گنجور

۴ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو «فی شغل» مخفّف خوانند و باقی قرّاء مثقّل خوانند، و هما لغتان مثل السّحت و السّحت، و تفسیر «شغل» بقول ابن عباس افتضاض ابکار است. مصطفی علیه الصلاة و السلام در تفسیر این آیه گفته: «انّ احدهم لیفتضّ فی الغداة الواحدة مائة عذراء» قال: «ففی هذا شغلهم».

و قال عکرمة: فتکون الشهوة فی اخریهنّ کالشهوة فی اولیهنّ و کلّما افتضّها رجعت علی حالها عذراء. و قال: جاء رجل الی النبی (ص) فقال: یا رسول اللَّه انفضی الی نسائنا فی الجنّة کما نفضی الیهنّ فی الدنیا؟ قال: «و الذی نفسی بیده انّ المؤمن لیفضی فی الیوم الواحد الی الف عذراء».

گفته‌اند که در صحبت بهشتیان منی و مذی و فضولات نباشد چنانک در دنیا، بلی لذّت صحبت آن باشد که زیر هر تار مویی یک قطره عرق بیاید که رنگ رنگ عرق بود و بوی بوی مشک. و عن عبد اللَّه وهب قال: انّ فی الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولیّ اللَّه ان یأتیها اتیها جبرئیل فآذنها فقامت علی اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلانار.

کلبی گفت: «فی شغل» یعنی عمّا فیه اهل النار، ای لا یهمّهم امرهم فلا یذکرونهم، معنی آنست که: بهشتیان را چندان ناز و نعیم بود که ایشان را پروای اهل دوزخ نبود نه خبر ایشان پرسند نه پرداخت آن دارند که نام ایشان برند. و گفته‌اند: قومی عاصیان امّت احمد در عرصات قیامت بمانند از دوزخ رسته و ببهشت نارسیده، ربّ العزة با ایشان خطاب کند که اهل دوزخ در عذاب و سخط ما گرفتاراند و از محنت خویش با کس نپردازند و اهل بهشت در ناز و نعیم غرق‌اند و بانعام و افضال ما مشغول، ایشان را چندان شغل است در ان ناز و نعیم خویش که با دیگری نمی‌پردازند، فذلک قوله: «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ»، آن گه گوید: عبادی چون از هر دو فریق باز ماندید، اینک من با شما رحمت کردم و شما را آمرزیدم. ابن کیسان گفت: شغل ایشان در بهشت زیارت یکدیگر است این بزیارت آن میرود و آن بزیارت این میآید، وقتی پیغامبران بزیارت صدّیقان و اولیا و علما روند، وقتی صدّیقان و اولیا و علما بزیارت پیغامبران روند، وقتی همه بهم جمع شوند بزیارت درگاه عزت و حضرت الهیّت روند. و فی الخبر عن ابن عباس رضی اللَّه عنه عن النبی (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عز و جل فی کلّ یوم جمعة فی رمال الکافور و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».

و عن انس بن مالک رضی اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینما اهل الجنّة علی خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لجامها من ذهب یتحدّثون تحت ظلّ الشجرة عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربّهم عز و جل ان اجیبوا ربّکم فینزلون عن خیولهم الی کثب من مسک ابیض اتیح منابر من ذهب و منار من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضّة فیجلسون علیها فیقول الجبّار جلّ جلاله: مرحبا بخلقی و زوّاری و اهل طاعتی اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فی الجنّة ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقی و زوّاری و اهل طاعتی اسقوهم فیسقونهم شرابا ما شربوا مثله فی الجنّة قطّ، ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقی و زوّاری و اهل طاعتی البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قطّ فی الجنّة ثمّ یقول تبارک و تعالی: مرحبا بخلقی و زوّاری و اهل طاعتی عطّروهم فیعطّرونهم بعطر ما عطروا بمثله فی الجنّة قطّ، ثم یقول: مرحبا بخلقی و زوّاری و اهل طاعتی اکلوا و شربوا و کسوا و عطّروا و احق لی ان اتجلّی لهم فیتجلّی لهم تبارک و تعالی فینظرون الی وجهه عز و جل فیغشاهم من نوره ما لولا انّ اللَّه عز و جل قضی ان لا یموتوا لاحترقوا ثم یقال لهم ارجعوا الی منازلکم فیرجعون الی منازلهم و قد خفوا علی ازواجهم بما غشیهم من نوره تبارک و تعالی فیقول لهم ازواجهم لقد خرجتم من عندنا بصورة و رجعتم الینا بغیرها فیقولون تجلّی لنا ربّنا عز و جل فنظرنا الیه».

