گنجور

۱ - النوبة الثالثة

«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم» اسم عزیز اعترفت المعارف بالقصور عن ادراکه، اسم جلیل تقنّعت العلوم خجلا من الطمع فی احاطته، اسم کریم صغرت الحوائج عن ساحة جوده، اسم رحیم تلاشت قطرات زلات عباده فی تلاطم امواج رحمته بنام او که وجود ما بعنایت او و سجود ما بهدایت او، بنام او که صلاح ما بولایت او و فلاح ما برعایت او، بنام او که حیاة ما بنعمت او و نجاة ما برحمت او، خداوندی که از او بسر نه، و از درگاه او گذر نه، با احسان او عصیان را خطر نه، با عنایت او جنایت را اثر نه، بر عاصیان و مفلسان از او رحیم‌تر و کریم‌تر نه. ای خداوندی که در الهیت یکتایی و در احدیت بی‌همتایی، در ذات و صفات از خلق جدایی، متصف بعلایی، متحد بکبریایی، مایه هر بینوایی، پناه هر گدایی، همه را خدایی تا دوست کرائی.

در چشم منی روی بمن ننمایی
و اندر دلمی هیچ بمن نگرایی‌

قوله تعالی «ص» مفتاح اسمه الصّمد و الصّمد الّذی تقدّس عن احاطة علم المخلوق به و تنزّه عن وقوف المعارف علیه میفرماید: من صمدم که همه را بمن نیازست و مرا بکس نیاز نیست، احدم که مرا شریک و انباز نیست، جبارم که کس را در وصال من رنگ نیست مالک الملک‌ام هر چه کنم کس را زهره اعتراض و روی جنگ نیست.

بو الحسن خرقانی گفت: دلهای صدیقان بتیغ قهر پاره کرد و جگرهاشان در انتظار آب گردانید و خود را بکس نداد، آب و خاک را آن محرمیت از کجا آمد که حدیث وصال لم یزل و لا یزال کند، نعت حدثان را بقدم چه راهست، نبود پس بود پس نبود را بحضرت جلال ذی الجلال چه ادراک است، نکو گفت آن جوانمرد که:

از باغ وصال تو دری بگشادند
تا خلق بتو در طمعی افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوی تو قدم ننهادند

گفته‌اند: حق جل جلاله صمد است و معنی آن که بندگان حاجتها بدو بردارند و شغلها یکسر بدو تفویض کنند و خویشتن را بدو سپارند و او جل جلاله با بی‌نیازی خود بنیاز همه نظر کند و شغل همه کفایت کند، بنده مؤمن موحد چون این اعتقاد کرد جز درگاه او پناه نسازد و آب روی خود بر در هر حقیری فقیری نریزد و داند که: استغاثة المخلوق من المخلوق کاستغاثة المسجون من المسجون فریاد خواستن مخلوق بر درگاه مخلوق همچون فریاد خواستن زندانی است بزندانی. در آثار بیارند که فردای قیامت مرد باشد ازین امت که زنارهای فراوان از میانش باز کنند، زنار دل میگویم نه زنار ظاهر، هر کرا دل در خلق بسته شود، زناری بر میان دلش بسته شود. ای جوانمرد! مرکب تیزتر از مرکب محمد عربی نبود و میدانی فراخ‌تر از میدان او نباشد، آسمان و زمین را خاک قدم او کردند، روح اللَّه را فرّاش وار بر حاشیه بساط دولت او بداشتند، روح القدس را غاشیه سلطنت او بر دوش نهادند با این حشمت و مرتبت او را گفتند: ای محمد کوس عجز خود فرو کوب و بگو «لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» بدست ما هیچیز نیست و نفع و ضرّ بندگان جز بحکم و تقدیر الهی نیست، تا دوستان را معلوم گردد که شربت توحید مزاج بشریت نپذیرد «من کان یعبد محمدا فانّ محمدا قد مات و من کان یعبد اللَّه فانه حیّ لا یموت» و گفته‌اند: «ص» قسم است بصفای مودت دوستان او، چه عزیز کسی و چه بزرگوار بنده‌ای بود که رب العزة بصفای مودت وی سوگند یاد کند، این سوخته دلی شکسته تنی مفلس رنگی که همه توانگریهای عالم غلام یک ذره افلاس وی بود، همه طاعات مطیعان و حسنات مقربان فدای یک لحظه سوز مفلسی وی بود، در بر جگر آب ندارد و در خانه ساز ندارد، دلی دارد سوخته و کار دنیا ناساخته او را چه زیان، که در باغ قربت تخت بخت وی می‌نهند و جلال احدیت بصفای محبت وی سوگند یاد میکند که: «ص».

