گنجور

۲ - النوبة الثالثة

قوله: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ...

الایة فیه اشارة الی حالتی الاقبال علی اللَّه و الاعراض عن اللَّه فالمقبل علی اللَّه مشتغل بطاعته مشتعل فی معرفته و المعرض عن اللَّه منقبض عن عبادته معترض علیه فی قسمته و قضیّته فهذا سبب وصاله و ذاک سبب هجره و انفصاله. این دو دریای مختلف یکی فرات و یکی اجاج، مثال دو دریاست که میان بنده و خداست یکی دریای هلاک دیگر دریای نجات، در دریای هلاک پنج کشتی روانست: یکی حرص دیگر ریا سدیگر اصرار بر معاصی چهارم غفلت پنجم قنوط، هر که در کشتی حرص نشیند بساحل حبّ دنیا رسد هر که در کشتی ریا نشیند بساحل نفاق رسد، هر که در کشتی اصرار بر معاصی نشیند بساحل شقاوت رسد، هر که در کشتی غفلت نشیند بساحل حسرت رسد، هر که در کشتی قنوط نشیند بساحل کفر رسد. امّا دریای نجات در وی پنج کشتی روانست. یکی خوف دیگر رجا سدیگر زهد دیگر معرفت پنجم توحید، هر که در کشتی خوف نشیند بساحل امن رسد هر که در کشتی رجا نشیند بساحل عطا رسد، هر که در کشتی زهد نشیند بساحل قربت رسد، هر که در کشتی معرفت نشیند بساحل انس رسد، هر که در کشتی توحید نشیند بساحل مشاهدت رسد.

پیر طریقت موعظتی بلیغ گفته یاران و دوستان خود را، گفت: ای عزیزان و برادران! هنگام آن بود که ازین دریای هلاک نجات جویید و از ورطه فترت برخیزید، نعیم باقی باین سرای فانی بنفروشید، نفس بی‌خدمت بیگانه است بیگانه مپرورید، دل بی‌یقظت غول است با غول صحبت مدارید، نفس بی‌آگاهی با دست با باد عمر مگذارید، باسمی و رسمی از حقیقت و معنی قانع مباشید، از مکر نهانی ایمن منشینید، از کار خاتمه و نفس باز پسین همواره بر حذر باشید. شیرین سخنی و نیک نظمی که آن شاعر گفته:

ای دل ار عقبیت باید چنگ ازین دنیا بدار
پاک بازی پیشه گیر و راه دین کن اختیار
پای بر دنیا نه و بر دوز چشم نام و ننگ
دست در عقبی زن و بر بند راه فخر و عار
چون زنان تا کی نشینی بر امید رنگ و بوی
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف
و اللَّه ار دیدش رسد هرگز بدرّ شاهوار

قال بعض اهل المعرفة فی قوله: «وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ» یعنی: ما یستوی الوقتان هذا بسط و صاحبه فی روح و هذا قبض و صاحبه فی نوح هذا فرق و صاحبه بوصف العبودیة و هذا جمع و صاحبه فی شهود الربوبیّة. مر ذوق عارفان این دو بحر اشارت است بقبض و بسط سالکان، و قبض و بسط منتهیان را چنانست که خوف و رجا مبتدیان را، مرید را در بدو ارادت بوقت خدمت از خوف و رجا چاره نیست چنانک در نهایت حالت با کمال معرفت از قبض و بسط خالی نیست، او که در خوف و رجاست نظر وی همه سوی ابد شود که آیا با من چه کنند فردا، و او که در قبض و بسط است نظر وی همه سوی ازل شود که آیا با من چه کرده‌اند و چه حکم رانده‌اند در ازل.

