وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ یعنی مؤمنی بنی اسرائیل، عَلی عِلْمٍ منا باستحقاقهم ذلک و قیامهم بالشکر علیه، عَلَی الْعالَمِینَ ای عالمی زمانهم فجعلنا فیهم الکتاب و النبوة و الملک و قیل: اخترناهم علی جمیع العالمین بما جعلنا فیهم من کثرة الانبیاء و هذه خاصة لهم لیست لغیرهم.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ یعنی من الحسنات و السیئات المذکورة فی سورة الاعراف: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ. فالحسنات: المنّ و السلوی و الماء المنبجس من الحجر بعد الخلاص من فرعون. و السیئات: ما کانوا یلقون، من ذبح اولادهم و استحیاء نسائهم و تعذبتهم.
قال ابن زید: ابتلاهم بالرخاء و الشدة کقوله: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً إِنَّ هؤُلاءِ یعنی اهل مکة، لَیَقُولُونَ.
إِنْ هِیَ ای ما هی، إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولی ای لا موتة الا هذه التی نموتها فی الدنیا ثم لا بعث بعدها. و هو قوله: وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ ای بمبعوثین بعد موتنا.
فَأْتُوا بِآبائِنا، الذین ماتوا، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّا نبعث احیاء بعد الموت.
سألوه ان یحیی لهم قصی بن کلاب قالوا انه کان شیخا کبیرا لنسأله عنک، فلم یجبهم اللَّه بل اوعدهم و انما لم یجبهم لان البعث الموعود، انما هو فی دار الجزاء یوم القیمة و الذی کانوا یطلبونه بعث فی الدنیا فی حالة التکلیف و بینهما تغایر. و قوله: فأتوا، مخاطبة للنبی (ص) وحده علی ما یستعمله العرب فی مخاطبة الجلیل. ثم خوّفهم مثل عذاب الامم الخالیة، فقال: أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ معناه أ هولاء اعز و اشدّ قوة و اکثر اموالا، أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ. مفسران گفتند: تبع پادشاهی بود از پادشاهان یمن از قبیله قحطان، چنان که در اسلام، ملوک را خلیفه گویند، و در روم، قیصر و در فرس، کسری، ایشان تبع گویند. و سمّی تبّعا لکثرة تبعه، و معروف از ایشان سه بودند: یکی مهینه اول بوده، یکی میانه، یکی کهینه آخر بوده. و او که در قرآن نام برده است تبّع آخر بود، نام وی اسعد بن کلیکرب الحمیری. مردی مؤمن صالح بوده و بعیسی (ع) ایمان آورده و چون حدیث و نعت و صفت رسول ما (ص) شنید از اهل کتاب، برسالت وی ایمان آورد و گفت:
شهدت علی احمد انه
رسول من اللَّه باری النسم
عایشه گفت: لا تسبوا تبّعا فانه کان رجلا صالحا ذم اللَّه قومه و لم یذمّه.
و قال سعید بن جبیر: هو الذی کسی الکعبة الانطاع و البرود المعضدة و نصب علیها الباب و جعل له اقلیدا، و قیل: هو الذی بنی الحیرة و بنی سمرقند. و ذکر ابو حاتم عن الرقاشی قال: کان اسعد الحمیری من التبابعة، آمن بالنبی (ص) قبل ان یبعث بسبع مائة سنة.
و عن سهل بن سعد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لا تسبوا تبّعا فانه قد کان اسلم.
و عن ابی هریرة قال: رسول اللَّه (ص) ما ادری تبّع نبیا کان او غیر نبی.
و در قصه بتبع و اسلام وی روایات مختلف است: اما روایة محمد بن اسحاق و عکرمة از ابن عباس آنست که تبّع آخر که نام وی اسعد و کنیت او ابو کرب است مردی آتشپرست بود بر مذهب مجوس، از نواحی مشرق درآمد با لشکری عظیم و حشمی فراوان بمدینه مصطفی بگذشت و پسری از آن خویش آنجا رها کرد. اهل مدینه آن پسر را بکشتند بفریب و حیلت. تبّع بازگشت بر عزم آن که مدینه را خراب کند و اهل آن را استیصال کند، جماعتی که انصار رسول از نژاد ایشانند همه مجتمع شدند و بقتال وی بیرون آمدند، بروز با وی جنگ میکردند و بشب او را مهمانداری میکردند، تبّع را سیرت ایشان عجب آمد، گفت: انّ هؤلاء لکرام، اینان قومیاند کریمان و جوانمردان. پس دو حبر از احبار بنی قریظه نام ایشای کعب و اسد هر دو ابن عم یکدیگر بودند، برخاستند و پیش تبّع شدند و او را نصیحت کردند، گفتند: این مدینه هجرت گاه پیغامبر آخر الزمان است و مهبط وحی بدو، پیغامبری از قبیله قریش خاتم پیغامبران و گزیده خداوند جهان، صاحب القضیب، و الناقة و التاج و الهراوة. و ما در کتاب خدای، نعت و صفت وی خواندهایم و بر امید دیدار وی اینجا نشستهایم و دانیم که ترا بر اهل این شهر دستی نباشد و نصرتی نبود، مکن، خویشتن را در معرض بلا و عقوبت حق جل و علا منه، نصیحت ما بشنو و عزم و نیت خود بگردان و بر خویشتن بد مخواه، مبادا که ترا نکبتی رسد که در سر آن شوی. آن وعظ و نصیحت ایشان بر تبّع اثری عظیم کرد و از آن عزم و نیت که کرده بود بازگشت و از ایشان عذر خواست. ایشان چون اثر قبول در وی دیدند، او را بر دین خویش دعوت کردند.
تبّع دعوت ایشان را اجابت کرد و بدین ایشان بازگشت و ایشان را گرامی کرد و از مدینه بازگشت بسوی یمن، و آن دو حبر و نفری دیگر از یهود بنی قریظه با وی مساعدت کردند و رفتند، جمعی از بنی هذیل فرا پیش وی آمدند، گفتند: ایها الملک انا ندلک علی بیت فیه کنز من لؤلؤ و زبرجد. ما ترا دلالت کنیم بر خانهای که زیر آن کنزیست از مروارید و زبرجد. اگر خواهی که برداری، بر دست تو آسان بود. گفت آن کدام خانه است؟ گفتند خانهایست در مکه و مقصود هذیل هلاک وی بود که از نقمت وی میترسیدند، دانستند که هر که قصد خانه کعبه کند بزودی دمار از وی برآرند و نیست گردد.
تبّع با احبار یهود مشورت کرد و آن سخن که هذیل گفته بود با ایشان گفت، احبار گفتند: زینهار که اندیشه بد نکنی در کار آن خانه، که در روی زمین خانهای از آن بزرگوارتر و عظیمتر نیست، آن را بیت اللَّه گویند بروی رقم اضافت ازلی و فرّ الهی، مقرّ ابرار و منزل اخیار، بزرگ داشته حق و عبادتگاه خلق، و آن قوم که ترا این دلالت کردند جز هلاک تو نخواستند، چون آنجا رسی تعظیم آن در دل دار و مقدس و معظم دان و مناسک آن بگزار و طواف و سعی و حلق بجای آر تا ترا سعادت ابد حاصل شود.
تبّع چون این سخن بشنید از ایشان، آن جمع هذیل را بگرفت، و بر ایشان سیاست راند، آن گه روی سوی مکه نهاد.
و تعظیم خانه کعبه در دل داشت، چون آنجا رسید طواف کرد و کعبه را در نبود آن را در بر نهاد و قفل بر زد و آن را جامه پوشید، و اول کسی که کعبه را جامه پوشید تبّع بود، و شش روز آنجا مقیم گشت، هر روز در منحر، هزار شتر قربان کرد و موی باز کرد، آن گه از مکه بازگشت و سوی یمن شد و قوم وی حمیر بودند کاهنان و بتپرستان. تبع ایشان را بر دین خویش و بر حکم تورات دعوت کرد و ایشان اجابت نکردند و دین او نپذیرفتند تا آن گه که حکم خویش بر آتش بردند و آن آتشی بود که فرادید آمدی در دامن کوه و هر که را خصمی بودی و حکمی که در آن مختلف بودند هر دو خصم بنزدیک آتش آمدندی، آن کس که بر حق بودی او را از آتش گزند نرسیدی، و او که بر حق نبودی بسوختی. جماعتی از حمیر بتان خود را برداشتند و آمدند بدامن آن کوه و همچنین آن دو حبر که با تبّع بودند. دفتر توریة را برداشته و بدامن کوه آمده و در راه آتش نشسته، آتش از مخرج خویش فرا دید آمد و آن قوم حمیر را و آن بتان ایشان را همه نیست کرد و بسوخت و آن دو حبر که توریة داشتند و میخواندند، از آتش ایشان را هیچ رنج و گزند نرسید، مگر که از پیشانی ایشان، عرقی روان گشت و آتش در گذشت تا بمخرج خویش باز شد، آن گه باقی حمیر که بودند همه بدین احبار بازگشتند. فمن هناک اصل الیهودیة بالیمن، بروایتی دیگر، تبّع که به رسول خدا پیش از مبعث وی ایمان آورد، تبع پیشین بود و ملک جهان وی را بود و بهر شهر که رسیدی علماء و حکماء آن شهر با خود ببردی تا قریب دو هزار مرد عالم حکیم بر وی جمع آمدند بیرون از دویست و چهل هزار سوار و پیاده که داشت. و اوّل به مکه رسید و اهل مکه او را طاعت نداشتند و خدمت نکردند.
