۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة بها من تحقق بها، خلع علی نفسه رداء الافضال و البس قلبه جلال الاقبال، و افرد روحه بروح لطف الجمال، و استخلص سره بوصف کشف الجلال.
نام خداوندی که ذکر او آرایش گفتار است و مهر او روشنایی اسرار، دیدار او نزهت ابصار است و رضاء او در دار القرار خلعت ابرار.
روی گفتار روشن نشود تا نگویی توحید او، دل معنی شاد نگردد تا نجویی رضاء او، جان عقل ننازد تا نبویی گل شکر او. خدای که از ادراک عقول منزه است جلال او، از احاطت اوهام، مقدس است جمال او. آب و خاک چه داند قدر عزت صمدیت او؟ عقل و خرد چون رسد بکنه جلال بر کمال او؟
آدمی و پری کی دریابد نعوت احدیت و صفات سرمدیت او.؟
عرش عظیم ذرهای در جنب قدرت او، وجود کل عالم قطرهای از بحر وجود او، جز دل سوختگان شکار نکند کمند جذب او، جز سینه آشنایان فکار نکند تیر بلاء او.
قال النبی (ص) علیه و آله و سلم: ان اللَّه عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه
قوله: حم عسق قیل الاشارة من هذه الحروف الی علوّ شأن محمد.
فالحاء حوضه المورود، و المیم ملکه الممدود، و العین عزه الموجود، و السین سنائه المشهود، و القاف قیامه فی المقام المحمود، و قربه فی الکرامة من المعبود.
هر حرفی از این حروف اشارت بعلو مرتبت و کمال کرامت مصطفی است صلوات اللَّه و سلامه علیه، که در خزائن غیب اوست که جواهر دولت دارد، و در دست روزگار اوست که حقوق جلالت دارد، پس از پانصد و اند سال تباشیر صبح روز دولت شریعت او تابنده، و شمع شمایل شرف سنت او فروزنده.
آسایش خلق از اقوال و اخبار او، آرایش دهر از شمایل شرف سنت و احوال و آثار او، ماه در عزت نقاب او، فلک در حسرت حجاب او. کمالش: نشان لطف رحمن، جمالش: ترجمان فضل یزدان، کمالش: آشوب دل مشتاقان، جمالش: عذر گناه عاشقان.
حاء اشارت است بحوض مورود او.
قال النبی (ص) «حوضی ما بین عدن الی عمان، شرابه اشد بیاضا من اللین و احلی من العسل، من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین.
میم اشارت است بملک ممدود او: زویت لی الارض فاریت مشارقها و مغاربها و سیبلغ ملک امتی ما روی لی منها. عین، اشارت است بعزّ موجود او: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. سین، اشارت است بسناء مشهود او: وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ، الشاهد الانبیاء و المشهود محمد. قاف اشارت است فراقیام او بر مقام محمود: عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً، و قرب او بدرگاه خداوند معبود: دَنا فَتَدَلَّی، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی،، وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها. ای محمد (ص) این قرآن که ما بتو دادیم منشور نبوت تو است، حجت رسالت تو، معجز دعوت تو، حبل اللَّه المتین و نوره المبین و صراطه المستقیم، آن را بتو وحی کردیم تا تو بر عالمیان خوانی و ایشان را از قهر و سیاست ما آگاه کنی و از روز رستاخیز بترسانی. آن روز که: یجمع بین المرء و عمله و بین الجسد و روحه. آن روز که هر روحی با جسد خود شود و هر کسی بجزاء عمل خود رسد، نیکو کردار جزاء نیکو بیند و در نعیم بهشت نازد بشادی و آزادی. و بد کردار جزاء بد بیند و در آتش دوزخ سوزد بزاری و خواری. اینست که رب العالمین فرمود: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. کما انهم الیوم فریقان: فریق فی راحة الطاعات و حلاوة العبادات و فریق فی ظلمات الشرک و عقوبات الجحد، غدا فریق هم اهل اللقاء و فریق هم اهل الشقاء و البلاء.