عبد اللَّه بستی از کبار مشایخ بود، در بدو ارادت چون این حدیث او را در پذیرفت قباله‌ها داشت بر مردمان بمال فراوان همه بایشان باز داد و ذمت همه بری کرد آن گه او را اندیشه مکه افتاد، با پیر مشورت کرد و از او تدبیر خواست عبد اللَّه بستی چون اندیشه مکه با پیر گفت، پیر گفت: نیک آمد نگر که ازین نفس آمن نباشی. عبد اللَّه این نصیحت بر دل نگاشت، قدم فرو نهاد و از خانه خود برفت تا به کوفه رسید، نفس وی آرزوی ماهی حلال کرد تا با نفس خود عهد بست که اگر این مراد برآرم تا به مکه هیچ آرزوی دیگر نکنی، در کوفه خراسی بود، مردی آنجا نشسته با وی گفت: این ستور به چند داری؟ گفت: بچندین، گفت: مردمی کن و این ستور یک امروز بیرون آر و مرا بجای وی در بند، بیک درم سیم خویشتن را بمزد داد، در خراس شد و کار ستوران کرد، درمی بستد و نان و ماهی خرید و بخورد، آن گه با نفس خود گفت: هر آرزو که ترا پدید آید یک روزت در خراس باید بود تا آن آرزو بتو رسد. ای جوانمرد! همه آلت استطاعت در کار باید کرد تا عجز پدید آید، چون عجز پدید آمد همه کارها خود روی بتو نهد که: «العجز عن درک الادراک ادراک».

پیر طریقت گفت: آه! از دوستی که همه گرد بلا انگیزد، آب از چشمه چشم ریزد، آتشی است که جان و دل سوزد، معلمی است که همه بلا و جور آموزد، از کشتن عاشقان همواره دست در خون دارد، از برای آنکه حجره از کوی عافیت بیرون دارد، هر جا که نزول کند جان خواهد بنزول، تا عافیت در سر بلا شود و فراغت در سر شغل.

«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا» کفار مکه را و صنادید قریش را شگفت آمد که کوس دولت نبوّت و رسالت بر درگاه مهتر عالم فرو کوفتند از سر سبکساری و طیش خود گفتند: چونست این که از همه عالم کلاه نبوّت و افسر رسالت بر سر یتیم بو طالب نهادند! آن شوربختان و بدبختان و بدروزان ندانستند که آن را که عنایت قدم و الطاف کرم در پیشگاه دولت دین بنشاند، اگر عالمیان خلاف آن خواهند جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که سیاست و سطوت عزّت از بساط دین بیفکند، اگر جهانیان ضدّ آن خواهند جز جهالت صفت ایشان نبود، ای مشتی جاهلان بیحرمت خود را چه عشوه دهید در کار این مهتر عالم؟ نمیدانید که بارگاه عزّ و رفعت بر درگاه اوست، این عالم فانی نظرگاه اوست و آن عالم باقی جلوه‌گاه اوست، درین عالم سنّت جماعت اوست، در ان عالم توقیع شفاعت اوست، امّا دیده شما مدبران دیده تهمت آلودست کحل اقبال ازل بدو نرسیده، و جمال و کمال این مهتر بدیده‌ای بتوان دید که روشن کرده صبح قبول ازل بود و سرمه کشیده کحل نور حقّ بود.