تبّع گفت وزیر خویش را، که این چه شهر است و چه قومند که در خدمت و طاعت ما تقصیر کردند، بعد از آنکه جهانیان همه سر بر خط طاعت ما نهادند.
وزیر گفت ایشان را خانهایست که آن را کعبه گویند مگر به آن خانه معجب شدهاند، تبّع در دل خویش نیت کرد که این خانه را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنان را اسیر گیرم، هنوز این اندیشه تمام نکرده بود که رب العزه او را بدرد سر مبتلا کرد، چنان که او را طاقت نماند و آب گندیده از چشم و بینی و گوش وی گشاد، چنان که هیچکس را بنزدیک وی قرار نبود و اطباء همه از معالجه وی عاجز گشته گفتند این بیماری از چهار طبع بیرون افتاده، کار آسمانی است، و ما بمعالجه آن راه نبریم. پس دانشمندی فرا پیش آمد، گفت: ایها الملک اگر سرّ خود با من بگویی من این درد را درمان سازم، ملک گفت من در کار این شهر و این خانه کعبه چنین اندیشه کردهام، دانشمند گفت، زینهار ای ملک، این اندیشه مکن و از این نیت بازگرد که این خانه را خداوندیست قادر که آن را بحفظ خویش میدارد و هر که قصد این خانه کند دمار از وی برآرد. تبّع از آن اندیشه توبت کرد و تعظیم خانه و اهل آن در دل خود جای داد و در حال شفا یافت، عنایت الهی و سابقه ازلی در رسید و از آن دین و ملت کفر که داشت برگشت و بخداوند کعبه ایمان آورد و در دین ابراهیم خلیل علیه السلام شد. پس کعبه را جامه پوشانید و قوم خود را فرمود تا آن را بزرگ دارند و با اهل آن نیکویی کنند. از مکه بزمین یثرب شد آنجا که مدینه مصطفی است (ص) و در آن وقت رقم شهر و بنا نبود، چشمه آب بود و تبّع با حشم و لشگر بسر آن چشمه فرو آمد. دانشمندان که با وی بودند در کتاب خوانده بودند که آن زمین یثرب مهاجر رسول آخر الزمان است و مهبط وحی قرآنست، چهارصد مرد از ایشان که عالمتر و فاضلتر بودند با یکدیگر بیعت کردند که از آن بقعت مفارقت نکنند و بر امید دیدار او آنجا مقام کنند، اگر او را خود دریابند و الا فرزندان و نسل ایشان ناچار او را دریابند و برکات دیدار او با عقاب و ارواح ایشان برسد. این قصه با تبّع بگفتند و تبّع را همین رغبت افتاد. یک سال آنجا مقام کردند و بفرمود تا چهارصد قصر بنا کردند آنجایگه، هر عالمی را قصری و هر یکی را کنیزکی بخرید و آزاد کرد و بزنی بوی داد با جهاز تمام و ایشان را وصیت کرد که شما اینجا همی باشید تا پیغامبر آخر الزمان را دریابید و خود نامهای نبشت و مهر زرین بر آن نهاد و بآن عالم سپرد که او را نصیحت کرده بود و گفت اگر محمد را دریابی این نامه بدو رسان و اگر نیابی بفرزندان وصیت کن تا بدو رسانند و مضمون نامه این بود: ای پیغامبر آخر الزمان، ای گزیده خداوند جهان، ای بروز شمار شفیع بندگان، من که تبّعام، بتو ایمان آوردم و گرویده، گواهی دهم که نبوت تو حق است و دین تو پاک و قول تو صدق. تو خاتم پیغمبرانی، فرستاده حق جل و جلاله بعالمیانی، ایمان آوردم بآن خداوند که تو بنده و پیغامبر اویی، فرستاده و پیغام رسان اویی، گواه باش که من، بر ملّت توام و بر ملّت پدر تو ابراهیم خلیل (ع)، اگر ترا بینم و اگر نه بینم، تا مرا فراموش نکنی و روز رستاخیز مرا فرو نگذاری و شفاعت از من دریغ نداری. آن گه نامه را مهر بر نهاد و بر آن مهر نبشته بود: لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ و عنوان نامه نبشته بود: الی محمد بن عبد اللَّه خاتم النبین و رسول رب العالمین (ص) من تبّع، امانة اللَّه فی ید من وقع الی ان یوصل الی صاحبه.
گفتهاند مردمان مدینه ایشان که انصار رسول خدااند از نژاد آن چهارصد مرد علماء بودند و ابو ایوب انصاری که رسول خدا بخانه او فرو آمد از فرزندان آن عالم بود که تبّع را نصیحت کرده بود تا از آن علت شفا یافت. و خانه بو ایوب که رسول آنجا فرو آمد از جمله آن بناها بود که تبّع فرموده بود و چون رسول خدا هجرت کرد بمدینه، نامه تبّع بوی رسانیدند رسول نامه بعلی داد تا برخواند، رسول سخنان تبّع بشنید و او را دعا کرد و آن کس که نامه رسانید نام وی بو لیلی او را بنواخت و گرامی کرد. قوله: وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنی من الامم الکافرة، أَهْلَکْناهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ ای لیس کفار قریش بخیر من اولئک، فاهلکهم اللَّه، هذا کقوله: أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ یعنی ما خلقناهما لئلا یکون بعث و لا نشور و لا حساب کقوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً و کقوله: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً.
ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ، یعنی الا للمجازاة بالقسط ای: لیجزی المحق و المبطل ما یستحقانه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ یعنی کفار قریش لا یعلمون انا لم نخلقهما باطلا ثم خوّفهم فقال: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ، یعنی یوم القیمة یفصل بین المحق و المبطل و یفصل بین الوالد و ولده و الرجل و زوجه و المرء و خلیله. قیل جعله اللَّه وقتا لفصل الحکم فیه بین خلقه، مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ ای وقت موعودهم کلهم یعنی یوافی الاولون و الآخرون من الامم الخالیة و من هذه الامّة ثم نعت ذلک الیوم فقال: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً یعنی لا ینفع قریب قریبه و لا یدفع عنه شیئا. هذا کقوله: لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ای: لیس لهم من ینصرهم من عذاب اللَّه بالشفاعة فان النصرة فی القیامة بالشفاعة.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ یجوز ان یکون الاستثناء متصلا یعنی الا المؤمنین فانه یشفع بعضهم لبعض باذن اللَّه. و قیل الاستثناء منقطع و معناه: لکن من رحمه اللَّه فانه مغفور له إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ علی اعدائه، الرَّحِیمُ لاولیائه.
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ علی صورة شجر الدنیا لکنها من النار و الزقوم ثمرها و هو ما اکل بکره شدید و قیل کل طعام ثقیل فهو زقّوم. و فی التفسیر أن ابن الزبعری قال: ان اهل الیمن یسمّون اکل التمر بالزبد التزقّم فدعا ابو جهل بتمر و زبد فقال تزقموا فان هذا هو الذی یخوفکم به محمد فنزل: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ یعنی بالاثیم: ابا جهل و الاثم: الکفر لان الکفر اعظم الاثم.
روی عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص): ایها الناس اتّقوا اللَّه حق تقاته فلو ان قطرة من الزقوم قطرت علی الارض لا مرّت علی اهل الدنیا معیشتهم فکیف بمن هو طعامه و لیس له طعام غیره.
کَالْمُهْلِ و هو النحاس المذاب و الصفر المذاب، و قیل هو دردی الزیت اسود، و عرض علی ابی بکر الصدیق حین احتضر، ثوبا حبرة لیکفن فیهما، فقال کفنونی فی ثوبیّ هذین یعنی اللذین علی جسده فانما هما للمهل یعنی للصدید و ما یسیل من البدن، و الحی اولی بالجدید من المیت یَغْلِی فِی الْبُطُونِ قرأ ابن کثیر و حفص بالیاء جعلوا الفعل للمهل، و قرأ الآخرون بالتاء لتأنیث الشجرة، کَغَلْیِ الْحَمِیمِ یعنی کالماء الحارّ اذا اشتد غلیانه.
خُذُوهُ ای یقال للزبانیة خذوه یعنی الاثیم، فَاعْتِلُوهُ، قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو و ابو جعفر بکسر التاء. و الباقون بضمها و هما لغتان، ای: ادفعوه و سوقوه یقال عتله یعتله و یعلته عتلا اذا ساقه بالعنف و الدفع و الجذب، إِلی سَواءِ الْجَحِیمِ وسطها الذی یستوی المسافة الیه من جمیع اطرافه.
