گنجور

۳ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ، إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ابراهیم از شیعت نوح بود، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه، همانست که فرمود تعالی تقدّس: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً...» الآیة. اختلافی که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»، و مثل ایشان چون قومی است که روی بمنزلی دارند هر یکی براهی میروند و آخر منزل یکی، راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفی (ص) و شریعت وی نیست، ازینجاست که شریعت وی ناسخ شرعها آمد و عقد وی فاسخ عقدها آمد، شرعی منزل نه محدث، و عقدی مبرم نه مختل، شرعی مقدّس نه مهوّس، و عقدی مؤیّد نه موقّت، شرعی معلوم نه مجهول، و عقدی مبسوط نه مقصور، شرعی که از روشنی چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفی (ص) فرمود: «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فی مثل القمر لیلة البدر و لا یبصره منکم الا البصیر».

«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ابراهیم روی نهاد بدرگاه رب العزّة بدلی سلیم بی‌هیچ آفت و بی‌هیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی ذهابه فی اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالی ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی اخبارست از قول او، موسی را گفت: جاءَ مُوسی‌ لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفی را فرمود: أَسْری‌ بِعَبْدِهِ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسی در عین جمع بود، مصطفی در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسی «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفی علیه الصلاة و السلام «دَنا فَتَدَلَّی». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی» اشارت است بانقطاع بنده، و معنی انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعی و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعی را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطی گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق می‌آمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینی که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلی که میرسید در و همی آویخت که «هذا ربی» و این بدایت حال وی بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی سَیَهْدِینِ».

پیر طریقت گفت: الهی! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهی! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمی‌تواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمی‌پردازد.

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» اسماعیل کودکی روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که ای خلیل ما ترا از بت آزری نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلی کنی؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزری و چه روی اسماعیلی.

بهر چه از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان

بهر چه از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ای

بهر چه از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ای خلیل دعوی دوستی ما کردی و مریدوار در راه ارادت آمدی که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، از خلایق و علایق بیزاری گرفتی که «انهم عدوّ لی الارب العالمین»، اکنون آمدی و دلی که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختی و مهر مهر برو نهادی، قرّبه لی قربانا و انقطع الیّ انقطاعا خیز او را قربان کن ور ما را میخواهی درد خود را درمان کن.

تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوی نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتی بسلامت بکرانه نشود

پیران طریقت مریدان را در ابتدای ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند برای آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت. یعقوب روزی بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست، ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف! مصطفی (ص) روزی فرمود: من عایشه را دوست دارم، کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان! خلیل را همین حال افتاد، گوشه دل بمهر اسماعیل داد، هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند. چون قصه خواب با وی بگفت که «إِنِّی أَری‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اسماعیل خود رشید بود، کریم طبع و نیکو خلق، جواب داد که: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» ای پدر آنچه فرموده‌اند بجای آر، راه خلّت تو پاک باید و پسندیده، ما را گو خواه سر باش و خواه مباش. سخن گفته‌اند تا ازیشان هر دو کدام سخی‌تر بود، او که فرزند می‌فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد؟ ابراهیم گفت: کار من عجب‌تر که فرزند عزیز می‌فدا کنم، اسماعیل گفت: سخاوت من عظیم‌تر که جان عزیز و تن نفیس می‌فدا کنم، ابراهیم گفت: ترا درد یک ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسی دردی بود، و در هر لحظه‌ای اندوهی که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم، چنانستی که رب العزة گفتی: من از شما هر دو جوادترم و کریم‌تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم‌ «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحی که اللَّه فرستد! جبرئیل آرد، ابراهیم پذیرد فدای اسماعیل شود.