پس آن خاکساران و مدبران بر انکار و جحود نبوّت قناعت نکردند تا در منازل کفر قدم برتر نهادند و در الهیّت و وحدانیّت بطعن سخن گفتند که: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ عُجابٌ» شگفت داشتند که حدیث وحدانیّت شنیدند، گفتند: ما را سیصد و شصت بت است و کار این یک شهر مکه راست داشتن می‌نتوانند یک خدای که محمد میگوید کار همه عالم چگونه راست دارد؟! ربّ العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» او آن خداوندست که در مخلوقات شب تاریک آفرید و روز روشن، آفتاب تا بنده و ماه درخشنده. شب یکی است و تاریکی وی بهمه عالم بسنده، روز یکی و روشنایی وی بهمه عالم بسنده، آفتاب یکی و طبّاخی وی همه عالم را بسنده، ماه یکی و صباغی وی همه عالم را بسنده چه، عجب باشد اگر خالق یکی بود و قدرت وی بهمه عالم رسیده و همه عالم را بسنده، یک قادر به از هزار عاجز «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» بتهای پراکنده به یا خدای یکتای قهّار قهر کننده؟ و ازین عجب‌تر که در نهاد آدمی دل آفرید و آن را سلطان تن گردانید تا چشم آنجا نگرد که دل خواهد، زبان آن گوید که دل خواهد، پای آنجا رود که دل خواهد، دست آن گیرد که دل خواهد، دل یکی و تأثیر وی بهمه اندامها رسیده، همچنین پادشاه آفریدگار یکی و قدرت او بهمه اهل مملکت رسیده.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم» اسم عزیز اعترفت المعارف بالقصور عن ادراکه، اسم جلیل تقنّعت العلوم خجلا من الطمع فی احاطته، اسم کریم صغرت الحوائج عن ساحة جوده، اسم رحیم تلاشت قطرات زلات عباده فی تلاطم امواج رحمته بنام او که وجود ما بعنایت او و سجود ما بهدایت او، بنام او که صلاح ما بولایت او و فلاح ما برعایت او، بنام او که حیاة ما بنعمت او و نجاة ما برحمت او، خداوندی که از او بسر نه، و از درگاه او گذر نه، با احسان او عصیان را خطر نه، با عنایت او جنایت را اثر نه، بر عاصیان و مفلسان از او رحیم‌تر و کریم‌تر نه. ای خداوندی که در الهیت یکتایی و در احدیت بی‌همتایی، در ذات و صفات از خلق جدایی، متصف بعلایی، متحد بکبریایی، مایه هر بینوایی، پناه هر گدایی، همه را خدایی تا دوست کرائی.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف ویژگی‌های خداوند می‌پردازد و او را با صفات رحمت، بزرگی و کرامت معرفی می‌کند. خداوندی که همه‌چیز ناشی از وجود اوست و انسان‌ها به شکرانه نعمت‌هایش به او سجده و پناه می‌برند. او یکتا و بی‌همتاست و صفاتش او را از خلق متمایز می‌کند. از سر رحمت او، گناهان و خطاهای بندگان بی‌اثر می‌شود و او نسبت به نیازمندان و گدایان بسیار مهربان است. این دعا به ستایش خداوند و یادآوری کودکانگی و وابستگی انسان‌ها به او اختصاص دارد.
در چشم منی روی بمن ننمایی
و اندر دلمی هیچ بمن نگرایی‌
هوش مصنوعی: تو در چشم من هستی، اما رویت را به من نشان نمی‌دهی و در دل من جای داری، اما هیچ توجهی به من نداری.
قوله تعالی «ص» مفتاح اسمه الصّمد و الصّمد الّذی تقدّس عن احاطة علم المخلوق به و تنزّه عن وقوف المعارف علیه میفرماید: من صمدم که همه را بمن نیازست و مرا بکس نیاز نیست، احدم که مرا شریک و انباز نیست، جبارم که کس را در وصال من رنگ نیست مالک الملک‌ام هر چه کنم کس را زهره اعتراض و روی جنگ نیست.