پیر طریقت ازینجا گفت: آه! از قسمتی پیش از من رفته، فغان از گفتاری که خود رای گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته، بیمم همه از انست که آن قادر در ازل چه گفته. بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان خوردش چون خورد بیماران و عیش چون عیش زندانیان بسزای نیاز خویش می‌زید و بخواری و زاری راه می‌برد و بزبان تذلّل میگوید:

پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم‌

چون زاری و خواری وی بغایت رسد و تذلّل و عجز وی ظاهر گردد. رب العزة تدارک دل وی کند در بسط و انبساط بر دل وی گشاید وقت وی خوش گردد، دلش با مولی پیوسته و سر باطلاع حق آراسته و بزبان شکر میگوید: الهی! محنت من بودی دولت من شدی، اندوه من بودی راحت من شدی، داغ من بودی چراغ من شدی، جراحت من بودی مرهم من شدی.

یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ... بدان که فقر بر دو ضرب است: فقر خلقتی و فقر صفتی، فقر خلقت عامّ است هر حادثی را که از عدم در وجود آید، و معنی فقر حاجت است، هر مخلوقی را بخالق حاجت است در اوّل حال بآفرینش و در ثانی الحال بپرورش، پس میدان که اللَّه بی‌نیاز است و بی حاجت دیگران همه با نیازاند و با حاجت، اینست که رب العزة فرمود: وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ. امّا فقر صفت آنست که رب العالمین فرمود: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ، صحابه رسول را باین فقر مخصوص کرد و ایشان را درین فقر بستود، همانست که فرمود: لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ایشان را فقرا نام نهاد و آن تلبیس توانگری حال است تا کس توانگری ایشان بنداند، این چنانست که گفته‌اند: ارسلانم خوان تا کس بنداند که که‌ام.

پیران طریقت گفتند: بنای دوستی بر تلبیس نهادند، سلیمان را نام ملکی تلبیس فقر بود، آدم را عصیان تلبیس صفوت بود، ابراهیم را لباس نعمت تلبیس خلّت بود.

زیرا که شرط محبّت غیر تست و دوستان حال خود بهر کس ننمایند کسی که از کون ذرّه‌ای ندارد و بکونین نظری ندارد و همواره نظر اللَّه پیش چشم خویش دارد او را فقیر گویند که از همه درویش است و بحق توانگر، انما الغنیّ غنی القلب توانگری در سینه می‌باید نه در خزینه، فقیر اوست که خود را در دو جهان جز حق دست آویز نه بیند و نظر با خود ندارد چهار تکبیر بر ذات و صفات خود کند چنانک آن جوانمرد گفت:

نیست عشق لا یزالی را در ان دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هر که در میدان عشق نیکوان گامی نهاد
چار تکبیری کند بر ذات او لیل و نهار

إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً ای ما جعلنا الیک الا هذین الامرین فحسب فامّا توفیق القبول و خذلان الردّ فلیس لک الیهما سبیل ای محمد ما که ترا فرستادیم بخلق بشارت و نذارت را فرستادیم و بس. امّا توفیق قبول و خذلان ردّ کار الهیّت ماست و خصایص ربوبیّت ما، ای محمد تو بو جهل را میخوان، ای ابراهیم تو نمرود را میخوان، ای موسی تو فرعون را میخوان، شما میخوانید و ما آن را راه نمائیم که خود خواهیم، ای محمد تو نتوانی که زخم خوردگان عدل ازل را و راندگان حضرت عزت را حق شنوانی و بر قبول داری وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ ای محمد دل در بو جهل چه بندی، او نه از ان اصل است که طینت وی نقش نگین تو پذیرد، دل در سلمان بند که پیش از آن که تو قدم در میدان بعثت نهادی چندین سال گرد عالم سرگردان در طلب تو میگشت و نشان تو میجست و لسان الحال یقول:

گرفت خواهم زلفین عنبرینت را
ز مشک نقش کنم برک یا سمینت را
بتیغ هندی دست مرا جدا نکنند
اگر بگیرم یک ره سر آستینت را
۲ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ الفرات اشدّ الماء عذوبة، «سائغ» ای هنی‌ء شهی سهل المرور فی الحلق، «شرابه» ای ماؤه، «وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، الاجاج اشدّ الماء ملوحة، و من کلّ تأکلون» ای من کلّ بحر من العذب و الملح «تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا» طعاما شهیّا یعنی السمک، وَ تَسْتَخْرِجُونَ یعنی من الملح دون العذب، «حلیة» یعنی زینة اللؤلؤ و الجوهر، و قیل: فی الملح عیون عذبة و ممّا بینهما یخرج اللؤلؤ، و قیل: ینعقد اللؤلؤ من ماء السماء، تَلْبَسُونَها ای تتخذ نساءکم منها ملابس، وَ تَرَی الْفُلْکَ الفلک واحد و جمع، «فیه» ای فی الکلّ «مواخر» ای جواری، و المخر قطع السفینة الماء بالجری. قال مقاتل: هو ان تری سفینتین احدیهما مقبلة و الأخری مدبرة هذه تستقبل تلک و تلک تستدبر هذه تجریان بریح واحدة. و فی الخبر: استمخروا الرّیح و اعدّوا النبل‌، یعنی عند الاستنجاء ای اجعلوا ظهورکم ممّا یلی الرّیح و کذلک حالة السفن.۳ - النوبة الاولى: قوله تعالی: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ پس میراث دادیم نامه، الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا اینان که برگزیدیم از رهیکان خویش فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ ازیشان هست که ستمکار نفس خویش است، وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ و هست ازیشان که راه میانه رفت، وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ و هست ازیشان پیشوا و پیشی جوی بنیکیها، بِإِذْنِ اللَّهِ بخواست و دانش خدا، ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ (۳۲) اینست این فضل بزرگوار از خداوند بزرگوار.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ...
هوش مصنوعی: این آیه به مقایسه دو دریا می‌پردازد. یکی از این دریاها شیرین و گوارا است که نوشیدن آن آسان و لذت‌بخش است، در حالی که دریا دیگری شور و تلخ است. این تضاد نشان‌دهنده تفاوت‌های فاحش بین این دو نوع آب است و به نوعی به نحوی از حکمت و نشانه‌های الهی اشاره دارد.
الایة فیه اشارة الی حالتی الاقبال علی اللَّه و الاعراض عن اللَّه فالمقبل علی اللَّه مشتغل بطاعته مشتعل فی معرفته و المعرض عن اللَّه منقبض عن عبادته معترض علیه فی قسمته و قضیّته فهذا سبب وصاله و ذاک سبب هجره و انفصاله. این دو دریای مختلف یکی فرات و یکی اجاج، مثال دو دریاست که میان بنده و خداست یکی دریای هلاک دیگر دریای نجات، در دریای هلاک پنج کشتی روانست: یکی حرص دیگر ریا سدیگر اصرار بر معاصی چهارم غفلت پنجم قنوط، هر که در کشتی حرص نشیند بساحل حبّ دنیا رسد هر که در کشتی ریا نشیند بساحل نفاق رسد، هر که در کشتی اصرار بر معاصی نشیند بساحل شقاوت رسد، هر که در کشتی غفلت نشیند بساحل حسرت رسد، هر که در کشتی قنوط نشیند بساحل کفر رسد. امّا دریای نجات در وی پنج کشتی روانست. یکی خوف دیگر رجا سدیگر زهد دیگر معرفت پنجم توحید، هر که در کشتی خوف نشیند بساحل امن رسد هر که در کشتی رجا نشیند بساحل عطا رسد، هر که در کشتی زهد نشیند بساحل قربت رسد، هر که در کشتی معرفت نشیند بساحل انس رسد، هر که در کشتی توحید نشیند بساحل مشاهدت رسد.