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ تأویله: ثم صبّوا فوق رأسه الحمیم للتعذیب، کقوله: یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ قال مقاتل: ان خازن النار یضرب علی رأسه فینقب رأسه عن دماغه ثم یصبّ فیه ماء حمیما قد انتهی حرّه ثم یقال له: ذُقْ هذا العذاب، إِنَّکَ قرأ الکسائی انّک بفتح الالف یعنی لانک قلت انا العزیز الکریم و قرأ الآخرون بالکسر علی الابتداء ای أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ عند قومک بزعمک و ذلک
ان النبی (ص) لقی ابا جهل فهزّه فقال اولی لک یا با جهل فاولی، فانزل اللَّه تعالی ما قاله له، و ردّ علیه ابو جهل فقال: ما تقدر انت و لا ربک علیّ انی لا کرم اهل الوادی و اعزّهم فیقول له خزنة النار علی طریق الاستخفاف و التوبیخ ذق ذلک انت العزیز الکریم ای ذق بسبب هذا القول الذی قلته
إِنَّ هذا ما کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ ای ان هذا العذاب ما کنتم فیه تشکّون فی دار الدنیا فقد لقیتموه فذوقوه، ثم ذکر مستقر المتقین فقال: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ قرأ اهل المدینة و الشام فی مقام بضم المیم علی المصدر ای فی اقامة و قرأ الآخرون بفتح المیم ای فی مجلس امین یأمن فیه صاحبه من الغوائل و الآفات و الاحزان فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ و هو ما رقّ من الحریر فجری مجری الشعار لهم و هو الین من الدثار فی المعتاد وَ إِسْتَبْرَقٍ یعنی ما غلظ و صفق نسجه یجری مجری الدثار و هو ارفع نوع من انواع الحریر، و الحریر نوعان: نوع کلما کان ارق کان انفس، و نوع کلما کان ارزن بکثرة الأبریسم کان انفس. و قیل: استبرق من کلام العجم و هو الدیباج الغلیظ عرّبت بالقاف مُتَقابِلِینَ کنایة عن التألف و التوادّ و التواخی، کَذلِکَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ ای کما اکرمناهم بما وصفنا من الجنات و العیون و اللباس، کذلک اکرمناهم بان زوّجناهم بحور عین، و قیل کذلک هم فی حکم اللَّه و محله رفع، ای الامر کذلک و زوجناهم بحور عین، یقال زوّجته امرأة و زوّجته بامرأة لغتان و انکره بعضهم فقال لیس هذا من عقد التزویج لانه لا یقال زوّجته بامرأة و انما المعنی جعلناهم ازواجا لهن کما یزوّج النعل بالنعل ای جعلناهم اثنین. و الحور، هنّ النساء النقیات البیاض، یحار فیهن الطرف من بیاضهن و صفاء لونهنّ.
و قال ابو عبیدة: الحور: شدة بیاض العین یکون ذلک اظهر لسوادها، و العین جمع العیناء و هی العظیمة العینین.
یَدْعُونَ فِیها، ای یحکمون فیأمرون باحضار ما یشتهون، بِکُلِّ فاکِهَةٍ، ای فاکهة کلّ زمان و کلّ مکان و ذلک لا یجتمع فی الدنیا، آمِنِینَ من الزوال و الانقطاع و تولّد ضرر من الاکثار.
لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ، سخن اینجا تمام شد، میگوید: بهشتیان در بهشت، مرگ نچشند هرگز. و در خبر میآید که در بهشت ده چیز نیست: لیس فیها هرم و لا موت و لا خوف و لا لیل و لا نهار و لا ظلمة و لا برد و لا خروج، آن گه گفت: إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولی این نه مستثنی است از اول که این استثنا منقطع گویند الا بمعنی لکن ای لکن الموتة الاولی فی الدنیا قد ذاقوها، لکن مرگ اول که در دنیا چشیدند مؤمنانرا مرگ آنست، قولی دیگر گفتهاند الا بمعنی سوی ای سوی الموتة الاولی التی ذاقوها فی الدنیا، کقوله: وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنی سوی ما قد سلف، و الضمیر فی فیها راجع الی حال المتقین التی هم فیها، میگوید متّقیان را و نیک مردان را جز آن مرگ که در دنیا چشیدند، مرگی دیگر نخواهد بود، در آن حال تقوی و نیکی که ایشان در آناند، بخلاف مجرمان و احوال ایشان که بر ایشان دو مرگ جمع آید. لقوله تعالی: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ مقصود و مراد آنست که تا فضل متّقیان بر مجرمان ظاهر گردد و معلوم شود که مجرمان را دو مرگ است و متّقیان را یک مرگ.
و لهذا المعنی لما کشف ابو بکر عن وجه النبی (ص) و قد قبض قال: و اللَّه لا یجمع اللَّه علیک موتتین، اما الموتة التی کتبت علیک فقدمتّها. و قوله الْأُولی یدل علی ان هناک ثانیة نفاها عن المتّقین و اثبتها للمجرمین فی حال ما ثم یحیون بعدها.
و قیل انّ المؤمنین فی وقت المعاینة یصیرون بلطف اللَّه الی اسباب الجنة یلقون الروح و الریحان و یرون منازلهم فی الجنّة فکانّ موتتهم الاولی فی الدنیا کانت فی الجنّة لاتصالهم باسبابها و مشاهدتهم ایاها. برین قول استثناء متصل است و مرگ اول که در دنیا چشیدند، گویی خود در بهشت چشیدند، زیرا که مؤمن بوقت معاینه، بهشت برو عرضه کنند تا در روح و ریحان و منازل آن مینگرد، گویی که در بهشت مرگ میچشد و جان تسلیم میکند. برین معنی گفت لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولی وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ صرف عنهم عذاب النار فَضْلًا مِنْ رَبِّکَ ای فعل ذلک تفضّلا منه.
روی عن النبی (ص) انه قال لا یدخل الجنة احد الا بفضل اللَّه، فقیل و لا انت یا رسول اللَّه، فقال و لا انا الا ان یتغمّدنی اللَّه برحمته و فضله، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ای ذلک الثواب الذی هو صرف العذاب و دخول الجنة، هو الفلاح العظیم الذی لا یعلم کنهه الا اللَّه.
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ یعنی علی لسانک، و لو لا انّ اللَّه عز و جل یسّره علی السنة العباد لما استطاع لسان ان یحمل کلام الخالق او یؤدّیه و قیل فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ ای انزلناه بلغتک لیکون ایسر للعرب و یسهل علیهم تعلّمه، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکی یتّعظوا بمواعظه.
فَارْتَقِبْ ای فانتظر النصر من ربک، إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ ای منتظرون بزعمهم، قهرک و اللَّه غالب علی امره و قیل فَارْتَقِبْ ای انتظر لهم العذاب و الهلاک إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ منتظرون الدوائر و علیهم دائرة السوء. و قیل: فارتقب، فعن قریب یتحقق الملک و یخیب آمالهم، و اللَّه اعلم.
برگردان به زبان ساده
وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ یعنی مؤمنی بنی اسرائیل، عَلی عِلْمٍ منا باستحقاقهم ذلک و قیامهم بالشکر علیه، عَلَی الْعالَمِینَ ای عالمی زمانهم فجعلنا فیهم الکتاب و النبوة و الملک و قیل: اخترناهم علی جمیع العالمین بما جعلنا فیهم من کثرة الانبیاء و هذه خاصة لهم لیست لغیرهم.
هوش مصنوعی: ما بنیاسرائیل را برگزیدیم، با علم به شایستگی آنها و تلاششان در پیروی از فرمانهای ما. ما آنها را برتر از همهی جهانیان قرار دادیم و در میانشان کتاب و نبوت و سلطنت قرار دادیم. این انتخاب ویژهای برای آنها بود و هیچکس دیگری به این امتیاز دست نیافته است.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ یعنی من الحسنات و السیئات المذکورة فی سورة الاعراف: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ. فالحسنات: المنّ و السلوی و الماء المنبجس من الحجر بعد الخلاص من فرعون. و السیئات: ما کانوا یلقون، من ذبح اولادهم و استحیاء نسائهم و تعذبتهم.
هوش مصنوعی: به آنها آیات و نشانههایی داده شد، که به خوبیها و بدیها اشاره دارد. خوبیها شامل منّ و سلوی و آبی است که پس از نجات از دست فرعون از سنگ جاری شد. بدیها نیز شامل مصائبی است که بر آنان میگذشت، مانند کشتن فرزندانشان و به اسیری گرفتن زنانشان و سختیهایی که متحمل میشدند.
قال ابن زید: ابتلاهم بالرخاء و الشدة کقوله: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً إِنَّ هؤُلاءِ یعنی اهل مکة، لَیَقُولُونَ.
هوش مصنوعی: ابن زید میگوید: خداوند آنها را (اهل مکه) در رونق و سختی آزمایش میکند، همانطور که در آیهای آمده که ما شما را با خوبیها و بدیها آزمایش میکنیم. این برای آن است که آنها بگویند.
إِنْ هِیَ ای ما هی، إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولی ای لا موتة الا هذه التی نموتها فی الدنیا ثم لا بعث بعدها. و هو قوله: وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ ای بمبعوثین بعد موتنا.
هوش مصنوعی: ما فقط یک بار میمیریم و آن هم همان مرگ است که در زندگی دنیا تجربه میکنیم و بعد از آن هیچ زندگی دیگری وجود ندارد. این اشاره به این دارد که ما بعد از مرگ دوباره زنده نمیشویم.
فَأْتُوا بِآبائِنا، الذین ماتوا، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّا نبعث احیاء بعد الموت.
هوش مصنوعی: پس اگر راست میگویید، بیایید و آبای ما را که مردهاند بازگردانید، زیرا ما به زندگی بعد از مرگ باور داریم.
