار صد و سی حرف، جمله به مکه فرو آمد باجماع مفسّران. و در این سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت این سوره ابی بن کعب روایت کند از مصطفی (ص) که گفت: هر که این سوره بر خواند، خدای عزّ و جلّ او را بعدد هر روز آدینه و هر روز عرفه که درین جهان باشد ده نیکی در دیوان وی بنویسد. قوله: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ قیل: المراد بها جمیع السّماوات. و قیل: السَّماءِ الدّنیا فانّها ذاتِ الْبُرُوجِ ای ذاتِ الظّهور. و قیل: ذاتِ الْبُرُوجِ الخلق الحسن.
و قیل: منازل الشّمس و القمر. جماعتی مفسّران گفتند: این بروج که ربّ العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برجاند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده. و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدی و دلو و حوت باشد.
و هر فصلی را طبعی دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدّم رفته.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ روز رستاخیز است و عد الاوّلون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثّواب و العقاب.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ روی عبد اللَّه بن رافع عن ابی هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشّاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت علی یوم افضل من یوم الجمعة، فیه ساعة لا یوافقها عبد مؤمن یدعو اللَّه فیها خیرا الّا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الّا اعاذه منه.
و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسّرین: انّ الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة.
و روی عن ابن عمر قال: الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النّحر و قال سعید بن المسیب: الشّاهد یوم التّرویة و المشهود یوم عرفة. و قیل: الشّاهد محمد (ص) لقوله: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» و المشهود یوم القیامة لقوله: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ». و قیل: الشّاهد: الملک یشهد علی ابن آدم لقوله: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ». و قیل: الشّاهد اعضاء بنی آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ». و قیل: الشّاهد هذه الامّة و المشهود سائر الامم، لقوله تعالی: جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ. و قیل: الشّاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» الی قوله: «فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ». و قیل: الشّاهد هو اللَّه و المشهود نحن، لقوله: «وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً» قل: ایّ شیء اکبر شهادة «قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ». و قیل: الشّاهد الایّام و اللّیالی و المشهود بنی آدم لما
روی فی الخبر: «ما من یوم الّا و ینادی انّی یوم جدید و انّی علی ما یفعل فیّ شهید، فاغتنمنی فلو غابت شمسی لم تدرکنی الی یوم القیامة».
و قیل: الشّاهد جمیع الخلق یشهدون للَّه بالوحدانیّة و المشهود اللَّه. و قیل: الشّاهد اللَّه شهد لنفسه بالوحدانیّة و المشهود هو جلّ جلاله لانّه شهد لنفسه و موضع القسم. قوله: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و التّقدیر: لقد قُتِلَ و مثله «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».
و قال الزّجاج: موضع القسم إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ کما یقال: ضرب زید و اللَّه و معنی قُتِلَ لعن و عذّب. و قیل: اراد به حقیقة القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الْأُخْدُودِ الشّقّ المستطیل فی الارض کالنّهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة الّتی دعاها النّبی (ص) جعلت تخدّ الارض خدّا حتّی اتت النّبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلفاند.
مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانی از عبد الرحمن بن ابی لیلی از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهی بود بتپرست، جادوپرور، و در مملکت وی مردی بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامی فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجای من مینشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکی تازه جوان عاقل بر وی فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتی و بر رهگذر خانه ساحر راهبی یافت خداپرست موحّد. با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وی میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر میشنید، تا روزی که دابّهای عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته. آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحقّتر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابّه رسید سنگی برداشت و روی سوی آسمان کرد گفت: اللّهم ان کان امر الرّاهب احبّ الیک من امر السّاحر فاقتل هذه الدّابّة حتّی یمشی النّاس. آن گه سنگ بر دابّه انداخت و ربّ العالمین آن را بدست و زخم وی هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصّه قتل دابّه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: ای بنیّ انت الیوم افضل منّی، ای پسر تو امروز بعلم و فضل افزونی داری و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنی و مرا ببلا نه افکنی! بعد از آن کار کودک بجایی رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوی النّاس سائر الادواء. پس کار و قصّه وی منتشر گشت و هر بیماری که اطبّاء از معالجه وی عاجز بودند، بدست وی و دعای وی شفا مییافت، آن ملک بتپرست را ندیمی بود نابینا، مال فراوان و هدیّهها و تحفههای گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنی و روشنایی چشم دهی، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفای درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلی بنزدیک اللَّه است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آری من دعا گویم تا اللَّه تو را شفا دهد. آن مرد ایمان آورد و ربّ العالمین بدعای آن کودک دو چشم روشن بوی باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایی و چشم بینا ترا که داد؟ گفت: ربّی و ربّک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذّب همیداشت تا بر آن غلام دلالت کرد. و غلام را بیاوردند و ملک گفت: ای پسر جادوی تو بدانجای رسید که نابینا را بینا کنی و علّت برص میبری؟! غلام گفت: این نه من میکنم خدای من میکند، تعالی و تقدّس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا ارّه بر فرق وی نهادند و او را بدو شاخ کردند.