و قال بعض المفسرین: قوله «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» یعنی فی ضیافة اللَّه عز و جل و سیاق الحدیث الذی اوردناه یدل علیه. خدای را عز و جل دو ضیافت است مر بندگان را یکی اندر ربض بهشت بیرون بهشت و یکی اندر بهشت و شرح این دو ضیافت از پیش رفت.

قوله: «فاکهون» و «فکهون» لغتان مثل الحاذر و الحذر و المعنی ناعمون فرحون. و قیل: الفاکه کثیر الفاکهة کاللّابن و التامر، قال الشاعر: و دعوتنی و زعمت انّک لابن فی الضیف تامر و الفکه الّذی یتناول الفاکهة او الطّعام، قوله: «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ» قرأ حمزة و الکسائی: «فی ظلل» بضمّ الظّاء من غیر الف جمع ظلّة. و قراءة العامّة «فی ظلال» بالالف و کسر الظّاء علی جمع ظل نظیره قوله: «وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا» «وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها». معنی آنست که: ایشان و جفتان ایشان در زیر سایه‌هااند، همانست که فرمود: «وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ». و اگر «ظلل» خوانی معنی آنست که: ایشان و جفتان ایشان در سایه‌وانهااند بناها و خیمه‌ها که از بهر ایشان ساخته‌اند، در بهشت خیمه هاست از مروارید سپید چهار فرسنگ در چهار فرسنگ آن خیمه زده شصت میل ارتفاع آن و در ان خیمه سریرها و تختها نهاده هر تختی سیصد گز ارتفاع آن، بهشتی چون خواهد که بر ان تخت شود تخت بزمین پهن باز شود تا بهشتی آسان بیرنج بر ان تخت شود، اینست که رب العالمین فرمود: عَلَی الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ یعنی علی السرر فی الحجال.

واحدتها اریکه، قال ثعلب: لا تکون اریکة حتّی تکون علیها حجال. و قیل: هی الوسائد و الفرش، «متّکئون» ای جالسون. و قیل: «متّکئون» ذووا تکأة.

«لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ» یعنی ما یتمنون، تقول: ادّع علیّ، ای تمنّ و قیل: «یدّعون» یفتعلون من الدّعاء، ای لهم فیها ما یدّعون اللَّه به. و قیل: للمؤمنین فی الجنّة ما یدّعون فی الدّنیا من الثّواب و الدرجات فیها و ینکره الکافرون.

«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» گفته‌اند: آرزوی بهشتیان سلام خداوند رحیم است، معنی هر دو آیت درهم بسته و «سلام» بدل «ما یدّعون» است، میگوید: ایشانراست هر چه آرزو کنند و آرزوی ایشان سلام است، یعنی لهم سلام یقول اللَّه قولا ایشان را آرزوی سلام است و ایشانراست آن سلام که آرزوی ایشانست، سلامی که از گفتار خداوند مهربان است نه واسطه در میان و نه آنجا سفیر و ترجمانست، گفته‌اند: معنی سلام آنست که سلمتم عبادی من الحرقة و الفرقة، و آنچه گفت: «مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» اشارت رحمت درین موضع آنست که ایشان را برحمت خویش قوّت و طاقت دهد تا بیواسطه کلام حق بشنوند و دیدار وی به بینند و ایشان را دهشت و حیرت نبود.

روی جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینا اهل الجنّة فی نعیمهم اذ سطع لهم نور فرفعوا رؤسهم فاذا الرّب عزّ و جلّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السّلام علیکم یا اهل الجنّة فذلک قوله: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» فینظر الیهم و ینظرون الیه فلا یلتفتون الی شی‌ء من النعیم ما داموا ینظرون الیه حتّی یحتجب فیبقی نوره و برکته علیهم فی دیارهم.

«وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» القول ها هنا مضمر، التأویل: و یقال للکفّار: «امْتازُوا الْیَوْمَ» یعنی تمیّزوا من المؤمنین. و فی معناه قوله تعالی: یَصَّدَّعُونَ یَتَفَرَّقُونَ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً قال قتادة: معناه اعتزلوا عن کلّ خیر. و قال السدیّ: ای کونوا علی حدة. و قال الضحاک: انّ لکل کافر فی النار بیتا یدخل فیه و یردم بابه بالنار فیکون فیه ابد الآبدین لا یری و لا یری، و کان النبی (ص) کثیرا یقول: «اللّهم انّی اعوذ بک من النّار ویل لاهل النّار».

قوله: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ» ای الم آمرکم، الم اوصیکم یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ عبادة الشیطان طاعته، و کذلک تأویل قوله تعالی: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً یعنی اطاعوهم فی الباطل. و قیل: معناه ان لا تعبدوا الاصنام، فاضاف الی الشیطان لانّهم عبدوها بامره فکانّهم عبدوه، و المراد بالعهد ما عهد الیهم فی قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ.. الآیة. و قیل: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ بارسال الرسل و انزال الکتب؟ یقول اللَّه لهم هذا یوم القیمة، و یحتمل ان یکون هذا من خطاب اللَّه تعالی عباده فی الدّنیا، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة.

وَ أَنِ اعْبُدُونِی اطیعونی و وحّدونی، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ دین قیّم.

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً نافع و عاصم جِبِلًّا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند، یعقوب بضمّ جیم و با و تشدید لام. ابن عامر و ابو عمرو بضمّ جیم و سکون با. باقی قرّا بضمّ جیم و با و تخفیف لام. و الجبل جمع الجبلّة، و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل، و کلها لغات معناها الخلق و الجماعة، ای خلقا کثیرا جبله‌ای خلقه. معنی آنست که شیطان از شما گروهانی انبوه بیراه کرد، و این بر طریق تسبّب است، یعنی سار الشیطان سببا لضلالتهم، کقوله تعالی للاصنام رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ، و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالی و تقدّس.

أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ استفهام تقریع علی ترکهم الانتفاع بالعقل. و قیل: أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ما اتاکم من هلاک الامم الخالیة بطاعة ابلیس.

و یقال لهم لمّا دنوا من النّار: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ بها فی الدنیا.

اصْلَوْهَا الْیَوْمَ ادخلوها و الزموها و ذوقوا حرّها بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ قال ابو هریرة: اوقدت النّار الف عام فابیضّت ثمّ اوقدت الف عام فاحمرّت ثمّ اوقدت الف عام فاسودّت فهی سوداء کاللیل المظلم.

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی‌ أَفْواهِهِمْ روز قیامت عمل کافران بر کافران عرضه کنند و صحیفه های کردگار ایشان بایشان نمایند آن رسواییها بینند و کرده‌ها بر مثال کوه‌های عظیم، انکار کنند و خصومت در گیرند و بر فریشتگان دعوی دروغ کنند گویند: ما این که در صحیفه‌هاست نه کرده‌ایم و عمل ما نیست و اللَّه ربّنا ما کنّا مشرکین، همسایگان بر ایشان گواهی دهند، همسایگانرا دروغ زن گیرند، اهل و عشیرت گواهی دهند و ایشان را نیز دروغ زن گیرند، پس رب العالمین مهر بر دهنهای ایشان نهد و جوارح ایشان بسخن آرد تا بر کرده‌های ایشان گواهی دهند، اینست که ربّ العزة فرمود: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی‌ أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ. و اول چیزی از اعضای ایشان که گواهی دهد استخوان ران چپ بود

لقول النبی (ص): ان اول عظم من الانسان ینطق یوم یختم علی الافواه فخذه من رجله الشمال.

و قال (ص): انکم تدعون یوم القیمة مقدمة افواهکم بالقدام ای مشددة فاول ما یسئل عن احدکم فخذه و کفه.