قوله: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ محمد بن احمد العابد گوید: در مسجد اقصی نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکی بر صفت و هیئت ما، و آن دیگر شخصی عظیم بود قدّی بلند و پیشانی فراخ پهن قدر ذراعی، این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم: من انت رحمک اللَّه تو کیستی و آن که از ما دور نشسته کیست؟ گفت من خضرم و او برادر من است الیاس. گفتا: رعبی از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم، خضر گفت: لا بأس علیک نحن نحبّک ما تو را دوست داریم چه اندیشه بری؟ آن گه گفت: هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روی سوی قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همی گوید: یا اللَّه یا رحمن، رب العزة دعای وی مستجاب گرداند و حاجت وی روا کند. گفتم: آنستنی آنسک اللَّه بذکره، گفتم طعام تو چه باشد؟ گفت: کرفس و کماه، گفتم: طعام الیاس چه باشد؟ گفت: دور غیف حواری هر شب وقت افطار، گفتم: مقام او کجا باشد؟ گفت: در جزائر دریا، گفتم: شما کی با هم آئید گفت: چون یکی از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم، و در موسم عرفات بهم آئیم و بعد از فراغ مناسک او موی من باز کند و من موی او باز کنم. گفتم: اولیاء اللَّه را همه شناسی؟

گفت: قومی معدود را شناسم، آن گه گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشی علیّ نبی الی یوم القیمة، رب العالمین فرمود: من ازین. امّت مردانی را پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای انبیا باشد. آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وی باشم، گفت: تو با من نتوانی بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام، و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامی در حجر تا آفتاب بر آید، آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفی گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سدّ ذو القرنین، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام‌