و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتی را از اصحاب خویش بر وی موکّل کرد تا او را بر بالای کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالای کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللّهم اکفنیهم بما شئت. رجفهای و زلزلهای در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت: اصحاب را چه کردی؟ گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتی دیگر بر وی گماشت تا او را در کشتی نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتی بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و ربّ العزّة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردی؟ گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.
ملک درماند. آن گه غلام گفت: ای ملک اگر میخواهی که مرا هلاک کنی من ترا رهنمونی کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق داری بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوی بسم اللَّه ربّ الغلام.
تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنی ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام اللَّه بینداخت. تیر بگوشه سر وی رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حقّ بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند گفتند: آمنّا بربّ الغلام، آمنّا بربّ الغلام! ملک را گفتند: اکنون افتادی در آنچه از آن حذر میکردی! خشم ملک زیادت شد و تمرّد و طغیان وی در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کویها اخدودها کندند کوههای عظیم و در آن کوهها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان میآوردند و در آتش میافکندند. کار بزنی رسید که طفلی بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردی و با ملّت کفر آیی، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا امّاه اصبری فانّک علی الحقّ. ای مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقّی و دین تو حقّ است، راست و درست.
روی عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبیّ (ص) بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد اللَّه بن تامر و کان ابوه سلّمه الی معلّم یعلّمه السّحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدّا من طاعة ابیه فجعل یختلف الی المعلّم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصّوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنی حدیث صهیب الی ان قال الغلام للملک: انّک لا تقدر علی قتلی الّا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟
قال: تجمع اهل ملّتک و انت علی سریرک و ترمی بسهم باسم الهی! ففعل الملک فقتله.
فقال النّاس: لا اله الّا اله عبد اللَّه بن تامر، لا دین الّا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السّکک و خدّا خدودا و ملاه نارا ثمّ عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینی دین عبد اللَّه بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة، احدهم رضیع. فقال لها الملک: ارجعی عن دینک و الّا القیتک و اولادک فی النّار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعی عن دینک. فابت، فالقی الثّانی فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعی، فابت، فاخذوا الصّبیّ منها لیلقوه فی النّار فهمّت المرأة بالرّجوع، فقال الصّبیّ: یا امّاه لا ترجعی عن الاسلام فانّک علی الحقّ و لا بأس علیک، فالقی الصّبیّ فی النّار و القیت امّه علی اثره. و فی روایة قال لها: یا امّاه ما هی الّا غمیضة، فاصبری و لا تنافقی فانّ بین یدیک نارا لا تطفأ. و قال محمد بن اسحاق عن عبد اللَّه بن ابی بکر انّ خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد اللَّه بن تامر واضعا یده علی ضربة فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدّت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربّی اللَّه». فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الّذی وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجّی اللَّه المؤمنین الّذین القوا فی النّار بقبض ارواحهم قبل ان تمسّهم النّار و خرجت النّار الی من علی شفیر الاخدود من الکفّار فاحرقتهم. و کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوّذ باللّه من جهد البلاء. و قوله: النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، ای ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضمّ الواو الاتّقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطّهور و الوضوء.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ ای عند النّار جلوس یعذّبون المؤمنین. قال مجاهد: کانوا قعودا علی الکراسیّ عند الاخدود.
«وَ هُمْ» یعنی: الملک و اصحابه، الّذین خدوا الاخدود عَلی ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ من عرضهم علی النّار و ارادتهم ان یرجعوا الی دینهم «شهود» ای حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انّهم یشهدون. «انّ المؤمنین فی ضلال» حین ترکوا عبادة الاصنام.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الّا» ایمانهم «بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله: الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کلّ من له تمییز و انّما وصف ذاته بهاتین الصّفتین فی هذا المکان لیعلم انّه لم یمهل الکفّار لاجل انّه غیر قادر لکنّه اراد ان یبلغ بهؤلاء المؤمنین مبلغا من الثّواب لم یکونوا یبلغونه الّا بمثل ذلک الصّبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الّا بمثل ذلک الفعل، و کان جری بذلک قضاؤه علی الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ من افعالهم «شهید».