سألوه ان یحیی لهم قصی بن کلاب قالوا انه کان شیخا کبیرا لنسأله عنک، فلم یجبهم اللَّه بل اوعدهم و انما لم یجبهم لان البعث الموعود، انما هو فی دار الجزاء یوم القیمة و الذی کانوا یطلبونه بعث فی الدنیا فی حالة التکلیف و بینهما تغایر. و قوله: فأتوا، مخاطبة للنبی (ص) وحده علی ما یستعمله العرب فی مخاطبة الجلیل. ثم خوّفهم مثل عذاب الامم الخالیة، فقال: أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ معناه أ هولاء اعز و اشدّ قوة و اکثر اموالا، أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ. مفسران گفتند: تبع پادشاهی بود از پادشاهان یمن از قبیله قحطان، چنان که در اسلام، ملوک را خلیفه گویند، و در روم، قیصر و در فرس، کسری، ایشان تبع گویند. و سمّی تبّعا لکثرة تبعه، و معروف از ایشان سه بودند: یکی مهینه اول بوده، یکی میانه، یکی کهینه آخر بوده. و او که در قرآن نام برده است تبّع آخر بود، نام وی اسعد بن کلیکرب الحمیری. مردی مؤمن صالح بوده و بعیسی (ع) ایمان آورده و چون حدیث و نعت و صفت رسول ما (ص) شنید از اهل کتاب، برسالت وی ایمان آورد و گفت:
هوش مصنوعی: به آنها گفتند که قصی بن کلاب را برای ما زنده کند تا از او درباره شما بپرسیم، ولی خداوند به آنها پاسخ نداد و تنها تهدیدشان کرد. دلیل این که پاسخی نداد، این بود که معادتی که وعده داده شده مربوط به روز قیامت است و آنچه آنها میخواستند، برانگیختن در دنیاست در حالی که این دو وضعیت کاملاً متفاوت است. در ادامه، خداوند به پیامبر (ص) خطاب میکند که به آنها بگوید بیایند. سپس آنها را از عذاب اقوام پیشین میترساند و میپرسد: آیا این افراد نسبت به قوم تبع بهتر هستند یا خیر؟ آنها که هم قویتر و هم ثروتمندتر بودند. مفسران نقل کردهاند که تبع پادشاهی از یمن بود و به خاطر تعداد زیاد پیروانش این نام به او اطلاق شد. از تبعها شخصیتهای معروفی وجود داشتند و نامی که در قرآن آمده است متعلق به اسعد بن کلیکرب الحمیری است. او مردی مؤمن و صالح بود و به عیسی (ع) ایمان آورده بود و وقتی نام و صفات پیامبر ما (ص) را از اهل کتاب شنید، به رسالت او ایمان آورد.
شهدت علی احمد انه
رسول من اللَّه باری النسم
هوش مصنوعی: شهادت میدهم که احمد فرستادهای از سوی خداوند است.
عایشه گفت: لا تسبوا تبّعا فانه کان رجلا صالحا ذم اللَّه قومه و لم یذمّه.
هوش مصنوعی: عایشه گفت: به تَبّع (یک شخصیت تاریخی) بد و بیراه نگویید، چرا که او مردی نیکوکار بود و خداوند قوم او را نکوهش کرد، اما خود او را نکوهش نکرد.
و قال سعید بن جبیر: هو الذی کسی الکعبة الانطاع و البرود المعضدة و نصب علیها الباب و جعل له اقلیدا، و قیل: هو الذی بنی الحیرة و بنی سمرقند. و ذکر ابو حاتم عن الرقاشی قال: کان اسعد الحمیری من التبابعة، آمن بالنبی (ص) قبل ان یبعث بسبع مائة سنة.
هوش مصنوعی: سعید بن جبیر میگوید: او کسی است که کعبه را با پردهها و فرشهای مخصوص پوشانده و بر روی آن دربی نصب کرده و قفلدار کرده است. برخی گفتهاند که او بنیانگذار شهر حیره و سمرقند است. ابو حاتم از رقاشی نقل میکند که اسعد حمیری یکی از تَبَابِعَات بود که هفت قرن قبل از بعثت پیامبر (ص) به او ایمان آورد.
و عن سهل بن سعد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لا تسبوا تبّعا فانه قد کان اسلم.
هوش مصنوعی: سهل بن سعد روایت کرده که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: "به تَبّع نپرسید، زیرا او مسلمان شده است."
و عن ابی هریرة قال: رسول اللَّه (ص) ما ادری تبّع نبیا کان او غیر نبی.
هوش مصنوعی: ابو هریره نقل کرده است که رسول الله (ص) فرمود: نمیدانم آیا تبع نبی بوده است یا غیر نبی.
و در قصه بتبع و اسلام وی روایات مختلف است: اما روایة محمد بن اسحاق و عکرمة از ابن عباس آنست که تبّع آخر که نام وی اسعد و کنیت او ابو کرب است مردی آتشپرست بود بر مذهب مجوس، از نواحی مشرق درآمد با لشکری عظیم و حشمی فراوان بمدینه مصطفی بگذشت و پسری از آن خویش آنجا رها کرد. اهل مدینه آن پسر را بکشتند بفریب و حیلت. تبّع بازگشت بر عزم آن که مدینه را خراب کند و اهل آن را استیصال کند، جماعتی که انصار رسول از نژاد ایشانند همه مجتمع شدند و بقتال وی بیرون آمدند، بروز با وی جنگ میکردند و بشب او را مهمانداری میکردند، تبّع را سیرت ایشان عجب آمد، گفت: انّ هؤلاء لکرام، اینان قومیاند کریمان و جوانمردان. پس دو حبر از احبار بنی قریظه نام ایشای کعب و اسد هر دو ابن عم یکدیگر بودند، برخاستند و پیش تبّع شدند و او را نصیحت کردند، گفتند: این مدینه هجرت گاه پیغامبر آخر الزمان است و مهبط وحی بدو، پیغامبری از قبیله قریش خاتم پیغامبران و گزیده خداوند جهان، صاحب القضیب، و الناقة و التاج و الهراوة. و ما در کتاب خدای، نعت و صفت وی خواندهایم و بر امید دیدار وی اینجا نشستهایم و دانیم که ترا بر اهل این شهر دستی نباشد و نصرتی نبود، مکن، خویشتن را در معرض بلا و عقوبت حق جل و علا منه، نصیحت ما بشنو و عزم و نیت خود بگردان و بر خویشتن بد مخواه، مبادا که ترا نکبتی رسد که در سر آن شوی. آن وعظ و نصیحت ایشان بر تبّع اثری عظیم کرد و از آن عزم و نیت که کرده بود بازگشت و از ایشان عذر خواست. ایشان چون اثر قبول در وی دیدند، او را بر دین خویش دعوت کردند.
هوش مصنوعی: در داستان تبع و اسلام، روایتهای متفاوتی وجود دارد. بر اساس روایتی از محمد بن اسحاق و عکرمه از ابن عباس، تبع آخر که نامش اسعد و کنیهاش ابو کرب است، مردی آتشپرست و پیرو مذهب مجوس بود. او از نواحی مشرق با لشکری بزرگ و نیروهای زیاد به مدینه آمد و پسری از خود در آنجا گذاشت. اهل مدینه آن پسر را به فریب و حیله کشتند. تبع پس از این اتفاق تصمیم گرفت که مدینه را ویران کند و اهل آن را نابود سازد، اما انصار رسول خدا که از نژاد او بودند، با هم جمع شدند و برای مقابله با او بیرون آمدند. آنها در روز با او جنگیدند و در شب از او پذیرایی کردند. این رفتار شگفتانگیز تبع را تحت تأثیر قرار داد و او گفت که اینان مردمی بزرگوار هستند. سپس دو نفر از احبار بنی قریظه به نامهای کعب و اسد که از بستگان هم بودند، نزد تبع رفته و او را نصیحت کردند. آنها به او گفتند که این مدینه محل هجرت پیامبر آخرالزمان است و مکانی است که وحی بر او نازل میشود. آنها اظهار داشتند که پیامبری از قبیله قریش، آخرین پیامبر و بهترین مخلوق خدا خواهد بود و او در کتاب خدا توصیف شده است. آنها به تبع هشدار دادند که او نمیتواند به اهل این شهر ضرری برساند و در نتیجه نباید خود را در خطر عذاب خدا قرار دهد. نصیحت آنها بر تبع تأثیر عمیقی گذاشت و او از تصمیم قبلی خود منصرف شد و از آنها عذر خواست. وقتی احبار اثر پذیرش را در او دیدند، او را به دین خود دعوت کردند.
تبّع دعوت ایشان را اجابت کرد و بدین ایشان بازگشت و ایشان را گرامی کرد و از مدینه بازگشت بسوی یمن، و آن دو حبر و نفری دیگر از یهود بنی قریظه با وی مساعدت کردند و رفتند، جمعی از بنی هذیل فرا پیش وی آمدند، گفتند: ایها الملک انا ندلک علی بیت فیه کنز من لؤلؤ و زبرجد. ما ترا دلالت کنیم بر خانهای که زیر آن کنزیست از مروارید و زبرجد. اگر خواهی که برداری، بر دست تو آسان بود. گفت آن کدام خانه است؟ گفتند خانهایست در مکه و مقصود هذیل هلاک وی بود که از نقمت وی میترسیدند، دانستند که هر که قصد خانه کعبه کند بزودی دمار از وی برآرند و نیست گردد.
هوش مصنوعی: دعوت آنها را پذیرفت و به سویشان بازگشت و آنها را مورد احترام قرار داد و از مدینه به سمت یمن حرکت کرد. در این مسیر، دو نفر از علمای یهود بنی قریظه نیز به او کمک کردند و با هم رفتند. تعدادی از بنی هذیل به پیش او آمدند و گفتند: ای پادشاه، ما تو را به خانهای راهنمایی میکنیم که زیر آن گنجی از مروارید و زبرجد نهفته است. اگر بخواهی، بسیار راحت میتوانی آن را بدست آوری. او پرسید: آن خانه کجاست؟ گفتند: خانهای در مکه است. هدف بنی هذیل از این ادعا این بود که او را به هلاکت برسانند، زیرا از عذاب او میترسیدند و میدانستند که هر که به قصد خانه کعبه بیاید، به زودی از او نابود خواهد شد.