و روی انّهم یقولون لجوارحهم: ما شهادتکنّ هذه و عنکنّ کنّا نناضل، ای نجادل.

و فی کیفیّة هذا الکلام قولان: احدهما انّ اللَّه یمکنها من الکلام و یجعل لها خلقة تصلح للنطق، و الثّانی انّ المتکلّم هو اللَّه سبحانه الا انّه یسمع من جهتها فنسب الیها.

و فی الخبر عن جابر بن عبد اللَّه قال: لمّا رجعت مهاجرة البحر قال رسول اللَّه (ص): الا تحدّثونی باعجب ما رأیتم بارض الحبشة قالوا بینما نحن جلوس اذ مرّت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل علی رأسها قلّة من ماء فمرّت بفتی منهم فجعل احدی یدیه بین کتفیها ثمّ دفعها فخرّت علی رکبتیها فانکسرت قلتها فلمّا ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر اذا وضع اللَّه الکرسی و جمع الاوّلین و الآخرین و تکلّمت الایدی و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امری و امرک فقال رسول اللَّه (ص): صدقت ثمّ صدقت کیف یقدّس اللَّه قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم.

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلی‌ أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّی یُبْصِرُونَ قال ابن عباس معناه: لو نشاء لفقأنا اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیّهم و حولنا ابصارهم من الضلالة الی الهدی فابصروا رشدهم فَأَنَّی یُبْصِرُونَ؟ و لم نفعل ذلک بهم. معنی آنست که: اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند، آن گه فرمود: فَأَنَّی یُبْصِرُونَ و لم افعل ذلک بهم. چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان. زجاج گفت: معنی آنست که: ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند، و اگر این کنیم از کجا بینایی یابند و چون فرا راه بینند؟

وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی‌ مَکانَتِهِمْ قرأ ابو بکر: علی مکاناتهم یعنی: لو نشاء جعلناهم قردة و خنازیر فی منازلهم اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جای خویش بر منزل خویش می‌باشند. و قیل لو نشاء لجعلناهم حجارة علی المکان، ای ساعتئذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع، و المکان و المکانة واحد.

و قیل: لو نشاء لاقعدناهم عن ارجلهم فلا یقدرون علی ذهاب و لا رجوع. و قیل: فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا ای ما قدروا ان یجاوزوا تکذیبهم، وَ لا یَرْجِعُونَ ای لا یتوبون.

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ ای من اطلنا عمره رددناه الی ارذل العمر شبّه الصّبی فی اول الخلق و قیل: نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ ای نصیّره الی الضّعف بعد القوّة و الی النقصان بعد الزّیادة. نُنَکِّسْهُ بضمّ نون اول و فتح دوم و تشدید کاف قراءت عاصم و حمزه است، باقی بفتح نون اول و اسکان نون دوم و ضمّ کاف و تخفیف خوانند.

أَ فَلا یَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب است، باقی بیا خوانند. میگوید: هر کرا عمر دراز دهیم خلق وی برگردانیم به پس و او را بشبه کودکان باز داریم، یعنی که پس از زیادت او را نقصان دهیم و پس از قوت او را ضعف دهیم، همانست که در ان آیت فرمود: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً... و قال سفیان: اذا بلغ الرّجل ثمانین سنة تغیّر جسمه. أَ فَلا یَعْقِلُونَ فیعتبروا و یعلموا انّ الذی قدر علی تصریف احوال الانسان یقدر علی البعث بعد الموت.

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ این جواب مشرکان قریش است که میگفتند: رسول خدا شاعر است و آنچه میگوید و میخواند شعر است، و ذلک فی قوله تعالی: أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.

رب العالمین فرمود: ما او را شعر نیاموختیم و او شاعر نیست، شعر گفتن شبهت آر و در وی شبهت نیست و در گفتار وی تهمت نیست وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ ای بمتّهم.

او در هر چه خبر داد از غیب متّهم نیست و پیغام که آورده جز وحی پاک نیست إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی‌. وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ.

روی عن الحسن انّ النبی (ص) کان یتمثّل بهذا البیت: کفی الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. فقال: کفی بالاسلام و الشیب للمرء ناهیا.