هوش مصنوعی: در این متن، به بیان صفات خداوند اشاره شده است. خداوند به عنوان «صمد» معرفی می‌شود، به معنای آنکه همه موجودات به او نیاز دارند و او به هیچ‌کس نیازی ندارد. همچنین، او یگانه و بدون شریک است و هیچ‌کس نمی‌تواند به او نزدیک شود یا به او اعتراض کند. در نهایت، خداوند به عنوان مالک مطلق همه چیز معرفی می‌شود و هرگونه تعرض یا مخالفت با او بی‌معناست.
بو الحسن خرقانی گفت: دلهای صدیقان بتیغ قهر پاره کرد و جگرهاشان در انتظار آب گردانید و خود را بکس نداد، آب و خاک را آن محرمیت از کجا آمد که حدیث وصال لم یزل و لا یزال کند، نعت حدثان را بقدم چه راهست، نبود پس بود پس نبود را بحضرت جلال ذی الجلال چه ادراک است، نکو گفت آن جوانمرد که:
هوش مصنوعی: بو الحسن خرقانی بیان می‌کند که دل‌های صدیقین (راست‌گویان) با شدت قهر و جدایی پاره شده و جان‌هایشان در انتظار رحمت و آب است. اما آنها تسلیم این وضعیت نمی‌شوند و خود را نادیده نمی‌گیرند. اینجا سؤالی مطرح می‌شود که این ارتباط عمیق و محرمیت میان آب و خاک چگونه به وجود آمده است که می‌تواند گفت‌وگوی بی‌پایان را ایجاد کند. همچنین به این مسئله اشاره می‌شود که نعت و ویژگی‌های جدید خداوند چگونه باید توصیف شود و در نهایت، هیچ درکی از حقایق بزرگ عالم در برابر مقام و جلال الهی وجود ندارد. این جوانمرد هم به درستی می‌گوید که...
از باغ وصال تو دری بگشادند
تا خلق بتو در طمعی افتادند
هوش مصنوعی: دروازه‌ای از دلنشینی و اتصال به تو گشوده شده است تا مردم به امید دست یافتن به تو دچار آرزو و خواسته شوند.
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوی تو قدم ننهادند
هوش مصنوعی: بسیاری از جان‌های عزیز را به تاراج بردند، ولی هیچ‌یک به خیابان تو قدم نگذاشتند.
گفته‌اند: حق جل جلاله صمد است و معنی آن که بندگان حاجتها بدو بردارند و شغلها یکسر بدو تفویض کنند و خویشتن را بدو سپارند و او جل جلاله با بی‌نیازی خود بنیاز همه نظر کند و شغل همه کفایت کند، بنده مؤمن موحد چون این اعتقاد کرد جز درگاه او پناه نسازد و آب روی خود بر در هر حقیری فقیری نریزد و داند که: استغاثة المخلوق من المخلوق کاستغاثة المسجون من المسجون فریاد خواستن مخلوق بر درگاه مخلوق همچون فریاد خواستن زندانی است بزندانی. در آثار بیارند که فردای قیامت مرد باشد ازین امت که زنارهای فراوان از میانش باز کنند، زنار دل میگویم نه زنار ظاهر، هر کرا دل در خلق بسته شود، زناری بر میان دلش بسته شود. ای جوانمرد! مرکب تیزتر از مرکب محمد عربی نبود و میدانی فراخ‌تر از میدان او نباشد، آسمان و زمین را خاک قدم او کردند، روح اللَّه را فرّاش وار بر حاشیه بساط دولت او بداشتند، روح القدس را غاشیه سلطنت او بر دوش نهادند با این حشمت و مرتبت او را گفتند: ای محمد کوس عجز خود فرو کوب و بگو «لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» بدست ما هیچیز نیست و نفع و ضرّ بندگان جز بحکم و تقدیر الهی نیست، تا دوستان را معلوم گردد که شربت توحید مزاج بشریت نپذیرد «من کان یعبد محمدا فانّ محمدا قد مات و من کان یعبد اللَّه فانه حیّ لا یموت» و گفته‌اند: «ص» قسم است بصفای مودت دوستان او، چه عزیز کسی و چه بزرگوار بنده‌ای بود که رب العزة بصفای مودت وی سوگند یاد کند، این سوخته دلی شکسته تنی مفلس رنگی که همه توانگریهای عالم غلام یک ذره افلاس وی بود، همه طاعات مطیعان و حسنات مقربان فدای یک لحظه سوز مفلسی وی بود، در بر جگر آب ندارد و در خانه ساز ندارد، دلی دارد سوخته و کار دنیا ناساخته او را چه زیان، که در باغ قربت تخت بخت وی می‌نهند و جلال احدیت بصفای محبت وی سوگند یاد میکند که: «ص».