تبّع با احبار یهود مشورت کرد و آن سخن که هذیل گفته بود با ایشان گفت، احبار گفتند: زینهار که اندیشه بد نکنی در کار آن خانه، که در روی زمین خانهای از آن بزرگوارتر و عظیمتر نیست، آن را بیت اللَّه گویند بروی رقم اضافت ازلی و فرّ الهی، مقرّ ابرار و منزل اخیار، بزرگ داشته حق و عبادتگاه خلق، و آن قوم که ترا این دلالت کردند جز هلاک تو نخواستند، چون آنجا رسی تعظیم آن در دل دار و مقدس و معظم دان و مناسک آن بگزار و طواف و سعی و حلق بجای آر تا ترا سعادت ابد حاصل شود.
هوش مصنوعی: تبّع با علما و بزرگان یهود مشورت کرد و سخن هذیل را با آنها در میان گذاشت. آنها به او گفتند: مراقب باش که در مورد آن مکان سیاهچشمی نکنی، زیرا در تمام زمین خانهای بزرگتر و عظیمتر از آن وجود ندارد و آن را بیتالله مینامند. این مکان، جایگاه فرشتگان و منزل نیکوکاران است و مقام والایی دارد. خداوند آن را بزرگ شمرده و مردم را به عبادت در آن دعوت کرده است. آن کسانی که تو را به این مقصد راهنمایی کردند تنها به فکر نابودی تو بودند. هنگامی که به آنجا رسیدی، احترام و عظمت آنجا را در دل داشته باش و آن را مقدس و مهم بدان. آداب و مناسک آن را به جا آور، مانند طواف و سعی و حلق، تا به سعادت ابدی دست یابی.
تبّع چون این سخن بشنید از ایشان، آن جمع هذیل را بگرفت، و بر ایشان سیاست راند، آن گه روی سوی مکه نهاد.
هوش مصنوعی: وقتی تبع این سخن را از آنها شنید، آن گروه هذیلی را به چنگ آورده و بر آنها حکومت کرد، سپس به سمت مکه حرکت کرد.
و تعظیم خانه کعبه در دل داشت، چون آنجا رسید طواف کرد و کعبه را در نبود آن را در بر نهاد و قفل بر زد و آن را جامه پوشید، و اول کسی که کعبه را جامه پوشید تبّع بود، و شش روز آنجا مقیم گشت، هر روز در منحر، هزار شتر قربان کرد و موی باز کرد، آن گه از مکه بازگشت و سوی یمن شد و قوم وی حمیر بودند کاهنان و بتپرستان. تبع ایشان را بر دین خویش و بر حکم تورات دعوت کرد و ایشان اجابت نکردند و دین او نپذیرفتند تا آن گه که حکم خویش بر آتش بردند و آن آتشی بود که فرادید آمدی در دامن کوه و هر که را خصمی بودی و حکمی که در آن مختلف بودند هر دو خصم بنزدیک آتش آمدندی، آن کس که بر حق بودی او را از آتش گزند نرسیدی، و او که بر حق نبودی بسوختی. جماعتی از حمیر بتان خود را برداشتند و آمدند بدامن آن کوه و همچنین آن دو حبر که با تبّع بودند. دفتر توریة را برداشته و بدامن کوه آمده و در راه آتش نشسته، آتش از مخرج خویش فرا دید آمد و آن قوم حمیر را و آن بتان ایشان را همه نیست کرد و بسوخت و آن دو حبر که توریة داشتند و میخواندند، از آتش ایشان را هیچ رنج و گزند نرسید، مگر که از پیشانی ایشان، عرقی روان گشت و آتش در گذشت تا بمخرج خویش باز شد، آن گه باقی حمیر که بودند همه بدین احبار بازگشتند. فمن هناک اصل الیهودیة بالیمن، بروایتی دیگر، تبّع که به رسول خدا پیش از مبعث وی ایمان آورد، تبع پیشین بود و ملک جهان وی را بود و بهر شهر که رسیدی علماء و حکماء آن شهر با خود ببردی تا قریب دو هزار مرد عالم حکیم بر وی جمع آمدند بیرون از دویست و چهل هزار سوار و پیاده که داشت. و اوّل به مکه رسید و اهل مکه او را طاعت نداشتند و خدمت نکردند.
هوش مصنوعی: تبع به کعبه احترام زیادی داشت و وقتی به آنجا رسید، دور آن طواف کرد و آن را در آغوش گرفت. سپس قفلش کرد و آن را لباس پوشاند. اولین کسی که کعبه را لباس پوشاند، تبع بود. او شش روز در آنجا ماند و هر روز هزار شتر قربانی کرد. بعد از آن به یمن بازگشت، جایی که قومش حمیر بودند و بتپرست بودند. تبع آنها را به دین خود دعوت کرد و به حکم تورات راهنمایی کرد، اما آنها دعوتش را نپذیرفتند. در نتیجه، تبع حکم خود را به آتش محکوم کرد، آتش بزرگی که در دامن کوه نمایان شد. هر کسی که با او خصومتی داشت، نزد آتش میآمد و فردی که بر حق بود از آتش آسیبی نمیدید، اما کسی که ناحق بود، میسوزید.
عدهای از قوم حمیر، بتهای خود را برداشتند و به دامن کوه آمدند، همچنین دو عالم که همراه تبع بودند. آنها کتاب تورات را برداشتند و در کنار آتش نشسته بودند. آتش به سمت حمیر و بتهایشان حرکت کرد و همه آنها را نابود کرد، اما آن دو عالم هیچ آسیبی ندیدند، تنها عرقی از پیشانیشان روان شد. آتش گذشت و در نهایت آنهایی که باقی مانده بودند، به دین آن احبار بازگشتند. از آنجا یهودیت در یمن شکل گرفت. به روایت دیگری، تبع پیش از بعثت پیامبر اسلام به او ایمان آورد و او از جمله فرمانروایانی بود که علمای زیادی را با خود همراه میکرد. وقتی به مکه رسید، اهل مکه به او اطاعت نکردند و خدمت نکردند.
تبّع گفت وزیر خویش را، که این چه شهر است و چه قومند که در خدمت و طاعت ما تقصیر کردند، بعد از آنکه جهانیان همه سر بر خط طاعت ما نهادند.
هوش مصنوعی: تبّع به وزیر خود گفت که این چه شهری است و این چه قومیتی است که در خدمت و اطاعت از ما کوتاهی کردند در حالی که دیگر مردم جهان همه با کمال فرمانبرداری در خدمت ما هستند.
وزیر گفت ایشان را خانهایست که آن را کعبه گویند مگر به آن خانه معجب شدهاند، تبّع در دل خویش نیت کرد که این خانه را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنان را اسیر گیرم، هنوز این اندیشه تمام نکرده بود که رب العزه او را بدرد سر مبتلا کرد، چنان که او را طاقت نماند و آب گندیده از چشم و بینی و گوش وی گشاد، چنان که هیچکس را بنزدیک وی قرار نبود و اطباء همه از معالجه وی عاجز گشته گفتند این بیماری از چهار طبع بیرون افتاده، کار آسمانی است، و ما بمعالجه آن راه نبریم. پس دانشمندی فرا پیش آمد، گفت: ایها الملک اگر سرّ خود با من بگویی من این درد را درمان سازم، ملک گفت من در کار این شهر و این خانه کعبه چنین اندیشه کردهام، دانشمند گفت، زینهار ای ملک، این اندیشه مکن و از این نیت بازگرد که این خانه را خداوندیست قادر که آن را بحفظ خویش میدارد و هر که قصد این خانه کند دمار از وی برآرد. تبّع از آن اندیشه توبت کرد و تعظیم خانه و اهل آن در دل خود جای داد و در حال شفا یافت، عنایت الهی و سابقه ازلی در رسید و از آن دین و ملت کفر که داشت برگشت و بخداوند کعبه ایمان آورد و در دین ابراهیم خلیل علیه السلام شد. پس کعبه را جامه پوشانید و قوم خود را فرمود تا آن را بزرگ دارند و با اهل آن نیکویی کنند. از مکه بزمین یثرب شد آنجا که مدینه مصطفی است (ص) و در آن وقت رقم شهر و بنا نبود، چشمه آب بود و تبّع با حشم و لشگر بسر آن چشمه فرو آمد. دانشمندان که با وی بودند در کتاب خوانده بودند که آن زمین یثرب مهاجر رسول آخر الزمان است و مهبط وحی قرآنست، چهارصد مرد از ایشان که عالمتر و فاضلتر بودند با یکدیگر بیعت کردند که از آن بقعت مفارقت نکنند و بر امید دیدار او آنجا مقام کنند، اگر او را خود دریابند و الا فرزندان و نسل ایشان ناچار او را دریابند و برکات دیدار او با عقاب و ارواح ایشان برسد. این قصه با تبّع بگفتند و تبّع را همین رغبت افتاد. یک سال آنجا مقام کردند و بفرمود تا چهارصد قصر بنا کردند آنجایگه، هر عالمی را قصری و هر یکی را کنیزکی بخرید و آزاد کرد و بزنی بوی داد با جهاز تمام و ایشان را وصیت کرد که شما اینجا همی باشید تا پیغامبر آخر الزمان را دریابید و خود نامهای نبشت و مهر زرین بر آن نهاد و بآن عالم سپرد که او را نصیحت کرده بود و گفت اگر محمد را دریابی این نامه بدو رسان و اگر نیابی بفرزندان وصیت کن تا بدو رسانند و مضمون نامه این بود: ای پیغامبر آخر الزمان، ای گزیده خداوند جهان، ای بروز شمار شفیع بندگان، من که تبّعام، بتو ایمان آوردم و گرویده، گواهی دهم که نبوت تو حق است و دین تو پاک و قول تو صدق. تو خاتم پیغمبرانی، فرستاده حق جل و جلاله بعالمیانی، ایمان آوردم بآن خداوند که تو بنده و پیغامبر اویی، فرستاده و پیغام رسان اویی، گواه باش که من، بر ملّت توام و بر ملّت پدر تو ابراهیم خلیل (ع)، اگر ترا بینم و اگر نه بینم، تا مرا فراموش نکنی و روز رستاخیز مرا فرو نگذاری و شفاعت از من دریغ نداری. آن گه نامه را مهر بر نهاد و بر آن مهر نبشته بود: لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ و عنوان نامه نبشته بود: الی محمد بن عبد اللَّه خاتم النبین و رسول رب العالمین (ص) من تبّع، امانة اللَّه فی ید من وقع الی ان یوصل الی صاحبه.