فقال ابو بکر: یا نبی اللَّه انّما قال الشاعر: کفی الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. ثمّ قال ابو بکر او عمر اشهد انّک رسول اللَّه یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ. و عن قتادة قال: بلغنی انّ عائشة سئلت: هل کان النبی (ص) یتمثّل بشی‌ء من الشعر؟ قالت: کان الشعر ابغض الحدیث الیه، قالت: و لم یتمثّل بشی‌ء من الشعر الّا ببیت اخی بنی قیس طرفة:

ستبدی لک الایّام ما کنت جاهلا
و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد

فجعل یقول (ص): و یأتیک من لم تزوّد بالاخبار. فقال ابو بکر: لیس هکذا الشعر انّما هو: و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد، فقال (ص): ما علمت الشعر و ما ینبغی لی.

إِنْ هُوَ یعنی القرآن إِلَّا ذِکْرٌ ای موعظة وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ فیه الفرائض و الحدود و الاحکام.

لِیُنْذِرَ قرأ اهل المدینة و الشام و یعقوب: لتنذر بتاء المخاطبة و کذلک فی الاحقاف وافقهم ابن کثیر فی الاحقاف، ای لتنذر یا محمد. و قرأ الآخرون بالیاء، ای لینذر القرآن مَنْ کانَ حَیًّا یعنی مؤمنا حیّ القلب لانّ الکافر کالمیّت فی انّه لا یتدبّر و لا یتفکر. وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرِینَ ای تجب حجّة العذاب علی الکافرین. حی اینجا بمعنی عاقل و مؤمن است و خصّه بالذکر لانتفاعه به کقوله: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. و معنی آنست که: تو کسی را توانی که آگاه کنی که عاقل بود و مؤمن تا سخن دریابد و انذار تو در دل وی اثر کند و پند تو وی را سود دهد، امّا کافر و جاهل دلهای مرده دارند و در شمار مردگان‌اند نه پند تو ایشان را سود دارد نه انذار تو در دل ایشان اثر کند، این حکم ما در ازل کردیم و در لوح چنان نبشتیم که زنده دلان را پند تو سود دارد و بر مرده دلان عذاب ما واجب آید، اینست که ربّ العزة فرمود: وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرِینَ ای و یجب العذاب علی الکافرین واجب شد و درست گشت بر کافران سخن اللَّه در ازل که اهل عذاب‌اند.

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا ای تولینا خلقها بابداعنا من غیر اعانة احد، و ذکر الایدی ها هنا یفید ان اللَّه تعالی خلقها بذاته سبحانه من غیر واسطة.

معنی خلق بحقیقت آفریدن است از نیست هست کردن و از نبود بود آوردن و از آغاز نو ساختن، و حقیقت این فعل جز کردگار قدیم و خداوند حکیم را نیست که کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت جز وی را نیست. و در قرآن خلق بچند معنی بیاید: خلق است بمعنی تصویر کقوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ ای تصویر، و خلق است بمعنی دروغ کقوله: وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و خلق است بمعنی دین کقوله: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ای لدینه، و خلق است بمعنی ابداع و اختراع کقوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ و کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا قال القتیبیّ: الْأَیْدِی هاهنا القدرة و القوّة و قوله: عَمِلَتْ أَیْدِینا حکایت عن الفعل و ان لم یباشر الفعل بالید، هذا کقوله: جری بناء هذه القنطرة و هذا القصر علی یدی فلان.

و فی الخبر: علی الید ما اخذت حتی تؤدیه فالأمانة مؤداة و ان لم تباشر بالید.

و تقول: ما لی فی ید فلان، و الیتیم تحت ید القیّم فالید یکنی بها عن الملکة و الضبط.

أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ ضابطون قاهرون، ای لم نخلق الانعام وحشیّة نافرة من بنی آدم لا یقدرون علی ضبطها بل هی مسخّرة لهم، و هی قوله: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ سخّرناها لهم، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ الرکوب و الرکوبة ما یرکب من الإبل، و کذلک الحلوب و الحلوبة ما یحلب منها بالهاء و بحذف الهاء قیل: الرکوب جمع و الرکوبة واحد. وَ مِنْها یَأْکُلُونَ ای سخّرناها لهم لیرکبوا ظهرها و یأکلوا لحمها.

وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ المنافع الاصواف و الاوبار و الاشعار و الاولاد، و المشارب اللبن، أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنی الامر.

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ یعنی لعلّ اصنامهم تنصرهم اذا حزنهم امر و تمنعهم من ذلک و لا یکون ذلک قط.

لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ و منعهم من العذب، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ ای الکفّار جند للاصنام یغضبون لها و یحضرونها فی الدنیا هی لا تسوق الیهم خیرا و لا تستطیع لهم نصرا. و قیل: هذا فی الآخرة یؤتی بکلّ معبود من دون اللَّه و معه اتباعه الّذین عبدوه کأنّهم جند محضرون فی النّار.

فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ فیه قولان: احدهما قولهم فی اللَّه انّ له شریکا و ولدا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنجازیهم علی اقوالهم و افعالهم، و الثّانی قولهم فیک یا محمد انّک شاعر و مجنون و ساحر. و قیل: قَوْلُهُمْ ای تهدیدهم ایّاک بالقتل و وعیدهم، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنحول بینک و بینهم.

أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ جدل بالباطل مبین بیّن الخصومة، یعنی انّه مخلوق من نطفة ثمّ یخاصم فکیف لا یتفکر فی بدو خلقه حتّی یدع الخصومة نمی‌بینند مردم که ما بیافریدیم او را از آبی مهین در قراری مکین، چهل روز او را در طور نطفه نگه داشتیم تا علقه گشت و آن گه در طور علقه چهل روز بداشتیم تا مضغه گشت. مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود: ان خلق احدکم یجمع فی بطن امه اربعین لیلة ثم یکون علقة مثل ذلک ثم یکون مضغة مثل ذلک ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا با ربع کلمات فیقول: اکتب اجله و رزقه و شقی او سعید.

آن گه تقطیع هیکل او و صورت شخص او در ظهور آوردیم و او را کسوت بشریت پوشانیدیم و از آن قرار مکین باین فضای رحیب آوردیم و از پستان پر از خون او را شیر صافی دادیم و بعقل و فهم و سمع و بصر و دل و جان او را بیاراستیم و بقبض و بطش و مشی و حرکات او را قوّت دادیم، با این همه نعمت و کرامت که با وی کردیم و از ان نطفه باین رتبه رسانیدیم همی با ما خصمی کند، اینست که رب العالمین فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ خصیم درین موضع ابیّ بن خلف الجمحی است و این آیت در شأن وی آمده، استخوانی ریزیده کهن گشته برداشت، گفت: یا محمد أ تری یحیی اللَّه هذا بعد ما رمّ؟

فقال علیه الصلاة و السلام: نعم و یبعثک و یدخلک النّار، فانزل اللَّه تعالی هذه الآیات.

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ ای خلقنا ایّاه، مصدر مضاف الی المفعول قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ یقال: رمّ الشی‌ء و رممته فهی رمیم، ککفّ خضیب و عین کحیل.

قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها خلقها أَوَّلَ مَرَّةٍ ابتداء حین وجد، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ لا یخفی علیه أجزاؤه و ان تفرّقت فی البرّ و البحر فیجمعه و یعیده خلقا کما کان یقال العلم هاهنا مشتمل علی سعة الاقتدار علی الامر فانّ العلم بالخلق اعجب من القدرة علی الخلق.

الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً قال ابن عباس: هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخری العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السوّاکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر علی العفار و هی اثنی فتخرج منهما النار باذن اللَّه، و تقول العرب: فی کلّ شجر نار و استمجد المرخ و العفار.

و یقال: فی کلّ عود نار الاعود العناب و الشجر یذکّر و یؤنّث، ففی قوله: وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ مذکر، و فی قوله: مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ مؤنّث.

فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ ای تقدحون و توقدون النّار من ذلک الشجر، این آیت از روی اشارت حجت است بر منکران بعث، آن خداوند که آتش در درخت سبز بیافرید قادر است که زندگی در استخوان پوسیده ریزیده بیافریند و بر وی دشوار نیاید و قدرت بر وی تنگ نبود.