هوش مصنوعی: خداوند بی‌نیاز و مستقل است و این به آن معناست که بندگان مشکلات و نیازهای خود را به او می‌سپارند و تمامی امور خود را به او واگذار می‌کنند. مؤمن واقعی تنها به درگاه او پناه می‌برد و نیازی به دیگران ندارد. او می‌داند که درخواست کمک از مخلوق، در واقع همانند درخواست از کسی است که خود به کمک نیاز دارد. گزارش شده که در روز قیامت، کسانی از این امت خواهند بود که بار گناهان و ناپاکی‌های باطنی از آن‌ها برداشته خواهد شد. پیامبر اسلام، محمد، به اندازه‌ای بالاترین مقام و فضل را دارد که هیچ موجودی نمی‌تواند به او نزدیک شود. او به شدت ضعیف و ناتوانی را نمی‌پذیرد و می‌گوید که هیچ چیز به دست او نیست. فقط خداوند است که می‌تواند نفع و ضرر بندگان را تعیین کند. این حرف‌ها به دوستان و پیروان او یادآوری می‌کند که ایشان تنها به خداوند می‌توانند تکیه کنند، زیرا او همیشه زنده و پایدار است. در نهایت، عشق و دوستی به محمد آن‌قدر ارزشمند است که خداوند به آن سوگند یاد می‌کند، حتی اگر شخصی به ظاهر فقیر و ضعیف باشد، محبت او در نزد خداوند شخصیتی عظیم و ارزشمند ایجاد می‌کند.
عبد اللَّه بستی از کبار مشایخ بود، در بدو ارادت چون این حدیث او را در پذیرفت قباله‌ها داشت بر مردمان بمال فراوان همه بایشان باز داد و ذمت همه بری کرد آن گه او را اندیشه مکه افتاد، با پیر مشورت کرد و از او تدبیر خواست عبد اللَّه بستی چون اندیشه مکه با پیر گفت، پیر گفت: نیک آمد نگر که ازین نفس آمن نباشی. عبد اللَّه این نصیحت بر دل نگاشت، قدم فرو نهاد و از خانه خود برفت تا به کوفه رسید، نفس وی آرزوی ماهی حلال کرد تا با نفس خود عهد بست که اگر این مراد برآرم تا به مکه هیچ آرزوی دیگر نکنی، در کوفه خراسی بود، مردی آنجا نشسته با وی گفت: این ستور به چند داری؟ گفت: بچندین، گفت: مردمی کن و این ستور یک امروز بیرون آر و مرا بجای وی در بند، بیک درم سیم خویشتن را بمزد داد، در خراس شد و کار ستوران کرد، درمی بستد و نان و ماهی خرید و بخورد، آن گه با نفس خود گفت: هر آرزو که ترا پدید آید یک روزت در خراس باید بود تا آن آرزو بتو رسد. ای جوانمرد! همه آلت استطاعت در کار باید کرد تا عجز پدید آید، چون عجز پدید آمد همه کارها خود روی بتو نهد که: «العجز عن درک الادراک ادراک».