هوش مصنوعی: وزیر بیان کرد که او خانهای دارد که به آن کعبه گفته میشود و برخی به خاطر آن شگفتزده شدهاند. تبع در دلش تصمیم گرفت که این خانه را خراب کند و مردان شهر را بکشد و زنان را اسیر کند. اما هنوز این فکر را به پایان نرسانده بود که خداوند او را به درد و عذابی مبتلا کرد که تحملش دشوار بود و آب گندیده از چشمان و بینی و گوشش میریخت و هیچکس نمیتوانست به او نزدیک شود. پزشکان نیز از درمان او ناتوان شدند و گفتند که این بیماری ناشی از عوامل طبیعی نیست و کار آسمانی است. سپس دانشی به او نزدیک شد و گفت: ای پادشاه، اگر رازت را با من در میان بگذاری، میتوانم درد تو را درمان کنم. پادشاه پاسخ داد که او در مورد این شهر و خانه کعبه چنین نیت کرده است. دانشمند هشدار داد که باید از این فکر دست بردارد، زیرا این خانه تحت حفظ خدای قدرتمند است و هر کسی بخواهد به آن آسیب برساند، عذاب خواهد دید. تبع از این نیت پشیمان شد و به احترام خانه و ساکنان آن در دلش جای داد و در همان لحظه شفا یافت. نعمت الهی و توجه ازلی به او رسید و از دین و ملت کفر خود برگشت و به خدای کعبه ایمان آورد و به دین ابراهیم پیوست. او کعبه را پوشاند و قومش را به بزرگداشت آن فرمان داد و به نیکی با اهل آن رفتار کرد. سپس به سرزمین یثرب، جایی که مدینه پیامبر است، رفت و در آن زمان شهر و بنا وجود نداشت. او با لشکرش در کنار چشمه آبی فرود آمد. دانشمندان همراهش، در کتابها خوانده بودند که این سرزمین محل هجرت پیامبر آخر الزمان و نازل شدن وحی قرآن است. چهارصد نفر از آنان که عالمتر و فاضلتر بودند با یکدیگر بیعت کردند که آنجا نروند و به امید دیدار او در آن مکان بمانند. اگر موفق به دیدار او شوند وگرنه نسلهایشان این کار را انجام دهند و برکت دیدار او به ارواح آنها برسد. این داستان به تبع گفته شد و او را به این کار راغب کرد. یک سال در آنجا ماندند و دستور داد تا چهارصد کاخ بسازند، به هر عالم یک کاخ بدهند و برای هر یک کنیزی تهیه کنند و آنها را آزاد کنند و به آنها بیج و اثاثیه بدهند. او وصیت کرد که شما باید در اینجا بمانید تا پیامبر آخر الزمان را ببینید و نامهای نوشت و بر آن مهر طلایی زد و به همان عالم سپرد. در نامه آمده بود که اگر محمد را دیدی، این نامه را به او برسان و در غیر این صورت، به فرزندانش وصیت کن که به او برسانند. مضمون نامه چنین بود: من تبع هستم، به تو ایمان آوردهام و گواهی میدهم که نبوت تو حق و دین تو پاک است. تو خاتم پیامبران هستی و پیامآور حق به جهانیان. من به خدای تو که تو بنده و پیامبر او هستی ایمان آوردم. من از ملت تو و ملت پدر تو ابراهیم خلیل هستم، خواه تو را ببینم یا نه، روز قیامت مرا فراموش نکن و شفاعتم را دریغ مکن. سپس نامه را مهر کرد و بر آن نوشت: "امور از جانب خدا است." همچنین عنوان نامه را نوشت: "به محمد بن عبدالله، خاتم پیامبران و رسول خدا." او نوشت که این نامه امانت خداوندی است تا به صاحبش برسد.
گفتهاند مردمان مدینه ایشان که انصار رسول خدااند از نژاد آن چهارصد مرد علماء بودند و ابو ایوب انصاری که رسول خدا بخانه او فرو آمد از فرزندان آن عالم بود که تبّع را نصیحت کرده بود تا از آن علت شفا یافت. و خانه بو ایوب که رسول آنجا فرو آمد از جمله آن بناها بود که تبّع فرموده بود و چون رسول خدا هجرت کرد بمدینه، نامه تبّع بوی رسانیدند رسول نامه بعلی داد تا برخواند، رسول سخنان تبّع بشنید و او را دعا کرد و آن کس که نامه رسانید نام وی بو لیلی او را بنواخت و گرامی کرد. قوله: وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنی من الامم الکافرة، أَهْلَکْناهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ ای لیس کفار قریش بخیر من اولئک، فاهلکهم اللَّه، هذا کقوله: أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ.
هوش مصنوعی: در مدینه، افرادی که از یاران رسول خدا بودند، از نسل یک گروه چهارصد نفری از علمای بزرگ به حساب میآیند. ابو ایوب انصاری، کسی که رسول خدا به خانهاش وارد شد، از نسل یکی از همین علمای بزرگ بود که به یک پادشاه نصیحت کرده و او را از بیماریاش شفا داده بود. خانه ابو ایوب از جمله بناهایی بود که آن پادشاه بنا کرده بود. زمانی که رسول خدا به مدینه هجرت کرد، نامهای از آن پادشاه به او رسید و رسول خدا این نامه را به علی داد تا بخواند. رسول خدا به سخنان پادشاه گوش داد و برای او دعا کرد. شخصی که نامه را آورد، به نام «بو لیلی» شناخته میشد و رسول او را مورد محبت و احترام قرار داد. در اینجا اشاره شده که قبلاً اقوام کافر را هلاک کردهایم و آیا کافران قریش بهتر از آنها هستند؟ و به این ترتیب، خداوند آنها را هلاک کرده است.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ یعنی ما خلقناهما لئلا یکون بعث و لا نشور و لا حساب کقوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً و کقوله: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً.
هوش مصنوعی: ما آسمانها و زمین و هر چیزی که بین آنهاست را بیهدف و بازیچه نیافریدیم، بلکه هدفمند و با حکمت آفریدهایم. این بدان معناست که پس از مرگ انسانها، بعث و قیامت و حساب و کتاب وجود دارد و نمیتوانند بیفایده رها شوند.
ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ، یعنی الا للمجازاة بالقسط ای: لیجزی المحق و المبطل ما یستحقانه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ یعنی کفار قریش لا یعلمون انا لم نخلقهما باطلا ثم خوّفهم فقال: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ، یعنی یوم القیمة یفصل بین المحق و المبطل و یفصل بین الوالد و ولده و الرجل و زوجه و المرء و خلیله. قیل جعله اللَّه وقتا لفصل الحکم فیه بین خلقه، مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ ای وقت موعودهم کلهم یعنی یوافی الاولون و الآخرون من الامم الخالیة و من هذه الامّة ثم نعت ذلک الیوم فقال: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً یعنی لا ینفع قریب قریبه و لا یدفع عنه شیئا. هذا کقوله: لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ای: لیس لهم من ینصرهم من عذاب اللَّه بالشفاعة فان النصرة فی القیامة بالشفاعة.
هوش مصنوعی: ما این دو را جز با حق نیافریدیم، یعنی فقط برای پاداش دادن به حق و باطل، تا حقدار و باطلدار آنچه را که شایسته آن هستند، دریافت کنند، ولی بیشتر آنها نمیدانند. یعنی کافران قریش نمیدانند که ما این دو را بیهدف نیافریدهایم. سپس آنها را هشدار میدهد و میگوید: در روز فصل، یعنی روز قیامت، میان حق و باطل جدایی خواهد افتاد و بین پدر و فرزند، مرد و زن، و انسان و دوست جدایی خواهد بود. به این ترتیب، خداوند این روز را زمان قضاوت بین مخلوقات قرار داده است؛ زمانی که همه خواهند آمد، یعنی اولیها و دومیها از امتهای گذشته و این امت. سپس این روز را توصیف میکند و میفرماید: در آن روز هیچکس به دیگری کمک نخواهد کرد، یعنی هیچ نزدیکترین افراد به یکدیگر نخواهند توانست کمکی کنند. این مانند این است که میفرماید: پدر نمیتواند به خاطر فرزندش چیزی بدهد و فرزند نیز نمیتواند به خاطر پدرش چیزی دهد. و آنان نخواهند توانست نجات یابند، یعنی هیچ کس نخواهد توانست در قیامت با شفاعت از عذاب خداوند آنها را نجات دهد، زیرا نصرت در قیامت از طریق شفاعت انجام میشود.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ یجوز ان یکون الاستثناء متصلا یعنی الا المؤمنین فانه یشفع بعضهم لبعض باذن اللَّه. و قیل الاستثناء منقطع و معناه: لکن من رحمه اللَّه فانه مغفور له إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ علی اعدائه، الرَّحِیمُ لاولیائه.