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ، إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ابراهیم از شیعت نوح بود، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه، همانست که فرمود تعالی تقدّس: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً...» الآیة. اختلافی که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»، و مثل ایشان چون قومی است که روی بمنزلی دارند هر یکی براهی میروند و آخر منزل یکی، راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفی (ص) و شریعت وی نیست، ازینجاست که شریعت وی ناسخ شرعها آمد و عقد وی فاسخ عقدها آمد، شرعی منزل نه محدث، و عقدی مبرم نه مختل، شرعی مقدّس نه مهوّس، و عقدی مؤیّد نه موقّت، شرعی معلوم نه مجهول، و عقدی مبسوط نه مقصور، شرعی که از روشنی چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفی (ص) فرمود: «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فی مثل القمر لیلة البدر و لا یبصره منکم الا البصیر».
هوش مصنوعی: در قرآن آمده است که ابراهیم از پیروان نوح بود و بین آنها در اصول توحید تفاوتی وجود ندارد. در مسائل فرعی دین و احکام شرعی اختلافاتی وجود دارد که این اختلافات به عنوان رحمت خداوند بر انسان‌هاست تا دین بر آنها سخت نباشد. خداوند خواسته تا کار دین برای انسان‌ها آسان باشد و همانند گروهی هستند که به یک مقصد می‌رسند اما از راه‌های مختلفی حرکت می‌کنند. هیچ راهی برای رسیدن به سعادت آخرت نزدیک‌تر از راه پیامبر اسلام (ص) نیست. از این رو، شریعت او برای تمام شریعت‌های قبلی نهایی است و غیرقابل تغییر است. شریعت او روشن و واضح است، همانند نور آفتاب، و به افراد امید و دلگرمی می‌بخشد. پیامبر اسلام (ص) فرموده‌اند که در زمان‌هایی که دین به صورت کامل و روشن است، تنها کسانی که بصیرت دارند از آن بهره‌مند می‌شوند.
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ابراهیم روی نهاد بدرگاه رب العزّة بدلی سلیم بی‌هیچ آفت و بی‌هیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی ذهابه فی اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالی ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی اخبارست از قول او، موسی را گفت: جاءَ مُوسی‌ لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفی را فرمود: أَسْری‌ بِعَبْدِهِ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسی در عین جمع بود، مصطفی در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسی «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفی علیه الصلاة و السلام «دَنا فَتَدَلَّی». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی» اشارت است بانقطاع بنده، و معنی انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعی و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعی را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطی گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق می‌آمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینی که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلی که میرسید در و همی آویخت که «هذا ربی» و این بدایت حال وی بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی سَیَهْدِینِ».
هوش مصنوعی: حضرت ابراهیم با قلبی پاک و سالم به سوی پروردگار خود روی آورد، بدون هیچ گونه آفت یا فتنه‌ای. او از وابستگی‌ها رها شد و به دلبستگی‌های نفسانی خود پشت کرد. او در این مسیر به سوی خداوند رفت و این حرکتش در راستای خداوند بود. خداوند به ابراهیم فرمود که به سوی او می‌رود، و این نشان از سخن اوست. موسی نیز به میقات خدا آمد و این به نوعی نشانه‌ای از ویژگی‌های اوست. در مورد پیامبر اکرم (ص) نیز گفته شده که او را به آسمان نزد خود بردند و این باز هم بیانگر ویژگی‌های اوست. ابراهیم در حال جدایی از دنیای مادی بود، موسی در حالت جمع‌کردن صفات الهی بود و پیامبر اکرم در اوج جمع جمع‌ها قرار داشت. ابراهیم نشان تفرّق را داشت، موسی نشان نزدیکی به خداوند را، و پیامبر اکرم نشان نزدیکی به اوج حقیقت. در دیدگاه اهل معرفت، جمله "من به سوی پروردگارم می‌روم" نشان‌دهنده انقطاع بنده از غیر خدا و تلاش در مسیر عبودیت است. این انقطاع ابتدا به صورت کوشش در عبادت و ذکر خدا و در نهایت به جدا شدن از تعلقات این جهانی است. کسانی که از خلق به حق نزدیک می‌شوند، می‌توانند حقیقت را بشناسند و آنانی که از حق به خلق بازمی‌گردند نیز می‌توانند دلیل‌ها را با حقیقت درآمیخته دریابند. ابراهیم در مسیر حقیقت، با هر دلیلی که بر او روشن شد گفت "این پروردگار من است" و این حالت او بود تا اینکه به مقام توحید رسید و با کمال دید جمال الهی را شهود کرد و گفت: "من به سوی پروردگارم می‌روم و او مرا هدایت خواهد کرد."
پیر طریقت گفت: الهی! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهی! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمی‌تواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمی‌پردازد.