هوش مصنوعی: عبد الله بستی که از بزرگان صوفیان بود، در آغاز پیروی از آموزه‌های معنوی، زمانی که حدیثی را پذیرفت، همه ثروت خود را به مردم بخشید و از همه بدهی‌هایشان گذشت. سپس به فکر سفر به مکه افتاد و با یک پیر مشورت کرد تا راهنمایی بگیرد. پیر به او گفت که باید بر نفس خود مراقب باشد. عبد الله این نصیحت را در ذهن خود نگه داشت و از خانه‌اش بیرون رفت تا به کوفه رسید. در آنجا، دلش به ماهی حلال بند شد و با خودش عهد بست که اگر به آرزویش برسد، تا رسیدن به مکه هیچ آرزوی دیگری نداشته باشد. در کوفه با مردی از خراسان ملاقات کرد که از او خواست تا ستور خود را در ازای مبلغی به او بفروشد. او پذیرفت و به خراسان رفت، جایی‌که با کار بر روی ستوران، پول به دست آورد و غذا خرید. سپس به خود گفت که هر آرزویی که در دلش پیدا می‌شود، باید مدتی در خراسان باشد تا به آن برسد. او به جوانان توصیه کرد که در همه کارها باید تلاش کنند تا وقتی که به عجز برسند، چرا که عجز خود به شناخت و درک می‌انجامد.
پیر طریقت گفت: آه! از دوستی که همه گرد بلا انگیزد، آب از چشمه چشم ریزد، آتشی است که جان و دل سوزد، معلمی است که همه بلا و جور آموزد، از کشتن عاشقان همواره دست در خون دارد، از برای آنکه حجره از کوی عافیت بیرون دارد، هر جا که نزول کند جان خواهد بنزول، تا عافیت در سر بلا شود و فراغت در سر شغل.
هوش مصنوعی: پیر طریقت گفت: افسوس بر دوستی که هر چه بدی است را به ارمغان می‌آورد، چشمانش همواره اشک ریزان است، آتشی است که روح و دل را می‌سوزاند، معلمی است که تنها بلا و ستم را یاد می‌دهد، همواره در کشتن عاشقان دستش به خون آلوده است، به این خاطر که نمی‌گذارد انسان به آرامش برسد. هر جا که فرود آید، جان انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد، تا آرامش در دل درد و رنج باشد و آسایش در دل کار و سختی.
«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا» کفار مکه را و صنادید قریش را شگفت آمد که کوس دولت نبوّت و رسالت بر درگاه مهتر عالم فرو کوفتند از سر سبکساری و طیش خود گفتند: چونست این که از همه عالم کلاه نبوّت و افسر رسالت بر سر یتیم بو طالب نهادند! آن شوربختان و بدبختان و بدروزان ندانستند که آن را که عنایت قدم و الطاف کرم در پیشگاه دولت دین بنشاند، اگر عالمیان خلاف آن خواهند جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که سیاست و سطوت عزّت از بساط دین بیفکند، اگر جهانیان ضدّ آن خواهند جز جهالت صفت ایشان نبود، ای مشتی جاهلان بیحرمت خود را چه عشوه دهید در کار این مهتر عالم؟ نمیدانید که بارگاه عزّ و رفعت بر درگاه اوست، این عالم فانی نظرگاه اوست و آن عالم باقی جلوه‌گاه اوست، درین عالم سنّت جماعت اوست، در ان عالم توقیع شفاعت اوست، امّا دیده شما مدبران دیده تهمت آلودست کحل اقبال ازل بدو نرسیده، و جمال و کمال این مهتر بدیده‌ای بتوان دید که روشن کرده صبح قبول ازل بود و سرمه کشیده کحل نور حقّ بود.