هوش مصنوعی: این متن به بیان دو وضعیت متفاوت انسان در ارتباط با خداوند می‌پردازد. کسانی که به سوی خدا جلب می‌شوند، در طاعت و عبادت او مشغول‌اند و در شناخت او شعله‌ورند. اما کسانی که از خدا روی‌گردانند، از عبادت او دور شده و نسبت به مقدراتش معترض‌اند. این دو حالت به دو دریا تشبیه شده است: یکی دریای هلاک و دیگری دریای نجات. در دریای هلاک، پنج کشتی وجود دارد که هر کدام نمایانگر مشکلاتی چون حرص، ریا، اصرار بر گناهان، غفلت و قنوط هستند و هرکدام به مقصدی ناخوشایند می‌رسند. در مقابل، دریای نجات نیز شامل پنج کشتی است که نمایانگر ویژگی‌هایی چون خوف، رجا، زهد، معرفت و توحید هستند و هر یک به مقصدی دل‌پذیر و روشن هدایت می‌کنند.
پیر طریقت موعظتی بلیغ گفته یاران و دوستان خود را، گفت: ای عزیزان و برادران! هنگام آن بود که ازین دریای هلاک نجات جویید و از ورطه فترت برخیزید، نعیم باقی باین سرای فانی بنفروشید، نفس بی‌خدمت بیگانه است بیگانه مپرورید، دل بی‌یقظت غول است با غول صحبت مدارید، نفس بی‌آگاهی با دست با باد عمر مگذارید، باسمی و رسمی از حقیقت و معنی قانع مباشید، از مکر نهانی ایمن منشینید، از کار خاتمه و نفس باز پسین همواره بر حذر باشید. شیرین سخنی و نیک نظمی که آن شاعر گفته:
هوش مصنوعی: پیر راه و راهنمایی نکات مهمی را به دوستان خود یادآور شد و گفت: ای عزیزان و برادران! وقت آن رسیده که از این دریاهای هلاکت نجات پیدا کنید و از چنگال سستی و غفلت رهایی یابید. نعمت‌های پایدار را به این دنیای فانی نفروشید. نفس خود را بی‌فایده و بی‌کمک رها نکنید و با آن آشنا نشوید. دل بی‌هشی همانند غولی است که نباید با او صحبت کنید. نفس ناآگاه را در معرض گذر عمر قرار ندهید و به ظواهر و نام‌ها قناعت نکنید. از فریب‌های پنهان در امان نباشید و همیشه نسبت به عواقب کار و نفس واپسین هوشیار باشید. نکته شیرین و زیبا که شاعر در این باره گفته است نیز یادآور این موضوع است.
ای دل ار عقبیت باید چنگ ازین دنیا بدار
پاک بازی پیشه گیر و راه دین کن اختیار
هوش مصنوعی: ای دل، اگر می‌خواهی از دنیا کناره‌گیری کنی، باید از آن چشم بپوشی و پاکباز باشی؛ در این صورت، راه دین را انتخاب کن و در آن مسیر حرکت کن.
پای بر دنیا نه و بر دوز چشم نام و ننگ
دست در عقبی زن و بر بند راه فخر و عار
هوش مصنوعی: به دنیا توجه نکن و نگران نام و آبرو نباش. قدم‌های خود را در مسیر درست بگذار و به دنبال افتخار و رسوایی نباش.
چون زنان تا کی نشینی بر امید رنگ و بوی
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
هوش مصنوعی: تا کی مانند زنان در انتظار رنگ و بوی امید نشستیم؟ باید اراده قوی داشته باشیم و با قدم‌های استوار و مردانه به پیش برویم.
چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف
و اللَّه ار دیدش رسد هرگز بدرّ شاهوار
هوش مصنوعی: چشمی که بر زیبایی‌های ظاهری عشق می‌ورزد، هرگز نمی‌تواند زیبایی واقعی و عمیق را درک کند. اگر هم به زیبایی واقعی برسد، همیشه از درک آن ناتوان خواهد بود.