هوش مصنوعی: یک عارف در خواستن و طلب خداوند می‌گوید: خدایا! آن کسی که به دنبال حقیقت می‌گردد اما تنها به خاطر منفعت خود است، او را به خوبی نمی‌شناسد و به راحتی دچار چالش‌های زندگی خواهد شد. اما آن کسی که حقیقت را با نیکی و محبت می‌طلبد، در زمان‌های سخت به یادش می‌آید. و آنکه حقیقت را در درون خود جستجو می‌کند، چیزی را یافته می‌داند که در واقع وجود ندارد. خدایا! عارف به نور تو آگاه است و نمی‌تواند تنها به شعاع وجود اکتفا کند. او در آتش عشق می‌سوزد و هرگز از آن دگرگون نمی‌شود.
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» اسماعیل کودکی روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که ای خلیل ما ترا از بت آزری نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلی کنی؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزری و چه روی اسماعیلی.
هوش مصنوعی: زمانی که اسماعیل به سن رشد و بلوغ رسید، او کودک خوبی بود که هر روز بزرگ‌تر و عزیزتر می‌شد. او از نسل پاکی و نیکی بود و در دل ابراهیم جایگاه ویژه‌ای داشت. در این میان، پیغام عزت به ابراهیم رسید که: «ای ابراهیم، ما تو را از بت‌پرستی دور نگه داشتیم تا دل‌ت را به عشق اسماعیل قفل کنی؟ هر مانعی که وجود دارد، چه بت آزر باشد چه عشق به اسماعیل، نمی‌تواند تو را از این عشق باز دارد.»
بهر چه از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
هوش مصنوعی: هرچه از مسیر درست دور شوی، فرقی نمی‌کند که آن سخن کفرآمیز باشد یا ایمان‌آور.
بهر چه از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ای
هوش مصنوعی: هر آنچه از دوستی و امانت به دست آوری، چه آنچه زشت باشد و چه آنچه زیبا، از آن بهره‌مند می‌شوی.
بهر چه از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ای خلیل دعوی دوستی ما کردی و مریدوار در راه ارادت آمدی که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، از خلایق و علایق بیزاری گرفتی که «انهم عدوّ لی الارب العالمین»، اکنون آمدی و دلی که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختی و مهر مهر برو نهادی، قرّبه لی قربانا و انقطع الیّ انقطاعا خیز او را قربان کن ور ما را میخواهی درد خود را درمان کن.
هوش مصنوعی: هر چه از مسیر خود دور شوی، چه به واسطه کفر باشد و چه به واسطه ایمان، و هر چه از دوستی و امانت دور بمانی، چه زشت باشد و چه زیبا. ای خلیل، تو ادعای دوستی ما را کردی و به نشانه ارادت خود در این راه قدم گذاشتی. از آفریننده آسمان‌ها و زمین رویت را به سوی او گردانیدی و از خلق و وابستگی‌ها دوری گزیدی، زیرا آنها دشمنان من‌اند. حالا تو آمدی و دلی که وقف محبت جلال و جمال ماست، تقدیم کردی و عشق خود را به ما نشان دادی. پس او را قربانی کن و اگر ما را می‌خواهی، درد خود را درمان کن.
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوی نشانه نشود
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل به عشق و علاقه‌ات یک‌دل و یگانه نشود، هیچ چیزی تو را به هدف و نشانه‌ات نخواهد رساند.
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتی بسلامت بکرانه نشود
هوش مصنوعی: تا زمانی که هیچ کدام از دنیای موجود از هم جدا نشود، کشتی به سلامت به مقصد نخواهد رسید.
پیران طریقت مریدان را در ابتدای ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند برای آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت. یعقوب روزی بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست، ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف! مصطفی (ص) روزی فرمود: من عایشه را دوست دارم، کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان! خلیل را همین حال افتاد، گوشه دل بمهر اسماعیل داد، هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند. چون قصه خواب با وی بگفت که «إِنِّی أَری‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اسماعیل خود رشید بود، کریم طبع و نیکو خلق، جواب داد که: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» ای پدر آنچه فرموده‌اند بجای آر، راه خلّت تو پاک باید و پسندیده، ما را گو خواه سر باش و خواه مباش. سخن گفته‌اند تا ازیشان هر دو کدام سخی‌تر بود، او که فرزند می‌فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد؟ ابراهیم گفت: کار من عجب‌تر که فرزند عزیز می‌فدا کنم، اسماعیل گفت: سخاوت من عظیم‌تر که جان عزیز و تن نفیس می‌فدا کنم، ابراهیم گفت: ترا درد یک ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسی دردی بود، و در هر لحظه‌ای اندوهی که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم، چنانستی که رب العزة گفتی: من از شما هر دو جوادترم و کریم‌تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم‌ «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحی که اللَّه فرستد! جبرئیل آرد، ابراهیم پذیرد فدای اسماعیل شود.