پس در حجّت بیفزود و آفرینش آسمان و زمین بر ایشان حجّت آورد فرمود: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی‌ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ قرأ یعقوب: یقدر بالیاء علی الفعل، ای یقدر علی ان یخلق مثلهم، ثمّ قال: بَلی‌ ای قل بلی هو قادر علی ذلک إذ لیس له جواب غیر ذلک، وَ هُوَ الْخَلَّاقُ یخلق خلقا بعد خلق، الْعَلِیمُ بجمیع ما خلق.

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً فرمان او آنست که چون چیزی خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ ای لذلک الشی‌ء: کُنْ فَیَکُونُ ای فهو یکون علی ما قدّر و اراد. آن چیز را گوید که: باش، هر چند که آن چیز حاضر نبود امّا معلوم حق بود و آنچه معلوم حقّ است بمنزلت حاضر است و خطاب با وی درست. در بعضی اخبارست که حقّ جلّ جلاله فرمود: انی جواد ماجد عطایی کلام و عذابی کلام و اذا اردت شیئا فانما اقول له کن فیکون.

فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ کلمة تعظیم است و اجلال حق جل جلاله و تنزیه و تقدیس وی از ان که در قدرت وی نقصانی آید یا از عجز و عیب در وی نشانی بود، و الملکوت هو الملک با بلغ الالفاظ فلا یکون الّا للَّه وحده. و در قرآن سبحان بدو معنی آید: یکی بمعنی تنزیه، دیگر بمعنی تعجّب، آنچه بمعنی تنزیه است با ذات‌ احدیّت گردد جلّ جلاله، و آنچه بمعنی تعجب است با افعال وی گردد عزّ شأنه، تنزیه آنست که فرمود: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ سُبْحانَهُ وَ تَعالی‌ عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً و هم ازین باب است حکایت از قول موسی و عیسی و یونس: سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و آنچه بمعنی تعجّب است: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها سُبْحانَ الَّذِی أَسْری‌ بِعَبْدِهِ، و هم ازین باب است: سُبْحانَهُ إِذا قَضی‌ أَمْراً، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ پاکی و بی‌عیبی خدای را که بدست اوست و بداشت او پادشاهی همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و بازگشت همه خلق با اوست و بازگشت همه کار با خواست او و بازگشت هر بودنی با حکم او، و قیل: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ امّا الی الجنّة و امّا الی النار.

۴ - النوبة الاولى: قوله تعالی: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ بهشتیان آن روز در ناپرداختند، فاکِهُونَ (۵۵) شادان و نازان میوه خواران.۴ - اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سورة یس مفرد جمعى کرده‏ام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست، النوبة الثالثة: قوله تعالی: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ وکیع بن الجرّاح گفت: شغل ایشان در بهشت سماع است، همانست که جای دیگر فرمود: فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ فهذا الخبر هو السّماع فی الجنّة، بنده مؤمن در بهشت آرزوی سماع کند، ربّ العزة اسرافیل را فرستد تا بر جانب راست وی بیستد و قرآن خواندن گیرد، داود بر چپ وی بایستد زبور خواندن گیرد، بنده سماع همی کند تا وقت وی خوش گردد، جان وی فرا سماع آید، دل وی فرا نشاط آید، سرّ وی فرا کار آید، از تن زبان ماند و بس، از دل نشان ماند و بس، از جان عیان ماند و بس، تن در وجد واله شود، دل در شهود مستهلک شود، جان در وجود مستغرق گردد، دیده آرزوی دیدار ذو الجلال کند، دل آرزوی شراب طهور کند، جان آرزوی سماع حق کند، رب العزة پرده جلال بردارد، دیدار بنماید، بنده را بجام شراب بنوازد، طه و یس خواندن گیرد جان بنده آن گه بحقیقت در سماع آید. ای جوانمرد! از تن سماع نیاید که در بند برتری است، از دل سماع نیاید که رهگذری است، سماع سماع جانست که نه ایدری است.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.