هوش مصنوعی: جز افرادی که خدا رحم کرده است، استثنا ممکن است متصل باشد، به این معنی که مؤمنان میتوانند برای یکدیگر شفاعت کنند با اجازه خدا. همچنین گفته شده که استثنا ممکن است منقطع باشد و به این معنی است که کسی که مورد رحمت خدا قرار گیرد، مورد آمرزش قرار میگیرد. او در برابر دشمنانش قدرتمند و نسبت به دوستانش مهربان است.
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ علی صورة شجر الدنیا لکنها من النار و الزقوم ثمرها و هو ما اکل بکره شدید و قیل کل طعام ثقیل فهو زقّوم. و فی التفسیر أن ابن الزبعری قال: ان اهل الیمن یسمّون اکل التمر بالزبد التزقّم فدعا ابو جهل بتمر و زبد فقال تزقموا فان هذا هو الذی یخوفکم به محمد فنزل: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ یعنی بالاثیم: ابا جهل و الاثم: الکفر لان الکفر اعظم الاثم.
هوش مصنوعی: درخت زقوم شبیه به درختان دنیا است، اما از آتش ساخته شده و میوهاش زقوم نام دارد. این میوه به معنای غذایی است که بسیار سنگین و سخت هضم است. در تفاسیر آمده که ابن زبعری گفته اهل یمن به خوردن خرما میگویند "زبد تزعّم"، بنابراین ابوجهل خرما و زبدی را طلب کرد و گفت که این همان چیزی است که محمد دربارهاش از شما میترساند. سپس آیهای نازل شد که میگوید درخت زقوم خوراکی برای گناهکاران است، و گناهکار در اینجا به ابوجهل اشاره دارد، زیرا کفر بزرگترین گناه به شمار میرود.
روی عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص): ایها الناس اتّقوا اللَّه حق تقاته فلو ان قطرة من الزقوم قطرت علی الارض لا مرّت علی اهل الدنیا معیشتهم فکیف بمن هو طعامه و لیس له طعام غیره.
هوش مصنوعی: ابن عباس روایت کرده که پیامبر (ص) فرمودند: ای مردم، از خداوند به اندازهای که شایسته است بترسید. اگر یک قطره از زقوم بر زمین بریزد، زندگی اهل دنیا را تحت تأثیر قرار میدهد، حال آنکه کسی که غذایش زقوم است، هیچ غذای دیگری ندارد.
کَالْمُهْلِ و هو النحاس المذاب و الصفر المذاب، و قیل هو دردی الزیت اسود، و عرض علی ابی بکر الصدیق حین احتضر، ثوبا حبرة لیکفن فیهما، فقال کفنونی فی ثوبیّ هذین یعنی اللذین علی جسده فانما هما للمهل یعنی للصدید و ما یسیل من البدن، و الحی اولی بالجدید من المیت یَغْلِی فِی الْبُطُونِ قرأ ابن کثیر و حفص بالیاء جعلوا الفعل للمهل، و قرأ الآخرون بالتاء لتأنیث الشجرة، کَغَلْیِ الْحَمِیمِ یعنی کالماء الحارّ اذا اشتد غلیانه.
هوش مصنوعی: چکیدهای از متن فوق به این صورت است: "مهل" به معنای مس گداخته و برنج گداخته است، و گفته شده که به زردی روغن سیاه نیز اشاره دارد. در زمان احتضار، ابوبکر صدیق از او خواسته شد که با پارچهای زیبا او را بپوشند، اما او پاسخ داد که او را با دو پارچهای که بر تن دارد بپوشند، زیرا این پارچهها برای "مهل" هستند که به صید و مایعاتی که از بدن خارج میشود، اشاره دارد. همچنین گفته شده که زندگی به "جدید" نیاز دارد و "مهل" به "غلیان" درون بدن شبیه است، مانند غلیان آب داغ وقتی که به شدت به جوش میآید.
خُذُوهُ ای یقال للزبانیة خذوه یعنی الاثیم، فَاعْتِلُوهُ، قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو و ابو جعفر بکسر التاء. و الباقون بضمها و هما لغتان، ای: ادفعوه و سوقوه یقال عتله یعتله و یعلته عتلا اذا ساقه بالعنف و الدفع و الجذب، إِلی سَواءِ الْجَحِیمِ وسطها الذی یستوی المسافة الیه من جمیع اطرافه.
هوش مصنوعی: بسیار خوب، عبارت "خُذُوهُ" به معنای "او را بگیرید" است و به زبانیان (نگهبانان) اشاره دارد که به آنها فرمان داده میشود تا فرد گناهکار را بگیرند. در ادامه آمده است که واژه "اعتلوه" به دو صورت خوانده میشود: برخی با کسر تاء و برخی دیگر با ضم آن. هر دو حالت درست هستند و به معنای "او را هل دهید" یا "به جلو برانید" است. در اینجا اعلام میشود که "عتل" به معنای سوق دادن یا هل دادن با خشونت است، و عبارت "إلی سَواءِ الْجَحِیمِ" به منطقهای در جهنم اشاره دارد که از همه طرف به یک اندازه به آن نزدیک است.
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ تأویله: ثم صبّوا فوق رأسه الحمیم للتعذیب، کقوله: یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ قال مقاتل: ان خازن النار یضرب علی رأسه فینقب رأسه عن دماغه ثم یصبّ فیه ماء حمیما قد انتهی حرّه ثم یقال له: ذُقْ هذا العذاب، إِنَّکَ قرأ الکسائی انّک بفتح الالف یعنی لانک قلت انا العزیز الکریم و قرأ الآخرون بالکسر علی الابتداء ای أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ عند قومک بزعمک و ذلک
هوش مصنوعی: سپس آب داغی بر سر او میریزند تا عذابش کنند، مانند گفتهای که میفرماید: آب داغ بر سرشان ریخته میشود. مقاتل میگوید: نگهبان آتش به سر او ضربهای میزند و سرش را میشکافد و سپس آب داغی که حرارتش به نهایت رسیده بر آن میریزد و به او گفته میشود: این عذاب را بچش، زیرا تو گفتی من عزیز و کریم هستم. الواحدی این آیه را با فتحه به معنای «زیرا تو گفتی» تفسیر کرده و دیگران با کسره به معنای «آیا تو عزیز و کریم هستی در بین قوم خود به ادعای خودت» تفسیر کردهاند.
ان النبی (ص) لقی ابا جهل فهزّه فقال اولی لک یا با جهل فاولی، فانزل اللَّه تعالی ما قاله له، و ردّ علیه ابو جهل فقال: ما تقدر انت و لا ربک علیّ انی لا کرم اهل الوادی و اعزّهم فیقول له خزنة النار علی طریق الاستخفاف و التوبیخ ذق ذلک انت العزیز الکریم ای ذق بسبب هذا القول الذی قلته
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) با ابوجهل روبرو شد و او را شکنجه داد و گفت: تو باید به خود بیایی، ای ابوجهل! به همین دلیل خداوند متعال پاسخ او را نازل کرد. ابوجهل به او پاسخ داد که تو و پروردگارت هیچگونه توانایی در برابر من ندارید، زیرا من عزیزترین و محترمترین افراد در این منطقه هستم. در این لحظه، نگهبانان آتش دوزخ به تمسخر و توبیخ او گفتند: طعم این ذلت را بچش، ای عزیز و گرامی! این به خاطر سخنی است که گفتی.
إِنَّ هذا ما کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ ای ان هذا العذاب ما کنتم فیه تشکّون فی دار الدنیا فقد لقیتموه فذوقوه، ثم ذکر مستقر المتقین فقال: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ قرأ اهل المدینة و الشام فی مقام بضم المیم علی المصدر ای فی اقامة و قرأ الآخرون بفتح المیم ای فی مجلس امین یأمن فیه صاحبه من الغوائل و الآفات و الاحزان فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ و هو ما رقّ من الحریر فجری مجری الشعار لهم و هو الین من الدثار فی المعتاد وَ إِسْتَبْرَقٍ یعنی ما غلظ و صفق نسجه یجری مجری الدثار و هو ارفع نوع من انواع الحریر، و الحریر نوعان: نوع کلما کان ارق کان انفس، و نوع کلما کان ارزن بکثرة الأبریسم کان انفس. و قیل: استبرق من کلام العجم و هو الدیباج الغلیظ عرّبت بالقاف مُتَقابِلِینَ کنایة عن التألف و التوادّ و التواخی، کَذلِکَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ ای کما اکرمناهم بما وصفنا من الجنات و العیون و اللباس، کذلک اکرمناهم بان زوّجناهم بحور عین، و قیل کذلک هم فی حکم اللَّه و محله رفع، ای الامر کذلک و زوجناهم بحور عین، یقال زوّجته امرأة و زوّجته بامرأة لغتان و انکره بعضهم فقال لیس هذا من عقد التزویج لانه لا یقال زوّجته بامرأة و انما المعنی جعلناهم ازواجا لهن کما یزوّج النعل بالنعل ای جعلناهم اثنین. و الحور، هنّ النساء النقیات البیاض، یحار فیهن الطرف من بیاضهن و صفاء لونهنّ.