قال بعض اهل المعرفة فی قوله: «وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ» یعنی: ما یستوی الوقتان هذا بسط و صاحبه فی روح و هذا قبض و صاحبه فی نوح هذا فرق و صاحبه بوصف العبودیة و هذا جمع و صاحبه فی شهود الربوبیّة. مر ذوق عارفان این دو بحر اشارت است بقبض و بسط سالکان، و قبض و بسط منتهیان را چنانست که خوف و رجا مبتدیان را، مرید را در بدو ارادت بوقت خدمت از خوف و رجا چاره نیست چنانک در نهایت حالت با کمال معرفت از قبض و بسط خالی نیست، او که در خوف و رجاست نظر وی همه سوی ابد شود که آیا با من چه کنند فردا، و او که در قبض و بسط است نظر وی همه سوی ازل شود که آیا با من چه کرده‌اند و چه حکم رانده‌اند در ازل.
هوش مصنوعی: بعضی از اهل معرفت در تفسیر عبارت «وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ» می‌گویند: این به این معناست که دو حالت مختلف وجود دارد؛ یکی حالت بسط (گشایش) است و دیگری حالت قبض (فشردگی). در حالت بسط، سالک در روح و زندگی خود احساس آرامش و وسعت می‌کند و در حالت قبض، احساس محدودیت و کمبود می‌نماید. این دو حالت به نوعی به ترس و امید مبتدیان مرتبط است. مرید در آغاز مسیر خود نمی‌تواند از ترس و امید رهایی یابد، اما در نهایت که به کمال معرفت می‌رسد، دیگر نمی‌تواند از قبض و بسط خالی باشد. کسی که در ترس و امید است، همواره نگران فردا و آنچه بر سرش می‌آید، است. اما کسی که در قبض و بسط قرار دارد، توجهش بیشتر به گذشته معطوف است و به این می‌اندیشد که در گذشته چه بر او رفته و چه سرنوشتی برای او رقم خورده است.
پیر طریقت ازینجا گفت: آه! از قسمتی پیش از من رفته، فغان از گفتاری که خود رای گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته، بیمم همه از انست که آن قادر در ازل چه گفته. بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان خوردش چون خورد بیماران و عیش چون عیش زندانیان بسزای نیاز خویش می‌زید و بخواری و زاری راه می‌برد و بزبان تذلّل میگوید:
هوش مصنوعی: پیر طریقت از این جا می‌گوید: آه! از بخشی که قبل از من گذشته، افسوس از سخنانی که با تصمیم خود گفته‌ام. نمی‌دانم آیا باید شاد باشم یا ناراحت. تمام ترس من از این است که آن قدرت‌مند در آغاز چه گفته است. بنده تا زمانی که در گرفتاری هستم، خوابش مانند خواب غرق‌شدگان می‌شود، و حالش مثل حال بیماران است. او به اندازه نیاز خود، از زندگی لذت می‌برد، اما در کنار آن، رنج و فریاد نیز دارد و با زبانی به ذلت افتاده، سخن می‌گوید.
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم‌
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک است و دل‌ام آتشین، دستانم پر از باد و سرم پر از خاک.
چون زاری و خواری وی بغایت رسد و تذلّل و عجز وی ظاهر گردد. رب العزة تدارک دل وی کند در بسط و انبساط بر دل وی گشاید وقت وی خوش گردد، دلش با مولی پیوسته و سر باطلاع حق آراسته و بزبان شکر میگوید: الهی! محنت من بودی دولت من شدی، اندوه من بودی راحت من شدی، داغ من بودی چراغ من شدی، جراحت من بودی مرهم من شدی.