قوله تعالی: فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ.، آفریدگار هفت آسمان و هفت زمین خداست و در آفرینش یگانه و یکتاست، نیستها را هست کننده، و زنبود، بود آرنده، و بهیچ هست نماننده. نه در قدرت او فتور، نه در قوت او قصور، قدر او از دریافت دور نه، فعلش بآلت نه، صنعش بعلت نه، کردش بحیلت نه، عرش عظیم بیافرید و تاج فرق کون گردانید، ذره حقیر بیافرید و از دیدهها بپوشید.
از روی قدرت، عرش چون ذرهای و از روی حکمت، ذره چون عرشی.
اگر بعالم قدرت نظر کنی، عرش ترا ذره نماید و اگر بعالم حکمت نظر کنی ذره ترا عرش آید.
از آنجا که قیاس عالم اساس بینیازی است و جلال عزت الهی را وجود خلیقت بحقیقت نمیباید، و کون ایشان زحمتی مینماید، لکن خود فرموده جل جلاله: خلقناکم لتربحوا علینا لا لنربح علیکم، شما را که آفریدم نه بدان آفریدم تا بر شما سود جویم، یا جلال عزت ما را از وجود شما پیوندی میباید.
لکن بدان آفریدم تا شما بر ما سود جویید و حظ خود از فضل ما بردارید.
صفت فضل برخاست بطلب مطیعان، صفت قهر برخاست بطلب عاصیان، صفت جلال و جمال برخاست بطلب عاشقان.
او جل جلاله قهری و لطفی داشت بر کمال، جلالی و جمالی داشت بیزوال.
خواست که این گنجها نثار کند، یکی را در باغ فضل تاج لطف بر سر نهد، یکی را در زندان عدل داغ قهر بر جگر نهد، یکی را در نار جلال بگدازد، یکی را در نور جمال بنوازد، شمعی از دعوت برافروخت که: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ، هزاران هزار بیچاره غمخواره خود را بر این شمع زدند و سوختند و ذرهای در این شمع نه نقصان پیدا آمد نه زیادت.
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ اللَّه خداوندیست که هیچ چیز و هیچ کس او را ماننده نیست. و او را همتا و هم صفت و هم سر نیست، در اوصاف و در نعوت، در قدرت و در علم، در رد و در قبول، در نشان و در برهان، چنو کس نیست، هر که عقیده جان او این نیست، او را در دین بوی نیست.
این آیه بی راهی دو گروه بر آن دو گروه درست کرد: گروهی که گفتند صفت نیست و گروهی که گفتند مانندگی هست، بیصفتی نیستی است، و اللَّه هست است. و مانندگی از انبازیست و اللَّه تعالی از انباز و انبازی پاک است. او که مانندگی روا دارد، از حظیره اسلام بیرونست. و او که نفی صفت کند، زندیق است.
حق جل جلاله فرمود: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ و لم یقل لیس هناک شیء، نفرمود آنجا هیچ چیز نیست، که آنجا صفت هست، اما چون صفت وی صفت نیست سمیع است، چنو سمیع هیچ نیست. بصیر است، چنو بصیر هیچ نیست. همانست که جای دیگر فرمود: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ اللَّه را صفت بسزای ویست، خلق از آن دور، و مخلوق را صفت بسزای ویست و خالق از آن پاک. مخلوق موجود است بایجاد اللَّه و اللَّه موجود است بقیام خویش باز لیت و هستی و بقاء خویش. مخلوق، زنده بنفس و غذا باندازه و هنگام، و اللَّه زنده بحیاة خویش و بقاء خویش باوّلیت و آخریت خویش، بیکی و بیچند و بیچون. مخلوق، صانع است، بحیلت و آلت و کوشش و اندازه. و اللَّه صانع است، بقدرت و حکمت، بیآلت و بیحیلت و بیعلت. هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد، جلّ جلاله و تقدّست اسمائه و عزت صمدیته و حقت کلمته حقا.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.