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ای احرقوهم بالنّار فی الاخدود.
یقال: فتنت الشّیء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ یُفْتَنُونَ» ثمّ لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل علی انّ التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کلّ ذنب فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ بکفرهم وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فی الآخرة بما احرقوا المؤمنین. و قیل: وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فی الدّنیا و ذلک انّ اللَّه تعالی احرقهم بالنّار الّتی احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود علی ما قال الربیع بن انس و الکلبی. و قیل: انّما قال: عَذابُ الْحَرِیقِ بعد ما قال: عَذابُ جَهَنَّمَ لانّ فی «جهنّم» سوی عَذابُ الْحَرِیقِ انواعا من العذاب.
روی عن حذیفة بن الیمان قال: اسرّ الیّ رسول اللَّه (ص) حدیثا فی النّار، فقال: «یا حذیفة انّ فی جهنّم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انّه یبعث ملائکة یعلّقون اهل النّار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطّعونهم بتلک السّیوف عضوا عضوا و یلقونها الی تلک السّباع و الکلاب. کلّما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضّا جدیدا».
ثمّ ذکر ما اعدّ اللَّه للمؤمنین. فقال: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ ای النّجاة العظیم. قیل: هذا وصف للمؤمنین الَّذِینَ صبروا علی تعذیب «الاخدود» اعلم اللَّه المؤمنین انّ قوما بلغت حقیقة ایمانهم الی ان صبروا علی ان احرقوا بالنّار. و قیل: هذا عامّ فی جمیع المؤمنین و هذا اظهر.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ ای «انّ» اخذ «ربّک» بالعذاب «لشدید» یعنی: لمن یأخذه به کقوله: «إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ».
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ هذا کقوله: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» تقول العرب: فلان «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» اذا کان عوّادا فی عمله. و قیل: «انّه» «یبدی» الخلق فی الدّنیا ثمّ یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدی» من التّراب ثمّ «یعید» الی التّراب.
و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطّفولیّة ثمّ یعیدکم فی حال الشّیخوخة ضعافا. و قیل: «یبدی» العذاب فی الدّنیا للکفّار ثمّ «یعید» علیهم العذاب فی الآخرة. و قیل: «یبدی» علی حکم السّعادة و الشّقاوة کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ».
وَ هُوَ الْغَفُورُ ای الکثیر المغفرة «الودود» یعنی: یودّه المؤمنین و یودّه المؤمنون. و قیل: یغفر للتّائب و یحبّه.
«ذُو الْعَرْشِ» قال: شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصاری قدّس روحه معنی «ذُو الْعَرْشِ» ای علی «الْعَرْشِ» «الْمَجِیدُ» بالجرّ قراءة حمزة و الکسائی علی صفة العرش، ای السّریر العظیم. و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فی قوله: «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرّفع علی صفة الغفور جلّ ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ من افعال نفسه «و لِما یُرِیدُ» من افعال عباده، لا یعجزه شیء یریده و لا یمتنع منه شیء یطلبه.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ ای قد «اتیک» خبر الجموع الکافرة الّذین تجنّدوا علی الانبیاء ثمّ بیّن من هم فقال: «فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»، ای تذکّر ما کان من حدیثهما و تجنّدهما و حذّر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبة لک.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتّعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکّرون.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتملة علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفی علیه شیء من احوالهم و هذا تهدید.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انّه شعر و کهانة.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قرأ نافع. «محفوظ» بالرّفع علی نعت القرآن فانّ القرآن «محفوظ» من التّبدیل و التّغییر و التّحریف. قال اللَّه تعالی: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و قرأ الآخرون بالجرّ علی نعت اللّوح و هو الّذی یعرف باللّوح المحفوظ و هو امّ الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشّیاطین و من الزّیادة فیه و النّقصان. روی عن ابن عباس قال: انّ فی صدر اللّوح لا اله الّا اللَّه وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن باللّه و صدّق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنّة. قال و اللّوح من درّة بیضاء طوله ما بین السّماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الی المغرب و حافتاه الدّرّ و الیاقوت و دفّتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه برّ معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللّوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللّوح المحفوظ الّذی ذکره اللَّه عزّ و جلّ فی جبهة اسرافیل و قیل: للَّه عزّ و جلّ فیه فی کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یحیی و یمیت یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.