هوش مصنوعی: زمانی که نابسامانی و زاری فرد به اوج خود برسد و ناتوانی و ذلت او آشکار شود، خداوند دل او را آرامش می‌بخشد و برایش زمینه‌های خوشی فراهم می‌کند. در این زمان، دل او به کرامت الهی متصل می‌شود و سرش از دانایی حق آراسته می‌گردد. او با زبان شکرگزاری می‌گوید: "ای خدا! درد و رنج من، به شادی و خوشبختی من تبدیل شد، غم من، به آسایش من تغییر یافت، فقدان و اندوه من، به روشنی و راهنمایی من تبدیل شد و زخم من، به درمان من بدل گشت."
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ... بدان که فقر بر دو ضرب است: فقر خلقتی و فقر صفتی، فقر خلقت عامّ است هر حادثی را که از عدم در وجود آید، و معنی فقر حاجت است، هر مخلوقی را بخالق حاجت است در اوّل حال بآفرینش و در ثانی الحال بپرورش، پس میدان که اللَّه بی‌نیاز است و بی حاجت دیگران همه با نیازاند و با حاجت، اینست که رب العزة فرمود: وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ. امّا فقر صفت آنست که رب العالمین فرمود: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ، صحابه رسول را باین فقر مخصوص کرد و ایشان را درین فقر بستود، همانست که فرمود: لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ایشان را فقرا نام نهاد و آن تلبیس توانگری حال است تا کس توانگری ایشان بنداند، این چنانست که گفته‌اند: ارسلانم خوان تا کس بنداند که که‌ام.
هوش مصنوعی: ای مردم! شما همگی به خدا نیازمندید... بدانید که فقر به دو نوع تقسیم می‌شود: فقر ذاتی و فقر وصفی. فقر ذاتی عمومی است و شامل هر موجودی می‌شود که از عدم به وجود می‌آید. مفهوم فقر همان نیاز است؛ هر موجودی به خالقش نیاز دارد، هم در مرحله آفرینش و هم در مرحله پرورش. پس معلوم است که خدا بی‌نیاز است و هیچ نیازی به دیگران ندارد، در حالی که همه مخلوقات نیازمند و محتاج‌اند، به همین دلیل خداوند فرمود: «و خدا غنی است و شما فقیر هستید». اما فقر وصفی به آن دسته از فقرایی مربوط می‌شود که خداوند در کلامش به مهاجرین اشاره می‌کند و آنها را با این نوع فقر مورد ستایش قرار می‌دهد. همانطور که در قرآن آمده است: «برای فقرا، آنها که در راه خدا محدود شده‌اند»، خداوند آنها را فقیر نامید و این نشان‌دهنده‌ی مقام بلند آنهاست، به طوری که توانگری آنها را نادیده می‌گیرد. این موضوع به نوعی شبیه به گفتاری است که گفته‌اند: «من ارسلانم، بخور تا کسی نپندارد که من چه کسی هستم».
پیران طریقت گفتند: بنای دوستی بر تلبیس نهادند، سلیمان را نام ملکی تلبیس فقر بود، آدم را عصیان تلبیس صفوت بود، ابراهیم را لباس نعمت تلبیس خلّت بود.
هوش مصنوعی: پیران طریقت بیان کردند که مبنای دوستی بر فریب و تلبیس قرار دارد. برای مثال، نام پادشاه سلیمان به نوعی به فقر و تلبیس آن مربوط می‌شود، عصیان آدم نیز به تلبیس مقام و صفوت او نسبت داده می‌شود و در مورد ابراهیم، لباس نعمت برای او به منزله تلبیس مقام خلت و دوستی خداوند محسوب می‌شود.