هوش مصنوعی: کفار مکه و بزرگان قریش بسیار متعجب شدند از اینکه یک هشداردهنده از خودشان به میانشان آمده است. آن‌ها با بی‌احترامی و عصبانیت گفتند که چطور ممکن است تاج نبوت و رسالت به سر یک یتیم از خاندان ابوطالب گذاشته شود! این بدبخت‌ها نمی‌دانستند که کسی که مورد لطف و رحمت الهی قرار گرفته، اگر همه عالم نیز بخواهند که با او مخالفت کنند، جز شکست نصیبشان نخواهد شد. و اگر کسی عزت و قدرت دین را از بین ببرد، برای جهانیان جز جهل چیز دیگری باقی نمی‌ماند. ای جمعی از نادانان، چرا در برابر این بزرگ عالم اینگونه خود را به زحمت می‌اندازید؟ آیا نمی‌دانید که عزت و مقام همگی در برابر اوست؟ این دنیا ناپایدار فقط محل نگاهی برای اوست و آن عالم باقی جلوه‌گاه و محل شفاعت اوست. اما چشمان شما، که بر تهمت‌ها بسته شده، از نور حقیقت دور مانده است و نمی‌تواند زیبایی و کمال این بزرگ را ببیند؛ اما او کسی است که صبح حقیقت را روشن کرده و نور حق را با چشمانش دیده است.
پس آن خاکساران و مدبران بر انکار و جحود نبوّت قناعت نکردند تا در منازل کفر قدم برتر نهادند و در الهیّت و وحدانیّت بطعن سخن گفتند که: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ عُجابٌ» شگفت داشتند که حدیث وحدانیّت شنیدند، گفتند: ما را سیصد و شصت بت است و کار این یک شهر مکه راست داشتن می‌نتوانند یک خدای که محمد میگوید کار همه عالم چگونه راست دارد؟! ربّ العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» او آن خداوندست که در مخلوقات شب تاریک آفرید و روز روشن، آفتاب تا بنده و ماه درخشنده. شب یکی است و تاریکی وی بهمه عالم بسنده، روز یکی و روشنایی وی بهمه عالم بسنده، آفتاب یکی و طبّاخی وی همه عالم را بسنده، ماه یکی و صباغی وی همه عالم را بسنده چه، عجب باشد اگر خالق یکی بود و قدرت وی بهمه عالم رسیده و همه عالم را بسنده، یک قادر به از هزار عاجز «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» بتهای پراکنده به یا خدای یکتای قهّار قهر کننده؟ و ازین عجب‌تر که در نهاد آدمی دل آفرید و آن را سلطان تن گردانید تا چشم آنجا نگرد که دل خواهد، زبان آن گوید که دل خواهد، پای آنجا رود که دل خواهد، دست آن گیرد که دل خواهد، دل یکی و تأثیر وی بهمه اندامها رسیده، همچنین پادشاه آفریدگار یکی و قدرت او بهمه اهل مملکت رسیده.
هوش مصنوعی: این گروه از خاکساران و مدبران به انکار و کفر نسبت به نبوّت قناعت نکردند و به اظهارنظرهایی در مورد الهیّت و یگانه‌بودن خدا پرداختند. آن‌ها با تعجب به این مسئله واکنش نشان دادند که چرا باید خدایان متعدد وجود داشته باشند در حالی که محمد بر یکتایی خدا تأکید دارد. آن‌ها همواره به تعداد زیاد بت‌ها اشاره می‌کردند و می‌گفتند که چطور ممکن است یک خدا کارگردانی تمام کارهای عالم را بر عهده داشته باشد. در پاسخ به آن‌ها، خداوند آیه‌ای نازل کرد و بر خلقت شب و روز و آفتاب و ماه تأکید کرد. او به آن‌ها یادآوری کرد که حتی با وجود یکتایی در خلقت، شب و روز و آفتاب و ماه هر یک به تنهایی وظایف خود را به خوبی انجام می‌دهند. بنابراین، تعجبی ندارد اگر خالقی واحد وجود داشته باشد که قدرتش به همه‌جا می‌رسد. آیا ممکن است خدایان متفرق از خداوند یکتا بهتر باشند؟ این حقیقت که خداوند یک ذات است و قدرت او به همه موجودات عالم می‌رسد، نشان‌دهنده عظمت اوست. همچنین، خداوند در وجود انسان نیز دلی آفریده که بر تمامی اعضای بدن تسلط دارد و این حقیقت بر یکتایی و قدرت او تأکید می‌کند.