هوش مصنوعی: پیران طریقت به مریدان خود توصیه می‌کنند که در آغاز ارادت خود، چشم از دنیا و امور بیرون بپوشند، چرا که با مشاهده چیزهای دنیوی، آن‌ها به درد و رنج دچار می‌شوند. به عنوان مثال، یعقوب زمانی به جمال یوسف نگاه کرد و به خاطر این نگاه چه مصیبت‌هایی را تحمل کرد. همین‌طور پیامبر اکرم (ص) که نسبت به عایشه محبت داشت، محنت‌ها و حرف‌های ناروایی از سوی منافقان را به جان خرید. همچنین ابراهیم خلیل نیز وقتی دل به عشق اسماعیل داد، خود و اسماعیل را به مشکلاتی گرفتار ساخت. وقتی ابراهیم خواب دید که فرمان ذبح اسماعیل را دریافت کرده است، اسماعیل با کمال صبر و شجاعت به او پاسخ داد که هر چه باید انجام شود، انجام دهد و او نیز آماده است. در بحثی که میان آن دو درباره فداکاری پیش آمد، هر یک دیدگاه خاص خود را داشتند؛ ابراهیم می‌گفت که فدای پسر عزیزش، کار عظیم‌تری است و اسماعیل می‌گفت که جان و جسم خود را فدای پدر می‌کند. ابراهیم ذکر کرد که او در هر لحظه در درد این فداکاری غرق است، اما در نهایت این خداوند بود که به آن دو کرامت و بزرگی عطا کرد و فرمود که او از آنها کریم‌تر است، چرا که او ذبیحی عظیم را فدای اسماعیل کرد.
قوله: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ محمد بن احمد العابد گوید: در مسجد اقصی نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکی بر صفت و هیئت ما، و آن دیگر شخصی عظیم بود قدّی بلند و پیشانی فراخ پهن قدر ذراعی، این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم: من انت رحمک اللَّه تو کیستی و آن که از ما دور نشسته کیست؟ گفت من خضرم و او برادر من است الیاس. گفتا: رعبی از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم، خضر گفت: لا بأس علیک نحن نحبّک ما تو را دوست داریم چه اندیشه بری؟ آن گه گفت: هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روی سوی قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همی گوید: یا اللَّه یا رحمن، رب العزة دعای وی مستجاب گرداند و حاجت وی روا کند. گفتم: آنستنی آنسک اللَّه بذکره، گفتم طعام تو چه باشد؟ گفت: کرفس و کماه، گفتم: طعام الیاس چه باشد؟ گفت: دور غیف حواری هر شب وقت افطار، گفتم: مقام او کجا باشد؟ گفت: در جزائر دریا، گفتم: شما کی با هم آئید گفت: چون یکی از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم، و در موسم عرفات بهم آئیم و بعد از فراغ مناسک او موی من باز کند و من موی او باز کنم. گفتم: اولیاء اللَّه را همه شناسی؟
هوش مصنوعی: در مسجد اقصی نشسته بودم و در روز جمعه بعد از نماز ظهر، دو مرد را دیدم. یکی از آن‌ها شبیه به من بود و دیگری مردی بزرگ و قد بلند با پیشانی عریض بود. مرد بزرگ از من دور نشست و مردی که شبیه به من بود نزد من آمد و سلام کرد. من هم به او جواب دادم و پرسیدم: «تو کیستی؟» او گفت: «من خضر هستم و این مرد برادر من الیاس است.» وقتی که این را گفت، ترسی به دلم افتاد. خضر گفت: «نگران نباش، ما تو را دوست داریم. چه افکاری در سر داری؟» سپس گفت: «هر کسی در روز جمعه بعد از نماز ظهر رو به قبله دعا کند و تا زمان غروب آفتاب بگوید: یا اللَّه یا رحمن، دعاهایش مستجاب خواهد شد و نیازهایش برآورده می‌شود.» من پرسیدم: «غذای تو چیست؟» او گفت: «کرفس و کما.» و وقتی پرسیدم که غذای الیاس چیست، گفت: «غذای او حواری است که هر شب هنگام افطار می‌خورد.» همچنین پرسیدم که الیاس کجا زندگی می‌کند، او پاسخ داد: «در جزایر دریا.» سوال کردم که شما کی با هم ملاقات می‌کنید و او گفت: «وقتی یکی از اولیاء از دنیا میرود، ما هر دو می‌رویم نماز می‌خوانیم و در روز عرفه همدیگر را می‌بینیم و بعد از اتمام مناسک او، من موی او را باز می‌کنم و او هم موی من را باز می‌کند.» در پایان پرسیدم: «آیا تو همه اولیاء خدا را می‌شناسی؟»
گفت: قومی معدود را شناسم، آن گه گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشی علیّ نبی الی یوم القیمة، رب العالمین فرمود: من ازین. امّت مردانی را پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای انبیا باشد. آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وی باشم، گفت: تو با من نتوانی بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام، و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامی در حجر تا آفتاب بر آید، آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفی گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سدّ ذو القرنین، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام‌
هوش مصنوعی: او گفت: من گروهی اندک را می شناسم، سپس افزود: وقتی رسول خدا از دنیا رفت، زمین به ناله درآمد که دیگر پیامبری بر من نمی‌آید تا روز قیامت. پروردگار عالم فرمود: من از این امت مردانی خواهم آفرید که دل‌هایشان مانند دل‌های پیامبران خواهد بود. سپس خضر برخاست و من هم برخاستم تا همراه او بروم. او گفت: تو نمی‌توانی با من باشی، من هر روز نماز صبح را در مکه و در مسجد الحرام می‌خوانم و سپس در نزدیک رکن شامی می‌نشینم تا خورشید بالا آید. بعد از آن طواف می‌کنم و دو رکعت نماز در پشت مقام ابراهیم می‌خوانم و نماز ظهر را در مدینه می‌گذارم و نماز شام را در طور سینا و نماز خفتن را در سد ذو القرنین می‌خوانم و تمام شب را در آنجا می‌گذرانم. وقتی صبح شود، دوباره به مکه می‌روم و نماز صبح را در مسجد الحرام می‌خوانم.