هوش مصنوعی: این عذاب که شما در دنیا در مورد آن شک داشتید، اکنون آن را تجربه میکنید. حالا درباره جایگاه پرهیزکاران صحبت میشود که در مکانی امن و آسوده هستند. در بهشتها و کنار چشمهها قرار دارند و از لباسهای نرم و لطیف حریر و همچنین از پارچههای ضخیم و گرانبها استفاده میکنند. حریرها دو نوع دارند: یکی که نرمتر است و دیگری که ضخیمتر و باارزشتر. کسانی که اهل پارس بودند، به نوع ضخیمتر این پارچه "استبرق" میگویند.
پرهیزکاران در کنار هم هستند، به نشانه محبت و دوستی. همچنین، آنها به حوریهای زیبا و پاکیزهای بهشتی نیز متصل میشوند. این پیوند به معنی تجلیل و ارجمندی آنهاست که در کنار آرامش و نعمتهای بهشتی هستند. حوریها زنانی هستند با پوست سفید و زیبا که نظیر آنها را هیچ دیدهای نمیتواند بیابد.
و قال ابو عبیدة: الحور: شدة بیاض العین یکون ذلک اظهر لسوادها، و العین جمع العیناء و هی العظیمة العینین.
هوش مصنوعی: ابو عبیده میگوید که حور به معنی سفیدی شدیدی است که باعث میشود سیاهی چشم بیشتر نمایان شود. همچنین، "عین" جمع کلمه "عیناء" است که به معنای چشمان بزرگ میباشد.
یَدْعُونَ فِیها، ای یحکمون فیأمرون باحضار ما یشتهون، بِکُلِّ فاکِهَةٍ، ای فاکهة کلّ زمان و کلّ مکان و ذلک لا یجتمع فی الدنیا، آمِنِینَ من الزوال و الانقطاع و تولّد ضرر من الاکثار.
هوش مصنوعی: در اینجا به افرادی اشاره میشود که در جایی خاص، درخواستهای خود را مطرح میکنند و همه چیزهایی را که میخواهند در اختیار دارند. این خواستهها شامل انواع میوهها میشود که در هر زمان و مکانی قابل دسترسی نیست. آنها در این وضعیت آرامش دارند و از نگرانیها و مشکلاتی که ممکن است ایجاد شود، دور هستند.
لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ، سخن اینجا تمام شد، میگوید: بهشتیان در بهشت، مرگ نچشند هرگز. و در خبر میآید که در بهشت ده چیز نیست: لیس فیها هرم و لا موت و لا خوف و لا لیل و لا نهار و لا ظلمة و لا برد و لا خروج، آن گه گفت: إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولی این نه مستثنی است از اول که این استثنا منقطع گویند الا بمعنی لکن ای لکن الموتة الاولی فی الدنیا قد ذاقوها، لکن مرگ اول که در دنیا چشیدند مؤمنانرا مرگ آنست، قولی دیگر گفتهاند الا بمعنی سوی ای سوی الموتة الاولی التی ذاقوها فی الدنیا، کقوله: وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنی سوی ما قد سلف، و الضمیر فی فیها راجع الی حال المتقین التی هم فیها، میگوید متّقیان را و نیک مردان را جز آن مرگ که در دنیا چشیدند، مرگی دیگر نخواهد بود، در آن حال تقوی و نیکی که ایشان در آناند، بخلاف مجرمان و احوال ایشان که بر ایشان دو مرگ جمع آید. لقوله تعالی: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ مقصود و مراد آنست که تا فضل متّقیان بر مجرمان ظاهر گردد و معلوم شود که مجرمان را دو مرگ است و متّقیان را یک مرگ.
هوش مصنوعی: بهشتیان در بهشت هیچگاه طعم مرگ را نخواهند چشید و در بهشت چیزهایی مانند پیری، مرگ، ترس، شب و روز، تاریکی، سرما یا خروج از آنجا وجود ندارد. تنها مرگی که وجود دارد، همان مرگ نخستین است که در دنیا تجربه کردهاند. در حقیقت، این به معنای این است که مؤمنان فقط همان مرگ اول را حس کردهاند و در بهشت دیگر مرگی نخواهند داشت. در مقابل، مجرمان با دو مرگ مواجه خواهند شد و این تفاوت باعث میشود فضیلت متقین بر مجرمان آشکار شود.
و لهذا المعنی لما کشف ابو بکر عن وجه النبی (ص) و قد قبض قال: و اللَّه لا یجمع اللَّه علیک موتتین، اما الموتة التی کتبت علیک فقدمتّها. و قوله الْأُولی یدل علی ان هناک ثانیة نفاها عن المتّقین و اثبتها للمجرمین فی حال ما ثم یحیون بعدها.
هوش مصنوعی: به همین دلیل، وقتی ابوبکر چهره پیامبر (ص) را revealed کرد و او در حال وفات بود، گفت: به خدا قسم، خداوند هیچگاه برای تو دو مرگ قرار نمیدهد. اما آن مرگی که برای تو تعیین شده است، تو آن را تجربه کردی. این گفته نشان میدهد که مرگ دوم وجود دارد، که آن را برای پرهیزگاران نفی کرده و فقط برای گناهکاران اثبات کرده است؛ زمانی که پس از آن دوباره زنده میشوند.
و قیل انّ المؤمنین فی وقت المعاینة یصیرون بلطف اللَّه الی اسباب الجنة یلقون الروح و الریحان و یرون منازلهم فی الجنّة فکانّ موتتهم الاولی فی الدنیا کانت فی الجنّة لاتصالهم باسبابها و مشاهدتهم ایاها. برین قول استثناء متصل است و مرگ اول که در دنیا چشیدند، گویی خود در بهشت چشیدند، زیرا که مؤمن بوقت معاینه، بهشت برو عرضه کنند تا در روح و ریحان و منازل آن مینگرد، گویی که در بهشت مرگ میچشد و جان تسلیم میکند. برین معنی گفت لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولی وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ صرف عنهم عذاب النار فَضْلًا مِنْ رَبِّکَ ای فعل ذلک تفضّلا منه.
هوش مصنوعی: در زمان مشاهده و دیدن بهشت، مؤمنان با لطف الهی به آثار و برکات بهشت دسترسی پیدا میکنند و روح و شادی را تجربه کرده و منازل خود را در بهشت میبینند. به گونهای که مرگ نخست آنها در این دنیا مانند مرگی در بهشت تلقی میشود، زیرا آنها در زمان مشاهده، بهشت را میبینند و در نعمتها و آسایشهای آن غوطهور میشوند. به همین دلیل است که گفته شده آنها در بهشت هیچ مرگی جز مرگ نخست را تجربه نمیکنند و از عذاب جهنم مصون میمانند. این نعمتها از سوی پروردگار به آنها اعطا شده و نشاندهنده فضل و رحمت الهی است.
روی عن النبی (ص) انه قال لا یدخل الجنة احد الا بفضل اللَّه، فقیل و لا انت یا رسول اللَّه، فقال و لا انا الا ان یتغمّدنی اللَّه برحمته و فضله، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ای ذلک الثواب الذی هو صرف العذاب و دخول الجنة، هو الفلاح العظیم الذی لا یعلم کنهه الا اللَّه.
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمودهاند که هیچکس بدون فضل و رحمت خداوند به بهشت وارد نمیشود. وقتی از ایشان پرسیدند حتی خود شما هم نه، فرمودند بله، من هم تنها در صورتی که خداوند با رحمت و فضلش به من نظر کند، میتوانم وارد بهشت شوم. این پاداش، نجات از عذاب و ورود به بهشت است و حقیقتی بزرگ و عظیم است که فقط خداوند از آن آگاه است.
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ یعنی علی لسانک، و لو لا انّ اللَّه عز و جل یسّره علی السنة العباد لما استطاع لسان ان یحمل کلام الخالق او یؤدّیه و قیل فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ ای انزلناه بلغتک لیکون ایسر للعرب و یسهل علیهم تعلّمه، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکی یتّعظوا بمواعظه.
هوش مصنوعی: کلام خداوند بر زبان تو آسان شده است، و اگر خداوند آن را به زبان بندگانش آسان نکرده بود، هیچ زبانی نمیتوانست کلام خالق را بهدرستی بیان کند. همچنین، این کلام به زبان تو نازل شده تا برای عربها آسانتر باشد و یادگیری آن برایشان راحتتر شود، تا شاید بتوانند از مواعظ آن بهرهمند شوند و به یادگیری و عبرت گرفتن از آن بپردازند.
فَارْتَقِبْ ای فانتظر النصر من ربک، إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ ای منتظرون بزعمهم، قهرک و اللَّه غالب علی امره و قیل فَارْتَقِبْ ای انتظر لهم العذاب و الهلاک إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ منتظرون الدوائر و علیهم دائرة السوء. و قیل: فارتقب، فعن قریب یتحقق الملک و یخیب آمالهم، و اللَّه اعلم.
هوش مصنوعی: پس صبر کن و منتظر پیروزی از سوی پروردگارت باش، زیرا آنها نیز در انتظارند. به عبارتی، آنها به گمان خود در انتظار قهر تو هستند، ولی خداوند بر کار خود غالب است. همچنین گفته شده که صبر کن، زیرا عذاب و نابودی برای آنها در پیش است. آنها در انتظار سرنوشت بدی هستند. همچنین ممکن است که صبر کن، زیرا به زودی حکومت تحقق پیدا میکند و آرزوهای آنها برآورده نخواهد شد. و خداوند بهتر میداند.