زیرا که شرط محبّت غیر تست و دوستان حال خود بهر کس ننمایند کسی که از کون ذرّه‌ای ندارد و بکونین نظری ندارد و همواره نظر اللَّه پیش چشم خویش دارد او را فقیر گویند که از همه درویش است و بحق توانگر، انما الغنیّ غنی القلب توانگری در سینه می‌باید نه در خزینه، فقیر اوست که خود را در دو جهان جز حق دست آویز نه بیند و نظر با خود ندارد چهار تکبیر بر ذات و صفات خود کند چنانک آن جوانمرد گفت:
هوش مصنوعی: زیرا محبت واقعی بر پایه وجود دیگران نیست و دوستدارانی که حال خود را به دیگران نشان نمی‌دهند، شخصی که هیچ گونه وجود مادی ندارد و توجهی به دنیای مادی ندارد، همواره توجهش به خداوند است. او را فقیر می‌نامند زیرا در حقیقت از همه درویشان فقیرتر است، اما در واقع او غنی است. ثروت واقعی در دل انسان نه در دارایی‌های مادی است. فقیر کسی است که در این دو جهان تنها به حق توجه دارد و هیچ چیز دیگری را برای خود نمی‌بیند و خود را به حق وابسته می‌داند؛ همچنان که آن جوانمردی گفت:
نیست عشق لا یزالی را در ان دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هوش مصنوعی: عشق جاودانی در دل کسی وجود ندارد که هنوز در ویژگی‌های خود ثابت قدم مانده است.
هر که در میدان عشق نیکوان گامی نهاد
چار تکبیری کند بر ذات او لیل و نهار
هوش مصنوعی: هر کسی که در عرصه عشق با نیکوکاران قدم بگذارد، هر روز و شب به عظمت و بزرگی او افتخار می‌کند و او را می‌ستاید.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً ای ما جعلنا الیک الا هذین الامرین فحسب فامّا توفیق القبول و خذلان الردّ فلیس لک الیهما سبیل ای محمد ما که ترا فرستادیم بخلق بشارت و نذارت را فرستادیم و بس. امّا توفیق قبول و خذلان ردّ کار الهیّت ماست و خصایص ربوبیّت ما، ای محمد تو بو جهل را میخوان، ای ابراهیم تو نمرود را میخوان، ای موسی تو فرعون را میخوان، شما میخوانید و ما آن را راه نمائیم که خود خواهیم، ای محمد تو نتوانی که زخم خوردگان عدل ازل را و راندگان حضرت عزت را حق شنوانی و بر قبول داری وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ ای محمد دل در بو جهل چه بندی، او نه از ان اصل است که طینت وی نقش نگین تو پذیرد، دل در سلمان بند که پیش از آن که تو قدم در میدان بعثت نهادی چندین سال گرد عالم سرگردان در طلب تو میگشت و نشان تو میجست و لسان الحال یقول:
هوش مصنوعی: ما تو را با حقیقت به عنوان بشارت‌دهنده و هشداردهنده فرستاده‌ایم. ای محمد، ما تنها به تو این دو وظیفه را داده‌ایم. اما موفقیت در قبول و یا ناکامی در رد کار خداوندی و صفات ربوبیت ماست. تو نمی‌توانی کسانی را که در دنیا با ظلم و جهل زندگی کرده‌اند، به حق دعوت کنی و در قبول آن موفق باشی. تو فقط یک هشداردهنده‌ای. لذا دل‌ت را به جاهلان نسپار، زیرا آن‌ها از حقیقت دور هستند و نمی‌توانند به تو پاسخ دهند. دل‌ت را به کسانی بسپار که قبل از تو در جستجوی حقیقت بودند و سال‌ها در پی یافتن تو گشتند.
گرفت خواهم زلفین عنبرینت را
ز مشک نقش کنم برک یا سمینت را
هوش مصنوعی: می‌خواهم از گیسوان خوشبویت، عطری دل‌انگیز بگیرم و با آن بر کاغذ تصاویر یا نقش‌هایی از زیبایی‌ات بیفشرم.
بتیغ هندی دست مرا جدا نکنند
اگر بگیرم یک ره سر آستینت را
هوش مصنوعی: اگر با شمشیر هندی در دست من زخم بزنند، نمی‌توانند دستم را جدا کنند، فقط کافی است که یک بار سر آستین تو را بگیرم.